می گویند فرض محال، محال نیست. این فرض محال را مطرح کردیم تا آینده را در آینه آن بنگریم.
فرض محال اینست که حکومت افغانستان در آستانه نشست با طالبان قرار دارد. علایم و نشانه هایی دال بر آنست که مقام های حکومت پاکستان نیز خواهان برگزار کردن این نشست هستند.
برخی سران حکومت پاکستان نکات چندی را مطرح کرده و ناگفته هایی اعتراف کرده اند که در پانزده سال گذشته هرگز بدان نپرداخته بودند. از جمله گفته اند که بر طالبان نفوذ فراوان دارند و می توانند آنان را با حکومت افغانستان پشت میز مذاکره قرار دهند.
دوم، آنکه که سران طالبان و خانواده های آنها در پاکستان زندگی می کنند، این اعتراف ها سنخی دیگر از انعطاف های مقام های اسلام آباد را نشان می دهد و خوش بینی های جدیدی را بوجود آورده است.
این بار گویا مذاکره میان حکومت افغانستان و طالبان جدی تر از گذشته مطرح شده و امکان این که مذاکره به ثمر برسد وجود دارد.
گرچه برخی اما و اگر هایی نیز وجود دارد و پرسش هایی هم مطرح می شود ولیکن روی هم رفته خوش بینی ها بیش از آنست که نا دیده انگاشته شود.
امتیاز دادن های دو جانبه هم به نحوی از هر دو طرف آغاز یافته و عقب نشینی های تاکتیکی هم گویایی آنست که هر دو طرف خواهان رسیدن به یک توافق نهایی و رسیدن به یک راه حل سیاسی هستند.
فرض محالی که در عنوان این مطلب مطرح شده همین است، که اگر چنانچه مذاکره میان حکومت افغانستان و طالبان به نتیجه برسد و طالبان در حکومت افغانستان ادغام شوند، شورش های مسلحانه و تروریسم طالبان برای همیشه از افغانستان رخت بربندد و مشکلات امنیتی توان و انرژی این کشور را نبلعد، و دیگر رهگیری های مسلحانه و خشونت ورزی های ابلهانه و حق خواهی های دزدانه صورت نگیرد.
اگر کسی حقی دارد بدون دست بردن به خشونت یا کم ترین بیمی از حکومت بر زبان آورد و از راه های مسالمت آمیز و مدنی و دور از اکراه و اجبار آن را طلب کند، در این صورت می توان به آینده امید بست و رویای یک حکومت دموکراتیک را دید و پیش بینی یک انتخابات آزاد را داشت و به اصلاحات ساختاری در نهادهای انتخاباتی امیدوار بود، که هرگاه هر کس واجد حقی باشد نه از راه های غیرقانونی و نامشروع که با مراجعه به آرای عمومی و یا در یک آزمون همگانی به حق خود دست پیدا کند و به آن قانع باشد؛ حکومتی به وجود آید که حداقل ارزش های انسانی را محترم بدارد، انسان ها را نه با محک قومیت که با ارزش های فردی انسانی متر و میزان کند و به آنه بها دهد.
معیار داوری در دید حکومت توانایی های فردی و فکری باشد و نه انتساب به قوم و قبیله خاص؛ مردم نیز همانند شهروندان متمدن زیست کنند، همانند مردم دنیا در سرنوشت خود سهم گیرند، در کنار هم زندگی مسالمت آمیز و آبرومندانه را تجربه کنند.
دولت نیز تلاش مجدانه به خرج دهد در جهت کاستن از بار فقر و بیکاری اهتمام ورزد تا سالمندان کشور زندگی با حداقل آسایش را شاهد باشند و نسل جوان کشور به شگوفایی بیش از پیش کشور خود امید ببندند، آیا چنین چیزی ممکن است؟
شاید این پرسش برای کثیری از مردم درد رسیده و آسیب دیده کشور مطرح باشد؛ اما برای نگارنده از زاویه دیگری مطرح است. اینکه تنها مشکل امروز کشور ما مشکل امنیتی نیست. گرچه بسا مشکلات با ایجاد امنیت حل می شود اما ذهن های بیمار را چگونه می توان درمان کرد؟
یکی از درد های مزمن و توان فرسا، وجود تروریسم طالبانی در کشور است. وقتی ریشه طالبان خشکانیده شود به معنای خشک شدن یکی از امراض مزمن و مهلک در کشور خواهد بود نه درمان قطعی تمام بیماری ها.
آنچه که سایر بیماری ها را در سایه قرارداده و یا از نظر ها پنهان داشته است وجود طالبان بوده است، هرگاه این جرثومه های فساد و انتحار مهار شوند، این گروه به حکومت بپیوندند بیماری های دیگری باز خواهد گشت و یا دو باره فعال خواهند شد که در پانزده سال اخیر بوجود آمده و رشد کرده است.
این بیماری وضعیتی به مراتب بدتری را به وجود خواهد آورد، رویا رویی ها و صف بندی های خطرناک تر و جان گداز تری بوجود خواهد آمد و نزاع ها با نام ها و عناوین دیگری روی خواهد داد که اگر سخت تر و درد ناک تر و جانکاه تر از بلای طالبان نباشد کمتر نخواهد بود.
یکی از آن بلاها که ذهن صاحب قلم را به خود مشغول کرده است، برتری طلبی های قومی است. برتری طلبی و ویژه خواری، یکی از بیماری مزمن و مبتلا به جامعه افغانستان است.
آنچه این بیماری را کشنده تر کرده است وجود حکومت های قومی در کشور بوده است.
اگر در پانزده سال گذشته حکومتی وجود داشت که به کمترین ارزش های دموکراتیک وحقوق بشر پای بند بود و در عرصه عمومی، موازین انسانی را مراعات می کرد و به ارزش های مدرن و دموراتیک، چون انتخابات آزاد و بی طرفانه، تقسیم قوا و گردن نهادن به نظارت قوه مقننه بر اعمال حکومت، گردن می نهاد و به رای مردم احترام می گذاشت و نهادهای قومی را تقویت نمی کرد، عزل و نصب های حکومتی را با معیار قومیت انجام نمی داد، ممکن بود که بعد از حل مشکل طالبان وضعیت به مراتب بهتری را شاهد باشیم ، مردم احساس امنیت بیشترمی کردند و زیست مسالمت آمیز انسانی را تجربه می نمودند و خواب های شیرین می دیدند و بیداری های با هم بودن را زیست می کردند.
اما این گونه نیست در پانزده سالی که از عمرحکومت می گذرد آتش قوم گرایی تیز تر شده است، ویژه خواری و توهم داشتن حق پیشین بیش از پیش خود را نشان می دهد، ارزش های دموکراتیک و جامعه مدنی نه تنها جایگاه خود را نیافته که به شدت سر کوب و کم رنگ شده است.
آنچه مایه تاسف است این که برتری طلبی در یک قوم و یک قشر باقی نمانده است بلکه این خصلت منفی به یک فرهنگ تبدیل گشته واکنش هم رنگ وهم سنخی بوجود آورده است و افزون طلبی نه یک خواست نا مشروع وغیر انسانی تلقی نمی گردد، یک کنش غیر اخلاق و نا عادلانه به حساب نمی آید که قبح این رذیلت اخلاقی فرو ریخته ، تحصیل یافتگان و نخبگان همه اقوام به نحوی خود را محق می دانند که در این رویا رویی همگانی شرکت کنند و از حریف و رقیب دقیقه ای عقب نمانند.
با این وضعیت هیچ امیدی به آینده نیست و هیچ نقطه ای روشنی در این زمینه وجود ندارد، نمی توان چشم آندازی را تصورکرد که امید واری به آینده را بیشتر کند.
گرچه ممکن است بسیاری از خوانندگان، نگارنده را به منفی نگریستن متهم دارند، اما حکومتی که کمترین قدم را در راه ارزش های دموکراتیک بر نداشته است و فزون طلبی های قومی را با ایجاد یک بستر مناسب ملی مهار و کنترل نکرده است، چگونه می توان نگاه غیر منفی داشت و آینده را روشن دید؟
فرض محال اینست که حکومت افغانستان در آستانه نشست با طالبان قرار دارد. علایم و نشانه هایی دال بر آنست که مقام های حکومت پاکستان نیز خواهان برگزار کردن این نشست هستند.
برخی سران حکومت پاکستان نکات چندی را مطرح کرده و ناگفته هایی اعتراف کرده اند که در پانزده سال گذشته هرگز بدان نپرداخته بودند. از جمله گفته اند که بر طالبان نفوذ فراوان دارند و می توانند آنان را با حکومت افغانستان پشت میز مذاکره قرار دهند.
دوم، آنکه که سران طالبان و خانواده های آنها در پاکستان زندگی می کنند، این اعتراف ها سنخی دیگر از انعطاف های مقام های اسلام آباد را نشان می دهد و خوش بینی های جدیدی را بوجود آورده است.
این بار گویا مذاکره میان حکومت افغانستان و طالبان جدی تر از گذشته مطرح شده و امکان این که مذاکره به ثمر برسد وجود دارد.
گرچه برخی اما و اگر هایی نیز وجود دارد و پرسش هایی هم مطرح می شود ولیکن روی هم رفته خوش بینی ها بیش از آنست که نا دیده انگاشته شود.
امتیاز دادن های دو جانبه هم به نحوی از هر دو طرف آغاز یافته و عقب نشینی های تاکتیکی هم گویایی آنست که هر دو طرف خواهان رسیدن به یک توافق نهایی و رسیدن به یک راه حل سیاسی هستند.
فرض محالی که در عنوان این مطلب مطرح شده همین است، که اگر چنانچه مذاکره میان حکومت افغانستان و طالبان به نتیجه برسد و طالبان در حکومت افغانستان ادغام شوند، شورش های مسلحانه و تروریسم طالبان برای همیشه از افغانستان رخت بربندد و مشکلات امنیتی توان و انرژی این کشور را نبلعد، و دیگر رهگیری های مسلحانه و خشونت ورزی های ابلهانه و حق خواهی های دزدانه صورت نگیرد.
اگر کسی حقی دارد بدون دست بردن به خشونت یا کم ترین بیمی از حکومت بر زبان آورد و از راه های مسالمت آمیز و مدنی و دور از اکراه و اجبار آن را طلب کند، در این صورت می توان به آینده امید بست و رویای یک حکومت دموکراتیک را دید و پیش بینی یک انتخابات آزاد را داشت و به اصلاحات ساختاری در نهادهای انتخاباتی امیدوار بود، که هرگاه هر کس واجد حقی باشد نه از راه های غیرقانونی و نامشروع که با مراجعه به آرای عمومی و یا در یک آزمون همگانی به حق خود دست پیدا کند و به آن قانع باشد؛ حکومتی به وجود آید که حداقل ارزش های انسانی را محترم بدارد، انسان ها را نه با محک قومیت که با ارزش های فردی انسانی متر و میزان کند و به آنه بها دهد.
معیار داوری در دید حکومت توانایی های فردی و فکری باشد و نه انتساب به قوم و قبیله خاص؛ مردم نیز همانند شهروندان متمدن زیست کنند، همانند مردم دنیا در سرنوشت خود سهم گیرند، در کنار هم زندگی مسالمت آمیز و آبرومندانه را تجربه کنند.
دولت نیز تلاش مجدانه به خرج دهد در جهت کاستن از بار فقر و بیکاری اهتمام ورزد تا سالمندان کشور زندگی با حداقل آسایش را شاهد باشند و نسل جوان کشور به شگوفایی بیش از پیش کشور خود امید ببندند، آیا چنین چیزی ممکن است؟
شاید این پرسش برای کثیری از مردم درد رسیده و آسیب دیده کشور مطرح باشد؛ اما برای نگارنده از زاویه دیگری مطرح است. اینکه تنها مشکل امروز کشور ما مشکل امنیتی نیست. گرچه بسا مشکلات با ایجاد امنیت حل می شود اما ذهن های بیمار را چگونه می توان درمان کرد؟
یکی از درد های مزمن و توان فرسا، وجود تروریسم طالبانی در کشور است. وقتی ریشه طالبان خشکانیده شود به معنای خشک شدن یکی از امراض مزمن و مهلک در کشور خواهد بود نه درمان قطعی تمام بیماری ها.
آنچه که سایر بیماری ها را در سایه قرارداده و یا از نظر ها پنهان داشته است وجود طالبان بوده است، هرگاه این جرثومه های فساد و انتحار مهار شوند، این گروه به حکومت بپیوندند بیماری های دیگری باز خواهد گشت و یا دو باره فعال خواهند شد که در پانزده سال اخیر بوجود آمده و رشد کرده است.
این بیماری وضعیتی به مراتب بدتری را به وجود خواهد آورد، رویا رویی ها و صف بندی های خطرناک تر و جان گداز تری بوجود خواهد آمد و نزاع ها با نام ها و عناوین دیگری روی خواهد داد که اگر سخت تر و درد ناک تر و جانکاه تر از بلای طالبان نباشد کمتر نخواهد بود.
یکی از آن بلاها که ذهن صاحب قلم را به خود مشغول کرده است، برتری طلبی های قومی است. برتری طلبی و ویژه خواری، یکی از بیماری مزمن و مبتلا به جامعه افغانستان است.
آنچه این بیماری را کشنده تر کرده است وجود حکومت های قومی در کشور بوده است.
اگر در پانزده سال گذشته حکومتی وجود داشت که به کمترین ارزش های دموکراتیک وحقوق بشر پای بند بود و در عرصه عمومی، موازین انسانی را مراعات می کرد و به ارزش های مدرن و دموراتیک، چون انتخابات آزاد و بی طرفانه، تقسیم قوا و گردن نهادن به نظارت قوه مقننه بر اعمال حکومت، گردن می نهاد و به رای مردم احترام می گذاشت و نهادهای قومی را تقویت نمی کرد، عزل و نصب های حکومتی را با معیار قومیت انجام نمی داد، ممکن بود که بعد از حل مشکل طالبان وضعیت به مراتب بهتری را شاهد باشیم ، مردم احساس امنیت بیشترمی کردند و زیست مسالمت آمیز انسانی را تجربه می نمودند و خواب های شیرین می دیدند و بیداری های با هم بودن را زیست می کردند.
اما این گونه نیست در پانزده سالی که از عمرحکومت می گذرد آتش قوم گرایی تیز تر شده است، ویژه خواری و توهم داشتن حق پیشین بیش از پیش خود را نشان می دهد، ارزش های دموکراتیک و جامعه مدنی نه تنها جایگاه خود را نیافته که به شدت سر کوب و کم رنگ شده است.
آنچه مایه تاسف است این که برتری طلبی در یک قوم و یک قشر باقی نمانده است بلکه این خصلت منفی به یک فرهنگ تبدیل گشته واکنش هم رنگ وهم سنخی بوجود آورده است و افزون طلبی نه یک خواست نا مشروع وغیر انسانی تلقی نمی گردد، یک کنش غیر اخلاق و نا عادلانه به حساب نمی آید که قبح این رذیلت اخلاقی فرو ریخته ، تحصیل یافتگان و نخبگان همه اقوام به نحوی خود را محق می دانند که در این رویا رویی همگانی شرکت کنند و از حریف و رقیب دقیقه ای عقب نمانند.
با این وضعیت هیچ امیدی به آینده نیست و هیچ نقطه ای روشنی در این زمینه وجود ندارد، نمی توان چشم آندازی را تصورکرد که امید واری به آینده را بیشتر کند.
گرچه ممکن است بسیاری از خوانندگان، نگارنده را به منفی نگریستن متهم دارند، اما حکومتی که کمترین قدم را در راه ارزش های دموکراتیک بر نداشته است و فزون طلبی های قومی را با ایجاد یک بستر مناسب ملی مهار و کنترل نکرده است، چگونه می توان نگاه غیر منفی داشت و آینده را روشن دید؟
مولف : م. سمنگانی