وقتی کودک بودم و می خواستم برای بازی کردن بیرون از خانه بروم ، مادرم می گفت : "کوچه نرو جوگی ها می آیند و تو را با خود برده و می خورند و هم چنان داستان های خیلی عجیبی برایم تعریف می کردند .اینکه جوگی ها آدم خور هستند ، قبرستان ندارند و مرده های خود را خود شان می خورند و بسیاری از داستان های ترسناک دیگر .
اما دوست داشتم درباره زندگی این قوم بدانم و پیدا نمایم که چقدر این حرف ها واقعیت دارند . دوست داشتم که همراهشان از نزدیک گپ بزنم و شرح حال زندگی شان را از زبان خودشان بشنوم و در مورد رسم و رواج های شان آشنا شوم .
روز دوشنبه ۱۵ /۶ /۱۳۹۵ مثل هر روز به طرف دفتر روان بودم . خانمی با پوست سیاه رنگ توجه مرا به طرف خودش جلب کرد . خیلی مهربان به نظرمی رسید. با توربه ای پر از نان ، چوبی در دست تسبیح در گردن نشسته بود فال همسایه ی ما را می دید .
حرف های جالبی می گفت: اینکه " دوگانه جان بخت و اقبال بلند داری که به زودی به آن جاها میرسی . بخیر به زودی حاجی بی بی میشی ان شاءالله . اما دوگانه جان بد خواه زیاد داری ؛ مردم به تو چشم حسادت دارند و تمام دوستان و اقوامت به توحسودی دارند . همیشه همرایت بخیلی می کنند . اما تو بسیار خوب هستی . قلب مهربان ، بزرگ و بخشنده ای داری بخیر چند روزی دیگه یک خبر خوش می شنوی و به آرزوهایت می رسی ان شاءالله و حالا پرتو شکرانه را ".
از حرف هایش خوشم آمد نه که اینکه باور کرده باشم . اما با همو حرف های خود به زندگی امید می داد و از آینده های دورصحبت می کرد . از خوشبختی هایی که قرار بود شامل حال زن همسایه ی ما شود .
نزدیکش رفت خودم را معرفی کردم از نامش پرسیدم "مریم" گفت .
۳۰ سالش بود خسته به نظر می آمد از طرز نشستنش معلوم بود به روی زمین نمناک چهار زانو نشسته لب هایش مانند زمینی خشک ؛ ترک خورده باشد ، همین طور به نظر می رسید . بسیار آهسته و به نرمی صحبت می کرد.
گفت : زمانی که کودک بوده و تا حال خودش را شناخته است ، خود را در کوچه و پس کوچه های این شهر دیده که درهای همه را هر چند وقتی دک قل باف کرده است . گاهی با چهره باز صاحب خانه رو برو گردیده و گاهی هم به رویش دروازه ها بسته شده و به الفاظی رکیک از پیش دروازه ها رانده شده است.
نوریه گفت : هم فال می بیند هم گدایی می کند .
او فال را به روی تسبیح و دالو(استخوان گوسفند) در بدل ۱۰ افغانی می بیند .
او می گوید : به گفته های خودش، خودش هم باور ندارد. " برای اینکه پول به دست بیاورم ، به چهره شخص دیده فالش را می بینم ".
او گفت از روی مجبوری این کارها را انجام می دهد چون وظیفه اش پیدا کردن مصارف شوهر و اولاد هایش می باشد. " چی کنم رسم و رواج ما همینطور است باید بسازیم "
مریم به سختی از جایش بلند می شود تا پشت دروازه ای دیگر برود و چیزی طلب کند. او گفت : ۷ ماه حامله است . " از کاری که من همه روزه او را انجام می دهم برایم زجر آور است . برایم واقعا سخت است با این وضع سنگین ، یک توربه نان را همرایم می گردانم ".
از وضع نشستن و راه رفتنش معلوم بود که چقدر به سختی راه می رود .
او گفت : خوشحال می شود روزی فرا برسد که در خانه، خانه داری کند و شوهرش در بیرون ، کار نماید. او ۵ طفل دارد ۳ دختر و ۲پسر.
نوریه می گوید : " دختر سه سالم که از همه خورد است . دیروز از پیش پدرش پایش سوخت وقتی به داکتر مراجعه کردم داکتر اصلا رویه درست با من نداشت .دوایی خوب هم نداد ".
مریم از برخورد که مردم با او دارد ناراحت است او می گوید : "ما از روی مجبوری دست به این کارها می زنیم." اگر مجبور نمی بودیم به خدا این کار ها را نمی کردیم ."
زمانی که مریم را با این وضع دیدم . برایم جالب بود و در ذهنم سوال خلق شده بود چرا مردهای این ها به خانه و زن هایشان درخارج از خانه به کار بیرون می روند ؟
من :مریم جان پیروی کدام دین هستین ؟
مریم :دین ما اسلام و مذهب ما حنفی است .
چرا مردهای شما در خانه و شما زن ها در بیرون کارمی کنید ؟ در صورتی که در دین اسلام نفقه بالای مردان می باشد .
مریم : این رسم از قدیم برای ما مانده است و ما هم پیروی کردیم .
از مریم آدرس خانه اش را پرسیدم . گفت :سنگ کلان ( ناحیه سوم شهر مزار شریف )است .
جوگی ها قومی هستند به شکل گروهی در زیر خیمه ها زندگی می کنند. شغل مردهایشان کارهای خانه و نگهداری از فرزندان . سرگرمی شان بودنه بازی ، سگ جنگی ، است و گاهی هم اسپ سواری و بزکشی می کنند . وظیفه زن هایشان آوردن خرچ خانه از طریق گدای ، فال بینی، چوری فروشی است .کار طفل های شان در سرک ها موتر شوی و اسپند کردن می باشد .
ریاست ثبت و احوال نفوس ولایت بلخ می گوید : به این خانواده های جوگی از سال ۱۳۹۲ توزیع تذکره های تابعیت شروع شده است که قبلا این ها فاقد تابعیت بودند.
"در سال ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ تعداد ۱۱۲ نفر جوگی تذکره اخذ کردند و در سال ۱۳۹۴ تعداد۹۴ نفرجوگی تذکره تابعییت گرفته اند و همچنین در سال ۱۳۹۵ تعداد ۱۷ نفر اخذ کرده که مجموعا به تعداد۲۲۴ نفراز خانواده جوگی صاحب تذکره تابعیت شده است " .
بعد از دیدن مریم ۲ روز بعد آدرس را که از او گرفته بودم به محل زندگی شان رفتم تا از نزدیک،محل زندگی شان را بیبینم .
محل زندگی شان را زود پیدا کردم چون خیمه های شان از دور نمایان می شد . خیمه های پخش تکه و پاره . برایم خیلی عجیب بود چیزیکه در ذهنم خطور کرد این بود که آیا همیشه خیمه های این ها همین قسم است ؟ آیا با این خیمه ها می شود سردی و گرمی مزار را تحمل کرد ؟
تا رسیدم به سراغ یکی از خیمه ها رفتم . خانمی داشت ظرف های خود را می شست . با دیدن ما از جایش برخواست . ما خود را معرفی کردیم .او از دیدن ما خوشحال شد و ما را دعوت به خانه (خیمه ) خود کرد . با مردی آشنا شدیم که نامش "رحیم قل "بود . در همین حال تمام همسایه های نزدیک شان با دیدن ما در اطراف ما جمع شدند .
او از مشکلات خیمه نشینی برایم تعریف کرد . هم چنان از تعلیم و تربیه فرزندانشان .
او گفت : "فررزندان ما برای درس قرآن به مسجد می روند اما به مکتب علاقه نداریم باید بروند برای غریبی و یک چیزی را برای خوردن پیدا نمایند تا روز بگذرد" .
نوریه خانمی دیگری از قوم جوگی است که در کارته زراعت مزار شریف زندگی می کند او ۲۲ ساله است و۲ سال می شود که با یکی از پسر های قوم خود عروسی نموده و صاحب یک دختر یک ساله به نام ریحانه است .
نوریه از رسم و رواج خواستگاری قوم خود گفت : سه قسم خواستگاری در بین قوم خود داریم ۱ یا پسر از دختر قوم خوشش می آید و به او پیشنهاد می دهد که اگر دختر قبول کرد بعدا پدر ومادر یا چند قوم را به نزد فامیل دختر می فرستند برای خواستگاری . در این صورت اگر فامیل دختر، دختر را هم ندهند آنها می توانند بدون اجازه آنها هم عقد نمایند .
دوم اینکه فامیل پسر، دختری را اگر برای پسر خود زیر نظر داشته باشد برای خواستگاری او به خانه اش می روند .
و سوم گاهی فامیل دختر هم برای عروسی دختر شان به نزد فامیل پسر می روند .
نوریه گفت : "ما فقط با قوم خود پیوند عروسی بسته می کنیم و با بیگانه ها زیاد رفت و آمد نداریم عروسی در قوم ما به صورت ساده و معمولی انجام می شود . قلین ما هم درحد از ۲۰ الی ۴۰ هزار است ."
اوگفت : در سابق اگر پسری به خواستگاری دختری می رفت . اول یک چوب با یک توربه به پیشش می گذاشتند .اگر دختر او را بر می داشت یعنی این عروسی را قبول دارد و حاضر است که بیرون از خانه کار نماید .
به گفته ی نوریه فعلا این رسم از بین رفته و رواج ندارد .
نوریه می گوید : گدایی شغلی است که از پیر(از نسل های گذشته ) به آنها رواج مانده است .
او داستان جالب تعریف نمود اینکه : "درگذشته ها و زمانی کشت و کار ، پدر کلان های ما به خواب رفته بودند ، اما زمانی که بیدار می شوند همه زمین ها را آتش گرفته و همه چیز سوخته بوده . وقتی اینها نا امید می شوند پیش یکی از بزرگان می روند . آن شخص بزرگ یک مشت گندم را می گیرد به زمین های اطراف که مال دیگران بوده پاش می دهد و می گوید : بعد از این رزق شما بالای مردمان دیگه است. از همین سبب ما پشت خانه های مردم برای گدایی می رویم .
گل محمد ۶۰ سال عمر دارد که مدت چند روزی می شود از ولایت قندوز به خاطر ناامنی های اخیر در ولایت بلخ ساکن شده است .او می گوید : در قندوز زندگی خوبی داشته و دارای خانه ، زمین، کشت و مواشی بوده اما به خاطر جنگ همه چیز را رها کرده و به این جا پناه آورده است .
او گفت ما قبلا هم به بلخ سفر داشتیم .چون می دانستم یک ولایت امن است . بعد از جنگ دراین جا مسکن گزین شدیم .
گل محمد گفت : ما اصلا از بخارا (کشور ازبکستان ) هستیم که ۱۵۰ سال می شود قوم ما در کشور های مانند ایران ، پاکستان ، و افغانستان مهاجر شدیم ، دین ما اسلام و مذهب ما حنفی است .
او گفت : ما هم مثل همین مردم افغانستان رسم و رواج داریم . "قبلا بعضی از خرافات در بین ما هم رواج داشت از قبیل اینکه اگر یک شخص در یک خانه فوت می کرد تا ۴۰ روزصاحب آن خانه ، خانه خود را پاک نمی کرد لباس شویی نمی کرد و به حمام نمی رفت .
او اضافه کرد : زمانی که من به عنوان بزرگ و مولوی این ها شدم .با این رسم و باور های غلط سخت مخالفت کردم زیرا اینها یک عرف غلط بودند که در دین اسلام وجود ندارد .از همین خاطر آنرا را کم کم از بین بردیم .
او گفت : ما قبرستان مشخص برای مرده های خود نداریم چون دوامدار ساکن یک جای نمی باشیم و مرده های خود را در قبرستان های دیگر اقوام دفن می کنیم .
او هم چنان اضافه نمود : ما هم برای مرده های خود مراسم فاتحه خوانی ، نذر و خیرات داریم . اما در بین خود ما می باشد و هم چنان برای مرده های خود مراسم روز ۳ ، روز ۷ ،روز ۴۰ و سالگرد می گیریم .
جوگی از کلمه جوگ گرفت شده به معنایی "خون کّش"
قل داش نیز که از قوم جوگی است و تازه از قندوز آمده است ، گفت : برای این ما را جوگی می نامند چون درگذشته کار ما خون کشیدن (حجامت کردن ) بود . "خانه به خانه می رفتیم و کسانی که نیاز داشتند تا خون از آنها شان گرفته شود خون می گرفتیم و هم از این طریق امرار معاش می کردیم" .
جوگی ها اقوام فقیری هستند و زندگی خود را به سختی و مشکلات سپری می کنند . کسانی را که در تمام این گزارش من همراهشان صحبت نمودم همه شان از یک چیز ناراحت بودند و شکایت می کردند . از برخورد نادرست مردم با آنها .
آنها می گفتند : هرچند ما در اقلیت قرار داریم و نفوس ما نسبت به دیگر اقوام این کشور کمتر است "اما ما هم انسان هستیم . دوست داریم مانند دیگر ساکنان این کشور، با ما نیز برخورد درست صورت بگیرد .