محمد عظیم فکوری/کشوری به نام افغانستان، از نظر اقتصادی و سیاسی و حتی فرهنگی همواره و بخصوص طی سه قرن اخیر، متکی به دولت های استعمارگر بوده و اینک که اکثر کشورهای جهان از پیشرفت های غیر قابل وصف ثروت و قدرت و مزایای علم و فن برخودار گردیده، این سرزمین همچنان در قعر فقر و تحت تسلط ثروت و سیاست و فرهنگ دولت های خارجی باقی مانده است. وابستگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به دولت های خارجی، بزرگترین شکست یک دولت و ملت است. هیچ شکستی، به مثابه ی وابستگی، یک ملت را تحقیر نمی کند. اگر قدرت نمایی هایی هم در تاریخ افغانستان با لباس دولت رخ داده، با اراده ی ملت رقم نخورده و بلکه با تصمیم و پشتیبانی دولت های خارجی شکل و شمایل یافته که این خود بازی با سرنوشت ملت و توهین به مردم می باشد که متأسفانه گاهی در مسیر تاریخ سیاه افغانستان اتفاق افتاده است. فضای وابستگی، از احمد شاه درانی تاکنون، هیچ گاه شکست نخورده ولی گاهی در حال فروپاشی قرار گرفته است. یکی از مقاطع خاص زمانی و نقطه ی عطف تاریخ افغانستان، طلوع و ظهور مردی از تبار آزادی و آگاهی علامه شهید اسماعیل بلخی است که در اوج سلطه ی استبداد داخلی و استعمار خارجی، آگاهی از ارزش های انسانی و اسلامی و آزادی از چنگ استبداد و استعمار را آواز کرد و با این ندای تاریخی، آغازگر انقلابی در اوج تسلط ظلمت برخاسته از حکومت حاکمان گماشته شده ی استعمار شد.
شهید بلخی، در فضایی از آزادی سخن گفت و به بیداری ملت پرداخت که حتی جریان های مشروطیت در افغانستان که برای آزادی به وجود آمده بودند و شعار آزادی می دادند، خود ابزار استعمار شدند و به نحوی بر ملت هم چون حاکمان گماشته شده ی مستقیم استعمار، مردم را در قبضه ی دستگاه ستم بردند. اینگونه فضای سیاه و هوای زهرآلود بر فراز آسمان افغانستان می چرخید که بلخی پا به میدان مبارزه گذاشت و آنچنان آزادی را آگاهانه آواز کرد که به زودترین وقت، جبهه ی بزرگی از تمام اقوام و مذاهب جز ستمگران و کارگران ویرانگر استعمار، جهت آوردن آزادی برای ملت شکل گرفت. جبهه ای که با آمدن و مدیریت بلخی تشکیل یافت، برای آگاهی و آزادی ملت از چنگ ستم و سلطه ی استعمار بود.
استعمار، روش دولت های مقتدر برای تسلط بیشتر بر سرزمین های پهناور جهان است که آن زمان، این روش به سرعت و شدت از سوی دولت های غارتگر به کار گرفته می شدند تا چند دولت غارتگر از آمریکا و اروپا به بهانه ی آبادی، سراسر جهان را زیر حکمرانی خود بکشند. به راستی که در زمان بلخی، استکبار نه تنها با روش استعمار به بلعیدن سرزمین ها و قتل ملت ها و غارت دارایی ها و ویرانی آبادی ها پرداختند بل با روش های دیگر چون استحمار به تخدیر و تسخیر و تسلیم افکار و اذهان نیز دست زدند.
یکی از کشورهای همیشه تحت تأثیر و تسخیر برنامه های استکبار، افغانستان بود. ظلمی را که ملت این زمین از جانب استعمار دیده و به استثمار و استحمار کشیده شده، کمتر ملت های دیگر تجربه کرده اند. این سرزمین سه قرن می شود که سربسته تسلیم است و اینک که اکثر مستعمره های دولت های غارتگر در آمریکا و آفریقا و آسیا و سراسر جهان به استقلال رسیده، افغانستان همچنان وابسته ی کمک های اقتصادی و سیاسی و نظامی دولت هایی باقی مانده که جز قتل و غارت و تجاوز و چپاول، پیشینه ای ندارند.
وابستگی و تسلیم سربسته ی سرنوشت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به کشورهای بیرونی، بلخی را سخت آشفته ساخته بود. این مرد بزرگ، دنبال یارگیری برای سرنگونی دولتی می تپید که حنجره و حلقوم ملت را قبضه نموده بود. سرنوشت وابستگی به دولت های خارجی، بلخی را برآشفت و به حرکت در آورد. بلخی هم در اوج سلطه ی ستم برخاست و به مبارزه پرداخت و داشت بی تابانه عرصه را برای نبرد با نیرنگ بازی های عمال استکبار آماده می کرد تا شوری برخیزد که موجب سرنگونی دستگاه ستم گردد. بلخی، آگاهانه به میدان مبارزه گام گذاشت و قهرمانانه آزادی مردم را از چنگ استبداد و استعمار آواز نمود و آنچنان پر شتاب و پر قدرت پیش می رفت که برنامه ی ملی و مردمی این مرد بزرگ برای آوردن آزادی و اقتدار در افغانستان، به وسیله ی افراد ذلیل و زبون افشا و حرکت پر شور و شعور انقلابی همیشه محرک و رهبر شجاع و نترس ضد استبداد و استعمار و آورنده ی آزادی و عزت و عظمت برای ملت متوقف و خود راه زندان شد و کاری که داشت انجام می گرفت و راهی که داشت پیموده می شد تا به مردم آبرو و آزادی به ارمغان آورد، توسط دستگاه ضلالت و قساوت ناتمام و برای همیشه بسته شد و این روحانی انقلابی همچنان متحرک باقی ماند. زندان نه تنها بلخی را متوقف نکرد بلکه مکانی برای مبارزه ی فکری و فرهنگی وی شد. تلاش آزادی خواهانه و ستم ستیزانه ی بلخی در زندان و زنجیر، پر شور و پر قدرت تر از دوره ی دربند نبودن او بود
بلخی، هر چند زندان ها دید و شکنجه ها چشید و ستم ها کشید، ولی هیچ گاه از حرکت برای حیات و نجات توده های محکوم و مظلوم و تحت ستم دست نکشید و خسته نشد. برای بلخی، درد و رنجی طاقت فرسا و آزار دهنده شده بود که مردم را نشانه گرفته بود. رنج بلخی، رنج زندان و زنجیر نبود و بلکه درد ملتی به بلخی بزرگ سنگینی می نمود و فشار می آورد که آزادی و حق زندگی نداشت. بلخی از رنجی به ستوه آمده بود که آن رنج ملت را آزار و اذیت می کرد. رنجی که بلخی را به ناله آورده بود، حکومت فساد و فقر و فتنه، حکومت قاتل و ظالم و سلطان جابر و بالاخره حکمرانی بی چون و چرای حکمرانان استعمار و حاکمان دست پرورده ی مستبد آنان بود.
بلخی نمی پذیرفت و نمی خواست که افرادی از آمریکا و اروپا و کشور های خارجی دیگر بیایند به سرنوشت ملتی سروسامان بدهند که خود حق زندگی دارد. بلخی بزرگ با چنین شرایطی مخالف بود و هرگز قبول نداشت که دولت بدون نظر ملت، به حکومت بپردازد. آنهم دولتی که با دستور و فرمایش بیگانگان شکل یافته، به هیچ وجه حق تعیین سرنوشت ملت را ندارد. اعتراض و انقلاب بلخی با چنین رویکردی بنا یافت و داشت به ثمر می نشست که با خیانت رو برو شد.
اما امروز که ما از بلخی سخن می گوییم و برنامه های او را تحلیل می کنیم و از اهداف اش تجلیل می نمائیم، بایستی راهی را برویم که بلخی آن را برگزیده بود. اگر ما نتوانیم در عمل به راهی که بلخی رفته بود، برویم، در واقع نتوانسته ایم از آرمان و اندیشه ی او پاسداری کنیم. عصر کنونی ایجاب می کند که حوزه ها و دانشگاه ها برای تجلیل عملی آرمان و اندیشه و شخصیت بزرگ شهید بلخی اقدام کنند. این کار می تواند حوزه و دانشگاه را برای حمایت از دولت ملی و دموکراتیک و پاسداری از ارزش های انسانی و اسلامی و گره گشا، تشویق نماید.
امروز اگر نخبگان طبق آرمان و اندیشه ی بلخی به سیاست و مدیریت کشور و تعیین سرنوشت ملت بپردازند، به درستی که دولت مستقل و با اقتدار و ملت آزاده و سربلند در سرزمین همیشه خاموش افغانستان ظهور خواهد کرد. زیرا نیاز اصلی دولت و ملت افغانستان به آزادی، اتحاد، اقتدار و استقلال اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و رفع کامل وابستگی به دولت های خارجی است. اگر ملت نسبت به سرنوشت خود بیدار باشد و دولت مستقل و متکی به اراده ی ملی پدید آید، بی تردید که افغانستان به عنوان کشور مقتدر در جهان مطرح خواهد شد و آنگاه هیچ دولتی نمی تواند به مردم این مرز و بوم تحقیر و توهین روا دارد و قدرت ملت افغانستان به هیچ دولتی اجازه نمی دهد تا با سرنوشت مردم باردیگر بازی صورت گیرد.
گرچه بلخی برای آوردن آزادی و آبادی در جهان مبارزه می کرد و چون از افغانستان طلوع کرده بود، به شدت می خواست که اولین حکومت اسلامی پر قدرت در افغانستان پایه ریزی شود. حکومتی که برای مردم سرنوشت آبرومندانه فراهم بسازد و در زیر سایه ی آن، قتل و غارت و تجاوز و تهاجم و چپاول و توهین و تحقیر و فرورفتگی و پراکندگی نباشد. ما اینک به چنین الگویی نیاز داریم تا برای مردم افغانستان استقلال و اقتدار و آزادی و آبادی بیاورد، دست های جنایت و خیانت را کوتاه و ریشه ی فقر و فساد و فتنه و فلاکت را از بیخ و بن براندازد و بسوزاند.
شهید بلخی، در فضایی از آزادی سخن گفت و به بیداری ملت پرداخت که حتی جریان های مشروطیت در افغانستان که برای آزادی به وجود آمده بودند و شعار آزادی می دادند، خود ابزار استعمار شدند و به نحوی بر ملت هم چون حاکمان گماشته شده ی مستقیم استعمار، مردم را در قبضه ی دستگاه ستم بردند. اینگونه فضای سیاه و هوای زهرآلود بر فراز آسمان افغانستان می چرخید که بلخی پا به میدان مبارزه گذاشت و آنچنان آزادی را آگاهانه آواز کرد که به زودترین وقت، جبهه ی بزرگی از تمام اقوام و مذاهب جز ستمگران و کارگران ویرانگر استعمار، جهت آوردن آزادی برای ملت شکل گرفت. جبهه ای که با آمدن و مدیریت بلخی تشکیل یافت، برای آگاهی و آزادی ملت از چنگ ستم و سلطه ی استعمار بود.
استعمار، روش دولت های مقتدر برای تسلط بیشتر بر سرزمین های پهناور جهان است که آن زمان، این روش به سرعت و شدت از سوی دولت های غارتگر به کار گرفته می شدند تا چند دولت غارتگر از آمریکا و اروپا به بهانه ی آبادی، سراسر جهان را زیر حکمرانی خود بکشند. به راستی که در زمان بلخی، استکبار نه تنها با روش استعمار به بلعیدن سرزمین ها و قتل ملت ها و غارت دارایی ها و ویرانی آبادی ها پرداختند بل با روش های دیگر چون استحمار به تخدیر و تسخیر و تسلیم افکار و اذهان نیز دست زدند.
یکی از کشورهای همیشه تحت تأثیر و تسخیر برنامه های استکبار، افغانستان بود. ظلمی را که ملت این زمین از جانب استعمار دیده و به استثمار و استحمار کشیده شده، کمتر ملت های دیگر تجربه کرده اند. این سرزمین سه قرن می شود که سربسته تسلیم است و اینک که اکثر مستعمره های دولت های غارتگر در آمریکا و آفریقا و آسیا و سراسر جهان به استقلال رسیده، افغانستان همچنان وابسته ی کمک های اقتصادی و سیاسی و نظامی دولت هایی باقی مانده که جز قتل و غارت و تجاوز و چپاول، پیشینه ای ندارند.
وابستگی و تسلیم سربسته ی سرنوشت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به کشورهای بیرونی، بلخی را سخت آشفته ساخته بود. این مرد بزرگ، دنبال یارگیری برای سرنگونی دولتی می تپید که حنجره و حلقوم ملت را قبضه نموده بود. سرنوشت وابستگی به دولت های خارجی، بلخی را برآشفت و به حرکت در آورد. بلخی هم در اوج سلطه ی ستم برخاست و به مبارزه پرداخت و داشت بی تابانه عرصه را برای نبرد با نیرنگ بازی های عمال استکبار آماده می کرد تا شوری برخیزد که موجب سرنگونی دستگاه ستم گردد. بلخی، آگاهانه به میدان مبارزه گام گذاشت و قهرمانانه آزادی مردم را از چنگ استبداد و استعمار آواز نمود و آنچنان پر شتاب و پر قدرت پیش می رفت که برنامه ی ملی و مردمی این مرد بزرگ برای آوردن آزادی و اقتدار در افغانستان، به وسیله ی افراد ذلیل و زبون افشا و حرکت پر شور و شعور انقلابی همیشه محرک و رهبر شجاع و نترس ضد استبداد و استعمار و آورنده ی آزادی و عزت و عظمت برای ملت متوقف و خود راه زندان شد و کاری که داشت انجام می گرفت و راهی که داشت پیموده می شد تا به مردم آبرو و آزادی به ارمغان آورد، توسط دستگاه ضلالت و قساوت ناتمام و برای همیشه بسته شد و این روحانی انقلابی همچنان متحرک باقی ماند. زندان نه تنها بلخی را متوقف نکرد بلکه مکانی برای مبارزه ی فکری و فرهنگی وی شد. تلاش آزادی خواهانه و ستم ستیزانه ی بلخی در زندان و زنجیر، پر شور و پر قدرت تر از دوره ی دربند نبودن او بود
بلخی، هر چند زندان ها دید و شکنجه ها چشید و ستم ها کشید، ولی هیچ گاه از حرکت برای حیات و نجات توده های محکوم و مظلوم و تحت ستم دست نکشید و خسته نشد. برای بلخی، درد و رنجی طاقت فرسا و آزار دهنده شده بود که مردم را نشانه گرفته بود. رنج بلخی، رنج زندان و زنجیر نبود و بلکه درد ملتی به بلخی بزرگ سنگینی می نمود و فشار می آورد که آزادی و حق زندگی نداشت. بلخی از رنجی به ستوه آمده بود که آن رنج ملت را آزار و اذیت می کرد. رنجی که بلخی را به ناله آورده بود، حکومت فساد و فقر و فتنه، حکومت قاتل و ظالم و سلطان جابر و بالاخره حکمرانی بی چون و چرای حکمرانان استعمار و حاکمان دست پرورده ی مستبد آنان بود.
بلخی نمی پذیرفت و نمی خواست که افرادی از آمریکا و اروپا و کشور های خارجی دیگر بیایند به سرنوشت ملتی سروسامان بدهند که خود حق زندگی دارد. بلخی بزرگ با چنین شرایطی مخالف بود و هرگز قبول نداشت که دولت بدون نظر ملت، به حکومت بپردازد. آنهم دولتی که با دستور و فرمایش بیگانگان شکل یافته، به هیچ وجه حق تعیین سرنوشت ملت را ندارد. اعتراض و انقلاب بلخی با چنین رویکردی بنا یافت و داشت به ثمر می نشست که با خیانت رو برو شد.
اما امروز که ما از بلخی سخن می گوییم و برنامه های او را تحلیل می کنیم و از اهداف اش تجلیل می نمائیم، بایستی راهی را برویم که بلخی آن را برگزیده بود. اگر ما نتوانیم در عمل به راهی که بلخی رفته بود، برویم، در واقع نتوانسته ایم از آرمان و اندیشه ی او پاسداری کنیم. عصر کنونی ایجاب می کند که حوزه ها و دانشگاه ها برای تجلیل عملی آرمان و اندیشه و شخصیت بزرگ شهید بلخی اقدام کنند. این کار می تواند حوزه و دانشگاه را برای حمایت از دولت ملی و دموکراتیک و پاسداری از ارزش های انسانی و اسلامی و گره گشا، تشویق نماید.
امروز اگر نخبگان طبق آرمان و اندیشه ی بلخی به سیاست و مدیریت کشور و تعیین سرنوشت ملت بپردازند، به درستی که دولت مستقل و با اقتدار و ملت آزاده و سربلند در سرزمین همیشه خاموش افغانستان ظهور خواهد کرد. زیرا نیاز اصلی دولت و ملت افغانستان به آزادی، اتحاد، اقتدار و استقلال اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و رفع کامل وابستگی به دولت های خارجی است. اگر ملت نسبت به سرنوشت خود بیدار باشد و دولت مستقل و متکی به اراده ی ملی پدید آید، بی تردید که افغانستان به عنوان کشور مقتدر در جهان مطرح خواهد شد و آنگاه هیچ دولتی نمی تواند به مردم این مرز و بوم تحقیر و توهین روا دارد و قدرت ملت افغانستان به هیچ دولتی اجازه نمی دهد تا با سرنوشت مردم باردیگر بازی صورت گیرد.
گرچه بلخی برای آوردن آزادی و آبادی در جهان مبارزه می کرد و چون از افغانستان طلوع کرده بود، به شدت می خواست که اولین حکومت اسلامی پر قدرت در افغانستان پایه ریزی شود. حکومتی که برای مردم سرنوشت آبرومندانه فراهم بسازد و در زیر سایه ی آن، قتل و غارت و تجاوز و تهاجم و چپاول و توهین و تحقیر و فرورفتگی و پراکندگی نباشد. ما اینک به چنین الگویی نیاز داریم تا برای مردم افغانستان استقلال و اقتدار و آزادی و آبادی بیاورد، دست های جنایت و خیانت را کوتاه و ریشه ی فقر و فساد و فتنه و فلاکت را از بیخ و بن براندازد و بسوزاند.