من يك زن افغانم، زني از جنس صبر، از جنس دردهاي بيشمار و آشناي زخمهاي كهنه!
زن افغان! همان دردكشيدهاي كه قصه زندگيام را جهان ندانسته، ميخواهد تصويرش كند! همان كه سرم سودايي اسلام بوده و فرزندم را كفنپوش كردم تا جان و جواني خويش را قرباني عزت وطن و دينش كند!
همان كه خواستم براي حفظ مقام انسانيام كه اسلام ضامن آن است و براي بيرون راندن افكار و عقايد خرافي و موهومات ضد ديني و ضد ارزشي از زندگي خود و همه زنان سرزمينم، نه تفنگ و تانك بلكه بيل و كلنگ به دست پسرانم دادم تا رنگ كمونيزم از تصوير زندگيمان بزدايند! تا آنجا كه كشته شدند و بال گشودند و روح از اسارت تن گسستند!
من همان زنم كه پشت كمونيزم و استعمار غرب و شرق از دستان من كه مربي تربيت فرزندانم ، می لرزد و ميدانست كه زن مسلمان يعني انساني انقلابي كه هيچ چيز را با عزت و عفت خويش معاوضه نخواهد كرد!
من همانم! همان زن كه دوشادوش برادرانم رزميده و ابليس كمونيزم را رجم كرديم و نام افغانستان را واهمه ساختيم بر جان استعمار و استثمار و استحمار!
آري! من همان زنم! همان كه به خويشتن بابت وفاداري به آرمانهاي بلند انسانيام كه از "فاطمه" به ارث بردم، افتخار ميكردم...اما...
اينك اما در اين برهه از زمان كه "حقوق زن" را فرياد ميكنند، در پي فهم اينكه حقوق واقعيام چيست و سهم راستينم از دنياي مدرن امروز كدام است، سرگردان "مكاتب بشري" ام!
مكاتبي كه زن بودنم را انكار كرده و به من تلقين ميكنند كه دشمن پسران و برادرانم باشم، تا "فمنيست" شوم و به حقوق(!) خويش دست يابم! اما خود نه فمنيست بلكه "منيست" شدهاند! مكاتبي كه افغانستان را براي آزمايش افكار خود مناسب ديدهاند و در اين آزمايشگاه مناسب، مرا تست ميكنند كه آيا عيار با قالبي كه برايم ساختهاند هستم يا نه؟!
مكاتبي كه سنت حسنه پيامبرم را كه آرامش و سكون ميآفريند را پيوستن به صف دشمن ميانگارند و آن را فقط ارضاي نفس مردان جامعهام ميشمارند! مكاتبي كه زنانهگي را در قالب مردانهگي ميخواهند و زن را تكهاي جدا افتاده از فطرت و ذاتش ميجويند!
مكاتبي كه نه "خديجه" دارند، تا تمام هستي خود را فداي آرمانهاي رهبر خويش كه برگزيده خداوند است نمايند و "كبري" يعني والا و بزرگ لقب گيرد و نه "فاطمه" دارند كه خيري كثير باشد و در ميان جهل و اوهام و زنستيزي و در برههاي كه زن بودن جرم دختران است و مجوزي براي اعدام از سوي پدرانَ نامهربانشان، پدرش بر دستان او بوسه زند! نه از آن جهت كه تنها دختر اوست، بلكه "كوثر" است و محياي نسل مردهاي كه اجازه حيات و مماتشان در دستان پدران و خداوندان سنگي و چوبيشان است! دختراني كه انسان بودنشان فراموش و از نفس كشيدن در هواي سرزمين پدرانشان محروم بودند!
مكاتبي كه خديجه و فاطمه ندارند تا "زن بودن" و "مادر بودن" را كه مطابق با فطرت عاطفي زن است بفهمند و لذت طبق فطرت زيستن را بچشند آن هنگام كه شيره جان خويش در كام طفلكان خود ميريزند! تا بهشت را كه عظيمترين پاداش چگونه بودن انسان است، از خويشتن تنزيل داده و به فرموده خداوند، زير پاي خويش ببينند!
آري!
آري من زنم، زن افغاني كه روزگاري اين زنان بزرگ را سرمشق قرار دادم و توانستم از اسماعيلهاي دلبند خويش بند تعلق گسسته و آنان را براي احياي انسانيت، آزادي و استقلال ذبح كنم، سرافرازانه!
اما امروز اين عملم ارجي ندارد! امروز مني كه مادر شهيدم روزي به نام خود ندارم و "هشت مارچ" را به نام روز من در سرزمينم تجليل ميكنند!
روزي كه هيچ آشنايي با آن ندارم! روزي كه متعلق به آن نيستم چون من افغانم و مسلمان! و براي تجليل از مقام انساني و مادريام، غير از آن زن امريكايي كه امروز را به پاسداشت وي روز زن نام گذاردهاند، صدها الگوي برتر انساني دارم! و حتي خود برتر از اويم! من مادر شهيدم و وارث قهرماني كه خود او را از شيره جانم پروردم و با دست خود او را براي حفاظت از ناموس و عزتش به قربانگاه فرستادم، تا نسلهاي بعدي تاريخ كشورم را از زير يوغ ستم نجات دهم!
حال من قهرمانم يا او؟ من زنم و براي زن بودن و زن ماندن خويش تلاش كردهام يا مدافعان هشت مارچ؟!
من شايسته عنوان مقدس مادريام و شايسته تجليل يا زناني كه از انسان بودن فقط "جنسيت" زن را ميفهمند و تمام هم و غمشان اين است كه بجنگند براي هيچ؟!
آري!
من زنم، همان كه ميدانم زن يعني "مريمها"، "آسيهها"، "سميهها" و "ام وهبهايي" كه وقتي پسرشان را دشمنان آزادي و انسانيت سر ميبرند، سر بريدهشان را به سوي دشمن ميافكنند تا بگويند: "چيزي كه در راه خدا و آزادي خلق خدا قرباني شد، پس گرفته نميشود"!
اينك اما در اين سرزميني كه هنوز "چادر" فاطمه به سر ميكنند و "خروش" سميه سر ميدهند، ما را از آنچه بدان معتقديم تهي ساختهاند!
ما را با آنچه برايش "اسماعيلهايمان" را ذبح كرديم، بيگانه ساختهاند و با آنچه كه افتخار ما محسوب ميشد و ضامن آزادي و شرافت ماست، غريب نمودهاند!
اينك در سرزمين آزاد ما كه خود آزادياش را با فدا ساختن عزيزانمان حاصل كرديم، "آزادي" را طور ديگري معنا ميكنند و "ترقي" را در جامه رنگين ريا به ما عرضه ميدارند!
به ما ميگويند كه چون به كشور شما "كمك" ميكنيم، بايد هشت مارچ را به جاي ايام شريف و مناسبتهاي خود بنشانيد و تجليل از كساني كنيد كه ما فرمان ميدهيم!
و اينك ده سال است كه چنين نيز ميشود!
هشت مارچ را به جاي خديجه نشاندند و بر فاطمه ترجيحش دادند! از آنان كه گلهاي نيست، چه اينكه آنان به داشتههاي ارزشمند ما همواره چشم طمع دوخته و هستي ما را همواره هدف غارت قرار دادهاند!
تعجب و شكايت از كساني دارم كه "خودياند" نه بيگانه! كه "مسلماناند" و وارث زنان بزرگ اسلام نه پيرو فمنيسم و تفكرات پوچ آنان، كه "افغاناند" نه شرقي و غربي!
گله از اينان است كه چرا من، اين زن افغان را تهي از تفكر و انديشه دينياش ميخواهند و با تجليل از هشت مارچ و هشت مارچها، رفته رفته تصوير زنان برتري را كه هر كدام يك نمونه مثالي و تيپ ايدهآل براي زندگيهاي فردي و اجتماعي همه اعصار تاريخاند، از جان ذهنم بزدايند!
شكايت از كساني است كه از الفباي تجليل از مقام زن، فقط برگزاري محافل نمادين، آن هم در مناسبتهاي بيشمار اسلامي و فرهنگي خودمان،نه، بلكه در هشت مارچ را خوب ميدانند و ديگر هيچ!
آري!
من زنم! زن مسلمان! زن افغان! و اينك به پشتوانه انديشهاي ژرف و ناب و انساني، اعلام ميدارم كه براي تجليل از مقام و منزلت مادريام، هشت مارچ سهم من نيست!
چه اينكه هشت مارچ توهين به من است! پشت كردن به انديشه خودم و تبعيت از تفكري غريب و شكستخورده است! پوزخند به داشتههاي گرانبهاي خودم و احترام به داشتههاي پوچ بيگانه است! دشمني با خويشتن و دوستي با دشمن است! و در نهايت هشت مارچ، تجليل از زن نيست، از هشت مارچ، آن روز بيگانه با فرهنگ، تفكر، انديشه، زندگي و فطرت من است!
... و اينك من!
من، اين زن مسلمان افغان، هشت مارچ را تجليل نميكنم!
كاش روزي ديگر كه در بر دارنده انديشه اسلامي من است، به عنوان روز زن تجليل ميشد!
نویسنده: مرضیه جعفری