این نکته که در فضای بین المللی موجود، جهان سومی های مسلمان و غیر مسلمان بویژه ملت مظلوم اما عزتمند افغانستان چه باید بکنند و چه می توانند بکنند تا عزیز باشند، پرسش اساسی و دغدغه همگانی طیف های مختلف متعهد جامعه ای ما ست. سکولار و دیندارِ مردم گرا و وطن دوست حتما به این موضوع می اندیشند و قطعاً راهکارهای هم در اذهان خویش یافته اند. در این راستا، شاید برخی به بن بست برسند و جز تمکین و تسلیم شدن، یعنی انفعال محض، کنشگری و داشتن موقف فعال را محال تشخیص دهند. وقتی که آنها شرایط کشور و سرنوشت اغلب کشورهای مسلمان را می بینند و به قدرت های جهانی و ساختار نظام بین الملل می نگرند، به این نتیجه می رسند که در فقدان قدرت و ثروت، جز انتخاب یکی از دو راه ایستادگی درپای آرمان و مردم یعنی "تحمل شهادت، غربت و مظلومیت" یا "اطاعت کامل و پشت کردن به ارزشها و عزت، خدا حافظی با استقلال وآرمانها " راه سومی وجود ندارد و درهمین چهارچوب و به لحاظِ عملی و نظری، گزینه اول یا دوم را بر می گزینند. حامیان گزینه دوم، وابستگی به یکی از دوبلوک شرق( روسی یا چینی) یا غرب را پیشنهاد می کنند تا در کنف حمایت آنها از مصایب نظام جنگل و سیستم تنازع بقا در امان ماند و ادامه حیات داد. طبیعی است که در چنین نگرشی، استقلال، ارزشها، حریت وعزت به مسلخ برده شده و حفظ آنها ناممکن می نماید. از سوی دیگر پیوستن به بلوک شرق را به دلایلی از جمله تجربه اوج و حضیض آن در لیبی، عراق و یا دیگر کشورها، مصئونیت ساز نمی بینند و نهایتاً کفه ترازوی بلوک غرب (امریکا) را سنگین تر می پندارند و همانند کشورهای عربی خلیج فارس، دوام و بقای سلطنت و حکومت خویش را در اقماری بودن این بلوک می بینند، در نتیجه ملت ها را برده ای بردگان کدخدای جهان می سازند و در چنین بستری ادامه حیات میدهند.
اما دراین نوع نگاه، ضمن آنکه پذیرش سلطه ی دیگران، جفای بر ملت ها و برخلاف عزت و آموزه های دینی ماست، دست تقدیر الهی نادیده گرفته می شود وستم پذیری نهادینه می گردد و همراهی با ظالم و عناد با عدالت اتفاق می افتد. افزون براین، تنها حکومت گران از آن بهره می برند اما مردم دراین معامله گری یا محافظه کاری، زبونی، استبداد زدگی، خفقان و اسارت را تجربه می کنند. درحالی که چنین زندگی ذلت مندانه ی مقبول هیچ فطرت سلیم و انسان آزاده ای نیست. به همین دلیل، انقلاب ها و عصیان و طغیان ها – نه کودتا ها- با هر پیام و پیامد پیشبینی شده یا پیش بینی ناشده ای شکل می گیرد و لو اینکه قیام کنندگان به مطلوب نرسند اما وضع موجود را به هیچ وجه برنمی تابند. چنانکه این وضعیت را در شکل گیری جهاد مردم افغانستان درسال ۱۳۵۸ و در حال حاضر درکشورهای تونس، مصر، یمن، بحرین وعربستان، می توان دید. با آنکه امروز وضعیت تونس، مصر و یمن به عنوان انقلاب های ظاهراً مثمر، بهتر از دیروز نیست اما متراکم شدن سرخوردگی ها به انفجار انجامید و تبعات به بار آورد که برای هیچ کسی قابل پیش بینی و قابل اجتناب نبود.
حال به رغم اینکه، میدانیم نهادها و میثاق ها، هرگز مانع تجاوزگری و دفاع از بشر، حقوق و آزادی های آن نبوده و نیست و به مثابه ابزار تامین و تشریع اهداف کشورهای سلطه، کارکرد دارند و تا زمانی که سازمان ها و میثاق های بین المللی، تامین منافع قدرتهای استعماری کنند، به نام امنیت، حقوق بشر و قوانین بین المللی تیتر و تکرار می شوند، اما زورمندان جهانی از آنها کام می گیرند و حجم وسیع واژگانی، نطق ها، خبرها و تحلیل های اصحاب قدرت مسلط جهانی را به خود اختصاص می دهند ولی درجایی که درتناقض با منافع آنها قرار گیرد، وجود خارجی چنین نهادها و میثاق ها به گونه ای انکار می شود که گویا هرگز نبوده و جهان جنگلی بیش نیست.
چنانکه همه دیدیم، تازمانی که قطعنامه های شورای امنیت در راستای تامین منافع ایالات متحده بود و تصرف افغانستان و عراق را تجویز و تشریع می کرد، شورای امنیت تنها نهاد صالح برای تجویز اقدام نظامی بود اما در قضیه سوریه وقتی شورای امنیت نتوانست قطعنامه دلخواه امریکا را بیرون دهد و سخنان سران کاخ سفید از حلقوم بانکی مون شنیده شود، نه آن نهاد ها به رسمیت شناخته شد و نه احساس نیاز به مجوز آن کردند و برخلاف همه سازوکارها علناً بر طبل تجاوز نظامی کوفتند و تا چند روز دیگر آنرا عملی می سازند.
بنابراین، این پندار که در معادلات و محاسبات بین المللی، تنها زورمندان می توانند حافظ منافع ضعفا باشند و ضعفا تنها در سایه باج دهی به قدرتها می توانند از اشغال و تجاوز مصئون بمانند، افزون بر اینکه برخلاف تجربیات تاریخی است، مسیر منحصر برای حیات ملت ها نبوده و نیست. صدام، مبارک، بن علی، قذافی و صالح، هرکدام در کنف حمایت قدرتی از قدرتهای جهانی مشق قدرت می کردند اما روزی که کاسه صبر ملتها لبریز شد، نظام سلطه نتوانست پیشگیری از سقوط کند و در کوتاه ترین زمان ممکن و در کمال خفت ساقط شدند.
حال پرسش این است، اگر آنها متکی به خدا و مردم خویش بودند، چنین سرنوشتی در انتظار آنها بود؟ تاملی در انقلاب ضد استعماری هند به رهبری گاندی، نهضت ضد آپارتاید افریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا و انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) و نظام های برآمده از دل آنها، تجربه متفاوتی را نشان میدهد و شاهد وضعیت کاملاً متفاوتی به لحاظ قدرت سخت و نرم قدرت هستیم و سر این تفاوت خصوصا در مورد اخیر چیزی جز"اتکای به خدا " و ملتها به جای قدرتهای جهانی نیست. درچنین بستری و برخلاف خواسته ی قدرتهای استعماری و وابستگان اقماری آنها، نوع سومی از کشورها متولد شدند که نه وابسته به شرق بودند و نه سلطه غرب را پذیرفتند اما درعین حال در عرصه بین المللی، درکمال استقلال و عزت، تضارب و تعامل می کنند.
بدون شک این برازندگی جز در سایه ی یک حرکت الهی و مشروعیت و مقبولیت مردمی، عدالت گرایی و کارآمدی فراهم نمی آمد و جز با همین پشتوانه نمی توانستند خط سومی را تعقیب کنند و تحمیل جنگ، تهدید و سخت ترین تحریم ها را پشت سر بگذارند و به جایگاهی دست یابند که در معادلات، دندان طمعِ تبعیت کنده شود و بی طرفی آنها، آرمانی ترین وضعیت قلمداد گردد. البته این دسته از کشورها در حوزه های دیگر نیزتلاش کرده اند تا مولفه های اقتصادی، اجتماعی و نظامی قدرت را فراهم آورند و به سطح مناسبی از بازدارندگی در مقابل تهدیدات خارجی برسند.
براین اساس، جهان سومی ها(مسلمان و غیرمسلمان) به خصوص ملت متدین افغانستان، می توانند با اتکال برخدا و با برگزاری یک انتخابات شفاف و اتخاذ راهبرد و رویکرعدالت بنیان و کثرت گرا در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، دولتی متکی بر باورها و مردمی را پدید آورد و عمق استراتژیکی ایجاد کند که از درون دارای امنیت و ثبات قوی و در برابر تهدیدات سخت و نرم خارجی، استحکام لازم را داشته باشد. این وضعیت است که فرصتی را فراهم می سازد تا قدرتها تعامل را بر تقابل ترجیح می دهند و شهریاران در سایه آن فرصت بیابند و بتوانند قدرت کشور را در ابعاد نظامی و اقتصادی نیز افزایش دهند و به سطحی از بازدارندگی برسانند که نه تنها توهم تجاوز برای قدرتی به وجود نیاید که بیطرفی آن ایده آل ترین وضعیت تلقی شود.
از این رو، اگر بتوان در یک انتخابات شفاف و سالم، حکومتی با قاعده های وسیع به وجود آورد و عدالت و کثرت گرایی سیاسی را مبنای عمل قرار داد؛ رسیدن به یک امنیت پایدار دور از دسترس نیست و با این پشتوانه می توان با توجه به تجربیات مثبت گذشته حتی با سلاح های معمول، بازدارندگی ایجاد نمود و از منافع و ارزشهای ملی دفاع کرد. بدون اینکه سلطه شرق را پذیرفت یا تسلیم استعمار غرب شد. بنابراین باید ایمان داشت که تنها در این صورت، جهان سومی ها می توانند در نظام تنازع بقای کنونی، ادامه حیات عزتمندانه را ممکن سازند و از درندگان در امان بمانند. در غیر این صورت شرق و غرب هیچکدام نخواهند توانست نقطه اتکال و ضمانت عدم سقوط باشند.
اما دراین نوع نگاه، ضمن آنکه پذیرش سلطه ی دیگران، جفای بر ملت ها و برخلاف عزت و آموزه های دینی ماست، دست تقدیر الهی نادیده گرفته می شود وستم پذیری نهادینه می گردد و همراهی با ظالم و عناد با عدالت اتفاق می افتد. افزون براین، تنها حکومت گران از آن بهره می برند اما مردم دراین معامله گری یا محافظه کاری، زبونی، استبداد زدگی، خفقان و اسارت را تجربه می کنند. درحالی که چنین زندگی ذلت مندانه ی مقبول هیچ فطرت سلیم و انسان آزاده ای نیست. به همین دلیل، انقلاب ها و عصیان و طغیان ها – نه کودتا ها- با هر پیام و پیامد پیشبینی شده یا پیش بینی ناشده ای شکل می گیرد و لو اینکه قیام کنندگان به مطلوب نرسند اما وضع موجود را به هیچ وجه برنمی تابند. چنانکه این وضعیت را در شکل گیری جهاد مردم افغانستان درسال ۱۳۵۸ و در حال حاضر درکشورهای تونس، مصر، یمن، بحرین وعربستان، می توان دید. با آنکه امروز وضعیت تونس، مصر و یمن به عنوان انقلاب های ظاهراً مثمر، بهتر از دیروز نیست اما متراکم شدن سرخوردگی ها به انفجار انجامید و تبعات به بار آورد که برای هیچ کسی قابل پیش بینی و قابل اجتناب نبود.
حال به رغم اینکه، میدانیم نهادها و میثاق ها، هرگز مانع تجاوزگری و دفاع از بشر، حقوق و آزادی های آن نبوده و نیست و به مثابه ابزار تامین و تشریع اهداف کشورهای سلطه، کارکرد دارند و تا زمانی که سازمان ها و میثاق های بین المللی، تامین منافع قدرتهای استعماری کنند، به نام امنیت، حقوق بشر و قوانین بین المللی تیتر و تکرار می شوند، اما زورمندان جهانی از آنها کام می گیرند و حجم وسیع واژگانی، نطق ها، خبرها و تحلیل های اصحاب قدرت مسلط جهانی را به خود اختصاص می دهند ولی درجایی که درتناقض با منافع آنها قرار گیرد، وجود خارجی چنین نهادها و میثاق ها به گونه ای انکار می شود که گویا هرگز نبوده و جهان جنگلی بیش نیست.
چنانکه همه دیدیم، تازمانی که قطعنامه های شورای امنیت در راستای تامین منافع ایالات متحده بود و تصرف افغانستان و عراق را تجویز و تشریع می کرد، شورای امنیت تنها نهاد صالح برای تجویز اقدام نظامی بود اما در قضیه سوریه وقتی شورای امنیت نتوانست قطعنامه دلخواه امریکا را بیرون دهد و سخنان سران کاخ سفید از حلقوم بانکی مون شنیده شود، نه آن نهاد ها به رسمیت شناخته شد و نه احساس نیاز به مجوز آن کردند و برخلاف همه سازوکارها علناً بر طبل تجاوز نظامی کوفتند و تا چند روز دیگر آنرا عملی می سازند.
بنابراین، این پندار که در معادلات و محاسبات بین المللی، تنها زورمندان می توانند حافظ منافع ضعفا باشند و ضعفا تنها در سایه باج دهی به قدرتها می توانند از اشغال و تجاوز مصئون بمانند، افزون بر اینکه برخلاف تجربیات تاریخی است، مسیر منحصر برای حیات ملت ها نبوده و نیست. صدام، مبارک، بن علی، قذافی و صالح، هرکدام در کنف حمایت قدرتی از قدرتهای جهانی مشق قدرت می کردند اما روزی که کاسه صبر ملتها لبریز شد، نظام سلطه نتوانست پیشگیری از سقوط کند و در کوتاه ترین زمان ممکن و در کمال خفت ساقط شدند.
حال پرسش این است، اگر آنها متکی به خدا و مردم خویش بودند، چنین سرنوشتی در انتظار آنها بود؟ تاملی در انقلاب ضد استعماری هند به رهبری گاندی، نهضت ضد آپارتاید افریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا و انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) و نظام های برآمده از دل آنها، تجربه متفاوتی را نشان میدهد و شاهد وضعیت کاملاً متفاوتی به لحاظ قدرت سخت و نرم قدرت هستیم و سر این تفاوت خصوصا در مورد اخیر چیزی جز"اتکای به خدا " و ملتها به جای قدرتهای جهانی نیست. درچنین بستری و برخلاف خواسته ی قدرتهای استعماری و وابستگان اقماری آنها، نوع سومی از کشورها متولد شدند که نه وابسته به شرق بودند و نه سلطه غرب را پذیرفتند اما درعین حال در عرصه بین المللی، درکمال استقلال و عزت، تضارب و تعامل می کنند.
بدون شک این برازندگی جز در سایه ی یک حرکت الهی و مشروعیت و مقبولیت مردمی، عدالت گرایی و کارآمدی فراهم نمی آمد و جز با همین پشتوانه نمی توانستند خط سومی را تعقیب کنند و تحمیل جنگ، تهدید و سخت ترین تحریم ها را پشت سر بگذارند و به جایگاهی دست یابند که در معادلات، دندان طمعِ تبعیت کنده شود و بی طرفی آنها، آرمانی ترین وضعیت قلمداد گردد. البته این دسته از کشورها در حوزه های دیگر نیزتلاش کرده اند تا مولفه های اقتصادی، اجتماعی و نظامی قدرت را فراهم آورند و به سطح مناسبی از بازدارندگی در مقابل تهدیدات خارجی برسند.
براین اساس، جهان سومی ها(مسلمان و غیرمسلمان) به خصوص ملت متدین افغانستان، می توانند با اتکال برخدا و با برگزاری یک انتخابات شفاف و اتخاذ راهبرد و رویکرعدالت بنیان و کثرت گرا در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، دولتی متکی بر باورها و مردمی را پدید آورد و عمق استراتژیکی ایجاد کند که از درون دارای امنیت و ثبات قوی و در برابر تهدیدات سخت و نرم خارجی، استحکام لازم را داشته باشد. این وضعیت است که فرصتی را فراهم می سازد تا قدرتها تعامل را بر تقابل ترجیح می دهند و شهریاران در سایه آن فرصت بیابند و بتوانند قدرت کشور را در ابعاد نظامی و اقتصادی نیز افزایش دهند و به سطحی از بازدارندگی برسانند که نه تنها توهم تجاوز برای قدرتی به وجود نیاید که بیطرفی آن ایده آل ترین وضعیت تلقی شود.
از این رو، اگر بتوان در یک انتخابات شفاف و سالم، حکومتی با قاعده های وسیع به وجود آورد و عدالت و کثرت گرایی سیاسی را مبنای عمل قرار داد؛ رسیدن به یک امنیت پایدار دور از دسترس نیست و با این پشتوانه می توان با توجه به تجربیات مثبت گذشته حتی با سلاح های معمول، بازدارندگی ایجاد نمود و از منافع و ارزشهای ملی دفاع کرد. بدون اینکه سلطه شرق را پذیرفت یا تسلیم استعمار غرب شد. بنابراین باید ایمان داشت که تنها در این صورت، جهان سومی ها می توانند در نظام تنازع بقای کنونی، ادامه حیات عزتمندانه را ممکن سازند و از درندگان در امان بمانند. در غیر این صورت شرق و غرب هیچکدام نخواهند توانست نقطه اتکال و ضمانت عدم سقوط باشند.
مولف : سیدآقا موسوی نژاد