دو جبهه جهانی "مقاومت" و ضد آن از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۱ به صورت جدی و در پوشش های مختلف در برابر هم قرار گرفتند و هماوردی های متعددی را تجربه کردند. تاقبل از سناریوی امریکایی- اسرائیلی جنگ جبهه جهانی تروریسم علیه سوریه، جبهه مقاومت، پیروزی های راهبردی متعددی را به دست آورده بود. در جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶، اسرائیل تهاجم سنگین هوایی، زمینی و دریایی را به هدف قطع بازوی قدرتمند جبهه مقاومت یعنی حزب الله آغاز کرد اما به اعتراف "کمیته اسرائیلی وینوگراد"، پس از ۳۳ روز نبرد و علی رغم حمایت های نظامی و بین المللی ایالات متحده و کشورهای ارتجاع از اسرائیل، این جبهه،
بزرگ ترین شکست تاریخی خود را تجربه کرد و نه تنها "خاورمیانه جدید" متولد نشد که مادر آن جنین مرده را در معرض خطر مرگِ ولادت قرار داد. از این رو، اسرائیل برای جبران شکست و بازسازی هژمونی شکست ناپذیری خود، جنگ علیه جنبش حماس در باریکه غزه را در ۲۰۰۸ کلید زد و پس از ۲۲ روزجنگ نابرابر، جز دومین شکست دستاوردی نداشت.
با شروع بیداری اسلامی در۲۰۱۱ دومینوی سقوط اقمار منطقه ای و دیکتاتورهای نظیر مبارک و بن علی، ومتزلزل شدن سلطنت های خاندانی شیوخ عرب مورد حمایت جبهه ضد مقاومت، دیگر شکست های استراتژیک برای این جبهه رقم خورد و کلکسیون شکست های سیاسی- نظامی آنها غنی تر شد.
براین اساس بود، این جبهه برای کاستن از دامنه شکست ها، دکترین مصادره انقلابها و راه اندازی انقلاب مخملی علیه محور مقاومت را در دستور کار قرار داد اما پس از ناکامی ، اقدامات نظامی را مشخصاً در سوریه به کار بست تا موازنه سیاسی- نظامی جدیدی را که به ضرر آنها رقم خورده، تغییردهند. از این رو، برآن شدند تا همانند پاکستان، مصر پس از انقلاب را با کودتای نظامی، تقویت نظامیان و یا تضعیف حکومت ملکی، در جهت عکس اهداف خیزش های مردمی مدیریت کنند؛ به همین دلیل در مصر پس از انقلاب، گروه های تکفیری و وابستگان رژیم مبارک را برای اعمال فشار و دامن زدن
به نا امنی ها به کار گرفتند و دولت مرسی را با چالش های جدی مواجه و عقامت اهداف آن انقلاب را هوشمندانه تعقیب کردند.
فاز بعدی در این رستاخیزامت اسلامی، پروژه بر اندازی مخالفان راهبردی این جبهه مثل نظام سوریه، به نام خیزش مردمی بود. جبهه ضد مقاومت، پس از بن بست نظامی در جنوب لبنان و باریکه غزه، سوریه را به عنوان محور مقاومت و خنثی کننده نقشه های استعمار و چهارراه لوجستیکی جبهه های مقاومت هدف قرار داد؛ امریکا، اسرائیل و اقمار عربی با پیشقراولی ترکیه، سناریوی شکستن کمربند جبهه مقاومت را به اجراء گذاشت. این بود که همان سناریوی طالبان علیه مجاهدین، در سوریه کلید خورد و تکفیری های جهان اسلام و حتی اروپا علیه سوریه سازماندهی شد. ایالات متحده، رژیم
اسرائیل و دیگر کشورهای غربی، آموزش، تسلیح و طرح های نظامی را متکفل شدند و ارتجاع عربی، تمویل و تجمیع نیروهای تکفیری را به عهده گرفتند؛ ترکیه همانند پاکستان نسبت به افغانستان، پایگاههای تروریستی را در خاک خویش مستقر کرد و طی دوسال گذشته، تلاش کرد، به استناد فتاوای مفتیان استعمار و حمایت های سیاسی نظامی کشورهای غربی-عربی، به نام جهاد اما به کام اسرائیل، کمر جبهه مقاومت را بشکنند و نقشه جدیدی را به نفع اسرائیل و امریکا، بیافریند.
اما این جبهه به ویژه ترکیه نه تنها از این معرکه، دست خالی بیرون آمد که انواع گسل های درونی در آن کشور پدید آمد و موجبات سقوط آنرا فراهم نمود.
نباید فراموش کرد که زمامداران کنونی ترکیه با آنکه پیشمرگ ناتوست و ازسیاست های اعضای استعماری آن بلوک تبعیت می کند اما مزورانه تلاش کرد تا با یک سیاست نفاق بنیان و نئوماکیاولیستی، رویای امپراطوری کمالیسم را در سر بپروراند. از یک سو، در انظارعمومی، به رقابت با اسرائیل تظاهر می نمود اما در نهان، با آنها جلسات مستمر در واشنگتن و لندن برگزار می کرد و تلاش می نمود در یک توافق نانوشته، پس از مصر مبارک، نقش گارد کمندر غرب را در جهان اسلام بازی کند و برای جذب دیگر ملتها در جهان عرب به خصوص فلسطین، از ناسیونالیسم پان ترکیسم یا دینی سود ببرد
و در یک هماهنگی کامل، تنش های درونی در جهان اسلام بیافریند و از این طریق، خادم استعمار شود تا حاکم بر جهان اسلام گردد.
براین اساس، دینداران در ترکیه دیدند که اسلام اردوغانیسم، نوعی کمالیسم و در خدمت صهیونیسم و استعماراست، زیرا، راه اندازی جنگ علیه محور مقاومت ضد صهیونیستی و قرار گرفتن درکنار امریکا و جریان سازش، معنایی جز این نمی تواند داشته باشد.
احزاب دموکراسی خواه و بسیاری از مردم نیز تعقیب سیاست های ناسازگار با منافع ملی و دیکتاتوری مدرن تیم حاکم کمالیسم- گولینیسم را با تمام وجود لمس کردند و در یک دهه گذشته، جز بازیگری در سناریویی که برای تحقق اهداف فرامنطقه ای قدرتهای غربی طراحی شده بود، اثری از منافع و راهبردهای ملی در رفتارهای سیاسی آنها مشاهده نکردند؛ افزون بر این، کردها و علوی ها نیز از تبعیض سنگین تاریخی به ستوه آمدند.
این بود که خشم های متراکم بخش وسیعی از طیف های سیاسی و قومی، به صورت، اعتراض گسترده میدان تقسیم، تبارز یافت و به این صورت به یک دهه خدمت به نظام سلطه و دیکتاتوری های نئوماکیاولیسم حاکم بر ترکیه واکنش نشان دادند. اوباش خطاب کردن معترضین که نشان دیگری از دیکتاتوری بود، نیز باعث شعله ورتر شدن آتش خشم انباشته معترضان گردید و پاشنه آشیلی شد که دیر یا زود، برج و باروی تیم حاکم را ویران خواهد کرد.
براین اساس، پیشمرگی ترکیه برای جبهه امپریالیستی ضد مقاومت، نفاق و کمالیسم حاکم بر آن ، مشارکت در جنگ اسرائیل و نظام سلطه علیه سوریه و دیکتاتوری مزمن، زمینه های درونی اعتراضات گسترده در سراسر آن کشورو بازخورد یک دهه بی عدالتی حزب عدالت و توسعه بود که خود را نشان داد و ناکامی تیم حاکم درسیاست خارجی و نارضایتی عمومی در داخل و افشا شدن چهره زمامداران "عدالت و توسعه" که به خاطر حمایت از قدس رای گرفتند اما تیغ بر قدس کشیدند؛ شمارش معکوس سقوط استارت خورده و اینکه تیم حاکم با دست تهی و مشروعیت از دست رفته می تواند نا آرامی ها را به صورت
ریشه ای مهار کند، بدون شک افق روشنی وجود ندارد.