به نام خداوند شعر و شعور!
سمیهام!
برایتان نامه مینویسم.
از جادههای ناامن کابل میگذرم، کفشهایم صداهایش را قورت داده، دپدپ قلبم، جانم را به لرزه انداخته است.
پیرمردی از کنارم میگذرد با واسکت انتحاری. جیغ شکستهشدن استخوانهایم در من عجین شده است. مادرم دیگر قرص مسکن توصیه نمی...