نوآم چامسکی؛ متفکر و زبانشناس مطرح امریکایی باری گفت:«پیدایش داعش و گسترش عمومی رادیکالیزم نتیجه دستاندازی واشنگتن در جامعه شکننده عراق است؛ جامعهای که به سختی و بعد از یک دهه تحریمهای شدید امریکا و انگلیس در کنار هم مانده بود.»
چامسکی ظهور داعش و دیگر گروههای تروریستی مشابه را نتیجه طبیعی تهاجم سال 2003 به عراق خواند.
این منتقد سرشناس نظام سرمایهداری با اشاره به ناآرامیها و تنشهای ناشی از اقدامات تروریستی در منطقه و دست داشتن امریکا و انگلیس در آن افزود:«...یکی از نتایج شوم تهاجم امریکا و انگلیس شعلهور کردن درگیریهای طایفهای و فرقهگرایانه بوده که اکنون عراق را چند پاره کرده و این درگیریها به دیگر نقاط منطقه سرایت کرده است.»
چامسکی با اشاره به نقش ریاض در تامین مالی و ایجاد گروههای تروریستی در منطقه گفت:«عربستان سعودی، متحد امریکا یکی از افراطیترین کشورهای اسلامی در جهان است؛ کشوری که با استفاده از منابع غنی نفتی خود و با تاسیس مدارس مذهبی و مساجد خود به دنبال ترویج دکترین و آموزههای وهابی سلفی خود است.»
این در حالی است که خروج اشغالگران امریکایی و انگلیسی، برای مردم عراق آمیزه ای از حس بیم و امید داشت.
بسیاری از مردم عراق، در آن زمان از خروج امریکایی ها و پایان اشغال سرزمین شان شادمان و خوشحال بودند و آن را نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی عراق طی یک دهه اخیر می دانستند؛ اما در همان زمان، شماری دیگر که از بروز برخی تنش ها و ناآرامی ها نگران بودند و می پنداشتند که امریکا ممکن است با عبور از پل و برگذشتن از آن، پل را تخریب کند.
چرا چنین حسی در میان عراقی ها شکل گرفت؟
شمار زیادی از تحلیلگران باور دارند که امریکا در عراق به آنچه می خواست برسد دست نیافت. البته شاید روشن باشد که منظور این تحلیلگران، وجود سلاح های کشتار جمعی نیست -چیزی که به دروغ، هدف اولیه اشغال عراق اعلام شد و بعدا مشخص شد که اساسا چنین چیزی از همان ابتدای امر، منتفی بوده است- بلکه هدف این ناظران این است که امریکا می خواست با تسلط بر عراق، هم از طرفی بر شاهرگ های نفتی عراق مسلط شود و هم دشمنان دیرینه و سنتی اش نظیر ایران را زیر نظر داشته باشد.
عراق از این جهات، نقطه پراهمیتی در راهبرد اقتصادی- نظامی ایالات متحده بود؛ اما به نظر می رسد شرنگ هایی که مردم عراق و نیز شماری از رقبای قدرتمند و پرنفوذ آن کشور به کام نیروهای اشغالگر ریختند شراب سلطه دایمی آن سرزمین را به کام امریکا و هم پیمانانش تلخ کرد.
با این حال و با وجود اینکه اشغال، بنا به هر دلیلی پایان یافت؛ اما آنچه با پایان اشغال، آغاز شد موجی از خشونت ها و حملات انتحاری و به دنبال آن تنش های سیاسی و ظهور گروه های تروریستی مانند داعش بود که بسیاری از نگرانی های پیشگفته را عینیت و واقعیت بخشید.
چند روز بعد که به آرامش قبل از توفان خروج سربازان امریکایی میماند، انفجاری در پارلمان عراق رخ داد. این انفجار اولین رشته از بمبهای ساعتی در فضای سیاسی و ائتلافی عراق بود که از آن پس، یکی پس از دیگری منفجر شدند. مالکی که از سوی اسامه النجیفی؛ رییس وقت پارلمان وابسته به ائتلاف العراقیه، متهم به راهاندازی انفجار پارلمان با هدف کشتن رییس مجلس شده بود، هدف از انفجار را ترور خود دانست و قول ردیابی انفجار را داد. چیزی نگذشت که سرنخهای این انفجار به دفتر معاون رییس جمهوری؛ طارق الهاشمی - متحد درجه یک امریکا، عربستان و از هوادارن العراقیه- رسید.
الهاشمی در شبی که حکم دستگیری و بازداشتش صادر شد، بغداد را ترک گفت و پناهنده اقلیم خودمختار کردستان و مهمان مسعود بارزانی شد.
بررسیهای اولیه نشان داد که معاون رییس جمهوری حتی در سالهای خونین عراق -2005 تا 2007- هم ارتباط سری با شبکه القاعده داشته و شماره تلفن وی در گوشی ابومصعب الزرقاوی؛ رهبر پیشین القاعده عراق نیز وجود داشته است. با این حساب، الهاشمی فرد فعال و دیپلماتیکی بوده که هم با امریکاییها میانه خوبی داشت، هم با انقره و ریاض و هم با القاعده که البته توانست در این مدت این هماهنگی را حفظ کند، یا این ارتباط مثلثی، بخشی از ماموریت مورد توافق وی با کشورهای غربی و عربی بود.
پس از این اتفاقات، پنجشنبه خونین بغداد روی داد. 18 انفجار سلسلسه ای که در ۹ سال پیش از آن، در عراق کم سابقه بود.
ده ها نفر در اثر این رشته بمب گذاری ها و انفجارهای زنجیره ای در مناطق اغلب شیعه نشین بغداد کشته شدند و یک گروه وابسته به القاعده در عراق مسؤولیت این انفجارها را بر عهده گرفت.
این گروه که خود را "دولت اسلامی عراق" خواند، با انتشار بیانیهای هدف از انجام حملات عراق را حمایت از مسلمانان سنی این کشور در برابر "طرحی ایرانی" خواند.
این انفجارها تنها چند روز بعد از پایان ماموریت رزمی امریکا در عراق و همزمان با اوج گرفتن تنش سیاسی در آن کشور به دلیل صدور حکم جلب طارق هاشمی؛ معاون وقت رئیس جمهور عراق و بالاترین مقام عرب سنی در آن کشور رخ داد.
ناظران باور دارند که این حملات نمی توانست بی ارتباط با خروج امریکا از عراق بدون دست یافتن به اهداف خود باشد.
این رویدادها که مستقیما با اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس و سپس خروج بی دستاورد آنها نسبت داشت، سرآغاز شکل گیری داعش و تولد این گروه تروریستی بود.
با این حساب، از دید آگاهان، حق کاملا با چامسکی است؛ زیرا یکی از اصلی ترین دلایل ظهور داعش و طرح مجدد ضرورت حضور نیروهای خارجی به رهبری امریکا در عراق، عدم امضای پیمان امنیتی میان بغداد و واشنگتن و در نتیجه آن، خروج کامل امریکا از عراق بود.
امریکا عراق را ترک کرد؛ اما هرگز آن کشور و منابع سرشار از طلای سیاه آن را از فهرست اولویت های استراتژیک خود در خاور میانه حذف نکرد. از سوی دیگر، امریکا نمی توانست نظاره گر این حقیقت تلخ و آزاردهنده باشد که در یک بازی دو سر باخت، صدام را سرنگون کرد؛ اما عملا قدرت را به یک اکثریت شیعی واگذاشت. افزون بر آنکه امریکا نیاز به راضی کردن دیگر متحدان منطقه ای تحت سلطه خود به ویژه حکومت سلطنتی آل سعود در ریاض، شیخنشین قطر و ترکیه به رهبری اردوغان داشت. به همین دلایل، مسیری برای بازگشت مجدد ایالات متحده و متحدانش به عراق باید پیدا می شد و این مسیر بدون بهانه ای به بزرگی داعش، نمی توانست تحقق پیدا کند.
در چنین تنگنایی، داعش همان نقشی را بازی کرد که طالبان و القاعده در سال ۲۰۰۱ برای حضور امریکا در افغانستان بازی کردند.
داعش ممکن است به مثابه شمشیر داموکلس، همچنان به عنوان یک تهدید بالقوه برای دولت بغداد، باقی بماند تا مانند طالبان در افغانستان، بخش هایی از آن کشور را در سلطه خود داشته باشد و به این ترتیب، با استفاده از این بهانه، واشنگتن به راحتی اداره بغداد را تحت سلطه و مهار و کنترل خود درآورد.
در این میان، نقش عربستان سعودی و البته ترکیه و دیگر هم پیمانان شان در تولد و توسعه داعش، کاملا محسوس است.
عربستان سعودی به لحاظ تعریف خط و مشی سیاسی در عرصه مناسبات کلان جهانی، در ظل و ذیل سیاست جهانی ایالات متحده تعریف می شود و از این حیث، هرجا نشان و جای پایی از امریکا وجود داشته باشد به ویژه اگر آنجا نسبتی نیز با اسلام و شریعت اسلامی داشته باشد بی درنگ نام عربستان سعودی نیز در پی آن می آید.
ایالات متحده صرف نظر از سلطه بلامنازع اش بر منابع سرشار از طلای سیاه شبه جزیره، در ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک نیز برای پیشبرد سیاست های کلان خود در سرزمین های اسلامی به اعجاز و افسون عربستان سعودی و شاهزادگان بنی عبدالعزیز، نیازی مبرم و اساسی دارد. این امر از جایگاه خادم الحرمین بودن سلطان عربستان به آسانی به دست می آید؛ زیرا او از این منصب و جایگاه به آسانی می تواند افکار عمومی ملت هایی را که منتهی الآمال اعتقاد دینی شان به زیارت خانه خدا و پابوسی خادم الحرمین ختم می شود، مهندسی و مدیریت کند و مشخص است که مدیریت افکار عمومی ملت ها در ابعاد جهانی، تنها به سود کسانی انجام می شود که مدعی ابرقدرت بودن هستند و در زمان ما، این ایالات متحده است که حایز این جایگاه است.
به همین دلایل، در افغانستان نیز وقتی پای نظامیان امریکایی باز شد در کنار حضور سیاسی و نظامی امریکا، نفوذ ایدئولوژیک عربستان سعودی نیز توسعه و تعمیق یافت تا آنجا که دولت قبلی افغانستان با «مرکز جهان اسلام» خواندن عربستان سعودی بارها سعی کرد روند راکد «صلح» با تروریست ها را جان و جهشی تازه ببخشد؛ اما در این میان نباید فراموش کرد که عربستان سعودی، جدای از ظاهر معقول و موجه مذهبی رهبران آن، یکی از اصلی ترین حامیان تروریزم بین المللی و از پایه گذاران اصلی و اولیه گروه تروریستی طالبان است؛ چیزی که نوآم چامسکی؛ نظریه پرداز معروف امریکایی هم آن را مورد تایید قرار داده است.
ریشه های ایدئولوژيک داعش
ابن تيميه (احمد بن عبد الحليم) را به یک معنا پدر فکری و ایدئولوگ اصلی گروه تروریستی داعش می نامند.
ابن تیمیه مغز متفکر فرقه ضاله وهابیت و تفکر سلفی محسوب می شود که توسط محمد بن عبد الوهاب نجدي در قرن دوازدهم هجري به عنوان يك مذهب و فرقه در برابر مسلمانان مشهور شد و حكومتي را با پشتوانه سياست و قدرت نظامي محمد بن سعود (پدر خاندان مسلط آل سعود) در عربستان به وجود آورد.
انحصارگرایی و سلطه بلامنازع آل سعود بر عربستان به اندازه ای عمیق است که این خاندان، عربستان را ملک مطلق خویش می داند و حتی پسوند آن را نیز به خانواده خود منسوب کرده و عربستان «سعودی» گذاشته است.
این از سوی دیگر، همچنین نشان از سیطره همه جانبه تفکر وهابی و سلفی بر عربستان دارد و ثابت می کند که آنچه امروزه در بسیاری از نقاط جهان و کشورهای اسلامی، از سوی تروریست های معتقد به تروریزم وهابی و سلفی جریان دارد، منبعث از رویکردهای افراط گرایانه است که با حمایت های سیاسی، اقتصادی، مالی و ایدئولوژیک آل سعود و فرقه مرتجع وهابیت و تفکر سلفی، پخش و منتشر می شود.
در این میان جالب است بدانیم که مبانی فکری و فقهی ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب، پیش از هر فرقه اسلامی دیگری با طرد و رد علمای جید و برجسته اهل سنت رو به رو شده است و این آشکارا نشان می دهد که وهابیت، نه تنها انحرافی بارز، علنی و بسیار خطرناک از اصل اسلام و اسلام اصیل است؛ بلکه تهدیدی جدی علیه اهل سنت و الجماعت نیز هست؛ زیرا تکفیر سایر فرقه های اسلامی از سوی تفکر منحط و مبتذل وهابیت و سلفی گری، فقط به شیعه محدود نمی شود؛ بلکه این مکتب منحط و منحرف، اصول اساسی اعتقادات مذهبی اهل سنت را نیز قبول ندارد.
آنها اگرچه نه به صورت علنی، در جمع های خصوصی خود، اظهارات اهانت آمیز فراوانی بر علیه ائمه بزرگوار مذاهب بزرگ اسلامی اعم از شیعه و سنی حنفی، مطرح می کنند و این نشان می دهد که اساس این مکتب، ضدیت با اصول، مبانی و ریشه های اسلام است و این مکتب، بر پایه یک انحراف خطرناک، استوار گشته است که هدف آن، تضعیف اسلام، انحراف آن از مسیر اصلی خود و در نتیجه، حاکم کردن قرائتی مبتذل و بیگانه با حقیقت اسلام به نام اسلام در جهان است تا به این ترتیب، اهداف مغرضانه دشمنان دیرینه اسلام و مسلمانان یعنی صهیونیزم، یهودیت منسوخ شده و سایر فرق و مذاهب انحرافی معارض با اسلام، محقق شود.
جالب است بدانیم زماني كه افكار و عقايد انحرافي ابن تيميه در ۳۳ سالگي او در ميان مسلمانان، مبنای تشتت و تفرقه و اختلاف و فرقه گرایی شد، علمای بزرگ اهل سنت از همان زمان، متوجه خطر عظیم ناشی از این افکار مسموم و منحط و مبتذل شدند و در برابر آن موضع گرفته و حتي او را تكفير كردند و بر رد او و افکار ضاله اش كتاب ها نوشتند.
از جمله این افراد می توان به نظرات تقي الدين سبكي در كتاب هایی به نام «شفاء السقام في زياره خير الانام» و «الدره المضيئه في الرد علي ابن تيميه» اشاره کرد و نيز ابن حجر عسقلاني (م ۸۵۲) مؤلف فتح الباري در شرح صحيح بخاري و ابن هيثمي (م ۹۷۳) و ملا قاري حنفي (م ۱۰۱۶) و ابن شاكر كتبي (ت ۷۶۴) و محمود كوثري مصري (م ۱۳۷۱) و يوسف بن اسماعيل بن يوسف (م ۱۲۶۵) حصني دمشقي (م ۷۲۹) و... نیز از علمای بزرگ و برازنده اهل سنت بودند که عقاید ابن تیمیه را مردود اعلام کردند و نسبت به آن اعلام برائت کرده و آن را با اساس اسلام، ناسازگار خواندند؛ زیرا دریافتند که مبنای این تفکرات بر تکفیر و تفرقه استوار است و این چیزی نیست که با روح پیام آسمانی اسلام، نسبت و سنخیتی داشته باشد.
به عنوان مثال ابن حجر هيثمي؛ از دانشمندان بزرگ و صاحب نام اهل سنت درباره ابن تيميه مي گويد:«خدا او را خوار و گمراه و كور و كر كرده است و معاصرين وي از شافعي ها و مالكي ها و حنفي ها بر فساد افكار و اقوال او تصريح دارند و اعتراض او حتي عمر بن خطاب و علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ را نيز در بر گرفته است... سخنان ابن تيميه فاقد ارزش بوده، او بدعتگذار، گمراه و غير معتدل است. خداوند با او به عدالت خود رفتار نمايد و ما را از شر عقيده و اسم وي حفظ كند.»
این تنها یک نمونه از واکنش های صریح و بی پرده ای است که علمای بزرگ اهل سنت در برابر بدعت گذاری های وحشتناک ابن تیمیه و تفکر منحط او ابراز داشته و مسلمانان را از تأسی و تبعیت از این عقاید مسموم و ویرانگر، برحذر داشته است.
همین یک نظر کافی است تا نتیجه بگیریم که گروه تکفیری و سلفی داعش و رژيم های حامی مالی و ایدئولوژيک این گروه ارتجاعی، پیش از هر چیزی، دشمن درجه یک اسلام و در قدم دوم، دشمن بزرگ اهل سنت هستند.
با این حساب، نباید تصور کرد که امروزه چون داعش، بر علیه تشیع تبلیغ می کند، شیعیان را تکفیر می کند، هزاران نفر از آنها را قتل عام و آواره کرده و زیارتگاه ها و مقابر بزرگان شیعه را آماج قرار می دهد، مبانی و اصول اعتقادی این گروه، با اسلام سنی حنفی، سازگار و هماهنگ است.
در یک ارزیابی ساده، درخواهیم یافت که امروزه، آن گروه از زنان و مردان سنی مذهبی که در ظل حاکمیت ظالمانه داعش در عراق و سوریه و حتی در ننگرهار افغانستان، زندگی می کنند، چه روزگار سخت و تلخی را از سر می گذرانند.
کافی است بدانیم که یکی از مأموریت های اصلی داعش که به وسیله بنیان گذاران منطقه ای و بین المللی این گروه تکفیری، تعریف شده است، زدودن ریشه هرگونه تفکر، ایمان و اعتقاد اسلامی است؛ زیرا وقتی مسلمانان گروه گروه به وسیله این جریان تکفیری و تروریستی، کشته و شکنجه و کوچانده می شوند و غیر مسلمانان هم تحت تاثیر تبلیغات شبانه روزی رسانه های غربی و شبکه های اجتماعی، این گروه و «دولت اسلامی» خودخوانده و دروغین آن را نماد و نماینده اسلام می شناسند، نسل بعدی دیگر هیچ اقبال و رغبتی به اسلام و ایمان اسلامی نشان نخواهد داد و این درست همان چیزی است که دشمنان اسلام از عصر ظهور آخرین پیامبر تا امروز به دنبال آن بوده اند و ابن تیمیه همین هدف را در قالب نظریات بدعت گذارانه و کفرآمیزش، تئوریزه کرده و داعش، امروزه مأموریت یافته تا آن را در عمل به اجرا درآورد.
داعش و اهل سنت
حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی چهار شاخه اصلی مذهب اهل سنت هستند. البته به مرور زمان و با ظهور اندیشه های دیگر، هریک از این مذاهب، چندین شاخه دیگر نیز پیدا کرده اند.
به عنوان نمونه وهابیت بر اساس این طبقه بندی، از زیرمجموعه های فرقه حنبلی محسوب می شود و مبانی اعتقادی خود را منسوب به احمد ابن حنبل می داند.
با این حال، از همان زمان، انحراف و افراطی گری در وهابیت به اندازه ای پررنگ و جدی بوده که شماری از رهبران و علمای مکتب فقهی حنبلی، از وهابیت تبری جسته و آن را جزو فرقه های انحرافی ضاله قلمداد کرده اند.
یکی از این افراد، ذهبى؛ دانشمند بلند آوازه اهل سنت است كه خود همانند ابن تيميّه (موسس اصلی فرقه وهابیت) حنبلى مذهب بود و در علم حديث و رجال سرآمد عصر خويش محسوب می شد.
ذهبی در نامه ای به در نامهاى خطاب به محمد بن عبدالوهاب؛ بنیانگذار وهابیت مى نويسد:«اى بىچاره! آنان كه از تو متابعت مى كنند در پرتگاه زندقه و كفر و نابودى قرار دارند... نه اين است كه عمده پيروان تو عقب مانده، گوشه گير، سبك عقل، عوام، دروغگو، كودن، بيگانه، فرومايه، مكار، خشك، ظاهرالصلاح و فاقد فهم هستند؟ اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان كن و با مقياس عدالت بسنج...
گمان نمى كنم تو سخن مرا قبول كنى! و به نصيحت هاى من گوش فرا دهى! تو با من كه دوستت هستم اينچنين برخورد مى كنى پس با دشمنانت چه خواهى كرد؟ به خدا سوگند، در ميان دشمنانت، افراد صالح و شايسته و عاقل و دانشور فراوان اند، چنان كه در ميان دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بى عار زياد به چشم مىخورند.» ( الإعلان بالتوبيخ، ص 77 و تكملة السيف الصقيل، ص 218.)
این نشان می دهد که فساد و انحراف از حقیقت، در وهابیت به اندازه ای جدی و فراگیر و غیر قابل تحمل است که حتی سران و علمای مهم حنبلی نیز آن را برنتافته و در برابر آن، موضع گرفته اند.
از اینجا می توان به خوبی نسبت میان اهل سنت حنفی را که فراگیرترین و پرپیروترین فرقه اهل سنت محسوب می شود با وهابیت مورد سنجش قرار داد.
وهابیتی که از سوی حنبلی ها طرد و رد شده است چگونه می تواند به نمایندگی از جامعه بزرگ پیروان اهل سنت، دست به جنایت بزند و آن را به اعتقادات مذهبی اهل سنت، نسبت داده و توجیه کند؟
محمد بن عبدالوهاب کسی بود که حتی اعضای خانواده اش نیز عقاید منحط و منحرف او را قبول نداشتند.
مثلا پدر محمد بن عبدالوهاب در مورد فرزندش عقیده داشت که او گمراه است و مردم را از ارتباط با وى برحذر مى داشت. (الدرر السنيّة فى الردّ على الوهّابيّه، ص 42)
علمای اهل سنت همچنین در مورد ابن تیمیه که عقاید او شالوده اصلی تفکر سلفی است، نظر مساعدی نداشتند و شماری حتی حکم به کفر و فسق او داده و او را خارج از دایره دین، خوانده اند؛ زیرا ابن تیمیه گستاخی های هولناکی نسبت به پیامبر اکرم (ص)، خلفای راشدین و ائمه اطهار کرده است؛ گستاخی هایی که فقط یک یهودی اسلام ستیز می تواند انجام دهد.
این در حالی است که اسائه ادب به ساحت پیامبر، خاندان مطهر و شماری از صحابی درجه یک ایشان، مذموم و محکوم است و فردی مانند ابن تیمیه که به پیامبر اهانت کرده است، نمی تواند مدعی مسلمانی و نسبت داشتن با اسلام شود؛ زیرا اسلامی که پیامبر آن را به راحتی از سوی یکی از مدعیان اعتقادش مورد اهانت واقع می شود، هیچ ربطی به پیام آسمانی حضرت رسول صلوات الله علیه و آله ندارد.
ابن تیمیه همچنین به ساحت خاندان بزرگوار پیامبر اکرم صلوات الله علیهم اجمعین نیز بی محابا توهین می کند و به آنها نسبت های ناروایی می دهد؛ رفتاری که از نظر همه پیروان و علمای اهل سنت، حرمت شرعی دارد و محکوم و مذموم است.
با این حساب، برخی علمای بزرگ اهل سنت، ابن تیمیه را کافر و شماری نیز او را منافق و مشرک، عنوان کرده و از او و عقاید منحط اش اعلام برائت کرده اند.
به عنوان نمونه، مولوی عبدالرحیم رضوی که خود یکی از علمای کنونی اهل سنت است در مورد تفاوت هایی که میان وهابیت و اهل سنت وجود دارد می گوید: تفاوت نظري و فکري اين فرقه با اهل سنت زياد است. وهابيون در همه عقايد اسلامي با اهل سنت و بالجمله با مسلمانان تفاوت و اختلاف زيادي دارند؛ براي مثال زماني که وهابيت را انگليس در بلاد حرمين شريفين راه انداخت، آنها بيشتر علماي حرمين را که اهل سنت بودند، به شهادت رساندند و همه آثار ديني و فرهنگي مسلمانان از جمله بارگاه هاي ملکوتي جنت البقيع را که مقبره ها و عمارت هايي داشتند و حتي خود ضريح حضرت رسول (ص) را هم خواستند تخريب نمايند که موفق نشدند. تاريخ گواه است که آنها خون همه امت اسلامي را مباح ميدانستند به جز پيروان خود. آنها در راه کفر و عليه اسلام قيام کردند تا علماي اهل سنت واقعي، فرهنگ ديني و اعتقادي مسلمانان را از بين ببرند که امروز اعتقادات سوء آنها بر همگان شناخته شده است؛ بنابراين در طرحي جديد تصميم گرفتند اين فرقه را با نام هاي ديگري به ميدان بياورند که متاسفانه در کشورهاي اسلامي و در بين مسلمانان نفوذ کردند.
وضعیت جاری در دنیای اسلام نیز به روشنی این اظهار نظرها را تایید می کند.
به عنوان مثال، داعش که عینی ترین و در دسترس ترین نمود تفکر منحط سلفی و اعتقادات انحرافی ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب و جانشینان و نواب امروزی آنها در عربستان سعودی و سایر جاها است، پیش از هر چیزی به بدنامی اسلام و براندازی ریشه ها و مبانی اعتقادی اهل سنت، مبادرت می کند؛ زیرا این گروه، با تکیه بر سرمایه اجتماعی و اعتقادی اهل سنت، برای خود قدرت کسب می کند و با استفاده از آن قدرت، اقدام به جنایت و ترور و کشتار و قتل عام و به بردگی گرفتن زنان و انفجار و انهدام مقبره ها و زیارتگاه ها و تخریب مساجد و بدعت گذاری در دین با باب کردن جهاد النکاح و... می کند.
داعش نه تنها زندگی جمعی برای اهل سنت در سوریه و عراق و بخش هایی از افغانستان، دشوار کرده است؛ بلکه تیشه به ریشه مذهب اهل سنت نیز می زند و این فرقه ریشه دار اسلامی را بدنام می سازد.
با این حساب، آنچه در عمل به دست می آید، فقط قتل عام شیعیان و مسیحیان و... نیست؛ بلکه مصادره به مطلوب بی رحمانه و ویرانگر اعتقادات بنیادین اهل سنت به نفع یک فرقه ضاله و منحرف و مطرود و منحط است و این، خطری بزرگتر از جنایت های دیگری است که داعش در برابر سایر مذاهب و ادیان انجام می دهد.
جایگاه زنان در ایدئولوژي داعش
بر اساس گزارش رسانه ها، داعش در جریان حمله سال گذشته به سنجار عراق شمار زیادی از دختران ایزدی را که اکثر آنها زیر سن قانونی بودند، به اسارت گرفت.
دست کم ۲۰۰۰ دختر و زن ایزدی هنوز در اسارت نیروهای داعش هستند و تنها شمار اندکی از آنها توانسته اند فرار کنند.
از سوی دیگر، گزارش یک مؤسسه تحقیقاتی غربی که اواخر سال گذشته خورشیدی منتشر شد خاطرنشان می کند که بیش از ۵۰۰ زن از کشورهای اروپای غربی به نیروهای داعش در سوریه و عراق پیوسته اند.
این گزارش می گوید ۵۵۰ زن از کشورهای اروپای غربی به نیروهای داعش که بخش بزرگی از سوریه و مناطقی در عراق را در اشغال خود دارند، پیوسته اند.
در این میان، ارزیابی ها نشان می دهند که بین ۵۰ تا ۶۰ زن مسلمان انگلیسی از طریق خاک ترکیه به سوریه رفته تا به گروه داعش بپیوندند که از جمله آنها پیوستن دخترانی به نام های یسرا حسین دختر دانش آموز، اقصی محمود دانشجو و خواهران دوقلو به نام سلما و زهرا حلین بازتاب وسیع خبری و رسانه ای پیدا کرد. علاوه بر انگلیس، زنان مسلمان دیگری هم از کشورهای امریکا، اتریش، فرانسه، هالند، کانادا، ناروی و سویدن به این گروه پیوسته اند.
با این حساب، پرسش این است که چه چیزی در داعش و مردان وحشت آور این سازمان مخوف وجود دارد که برای دختران کم سن و سال و مرفه غرب نشین که بدون تردید از همه موهبت های زندگی مدرن از جمله دسترسی آسان و سهل الوصول به انواع لذت های مادی و دنیوی بهره مند اند، جذابیت دارد که آنها حاضر می شوند در تصمیمی بی بازگشت، بر همه هستی شان پا بگذارند، خانواده و علقه های عاطفی، روابط انسانی، پیوندهای اجتماعی، موقعیت رویایی زندگی در غرب مدرن و پیشرفته، رفاه، امنیت، آینده درخشان و همه چیز شان را رها کنند و راهی سرزمینی شوند که در آن جز مرگ آفرینی، خشونت، سبعیت، تصلب، قتل عام، خون ریزی و ددمنشی پیامی برای انسان و جهان وجود ندارد؟ سرزمین تاریک و بی آتیه ای که بیشتر به جهنمی همانند است که در آن، هیچ افقی به آن سوی آسمان پیدا نیست. جهان مرگزده و تاریکی که داعش در سرزمینی به وسعت انگلیس در دوسوی مرز عراق و سوریه آفریده و در آن، قوانین سخت و تحمل ناپذیری بر زندگی انسانی وضع و تحمیل کرده است.
این پرسش در مورد مردان غرب نشین و غربی، از جمله آن یک خواننده پاپ امریکایی که در صفوف داعش، برای داعش و آرمان های کثیف و سیاه این گروه مخوف و خون خوار کشته شد نیز صادق و وارد است؛ اما شاید درباره مردان، به کمک قدرت مسحورکننده خشونت آفرینی در سایه تبلیغات مسحورکننده پیامبر هالیوود و رخوت لذت بخشی که پس از هر قتلی به یک انسان جنایت پیشه و خون ریز در فلم های هالیوودی دست می دهد، پیوستن به داعش را بتوان توجیه کرد؛ اما آیا همین حس در باره زنان نیز وجود دارد؟
در هالیوود به رغم تمام جنسیت زدگی حاکم بر مشی و منش و ماهیت و هویت سینمای مدرن، چیزی به نام قداست جنسی ترویج و تبلیغ نمی شود؛ اگرچه بعضا تمام آمال متعالی انسانی به امیال سخیف حیوانی تنزل داده می شود و زن، تن و جنسیت، محور و مدار همه چیز قرار می گیرد؛ اما باز هم در این میان، تن زن، خود سوژه و موضوع سکسیزمی است که هالیوود آن را رواج و بسط و گسترش می دهد.
در مورد داعش اما به نظر می رسد می بایست چیزی فراتر از نگاه صرفا شهوانی مردانه نسبت به سوژه ای به نام تن زن وجود داشته باشد که در پی آن، زنان خود داوطلبانه حاضر می شوند بر همه چیز شان پا بگذارند و راهی راه بی بازگشتی شوند که مهم ترین هدف آن، بخشیدن تن خود و اعطا و اهدای همه ظرفیت های لذت بخش تنانه و زنانه به مردانی است که هیچ نسبتی با عشق و دلدادگی و جنون عاشقی و حتی ابتدائیات لذت جنسی که یک زن غربی می شناسد و در پی آن است، ندارند.
جاذبه داعش برای زنان و دختران غربی و غیر غربی چیست؟
این واقعا پرسشی جدی و نه فقط از سر کنجکاوی است؛ بلکه در نوع خود، بزرگ ترین رازی است که شاید پی بردن به پاسخ درست و دقیق به آن، بتواند ما را به شناخت بهتر پدیده ای به نام داعش و دست هایی که آن را مهندسی و مدیریت می کنند، رهنمون شود.
اما واقعیت ناامیدکننده این است که ما چیز زیادی در این خصوص نمی دانیم؛ ولی این را می دانیم که نخستین کسانی که مثلا از آخرین اقدام سه دختر انگلیسی برای پیوستن به داعش باخبر شدند، پولیس بریتانیا و روزنامه گاردین بودند.
این خود، پرسش های تازه تر و جدی تری را ایجاد می کند و آن اینکه چرا پولیس لندن پیش از آنکه آنها به داعش ملحق شوند، از دلیل سفر آنها به ترکیه خبردار نشد؟ و آیا واقعا خبردار نبود؟ روزنامه گاردین و دیگر رسانه های انگلیسی از پخش و نشر گسترده این خبر، چه هدفی را دنبال می کردند؟
ابهام پشت ابهام، پرسش در پی پرسش؛ اما این نکته روشن است که نیرو و جاذبه مسحورکننده و جنون آوری در داعش وجود ندارد که برای دختران غربی، جذابیت جنسی یا هر عامل برانگیزنده و فریبای دیگری داشته باشد، این قدرت تبلیغات و نیروی جادویی پشت سر داعش است که با پیچیده ترین ترفندهای جاسوسی و تبلیغاتی، در پی تقویت و تجهیز این گروه با استفاده از همه ابزارهای لازم و تأمین جوخه های مرگ آن از همه جهات و جوانب از جمله رفع نیازهای جنسی مردان مرگ آور داعشی است.
گفته می شود در شهر رقه سوریه، زنان می توانند به واحدی به نام الخنسا بپیوندند که یک نیروی به اصطلاح پولیس نهی از منکر است و از قرار معلوم زنان مسلمان انگلیسی آن را تاسیس کرده اند.
تصاویری منتشر شده که در آنها می توان زنان مسلح به کلاشینکف، زنانی که واسکت مخصوص بمب گذاری انتحاری پوشیده اند و حتی زنان دیگری را دید که یک سر بریده را در دست گرفته اند.
یک پزشک زن اهل مالزی باری در یک پیام توییتری خود نوشته بود:"گوشی پزشکی دور گردنم و کلاشینکف روی شانه ام! شهادت بزرگترین آرزوی من است."
اینها همه نشان می دهد که برنامه ریزی های بسیار پیچیده و به شدت کارشناسی شده ای پشت این اقدامات وجود دارد که از سوی اتاق های فکر حامیان تروریزم و افراط گرایی، سازمان دهی و به کمک شبکه های اجتماعی وابسته به آنها اشاعه و منتشر و تبلیغ می شوند.
آیا داعش یک گروه اسلامی است؟
چندی پیش، جی سی ورلمان؛ نویسنده و تحلیلگر سیاسی در مقاله ای که با عنوان «داعش؛ زاییده اتحاد نامیمون غرب و سکولارهای بعثی» که میدل ایست آی، تاکید کرد: نشریه آلمانی اشپیگل اسنادی را منتشر کرده که بار دیگر این تئوری که ادعا می کند داعش یک گروه اسلامی است، نفی نمود. این اسناد از خانه ای در سوریه به دست آمد که توسط یکی از مقامات اطلاعاتی سابق عراقی اشغال شده بود.
این اسناد حاکی از طرحی است که برای تاسیس و فعالیت داعش ارائه شده و نشان می دهد که تشکیل داعش تا چه حد از تشکیل یک گروه مذهبی فاصله دارد. بر اساس این اسناد - و همانگونه که برخی فرضیات نیز مطرح شده بود- گروهی از بعثی ها و سکولارهای طرفدار صدام، استراتژی تاسیس گروهی تحت عنوان «دولت اسلامی» را بنیان گذاری کرده تا با استفاده از آن، قدرت سیاسی را به این حزب معدوم شده بازگردانند .
این تنها موردی نیست که نشان می دهد داعش هیچ نسبت و سنخیتی با اسلام ندارد. پیش از این، ادوارد اسنودن؛ مشاور پیشین آژانس امنیت ملی امریکا نیز گفته بود که ظهور ابوبکر بغدادی؛ رهبر داعش نتیجه همکاری اطلاعاتی امریکا، انگلیس و رژیم اسراییل است.
به گفته اسنودن، همکاری میان این سه آژانس امنیتی و جاسوسی، باعث شده تا شبکه ای تروریستی به نام داعش شکل بگیرد که توانایی جذب افراد تندرو و افراطی از سراسر جهان را داشته باشد.
به استناد مطالب فاش شده توسط اسنودن، این طرح براساس نقشه ای از پیش طراحی شده با نام "لانه زنبور" اجرا شده که از نقشه های پیشین سازمان اطلاعاتی انگلیس برای حمایت از اسراییل بوده است.
این نقشه توسط آژانس امنیت ملی امریکا و دو همپیمان آن اجرا شده و براساس آن، مقرر گردیده تا دینی جدید با نشانه ها و نمادهای اسلامی شکل بگیرد که در بردارنده احکام افراطی باشد.
مبانی ارزش گذاری این سازمان تروریستی نیز اگرچه در پناه و پوشش اسلام صورت می گیرد؛ اما در واقع سعی می کند تفسیری وارونه و بیگانه با اصل اسلام به مخاطبانش ارائه کند و در نتیجه، از این رهگذر هم اهداف سیاسی بنیان گذارانش را محقق کند و هم اسلام مبارزه انقلابی و آشتی ناپذیر در برابر قدرت های استعماری جدید را مصادره نماید و این درست همان چیزی است که اسناد افشا شده در مورد هویت و هدف اصلی داعش و پایه گذارانش نیز آن را تایید می کند.
از خصوصیات دین جدید این است که هرگونه تفکر غیر همسو یا مخالفی را برنتابد و از بین ببرد.
البته جز این، دین برساخته جدید، مشخصات دیگری هم دارد. این دین اگر به درستی درک و واشکافی شود، نه تنها برای شیعیان؛ بلکه برای سنی ها و کلیه امت مسلمان، خطرآفرین و تهدیدآمیز است؛ زیرا هدف از ایجاد این دین، تقویت موضع اسراییل در برابر تغییرات نگران کننده و سریعی است که در جهان عرب در حال وقوع است.
بروز خیزش های اجتماعی چندسال اخیر در خاور میانه که به صورت گسترده و بی سابقه ای منافع غرب و آینده وجود اسراییل را مورد تهدید قرار داد، همه کشورها و سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی غربی و منطقه ای فعال در این زمینه را بر آن داشت تا اسراییل و منافع غرب را در آینده در برابر یک خاور میانه پیش بینی ناپذیر و خطرناک، بیمه کنند. این همان مسؤولیتی است که داعش به مثابه دین جدید به خوبی از عهده آن برخواهد آمد.
داعش بدون شک به عراق و سوریه محدود نخواهد ماند و اگر وضعیت به همین صورت ادامه یابد به سرعت به عنوان یک حرکت خطرناک تروریستی در سراسر خاور میانه و چه بسا جهان، تکثیر خواهد شد.
این بدون شک، در مهندسی اولیه این گروه تروریستی از سوی سه کارگزار آن، منظور شده و اینکه شماری قابل توجه از شهروندان اروپایی و امریکایی نیز در خط مقدم داعش حضور دارند، نشانگر آن است که این حرکت، ریشه در عمق جامعه و سیاست و امنیت غرب دارد و از آنجا متولد، مهندسی و مدیریت شده است.
با این حساب، جای شگفتی نیست که بزرگ ترین و معتبرترین سازمان های رسانه ای غربی مانند بی بی سی، سی ان ان و... هیچگاه از داعش به عنوان یک گروه تروریستی یاد نمی کنند و چه بسا اصلی ترین بنگاه های تبلیغاتی این گروه تروریستی نیز هستند. در این رسانه ها به وضوح مشاهده می شود که به جای تمرکز و بازتاب جنایت های ابتکاری و تکان دهنده داعش در عراق و سوریه، آنها بیشتر سعی می کنند دولت های ملی عراق و سوریه و سیاست های آن را عامل اصلی بحران جاری و زایش و افزایش گروه های تروریستی معرفی کنند.
این رسانه ها همچنین، با پرده پوشی از جنایت های تروریستی داعش و قتل عام های مهیبی که همه روزه این گروه در عراق و سوریه و افغانستان و... انجام می دهد، آن را واکنشی ناگزیر از سوی اکثریت سنی سوریه و اقلیت سنی عراق معرفی کنند و با بازتاب این مسایل که داعش در مناطق تحت کنترل خود دست به بازسازی، ارائه خدمات گسترده مالی، تقسیم ثروت، برقراری یک نظام قضایی عادلانه و عاری از فساد و... دست می یازد، تصویری روشن و مثبت از این گروه سیاه پوش و سیاه اندیش به نمایش بگذارند.
این بدان معناست که دین جدید داعش که مولود همگرایی اطلاعاتی امریکا، انگلیس و اسراییل است، با پشتوانه های نیرومند مالی، پولی، تسلیحاتی و تبلیغاتی و رسانه ای وارد کارزاری بزرگ و فراگیر علیه اسلام و مسلمانان به هدف تامین و تحقق خواسته ها و رویاهای تاریخی اسراییل و کارگزاران آن در خاور میانه ایجاد شده است.
در این میان، شماری از رژيم های مزدور منطقه، افسران سابق ارتش بعثی صدام و بقایای القاعده نیز به مدد این پروژه مخوف و پیچیده آمده اند.
با این حساب، هیچ ربط و نسبتی میان اسلام و داعش وجود ندارد. داعش نه شیعه را قبول دارد و نه خدمتی به اهل سنت کرده است.
اینکه داعش نسبتی با تشیع ندارد و حکم تکفیر و مهدور الدم بودن شیعیان را صادر می کند، از جهتی به نفع شیعه است؛ زیرا نشان می دهد که نسبتی میان شیعه و خشونت، شیعه و ترور و شیعه و آدمکشی و وحشیگری وجود ندارد.
از سوی دیگر، وقتی گفته می شود، داعش یک گروه سنی است، این جفایی به اهل سنت است؛ زیرا یک گروه بدنام و ضد اسلام را به یک مذهب فقهی اسلامی منسوب می کند و در نتیجه به بدنامی و سیاه نمایی آن منجر می شود.
واقعیت این است که داعش به همان میزان که با شیعه، دشمن است، در حق اهل سنت نیز ستم می کند و با استفاده از نام آن اقدام به بدترین جنایت ها و هولناک ترین وحشیگری ها می کند؛ اقداماتی که بدون تردید ارتباطی با مذهب سنی حنفی ندارد.
چرا داعش افغانستان را انتخاب کرد؟
از ابتدای شکل گیری زمزمه های ظهور و نفوذ گروه تروریستی داعش در افغانستان، یکی از استدلال ها و احتمال ها این بود که هدف این گروه، عبور از افغانستان به سمت کشورهای آسیای میانه و از آنجا کشاندن دامنه فعالیت های تروریستی به مرزهای روسیه و چین است.
طرفداران این برداشت، استدلال می کردند که این پروژه، کاملا با منافع راهبردی قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای حامی داعش، همسو و هماهنگ است؛ زیرا به باور آنها دست کم یکی از قوی ترین انگیزه های حامیان داعش از استقرار این گروه تروریستی در عراق و سوریه نیز مقابله با گسترش دامنه نفوذ قدرت های رقیب خود در عرصه منطقه ای و بین المللی بوده است.
در مورد افغانستان نیز ظاهرا نخستین بار، ولادیمیر پوتین؛ رییس جمهوری روسیه بود که نسبت به تلاش زیرزمینی داعش برای پیدا کردن جای پا در افغانستان به منظور نفوذ به کشورهای آسیای مرکزی هشدار داد؛ هشداری که البته در آن زمان، بیشتر شوخی به نظر می آمد تا جدی. به همین دلیل هم کمتر کسی آن را در ابتدای امر، جدی گرفت.
با این حال، اکنون که به تعبیر امریکایی ها داعش از عراق و سوریه به افغانستان نقل مکان می کند و قصد دارد جلال آباد را به پایتخت منطقه ای خود در «ولایت خراسان» تبدیل کند، این پرسش نیز هرروز بیشتر از پیش، جدیت پیدا می کند که چرا داعش، افغانستان را انتخاب کرد؟
این سؤال از آنجا مطرح می شود که کشورهای زیاد دیگری هستند در منطقه که داعش می توانست با استفاده از آنها به هدف خود یعنی نفوذ به کشورهای آسیای مرکزی که حوزه قدرت و سلطه سنتی روسیه محسوب می شود، دست پیدا کند.
به عنوان مثال، تاجیکستان از چنین پتانسیلی برخوردار بود. این کشور، ارتش نیرومندی ندارد و قدرت بازدارندگی در برابر تجاوز یا تهدید خارجی را هم مدیون حضور نظامی روس هاست. از سوی دیگر، تاجیکستان نیز مانند افغانستان، مناطق کوهستانی فراوانی دارد که به گروه های ستیزه جوی تروریستی، امکان می دهد با استفاده از آن، چالش هایی را در برابر دولت ملی تاجیکستان به وجود آورد.
نکته دیگری که به داعش کمک می کرد تا اهداف اش برای نفوذ به آسیای میانه را از کشوری غیر از افغانستان، پیگیری کند، حضور قابل توجه ستیزه جویان و تروریست هایی از کشورهای ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان، چچن و حتی روس ها و اویغورهای چین، در صفوف این نیروی تروریستی است.
داعش با استفاده از این نیروها و مأموریت دادن به آنها به آسانی می توانست به اندازه ای که تاکنون در افغانستان ایجاد خطر و تهدید کرده در هریک از دیگر کشورهای آسیای میانه نیز خطرآفرینی کند.
پس چرا با وجود اینهمه امکان و زمینه، داعش افغانستان را برای نقطه آغاز این پروژه پیچیده برگزید؟
افغانستانی که در آن، هزاران نیروی خارجی از پرقدرت ترین ارتش های غربی، مستقر هستند و دولت با امریکا و ناتو نیز پیمان های همکاری امنیتی دوجانبه امضا کرده است که یکی از لوازم جدی این پیمان ها، تعهد امریکا و ناتو مقابله با هرگونه تهدید یا تجاوز خارجی به افغانستان می باشد.
اگر از این زاویه به این مساله نگاه کنیم، این سؤال بیشتر به یک معمای پیچیده شباهت دارد تا پرسشی از سر کنجکاوی؛ زیرا هیچ توجیهی وجود ندارد که میان حضور هزاران نیروی خارجی و وجود پیمان نامه های صریح امنیتی میان کابل و ناتو و کابل و واشنگتن، با ظهور یکی از مخوف ترین گروه های تروریستی در کشور، نسبت منطقی و معناداری برقرار کند.
شاید بتوان گفت که یکی از اهداف داعش از ظهور و نفوذ در افغانستان، جنگ با امریکا و ناتو بوده است. اگر این توجیه را قبول کنیم، پس باید بی درنگ، نقش امریکا و ناتو در مبارزه نظامی با این گروه تروریستی و نابودی سریع پایگاه های اندک آن در شرق افغانستان را نیز مورد توجه قرار دهیم.
آیا اتفاق بزرگ و چشمگیری در این زمینه افتاده است؟
نکته قابل تأمل دیگر اینکه امریکا –بر اساس آنچه خود ادعا می کند- با بیش از ۶۰ کشور هم پیمان خود، نتوانست بساط داعش را در عراق و سوریه، درهم بپیچد؛ اما روسیه به تنهایی توانست ضربات مهلک و ویرانگری بر این گروه وارد کند.
این نکته، ابهام موجود در پرسش اول را چندین برابر افزایش می دهد و سؤال دیگری را پیش می کشد اینکه آیا امریکا واقعا اراده جنگیدن با داعش را ندارد؟ چرا؟
رابطه دوستانه امریکا با حامیان داعش از جمله عربستان سعودی و ترکیه نیز بعد دیگری از ابهام در پرسش یاد شده است.
به هرحال، شاید به صورت مستقیم، نسبتی میان حضور امریکا و حضور داعش در افغانستان وجود نداشته باشد. شاید این ارزیابی از بنیاد اشتباه باشد که امریکا اراده واقعی جنگ با داعش را ندارد. شاید اساسا ظهور داعش در افغانستان با ظهور داعش در عراق و سوریه، کاملا متفاوت است و در این میان، پای حامیان منطقه ای و بین المللی داعش در ظهور این گروه در افغانستان نیز مانند آنچه در عراق و سوریه دخالت دارد، دخیل نیست و ده ها شاید دیگر از این نوع؛ اما انکار این حقیقت، دشوار است که تصور کنیم، ظهور داعش در افغانستان کاملا تصادفی بوده است و داعش به صورت ناخواسته، از میان دیگر کشورهای مستعد این گزینش، افغانستان را برگزیده است.
به باور آگاهان، حتی اگر نقش مستقیم یا غیر مستقیم امریکا و هم پیمانانش در ظهور داعش در افغانستان را نادیده بگیریم و انکار کنیم، نمی توانیم نسبت به این حقیقت چشم پوشی کنیم که ناتو و امریکا در ۱۵ سال گذشته نتوانستند پروژه مبارزه با تروریزم در افغانستان را به گونه ای عملیاتی کنند که تروریزم از افغانستان به صورت کامل و همیشگی ریشه کن شود و دیگر هیچ بهانه و زمینه ای برای ظهور گروه های تروریستی در این کشور باقی نماند.
بر بنیاد این دیدگاه، داعش در افغانستان به نوعی معلول شکست پروژه مبارزه با تروریزم به رهبری امریکا بود. تفاوتی نمی کند که این شکست، برنامه ریزی شده و آگاهانه بود یا ناشی از عوامل خارجی و داخلی متعدد در درون ائتلاف به رهبری امریکا.
داعش افغانستان را انتخاب کرد چون افغانستان به رغم ۱۵ سال میزبانی از هزاران نیروی نظامی خارجی به رهبری امریکا، همچنان تیول تروریزم باقی ماند.
داعش افغانستان را انتخاب کرد چون امریکا نتوانست یا نخواست زمینه های این انتخاب را برچیند.
داعش افغانستان را انتخاب کرد چون همچنان ناامن، ضعیف، بی ثبات، درگیر جنگ و آسیب پذیر باقی ماند و امریکا و هم پیمانانش نخواستند یا نتوانستند با ناامنی ها مبارزه کنند و یک افغانستان قوی، صلح آمیز و با دولتی مؤثر و مسلط بر همه نقاط کشور به وجود آورند.
چامسکی ظهور داعش و دیگر گروههای تروریستی مشابه را نتیجه طبیعی تهاجم سال 2003 به عراق خواند.
این منتقد سرشناس نظام سرمایهداری با اشاره به ناآرامیها و تنشهای ناشی از اقدامات تروریستی در منطقه و دست داشتن امریکا و انگلیس در آن افزود:«...یکی از نتایج شوم تهاجم امریکا و انگلیس شعلهور کردن درگیریهای طایفهای و فرقهگرایانه بوده که اکنون عراق را چند پاره کرده و این درگیریها به دیگر نقاط منطقه سرایت کرده است.»
چامسکی با اشاره به نقش ریاض در تامین مالی و ایجاد گروههای تروریستی در منطقه گفت:«عربستان سعودی، متحد امریکا یکی از افراطیترین کشورهای اسلامی در جهان است؛ کشوری که با استفاده از منابع غنی نفتی خود و با تاسیس مدارس مذهبی و مساجد خود به دنبال ترویج دکترین و آموزههای وهابی سلفی خود است.»
این در حالی است که خروج اشغالگران امریکایی و انگلیسی، برای مردم عراق آمیزه ای از حس بیم و امید داشت.
بسیاری از مردم عراق، در آن زمان از خروج امریکایی ها و پایان اشغال سرزمین شان شادمان و خوشحال بودند و آن را نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی عراق طی یک دهه اخیر می دانستند؛ اما در همان زمان، شماری دیگر که از بروز برخی تنش ها و ناآرامی ها نگران بودند و می پنداشتند که امریکا ممکن است با عبور از پل و برگذشتن از آن، پل را تخریب کند.
چرا چنین حسی در میان عراقی ها شکل گرفت؟
شمار زیادی از تحلیلگران باور دارند که امریکا در عراق به آنچه می خواست برسد دست نیافت. البته شاید روشن باشد که منظور این تحلیلگران، وجود سلاح های کشتار جمعی نیست -چیزی که به دروغ، هدف اولیه اشغال عراق اعلام شد و بعدا مشخص شد که اساسا چنین چیزی از همان ابتدای امر، منتفی بوده است- بلکه هدف این ناظران این است که امریکا می خواست با تسلط بر عراق، هم از طرفی بر شاهرگ های نفتی عراق مسلط شود و هم دشمنان دیرینه و سنتی اش نظیر ایران را زیر نظر داشته باشد.
عراق از این جهات، نقطه پراهمیتی در راهبرد اقتصادی- نظامی ایالات متحده بود؛ اما به نظر می رسد شرنگ هایی که مردم عراق و نیز شماری از رقبای قدرتمند و پرنفوذ آن کشور به کام نیروهای اشغالگر ریختند شراب سلطه دایمی آن سرزمین را به کام امریکا و هم پیمانانش تلخ کرد.
با این حال و با وجود اینکه اشغال، بنا به هر دلیلی پایان یافت؛ اما آنچه با پایان اشغال، آغاز شد موجی از خشونت ها و حملات انتحاری و به دنبال آن تنش های سیاسی و ظهور گروه های تروریستی مانند داعش بود که بسیاری از نگرانی های پیشگفته را عینیت و واقعیت بخشید.
چند روز بعد که به آرامش قبل از توفان خروج سربازان امریکایی میماند، انفجاری در پارلمان عراق رخ داد. این انفجار اولین رشته از بمبهای ساعتی در فضای سیاسی و ائتلافی عراق بود که از آن پس، یکی پس از دیگری منفجر شدند. مالکی که از سوی اسامه النجیفی؛ رییس وقت پارلمان وابسته به ائتلاف العراقیه، متهم به راهاندازی انفجار پارلمان با هدف کشتن رییس مجلس شده بود، هدف از انفجار را ترور خود دانست و قول ردیابی انفجار را داد. چیزی نگذشت که سرنخهای این انفجار به دفتر معاون رییس جمهوری؛ طارق الهاشمی - متحد درجه یک امریکا، عربستان و از هوادارن العراقیه- رسید.
الهاشمی در شبی که حکم دستگیری و بازداشتش صادر شد، بغداد را ترک گفت و پناهنده اقلیم خودمختار کردستان و مهمان مسعود بارزانی شد.
بررسیهای اولیه نشان داد که معاون رییس جمهوری حتی در سالهای خونین عراق -2005 تا 2007- هم ارتباط سری با شبکه القاعده داشته و شماره تلفن وی در گوشی ابومصعب الزرقاوی؛ رهبر پیشین القاعده عراق نیز وجود داشته است. با این حساب، الهاشمی فرد فعال و دیپلماتیکی بوده که هم با امریکاییها میانه خوبی داشت، هم با انقره و ریاض و هم با القاعده که البته توانست در این مدت این هماهنگی را حفظ کند، یا این ارتباط مثلثی، بخشی از ماموریت مورد توافق وی با کشورهای غربی و عربی بود.
پس از این اتفاقات، پنجشنبه خونین بغداد روی داد. 18 انفجار سلسلسه ای که در ۹ سال پیش از آن، در عراق کم سابقه بود.
ده ها نفر در اثر این رشته بمب گذاری ها و انفجارهای زنجیره ای در مناطق اغلب شیعه نشین بغداد کشته شدند و یک گروه وابسته به القاعده در عراق مسؤولیت این انفجارها را بر عهده گرفت.
این گروه که خود را "دولت اسلامی عراق" خواند، با انتشار بیانیهای هدف از انجام حملات عراق را حمایت از مسلمانان سنی این کشور در برابر "طرحی ایرانی" خواند.
این انفجارها تنها چند روز بعد از پایان ماموریت رزمی امریکا در عراق و همزمان با اوج گرفتن تنش سیاسی در آن کشور به دلیل صدور حکم جلب طارق هاشمی؛ معاون وقت رئیس جمهور عراق و بالاترین مقام عرب سنی در آن کشور رخ داد.
ناظران باور دارند که این حملات نمی توانست بی ارتباط با خروج امریکا از عراق بدون دست یافتن به اهداف خود باشد.
این رویدادها که مستقیما با اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس و سپس خروج بی دستاورد آنها نسبت داشت، سرآغاز شکل گیری داعش و تولد این گروه تروریستی بود.
با این حساب، از دید آگاهان، حق کاملا با چامسکی است؛ زیرا یکی از اصلی ترین دلایل ظهور داعش و طرح مجدد ضرورت حضور نیروهای خارجی به رهبری امریکا در عراق، عدم امضای پیمان امنیتی میان بغداد و واشنگتن و در نتیجه آن، خروج کامل امریکا از عراق بود.
امریکا عراق را ترک کرد؛ اما هرگز آن کشور و منابع سرشار از طلای سیاه آن را از فهرست اولویت های استراتژیک خود در خاور میانه حذف نکرد. از سوی دیگر، امریکا نمی توانست نظاره گر این حقیقت تلخ و آزاردهنده باشد که در یک بازی دو سر باخت، صدام را سرنگون کرد؛ اما عملا قدرت را به یک اکثریت شیعی واگذاشت. افزون بر آنکه امریکا نیاز به راضی کردن دیگر متحدان منطقه ای تحت سلطه خود به ویژه حکومت سلطنتی آل سعود در ریاض، شیخنشین قطر و ترکیه به رهبری اردوغان داشت. به همین دلایل، مسیری برای بازگشت مجدد ایالات متحده و متحدانش به عراق باید پیدا می شد و این مسیر بدون بهانه ای به بزرگی داعش، نمی توانست تحقق پیدا کند.
در چنین تنگنایی، داعش همان نقشی را بازی کرد که طالبان و القاعده در سال ۲۰۰۱ برای حضور امریکا در افغانستان بازی کردند.
داعش ممکن است به مثابه شمشیر داموکلس، همچنان به عنوان یک تهدید بالقوه برای دولت بغداد، باقی بماند تا مانند طالبان در افغانستان، بخش هایی از آن کشور را در سلطه خود داشته باشد و به این ترتیب، با استفاده از این بهانه، واشنگتن به راحتی اداره بغداد را تحت سلطه و مهار و کنترل خود درآورد.
در این میان، نقش عربستان سعودی و البته ترکیه و دیگر هم پیمانان شان در تولد و توسعه داعش، کاملا محسوس است.
عربستان سعودی به لحاظ تعریف خط و مشی سیاسی در عرصه مناسبات کلان جهانی، در ظل و ذیل سیاست جهانی ایالات متحده تعریف می شود و از این حیث، هرجا نشان و جای پایی از امریکا وجود داشته باشد به ویژه اگر آنجا نسبتی نیز با اسلام و شریعت اسلامی داشته باشد بی درنگ نام عربستان سعودی نیز در پی آن می آید.
ایالات متحده صرف نظر از سلطه بلامنازع اش بر منابع سرشار از طلای سیاه شبه جزیره، در ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک نیز برای پیشبرد سیاست های کلان خود در سرزمین های اسلامی به اعجاز و افسون عربستان سعودی و شاهزادگان بنی عبدالعزیز، نیازی مبرم و اساسی دارد. این امر از جایگاه خادم الحرمین بودن سلطان عربستان به آسانی به دست می آید؛ زیرا او از این منصب و جایگاه به آسانی می تواند افکار عمومی ملت هایی را که منتهی الآمال اعتقاد دینی شان به زیارت خانه خدا و پابوسی خادم الحرمین ختم می شود، مهندسی و مدیریت کند و مشخص است که مدیریت افکار عمومی ملت ها در ابعاد جهانی، تنها به سود کسانی انجام می شود که مدعی ابرقدرت بودن هستند و در زمان ما، این ایالات متحده است که حایز این جایگاه است.
به همین دلایل، در افغانستان نیز وقتی پای نظامیان امریکایی باز شد در کنار حضور سیاسی و نظامی امریکا، نفوذ ایدئولوژیک عربستان سعودی نیز توسعه و تعمیق یافت تا آنجا که دولت قبلی افغانستان با «مرکز جهان اسلام» خواندن عربستان سعودی بارها سعی کرد روند راکد «صلح» با تروریست ها را جان و جهشی تازه ببخشد؛ اما در این میان نباید فراموش کرد که عربستان سعودی، جدای از ظاهر معقول و موجه مذهبی رهبران آن، یکی از اصلی ترین حامیان تروریزم بین المللی و از پایه گذاران اصلی و اولیه گروه تروریستی طالبان است؛ چیزی که نوآم چامسکی؛ نظریه پرداز معروف امریکایی هم آن را مورد تایید قرار داده است.
ریشه های ایدئولوژيک داعش
ابن تيميه (احمد بن عبد الحليم) را به یک معنا پدر فکری و ایدئولوگ اصلی گروه تروریستی داعش می نامند.
ابن تیمیه مغز متفکر فرقه ضاله وهابیت و تفکر سلفی محسوب می شود که توسط محمد بن عبد الوهاب نجدي در قرن دوازدهم هجري به عنوان يك مذهب و فرقه در برابر مسلمانان مشهور شد و حكومتي را با پشتوانه سياست و قدرت نظامي محمد بن سعود (پدر خاندان مسلط آل سعود) در عربستان به وجود آورد.
انحصارگرایی و سلطه بلامنازع آل سعود بر عربستان به اندازه ای عمیق است که این خاندان، عربستان را ملک مطلق خویش می داند و حتی پسوند آن را نیز به خانواده خود منسوب کرده و عربستان «سعودی» گذاشته است.
این از سوی دیگر، همچنین نشان از سیطره همه جانبه تفکر وهابی و سلفی بر عربستان دارد و ثابت می کند که آنچه امروزه در بسیاری از نقاط جهان و کشورهای اسلامی، از سوی تروریست های معتقد به تروریزم وهابی و سلفی جریان دارد، منبعث از رویکردهای افراط گرایانه است که با حمایت های سیاسی، اقتصادی، مالی و ایدئولوژیک آل سعود و فرقه مرتجع وهابیت و تفکر سلفی، پخش و منتشر می شود.
در این میان جالب است بدانیم که مبانی فکری و فقهی ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب، پیش از هر فرقه اسلامی دیگری با طرد و رد علمای جید و برجسته اهل سنت رو به رو شده است و این آشکارا نشان می دهد که وهابیت، نه تنها انحرافی بارز، علنی و بسیار خطرناک از اصل اسلام و اسلام اصیل است؛ بلکه تهدیدی جدی علیه اهل سنت و الجماعت نیز هست؛ زیرا تکفیر سایر فرقه های اسلامی از سوی تفکر منحط و مبتذل وهابیت و سلفی گری، فقط به شیعه محدود نمی شود؛ بلکه این مکتب منحط و منحرف، اصول اساسی اعتقادات مذهبی اهل سنت را نیز قبول ندارد.
آنها اگرچه نه به صورت علنی، در جمع های خصوصی خود، اظهارات اهانت آمیز فراوانی بر علیه ائمه بزرگوار مذاهب بزرگ اسلامی اعم از شیعه و سنی حنفی، مطرح می کنند و این نشان می دهد که اساس این مکتب، ضدیت با اصول، مبانی و ریشه های اسلام است و این مکتب، بر پایه یک انحراف خطرناک، استوار گشته است که هدف آن، تضعیف اسلام، انحراف آن از مسیر اصلی خود و در نتیجه، حاکم کردن قرائتی مبتذل و بیگانه با حقیقت اسلام به نام اسلام در جهان است تا به این ترتیب، اهداف مغرضانه دشمنان دیرینه اسلام و مسلمانان یعنی صهیونیزم، یهودیت منسوخ شده و سایر فرق و مذاهب انحرافی معارض با اسلام، محقق شود.
جالب است بدانیم زماني كه افكار و عقايد انحرافي ابن تيميه در ۳۳ سالگي او در ميان مسلمانان، مبنای تشتت و تفرقه و اختلاف و فرقه گرایی شد، علمای بزرگ اهل سنت از همان زمان، متوجه خطر عظیم ناشی از این افکار مسموم و منحط و مبتذل شدند و در برابر آن موضع گرفته و حتي او را تكفير كردند و بر رد او و افکار ضاله اش كتاب ها نوشتند.
از جمله این افراد می توان به نظرات تقي الدين سبكي در كتاب هایی به نام «شفاء السقام في زياره خير الانام» و «الدره المضيئه في الرد علي ابن تيميه» اشاره کرد و نيز ابن حجر عسقلاني (م ۸۵۲) مؤلف فتح الباري در شرح صحيح بخاري و ابن هيثمي (م ۹۷۳) و ملا قاري حنفي (م ۱۰۱۶) و ابن شاكر كتبي (ت ۷۶۴) و محمود كوثري مصري (م ۱۳۷۱) و يوسف بن اسماعيل بن يوسف (م ۱۲۶۵) حصني دمشقي (م ۷۲۹) و... نیز از علمای بزرگ و برازنده اهل سنت بودند که عقاید ابن تیمیه را مردود اعلام کردند و نسبت به آن اعلام برائت کرده و آن را با اساس اسلام، ناسازگار خواندند؛ زیرا دریافتند که مبنای این تفکرات بر تکفیر و تفرقه استوار است و این چیزی نیست که با روح پیام آسمانی اسلام، نسبت و سنخیتی داشته باشد.
به عنوان مثال ابن حجر هيثمي؛ از دانشمندان بزرگ و صاحب نام اهل سنت درباره ابن تيميه مي گويد:«خدا او را خوار و گمراه و كور و كر كرده است و معاصرين وي از شافعي ها و مالكي ها و حنفي ها بر فساد افكار و اقوال او تصريح دارند و اعتراض او حتي عمر بن خطاب و علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ را نيز در بر گرفته است... سخنان ابن تيميه فاقد ارزش بوده، او بدعتگذار، گمراه و غير معتدل است. خداوند با او به عدالت خود رفتار نمايد و ما را از شر عقيده و اسم وي حفظ كند.»
این تنها یک نمونه از واکنش های صریح و بی پرده ای است که علمای بزرگ اهل سنت در برابر بدعت گذاری های وحشتناک ابن تیمیه و تفکر منحط او ابراز داشته و مسلمانان را از تأسی و تبعیت از این عقاید مسموم و ویرانگر، برحذر داشته است.
همین یک نظر کافی است تا نتیجه بگیریم که گروه تکفیری و سلفی داعش و رژيم های حامی مالی و ایدئولوژيک این گروه ارتجاعی، پیش از هر چیزی، دشمن درجه یک اسلام و در قدم دوم، دشمن بزرگ اهل سنت هستند.
با این حساب، نباید تصور کرد که امروزه چون داعش، بر علیه تشیع تبلیغ می کند، شیعیان را تکفیر می کند، هزاران نفر از آنها را قتل عام و آواره کرده و زیارتگاه ها و مقابر بزرگان شیعه را آماج قرار می دهد، مبانی و اصول اعتقادی این گروه، با اسلام سنی حنفی، سازگار و هماهنگ است.
در یک ارزیابی ساده، درخواهیم یافت که امروزه، آن گروه از زنان و مردان سنی مذهبی که در ظل حاکمیت ظالمانه داعش در عراق و سوریه و حتی در ننگرهار افغانستان، زندگی می کنند، چه روزگار سخت و تلخی را از سر می گذرانند.
کافی است بدانیم که یکی از مأموریت های اصلی داعش که به وسیله بنیان گذاران منطقه ای و بین المللی این گروه تکفیری، تعریف شده است، زدودن ریشه هرگونه تفکر، ایمان و اعتقاد اسلامی است؛ زیرا وقتی مسلمانان گروه گروه به وسیله این جریان تکفیری و تروریستی، کشته و شکنجه و کوچانده می شوند و غیر مسلمانان هم تحت تاثیر تبلیغات شبانه روزی رسانه های غربی و شبکه های اجتماعی، این گروه و «دولت اسلامی» خودخوانده و دروغین آن را نماد و نماینده اسلام می شناسند، نسل بعدی دیگر هیچ اقبال و رغبتی به اسلام و ایمان اسلامی نشان نخواهد داد و این درست همان چیزی است که دشمنان اسلام از عصر ظهور آخرین پیامبر تا امروز به دنبال آن بوده اند و ابن تیمیه همین هدف را در قالب نظریات بدعت گذارانه و کفرآمیزش، تئوریزه کرده و داعش، امروزه مأموریت یافته تا آن را در عمل به اجرا درآورد.
داعش و اهل سنت
حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی چهار شاخه اصلی مذهب اهل سنت هستند. البته به مرور زمان و با ظهور اندیشه های دیگر، هریک از این مذاهب، چندین شاخه دیگر نیز پیدا کرده اند.
به عنوان نمونه وهابیت بر اساس این طبقه بندی، از زیرمجموعه های فرقه حنبلی محسوب می شود و مبانی اعتقادی خود را منسوب به احمد ابن حنبل می داند.
با این حال، از همان زمان، انحراف و افراطی گری در وهابیت به اندازه ای پررنگ و جدی بوده که شماری از رهبران و علمای مکتب فقهی حنبلی، از وهابیت تبری جسته و آن را جزو فرقه های انحرافی ضاله قلمداد کرده اند.
یکی از این افراد، ذهبى؛ دانشمند بلند آوازه اهل سنت است كه خود همانند ابن تيميّه (موسس اصلی فرقه وهابیت) حنبلى مذهب بود و در علم حديث و رجال سرآمد عصر خويش محسوب می شد.
ذهبی در نامه ای به در نامهاى خطاب به محمد بن عبدالوهاب؛ بنیانگذار وهابیت مى نويسد:«اى بىچاره! آنان كه از تو متابعت مى كنند در پرتگاه زندقه و كفر و نابودى قرار دارند... نه اين است كه عمده پيروان تو عقب مانده، گوشه گير، سبك عقل، عوام، دروغگو، كودن، بيگانه، فرومايه، مكار، خشك، ظاهرالصلاح و فاقد فهم هستند؟ اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان كن و با مقياس عدالت بسنج...
گمان نمى كنم تو سخن مرا قبول كنى! و به نصيحت هاى من گوش فرا دهى! تو با من كه دوستت هستم اينچنين برخورد مى كنى پس با دشمنانت چه خواهى كرد؟ به خدا سوگند، در ميان دشمنانت، افراد صالح و شايسته و عاقل و دانشور فراوان اند، چنان كه در ميان دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بى عار زياد به چشم مىخورند.» ( الإعلان بالتوبيخ، ص 77 و تكملة السيف الصقيل، ص 218.)
این نشان می دهد که فساد و انحراف از حقیقت، در وهابیت به اندازه ای جدی و فراگیر و غیر قابل تحمل است که حتی سران و علمای مهم حنبلی نیز آن را برنتافته و در برابر آن، موضع گرفته اند.
از اینجا می توان به خوبی نسبت میان اهل سنت حنفی را که فراگیرترین و پرپیروترین فرقه اهل سنت محسوب می شود با وهابیت مورد سنجش قرار داد.
وهابیتی که از سوی حنبلی ها طرد و رد شده است چگونه می تواند به نمایندگی از جامعه بزرگ پیروان اهل سنت، دست به جنایت بزند و آن را به اعتقادات مذهبی اهل سنت، نسبت داده و توجیه کند؟
محمد بن عبدالوهاب کسی بود که حتی اعضای خانواده اش نیز عقاید منحط و منحرف او را قبول نداشتند.
مثلا پدر محمد بن عبدالوهاب در مورد فرزندش عقیده داشت که او گمراه است و مردم را از ارتباط با وى برحذر مى داشت. (الدرر السنيّة فى الردّ على الوهّابيّه، ص 42)
علمای اهل سنت همچنین در مورد ابن تیمیه که عقاید او شالوده اصلی تفکر سلفی است، نظر مساعدی نداشتند و شماری حتی حکم به کفر و فسق او داده و او را خارج از دایره دین، خوانده اند؛ زیرا ابن تیمیه گستاخی های هولناکی نسبت به پیامبر اکرم (ص)، خلفای راشدین و ائمه اطهار کرده است؛ گستاخی هایی که فقط یک یهودی اسلام ستیز می تواند انجام دهد.
این در حالی است که اسائه ادب به ساحت پیامبر، خاندان مطهر و شماری از صحابی درجه یک ایشان، مذموم و محکوم است و فردی مانند ابن تیمیه که به پیامبر اهانت کرده است، نمی تواند مدعی مسلمانی و نسبت داشتن با اسلام شود؛ زیرا اسلامی که پیامبر آن را به راحتی از سوی یکی از مدعیان اعتقادش مورد اهانت واقع می شود، هیچ ربطی به پیام آسمانی حضرت رسول صلوات الله علیه و آله ندارد.
ابن تیمیه همچنین به ساحت خاندان بزرگوار پیامبر اکرم صلوات الله علیهم اجمعین نیز بی محابا توهین می کند و به آنها نسبت های ناروایی می دهد؛ رفتاری که از نظر همه پیروان و علمای اهل سنت، حرمت شرعی دارد و محکوم و مذموم است.
با این حساب، برخی علمای بزرگ اهل سنت، ابن تیمیه را کافر و شماری نیز او را منافق و مشرک، عنوان کرده و از او و عقاید منحط اش اعلام برائت کرده اند.
به عنوان نمونه، مولوی عبدالرحیم رضوی که خود یکی از علمای کنونی اهل سنت است در مورد تفاوت هایی که میان وهابیت و اهل سنت وجود دارد می گوید: تفاوت نظري و فکري اين فرقه با اهل سنت زياد است. وهابيون در همه عقايد اسلامي با اهل سنت و بالجمله با مسلمانان تفاوت و اختلاف زيادي دارند؛ براي مثال زماني که وهابيت را انگليس در بلاد حرمين شريفين راه انداخت، آنها بيشتر علماي حرمين را که اهل سنت بودند، به شهادت رساندند و همه آثار ديني و فرهنگي مسلمانان از جمله بارگاه هاي ملکوتي جنت البقيع را که مقبره ها و عمارت هايي داشتند و حتي خود ضريح حضرت رسول (ص) را هم خواستند تخريب نمايند که موفق نشدند. تاريخ گواه است که آنها خون همه امت اسلامي را مباح ميدانستند به جز پيروان خود. آنها در راه کفر و عليه اسلام قيام کردند تا علماي اهل سنت واقعي، فرهنگ ديني و اعتقادي مسلمانان را از بين ببرند که امروز اعتقادات سوء آنها بر همگان شناخته شده است؛ بنابراين در طرحي جديد تصميم گرفتند اين فرقه را با نام هاي ديگري به ميدان بياورند که متاسفانه در کشورهاي اسلامي و در بين مسلمانان نفوذ کردند.
وضعیت جاری در دنیای اسلام نیز به روشنی این اظهار نظرها را تایید می کند.
به عنوان مثال، داعش که عینی ترین و در دسترس ترین نمود تفکر منحط سلفی و اعتقادات انحرافی ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب و جانشینان و نواب امروزی آنها در عربستان سعودی و سایر جاها است، پیش از هر چیزی به بدنامی اسلام و براندازی ریشه ها و مبانی اعتقادی اهل سنت، مبادرت می کند؛ زیرا این گروه، با تکیه بر سرمایه اجتماعی و اعتقادی اهل سنت، برای خود قدرت کسب می کند و با استفاده از آن قدرت، اقدام به جنایت و ترور و کشتار و قتل عام و به بردگی گرفتن زنان و انفجار و انهدام مقبره ها و زیارتگاه ها و تخریب مساجد و بدعت گذاری در دین با باب کردن جهاد النکاح و... می کند.
داعش نه تنها زندگی جمعی برای اهل سنت در سوریه و عراق و بخش هایی از افغانستان، دشوار کرده است؛ بلکه تیشه به ریشه مذهب اهل سنت نیز می زند و این فرقه ریشه دار اسلامی را بدنام می سازد.
با این حساب، آنچه در عمل به دست می آید، فقط قتل عام شیعیان و مسیحیان و... نیست؛ بلکه مصادره به مطلوب بی رحمانه و ویرانگر اعتقادات بنیادین اهل سنت به نفع یک فرقه ضاله و منحرف و مطرود و منحط است و این، خطری بزرگتر از جنایت های دیگری است که داعش در برابر سایر مذاهب و ادیان انجام می دهد.
جایگاه زنان در ایدئولوژي داعش
بر اساس گزارش رسانه ها، داعش در جریان حمله سال گذشته به سنجار عراق شمار زیادی از دختران ایزدی را که اکثر آنها زیر سن قانونی بودند، به اسارت گرفت.
دست کم ۲۰۰۰ دختر و زن ایزدی هنوز در اسارت نیروهای داعش هستند و تنها شمار اندکی از آنها توانسته اند فرار کنند.
از سوی دیگر، گزارش یک مؤسسه تحقیقاتی غربی که اواخر سال گذشته خورشیدی منتشر شد خاطرنشان می کند که بیش از ۵۰۰ زن از کشورهای اروپای غربی به نیروهای داعش در سوریه و عراق پیوسته اند.
این گزارش می گوید ۵۵۰ زن از کشورهای اروپای غربی به نیروهای داعش که بخش بزرگی از سوریه و مناطقی در عراق را در اشغال خود دارند، پیوسته اند.
در این میان، ارزیابی ها نشان می دهند که بین ۵۰ تا ۶۰ زن مسلمان انگلیسی از طریق خاک ترکیه به سوریه رفته تا به گروه داعش بپیوندند که از جمله آنها پیوستن دخترانی به نام های یسرا حسین دختر دانش آموز، اقصی محمود دانشجو و خواهران دوقلو به نام سلما و زهرا حلین بازتاب وسیع خبری و رسانه ای پیدا کرد. علاوه بر انگلیس، زنان مسلمان دیگری هم از کشورهای امریکا، اتریش، فرانسه، هالند، کانادا، ناروی و سویدن به این گروه پیوسته اند.
با این حساب، پرسش این است که چه چیزی در داعش و مردان وحشت آور این سازمان مخوف وجود دارد که برای دختران کم سن و سال و مرفه غرب نشین که بدون تردید از همه موهبت های زندگی مدرن از جمله دسترسی آسان و سهل الوصول به انواع لذت های مادی و دنیوی بهره مند اند، جذابیت دارد که آنها حاضر می شوند در تصمیمی بی بازگشت، بر همه هستی شان پا بگذارند، خانواده و علقه های عاطفی، روابط انسانی، پیوندهای اجتماعی، موقعیت رویایی زندگی در غرب مدرن و پیشرفته، رفاه، امنیت، آینده درخشان و همه چیز شان را رها کنند و راهی سرزمینی شوند که در آن جز مرگ آفرینی، خشونت، سبعیت، تصلب، قتل عام، خون ریزی و ددمنشی پیامی برای انسان و جهان وجود ندارد؟ سرزمین تاریک و بی آتیه ای که بیشتر به جهنمی همانند است که در آن، هیچ افقی به آن سوی آسمان پیدا نیست. جهان مرگزده و تاریکی که داعش در سرزمینی به وسعت انگلیس در دوسوی مرز عراق و سوریه آفریده و در آن، قوانین سخت و تحمل ناپذیری بر زندگی انسانی وضع و تحمیل کرده است.
این پرسش در مورد مردان غرب نشین و غربی، از جمله آن یک خواننده پاپ امریکایی که در صفوف داعش، برای داعش و آرمان های کثیف و سیاه این گروه مخوف و خون خوار کشته شد نیز صادق و وارد است؛ اما شاید درباره مردان، به کمک قدرت مسحورکننده خشونت آفرینی در سایه تبلیغات مسحورکننده پیامبر هالیوود و رخوت لذت بخشی که پس از هر قتلی به یک انسان جنایت پیشه و خون ریز در فلم های هالیوودی دست می دهد، پیوستن به داعش را بتوان توجیه کرد؛ اما آیا همین حس در باره زنان نیز وجود دارد؟
در هالیوود به رغم تمام جنسیت زدگی حاکم بر مشی و منش و ماهیت و هویت سینمای مدرن، چیزی به نام قداست جنسی ترویج و تبلیغ نمی شود؛ اگرچه بعضا تمام آمال متعالی انسانی به امیال سخیف حیوانی تنزل داده می شود و زن، تن و جنسیت، محور و مدار همه چیز قرار می گیرد؛ اما باز هم در این میان، تن زن، خود سوژه و موضوع سکسیزمی است که هالیوود آن را رواج و بسط و گسترش می دهد.
در مورد داعش اما به نظر می رسد می بایست چیزی فراتر از نگاه صرفا شهوانی مردانه نسبت به سوژه ای به نام تن زن وجود داشته باشد که در پی آن، زنان خود داوطلبانه حاضر می شوند بر همه چیز شان پا بگذارند و راهی راه بی بازگشتی شوند که مهم ترین هدف آن، بخشیدن تن خود و اعطا و اهدای همه ظرفیت های لذت بخش تنانه و زنانه به مردانی است که هیچ نسبتی با عشق و دلدادگی و جنون عاشقی و حتی ابتدائیات لذت جنسی که یک زن غربی می شناسد و در پی آن است، ندارند.
جاذبه داعش برای زنان و دختران غربی و غیر غربی چیست؟
این واقعا پرسشی جدی و نه فقط از سر کنجکاوی است؛ بلکه در نوع خود، بزرگ ترین رازی است که شاید پی بردن به پاسخ درست و دقیق به آن، بتواند ما را به شناخت بهتر پدیده ای به نام داعش و دست هایی که آن را مهندسی و مدیریت می کنند، رهنمون شود.
اما واقعیت ناامیدکننده این است که ما چیز زیادی در این خصوص نمی دانیم؛ ولی این را می دانیم که نخستین کسانی که مثلا از آخرین اقدام سه دختر انگلیسی برای پیوستن به داعش باخبر شدند، پولیس بریتانیا و روزنامه گاردین بودند.
این خود، پرسش های تازه تر و جدی تری را ایجاد می کند و آن اینکه چرا پولیس لندن پیش از آنکه آنها به داعش ملحق شوند، از دلیل سفر آنها به ترکیه خبردار نشد؟ و آیا واقعا خبردار نبود؟ روزنامه گاردین و دیگر رسانه های انگلیسی از پخش و نشر گسترده این خبر، چه هدفی را دنبال می کردند؟
ابهام پشت ابهام، پرسش در پی پرسش؛ اما این نکته روشن است که نیرو و جاذبه مسحورکننده و جنون آوری در داعش وجود ندارد که برای دختران غربی، جذابیت جنسی یا هر عامل برانگیزنده و فریبای دیگری داشته باشد، این قدرت تبلیغات و نیروی جادویی پشت سر داعش است که با پیچیده ترین ترفندهای جاسوسی و تبلیغاتی، در پی تقویت و تجهیز این گروه با استفاده از همه ابزارهای لازم و تأمین جوخه های مرگ آن از همه جهات و جوانب از جمله رفع نیازهای جنسی مردان مرگ آور داعشی است.
گفته می شود در شهر رقه سوریه، زنان می توانند به واحدی به نام الخنسا بپیوندند که یک نیروی به اصطلاح پولیس نهی از منکر است و از قرار معلوم زنان مسلمان انگلیسی آن را تاسیس کرده اند.
تصاویری منتشر شده که در آنها می توان زنان مسلح به کلاشینکف، زنانی که واسکت مخصوص بمب گذاری انتحاری پوشیده اند و حتی زنان دیگری را دید که یک سر بریده را در دست گرفته اند.
یک پزشک زن اهل مالزی باری در یک پیام توییتری خود نوشته بود:"گوشی پزشکی دور گردنم و کلاشینکف روی شانه ام! شهادت بزرگترین آرزوی من است."
اینها همه نشان می دهد که برنامه ریزی های بسیار پیچیده و به شدت کارشناسی شده ای پشت این اقدامات وجود دارد که از سوی اتاق های فکر حامیان تروریزم و افراط گرایی، سازمان دهی و به کمک شبکه های اجتماعی وابسته به آنها اشاعه و منتشر و تبلیغ می شوند.
آیا داعش یک گروه اسلامی است؟
چندی پیش، جی سی ورلمان؛ نویسنده و تحلیلگر سیاسی در مقاله ای که با عنوان «داعش؛ زاییده اتحاد نامیمون غرب و سکولارهای بعثی» که میدل ایست آی، تاکید کرد: نشریه آلمانی اشپیگل اسنادی را منتشر کرده که بار دیگر این تئوری که ادعا می کند داعش یک گروه اسلامی است، نفی نمود. این اسناد از خانه ای در سوریه به دست آمد که توسط یکی از مقامات اطلاعاتی سابق عراقی اشغال شده بود.
این اسناد حاکی از طرحی است که برای تاسیس و فعالیت داعش ارائه شده و نشان می دهد که تشکیل داعش تا چه حد از تشکیل یک گروه مذهبی فاصله دارد. بر اساس این اسناد - و همانگونه که برخی فرضیات نیز مطرح شده بود- گروهی از بعثی ها و سکولارهای طرفدار صدام، استراتژی تاسیس گروهی تحت عنوان «دولت اسلامی» را بنیان گذاری کرده تا با استفاده از آن، قدرت سیاسی را به این حزب معدوم شده بازگردانند .
این تنها موردی نیست که نشان می دهد داعش هیچ نسبت و سنخیتی با اسلام ندارد. پیش از این، ادوارد اسنودن؛ مشاور پیشین آژانس امنیت ملی امریکا نیز گفته بود که ظهور ابوبکر بغدادی؛ رهبر داعش نتیجه همکاری اطلاعاتی امریکا، انگلیس و رژیم اسراییل است.
به گفته اسنودن، همکاری میان این سه آژانس امنیتی و جاسوسی، باعث شده تا شبکه ای تروریستی به نام داعش شکل بگیرد که توانایی جذب افراد تندرو و افراطی از سراسر جهان را داشته باشد.
به استناد مطالب فاش شده توسط اسنودن، این طرح براساس نقشه ای از پیش طراحی شده با نام "لانه زنبور" اجرا شده که از نقشه های پیشین سازمان اطلاعاتی انگلیس برای حمایت از اسراییل بوده است.
این نقشه توسط آژانس امنیت ملی امریکا و دو همپیمان آن اجرا شده و براساس آن، مقرر گردیده تا دینی جدید با نشانه ها و نمادهای اسلامی شکل بگیرد که در بردارنده احکام افراطی باشد.
مبانی ارزش گذاری این سازمان تروریستی نیز اگرچه در پناه و پوشش اسلام صورت می گیرد؛ اما در واقع سعی می کند تفسیری وارونه و بیگانه با اصل اسلام به مخاطبانش ارائه کند و در نتیجه، از این رهگذر هم اهداف سیاسی بنیان گذارانش را محقق کند و هم اسلام مبارزه انقلابی و آشتی ناپذیر در برابر قدرت های استعماری جدید را مصادره نماید و این درست همان چیزی است که اسناد افشا شده در مورد هویت و هدف اصلی داعش و پایه گذارانش نیز آن را تایید می کند.
از خصوصیات دین جدید این است که هرگونه تفکر غیر همسو یا مخالفی را برنتابد و از بین ببرد.
البته جز این، دین برساخته جدید، مشخصات دیگری هم دارد. این دین اگر به درستی درک و واشکافی شود، نه تنها برای شیعیان؛ بلکه برای سنی ها و کلیه امت مسلمان، خطرآفرین و تهدیدآمیز است؛ زیرا هدف از ایجاد این دین، تقویت موضع اسراییل در برابر تغییرات نگران کننده و سریعی است که در جهان عرب در حال وقوع است.
بروز خیزش های اجتماعی چندسال اخیر در خاور میانه که به صورت گسترده و بی سابقه ای منافع غرب و آینده وجود اسراییل را مورد تهدید قرار داد، همه کشورها و سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی غربی و منطقه ای فعال در این زمینه را بر آن داشت تا اسراییل و منافع غرب را در آینده در برابر یک خاور میانه پیش بینی ناپذیر و خطرناک، بیمه کنند. این همان مسؤولیتی است که داعش به مثابه دین جدید به خوبی از عهده آن برخواهد آمد.
داعش بدون شک به عراق و سوریه محدود نخواهد ماند و اگر وضعیت به همین صورت ادامه یابد به سرعت به عنوان یک حرکت خطرناک تروریستی در سراسر خاور میانه و چه بسا جهان، تکثیر خواهد شد.
این بدون شک، در مهندسی اولیه این گروه تروریستی از سوی سه کارگزار آن، منظور شده و اینکه شماری قابل توجه از شهروندان اروپایی و امریکایی نیز در خط مقدم داعش حضور دارند، نشانگر آن است که این حرکت، ریشه در عمق جامعه و سیاست و امنیت غرب دارد و از آنجا متولد، مهندسی و مدیریت شده است.
با این حساب، جای شگفتی نیست که بزرگ ترین و معتبرترین سازمان های رسانه ای غربی مانند بی بی سی، سی ان ان و... هیچگاه از داعش به عنوان یک گروه تروریستی یاد نمی کنند و چه بسا اصلی ترین بنگاه های تبلیغاتی این گروه تروریستی نیز هستند. در این رسانه ها به وضوح مشاهده می شود که به جای تمرکز و بازتاب جنایت های ابتکاری و تکان دهنده داعش در عراق و سوریه، آنها بیشتر سعی می کنند دولت های ملی عراق و سوریه و سیاست های آن را عامل اصلی بحران جاری و زایش و افزایش گروه های تروریستی معرفی کنند.
این رسانه ها همچنین، با پرده پوشی از جنایت های تروریستی داعش و قتل عام های مهیبی که همه روزه این گروه در عراق و سوریه و افغانستان و... انجام می دهد، آن را واکنشی ناگزیر از سوی اکثریت سنی سوریه و اقلیت سنی عراق معرفی کنند و با بازتاب این مسایل که داعش در مناطق تحت کنترل خود دست به بازسازی، ارائه خدمات گسترده مالی، تقسیم ثروت، برقراری یک نظام قضایی عادلانه و عاری از فساد و... دست می یازد، تصویری روشن و مثبت از این گروه سیاه پوش و سیاه اندیش به نمایش بگذارند.
این بدان معناست که دین جدید داعش که مولود همگرایی اطلاعاتی امریکا، انگلیس و اسراییل است، با پشتوانه های نیرومند مالی، پولی، تسلیحاتی و تبلیغاتی و رسانه ای وارد کارزاری بزرگ و فراگیر علیه اسلام و مسلمانان به هدف تامین و تحقق خواسته ها و رویاهای تاریخی اسراییل و کارگزاران آن در خاور میانه ایجاد شده است.
در این میان، شماری از رژيم های مزدور منطقه، افسران سابق ارتش بعثی صدام و بقایای القاعده نیز به مدد این پروژه مخوف و پیچیده آمده اند.
با این حساب، هیچ ربط و نسبتی میان اسلام و داعش وجود ندارد. داعش نه شیعه را قبول دارد و نه خدمتی به اهل سنت کرده است.
اینکه داعش نسبتی با تشیع ندارد و حکم تکفیر و مهدور الدم بودن شیعیان را صادر می کند، از جهتی به نفع شیعه است؛ زیرا نشان می دهد که نسبتی میان شیعه و خشونت، شیعه و ترور و شیعه و آدمکشی و وحشیگری وجود ندارد.
از سوی دیگر، وقتی گفته می شود، داعش یک گروه سنی است، این جفایی به اهل سنت است؛ زیرا یک گروه بدنام و ضد اسلام را به یک مذهب فقهی اسلامی منسوب می کند و در نتیجه به بدنامی و سیاه نمایی آن منجر می شود.
واقعیت این است که داعش به همان میزان که با شیعه، دشمن است، در حق اهل سنت نیز ستم می کند و با استفاده از نام آن اقدام به بدترین جنایت ها و هولناک ترین وحشیگری ها می کند؛ اقداماتی که بدون تردید ارتباطی با مذهب سنی حنفی ندارد.
چرا داعش افغانستان را انتخاب کرد؟
از ابتدای شکل گیری زمزمه های ظهور و نفوذ گروه تروریستی داعش در افغانستان، یکی از استدلال ها و احتمال ها این بود که هدف این گروه، عبور از افغانستان به سمت کشورهای آسیای میانه و از آنجا کشاندن دامنه فعالیت های تروریستی به مرزهای روسیه و چین است.
طرفداران این برداشت، استدلال می کردند که این پروژه، کاملا با منافع راهبردی قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای حامی داعش، همسو و هماهنگ است؛ زیرا به باور آنها دست کم یکی از قوی ترین انگیزه های حامیان داعش از استقرار این گروه تروریستی در عراق و سوریه نیز مقابله با گسترش دامنه نفوذ قدرت های رقیب خود در عرصه منطقه ای و بین المللی بوده است.
در مورد افغانستان نیز ظاهرا نخستین بار، ولادیمیر پوتین؛ رییس جمهوری روسیه بود که نسبت به تلاش زیرزمینی داعش برای پیدا کردن جای پا در افغانستان به منظور نفوذ به کشورهای آسیای مرکزی هشدار داد؛ هشداری که البته در آن زمان، بیشتر شوخی به نظر می آمد تا جدی. به همین دلیل هم کمتر کسی آن را در ابتدای امر، جدی گرفت.
با این حال، اکنون که به تعبیر امریکایی ها داعش از عراق و سوریه به افغانستان نقل مکان می کند و قصد دارد جلال آباد را به پایتخت منطقه ای خود در «ولایت خراسان» تبدیل کند، این پرسش نیز هرروز بیشتر از پیش، جدیت پیدا می کند که چرا داعش، افغانستان را انتخاب کرد؟
این سؤال از آنجا مطرح می شود که کشورهای زیاد دیگری هستند در منطقه که داعش می توانست با استفاده از آنها به هدف خود یعنی نفوذ به کشورهای آسیای مرکزی که حوزه قدرت و سلطه سنتی روسیه محسوب می شود، دست پیدا کند.
به عنوان مثال، تاجیکستان از چنین پتانسیلی برخوردار بود. این کشور، ارتش نیرومندی ندارد و قدرت بازدارندگی در برابر تجاوز یا تهدید خارجی را هم مدیون حضور نظامی روس هاست. از سوی دیگر، تاجیکستان نیز مانند افغانستان، مناطق کوهستانی فراوانی دارد که به گروه های ستیزه جوی تروریستی، امکان می دهد با استفاده از آن، چالش هایی را در برابر دولت ملی تاجیکستان به وجود آورد.
نکته دیگری که به داعش کمک می کرد تا اهداف اش برای نفوذ به آسیای میانه را از کشوری غیر از افغانستان، پیگیری کند، حضور قابل توجه ستیزه جویان و تروریست هایی از کشورهای ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان، چچن و حتی روس ها و اویغورهای چین، در صفوف این نیروی تروریستی است.
داعش با استفاده از این نیروها و مأموریت دادن به آنها به آسانی می توانست به اندازه ای که تاکنون در افغانستان ایجاد خطر و تهدید کرده در هریک از دیگر کشورهای آسیای میانه نیز خطرآفرینی کند.
پس چرا با وجود اینهمه امکان و زمینه، داعش افغانستان را برای نقطه آغاز این پروژه پیچیده برگزید؟
افغانستانی که در آن، هزاران نیروی خارجی از پرقدرت ترین ارتش های غربی، مستقر هستند و دولت با امریکا و ناتو نیز پیمان های همکاری امنیتی دوجانبه امضا کرده است که یکی از لوازم جدی این پیمان ها، تعهد امریکا و ناتو مقابله با هرگونه تهدید یا تجاوز خارجی به افغانستان می باشد.
اگر از این زاویه به این مساله نگاه کنیم، این سؤال بیشتر به یک معمای پیچیده شباهت دارد تا پرسشی از سر کنجکاوی؛ زیرا هیچ توجیهی وجود ندارد که میان حضور هزاران نیروی خارجی و وجود پیمان نامه های صریح امنیتی میان کابل و ناتو و کابل و واشنگتن، با ظهور یکی از مخوف ترین گروه های تروریستی در کشور، نسبت منطقی و معناداری برقرار کند.
شاید بتوان گفت که یکی از اهداف داعش از ظهور و نفوذ در افغانستان، جنگ با امریکا و ناتو بوده است. اگر این توجیه را قبول کنیم، پس باید بی درنگ، نقش امریکا و ناتو در مبارزه نظامی با این گروه تروریستی و نابودی سریع پایگاه های اندک آن در شرق افغانستان را نیز مورد توجه قرار دهیم.
آیا اتفاق بزرگ و چشمگیری در این زمینه افتاده است؟
نکته قابل تأمل دیگر اینکه امریکا –بر اساس آنچه خود ادعا می کند- با بیش از ۶۰ کشور هم پیمان خود، نتوانست بساط داعش را در عراق و سوریه، درهم بپیچد؛ اما روسیه به تنهایی توانست ضربات مهلک و ویرانگری بر این گروه وارد کند.
این نکته، ابهام موجود در پرسش اول را چندین برابر افزایش می دهد و سؤال دیگری را پیش می کشد اینکه آیا امریکا واقعا اراده جنگیدن با داعش را ندارد؟ چرا؟
رابطه دوستانه امریکا با حامیان داعش از جمله عربستان سعودی و ترکیه نیز بعد دیگری از ابهام در پرسش یاد شده است.
به هرحال، شاید به صورت مستقیم، نسبتی میان حضور امریکا و حضور داعش در افغانستان وجود نداشته باشد. شاید این ارزیابی از بنیاد اشتباه باشد که امریکا اراده واقعی جنگ با داعش را ندارد. شاید اساسا ظهور داعش در افغانستان با ظهور داعش در عراق و سوریه، کاملا متفاوت است و در این میان، پای حامیان منطقه ای و بین المللی داعش در ظهور این گروه در افغانستان نیز مانند آنچه در عراق و سوریه دخالت دارد، دخیل نیست و ده ها شاید دیگر از این نوع؛ اما انکار این حقیقت، دشوار است که تصور کنیم، ظهور داعش در افغانستان کاملا تصادفی بوده است و داعش به صورت ناخواسته، از میان دیگر کشورهای مستعد این گزینش، افغانستان را برگزیده است.
به باور آگاهان، حتی اگر نقش مستقیم یا غیر مستقیم امریکا و هم پیمانانش در ظهور داعش در افغانستان را نادیده بگیریم و انکار کنیم، نمی توانیم نسبت به این حقیقت چشم پوشی کنیم که ناتو و امریکا در ۱۵ سال گذشته نتوانستند پروژه مبارزه با تروریزم در افغانستان را به گونه ای عملیاتی کنند که تروریزم از افغانستان به صورت کامل و همیشگی ریشه کن شود و دیگر هیچ بهانه و زمینه ای برای ظهور گروه های تروریستی در این کشور باقی نماند.
بر بنیاد این دیدگاه، داعش در افغانستان به نوعی معلول شکست پروژه مبارزه با تروریزم به رهبری امریکا بود. تفاوتی نمی کند که این شکست، برنامه ریزی شده و آگاهانه بود یا ناشی از عوامل خارجی و داخلی متعدد در درون ائتلاف به رهبری امریکا.
داعش افغانستان را انتخاب کرد چون افغانستان به رغم ۱۵ سال میزبانی از هزاران نیروی نظامی خارجی به رهبری امریکا، همچنان تیول تروریزم باقی ماند.
داعش افغانستان را انتخاب کرد چون امریکا نتوانست یا نخواست زمینه های این انتخاب را برچیند.
داعش افغانستان را انتخاب کرد چون همچنان ناامن، ضعیف، بی ثبات، درگیر جنگ و آسیب پذیر باقی ماند و امریکا و هم پیمانانش نخواستند یا نتوانستند با ناامنی ها مبارزه کنند و یک افغانستان قوی، صلح آمیز و با دولتی مؤثر و مسلط بر همه نقاط کشور به وجود آورند.