غلام رضا سادات/ افغانستان بیشتر از چهل سال است که در آتش جنگ و دود و باروت میسوزد؛ آتشی که قریب به یک نسل را دربهدر و آواره نموده و بیشتر مردمان کشور تجربه تلخی ویرانی، کشتار و آوارگی را دیده، به یاد دارند و هنوز تجربه میکنند. هرچند کمتری کشوری در جهان بدون چالشهای سیاسی و اجتماعی وجود دارد، اما بحران افغانستان از مهمترین معضلات و تراژیدی طویل جنگی است که طی چند دهه اخیر شاهد آن بودهایم.
با نگاهی به گذشته تاریخی افغانستان درمییابیم که تاریخ افغانستان نوین و معاصر، مملو از خانهجنگیها، کشتار و قتلهای خانوادگی، تباری و قبیلهای است. با این وجود، بحران و جنگ چهل سال اخیر، در نوع خود؛ بدترین، درازترین و فاجعهبارترین تراژیدی در تاریخ معاصر افغانستان است که هنوز ادامه دارد.
با توجه به قراین و شواهد تاریخی و تحلیل دادههای چهار دهه گذشته، به صورت کلی میشود به بحران و جنگ ادامهدار کنونی از دو وجه نگاه کرده و به آن پرداخت، و عمدترین دلایل آنرا نیز میشود دو عامل مهم و عمده برشمرد.
1ـ رفتار غیرحرفهای و غیرمسئولانهی حاکمان سیاسی و سیاستمداران
جدا از اتهامات و مستنداتی که مبنی عوامل مختلف پیدا و پنهان داخلی و خارجی در بحران کشور وجود دارد، اما اولین و مهمترین عامل بحران و جنگ کشور را میشود اشتباه و رفتار غیرحرفهای و غیرمسئولانهی حاکمان سیاسی، و سیاستمداران کشور، در مقاطع مختلف این محدوده زمانی برشمرد.
داود خان با شعار پشتونستانخواهی و ادعای حاکمیت بر آنسوی دیورند، کشور را در تقابل آشکار با پاکستان قرار داد، و در عین حال، سیاست و رفتار دیکتاتورانه شدید و سرکوب در مسایل داخلی، آغازگر بحرانی شد که تاکنون گریبانگیر کشور است. هرچند به صورت کلی نمیتوان برنامهها و سیاست داود خان را مورد نقد قرار داد، اما به صورت عمده سیاست سرکوبگرایانهی شدید داخلی و انحصار اضلاع قدرت توسط وی و سیاست تقابل به جای تعامل با پاکستان، و در عین حال نزدیکی بیش از حد به شوروی و بعد هم روگردانی از شوروی، باعث بحرانی شد که افغانستان تا امروز در آن غوطهور است. این سیاست اشتباه در ادامه باعث جنبش و حرکت سران حزب خلق و پرچم گردیده، که در نهایت شخص داود خان اولین قربانی بحران شد.
بعد از داود خان حاکمیت نظام کمونیستی نیز سیاست سرکوبگرایانه شدید داخلی را به صورت جدی و بیرحمانه در پیش گرفتند، که به نارضایتی عامه و در نهایت آغاز جهاد و جنگ درازمدت منجر گردید. در کنار آن، سیاست خارجی یکجانبهگرایی و اجرای دستورات مستقیم دولت شوروی به تشدید اوضاع افزوده و مجاهدین را به صورت عملی به صحنه جنگ با آنان کشانید.
مجاهدین که از متن جامعه و برای تصحیح سیاست کلی افغانستان و برپایی حاکمیت اسلامی به پا خاسته بودند، بعد از جنگ طولانی چهارده ساله؛ با عدم تجربه حکومتداری، با دستهها و گروههای مختلف نظامی و شبه نظامی، ولایات را هر کدام از گروهها و احزاب تصاحب کرده و متوجه پایتخت گردیده و وارد کابل شدند. آنان برای تصاحب نقاط کلیدی اعم از وزارتها و مراکز اداری و غیراداری به جان هم افتاده و نابسامانی را خلق کردند که در تاریخ معاصر افغانستان بیسابقه بود. البته در عین حال دستهای خارجی که به تشدید جنگ دامن زده و کمک میکرد، در کنار اشتباه فرماندهان و سیاستمداران مجاهد، کشور را به ویرانه خاکی مبدل ساخت.
دهه هفتاد و در حالی که اوضاع کشور به شدت ملتهب و نابسامان بود، ظهور طالبان یکبار دیگر اوضاع را بیش از گذشته بحرانی کرد. کشورهای بیرونی و آنانی که از سیاست سردمداران حاکمیتی افغانستان ناراضی بودند و منافعشان را در بحران و جنگ افغانستان میدیدند، با تجهیز و تمویل طالبان، میدان نبرد را گرمتر کرده و دستهبندی جدید را در تقابل داخلی شکل دادند که این بحران و جنگ، با وجود تأسیس نظام جدید از دو دههی گذشته تا امروز ادامه دارد.
با این حال در دو دهه گذشته سیاستمداران کشور به جای تعامل و گفتگو و اعتمادسازی با کشورهای درگیر بحران افغانستان، و مشخصا پاکستان، بیشتر بر طبل ادعاهای واهی و پوپولیستی پوچ پرداخته که حاصل آن جز دوام جنگ، ویرانی و کشتار مردمان کشور نبوده است.
2ـ مداخلات کشورهای خارجی
اما عامل دوم آغاز بحران و دوام و تشدید آن در کشور، مداخلات کشورهای خارجی است که به صورت حساب شده، همواره برای افغانستان بحرانآفرینی کردهاند. البته بخشی از این بحرانآفرینیها و مداخلات بازهم برمیگردد به عدم درایت و سیاست کارای سران حاکمیتی و به صورت دقیقتر، همان نکاتی که در عامل نخست از آن یاد شد.
حالا گذشته از آغاز بحران و سیاست مداخلهگرایانه شوروی در کشور که سرآغاز فاجعه بود، نکته مهم اینکه بعدها کشورهای دور و نزدیک در صف مداخلهگران در افغانستان اضافه شدند، که قابل توجه است. اما در بحران جاری و جنگ دو دههی گذشتهی افغانستان، دو کشوری که بیشتر از همه در متن این قضایا دخیل بوده و هستند، امریکا و پاکستان است.
در بحران دو دهه گذشته و جاری در کشور که با ظهور طالبان و صفبندی جدید سیاسی و جنگی در کشور، از اواسط دهه نود میلادی به گونه فعلی آن رقم خورد؛ نقش پاکستان از همان نخست در چگونگی به وجود آوردن آن و جنگ تازه آشکار بود. پاکستان در نخستین روزهای بحران و با به رسمیت شناختن حاکمیت طالبان پرده از چهره واقعیاش برداشت، و آشکار ساخت که طالبان دستپرورده و ساختهی این کشور است و تمویل و تجهیز این گروه برای تامین منافعاش در افغانستان یک ضرورت است. در واقعیت امر اینکه اتاق فکر طالبان، پاکستان است، و در عین حال، بعضی کشورهای عربی به شمول عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس که به صف حامیان و تمویلکنندگان طالبان اضافه شدند.
البته پاکستان تنها راه تامین منافعاش را، حمایت از طالبان و ادامه بحران در افغانستان میداند. مهمترین دلیل مداخلهی پاکستان که رهبرانشان به گونه پیدا و پنهان به آن اذعان نموده، این است؛ تا زمانی که ادعای خط دیورند و پشتونستانخواهی از جانب رهبران افغان مطرح باشد، آنها به این بحران دامن زده و طرفدار ایجاد حکومت قوی و مقتدر در افغانستان نخواهند بود.
از جانبی هم در بحران چهل سال گذشته و مشخصا بیست سال اخیر، امریکا بیش از دیگران نقش کلیدی و مداخله جدی در جنگ و صلح کشور داشته است.
امریکا بعد از حادثه یازده سپتامبر و به بهانه مبارزه با تروریسم وارد افغانستان شده و در کمتر از شش ماه، طالبان و گروه های جنگی را در هماهنگی با جبهه مقاومت شمال تا مرز پاکستان عقب زد. با این وجود انتظار میرفت که با توجه به ختم جنگ و بحران افغانستان؛ امریکا کشور را ترک کند.
اما آنچه از رفتار و سیاست امریکا مشخص بود، اینکه هدف اصلی امریکا زدودن طالب و گروههای تروریستی دیگر نه؛ بلکه تأمین منافع منطقهای و حضور استراتژیک است که پای نظامیانش را به افغانستان کشانیده است؛ بناء امریکا به خاطر تداوم حضور نظامی و ایجاد بهانه برای بودن، اینبار دست به تجهیز و تمویل بعضی از گروههای تروریستی و جنگی زده و بحران و خانهجنگی چندین ساله را دوباره تشدید و ادامهدار ساخت.
اما امروز که بحران افغانستان چهار دهه را پشت سر گذاشته، به نظر میرسد امریکا با توجه به مصارف گزاف نظامی و تلفاتی که متقبل شده، نارضایتی وسیع داخلی نسبت به جنگ طولانیمدت افغانستان، نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری امریکا و گریز ترامپ از شکست در سیاستهای داخلی و خارجی؛ برنامه خروج نظامیانش از افغانستان را به سرعت دنبال میکند. هرچند که بعید به نظر میرسد امریکا به این سادگی افغانستان را به صورت کامل ترک کند.
پاکستان نیز امروزه تحت فشار افکار عامه جهانی قرار دارد تا با استفاده از نفوذی که بر گروه طالبان دارد، این گروه را وادار به صلح با حکومت افغانستان نماید، که ظاهر به این کار تن داده است. ولی آنچه که پاکستان در نظر دارد، این است که با شمولیت گروههای جنگی نظیر طالبان، بتواند به بخشی از منافعاش که همانا عدم ادعای حکام افغانستان بر خط دیورند است، فایق آید. اما در صورت شکست این گزینه، مسأله بعدی میتواند ادامه حمایت پاکستان از گروههای انشعابی طالبان و دیگر گروههای پراکنده مسلح و ادامه بحران و جنگ در افغانستان باشد.
اما امروز بعد از چهار دهه ویرانی، خانه جنگی و کشتار مردم افغانستان؛ همه برای ختم طولانیترین بحران کشور، آستین بالا زده و گفتگوی صلح میان دولت و گروه طالبان در سایه تلاشهای واقعی و غیرواقعی آغاز گردیده است، که روزنهی کوچکی به سوی ختم بحران در کشور است. البته جدا از صداقت خارجیان و عدم مداخلات آنها در بحران موجود؛ که قطعأ نیازی به راستیآزمایی آنها وجود ندارد، اما کوچکترین حرکت و اشتباه سیاسی از جانب دو طرف منازعه و عدم استفاده از فرصت به دست آمده، بازهم به تشدید اوضاع کشور افزوده و آینده مبهم و حتی خطرناکتری را رقم خواهد زد.
امروز گذشته از مداخلات امریکا و پاکستان در تشدید بحران جاری کشور و دوام آن که از عوامل مهم، جدی و غیر قابل کتمان است؛ بخش دیگری از حل بحران موجود به برنامه، سیاست و رفتار سران حاکمیتی و سیاست مداران کشور بستگی دارد. در شرایط فعلی ایجاب میکند و نیاز است تا رهبران و سیاستمداران مسئول کشور، با توجه به عمق فاجعه چهل ساله کشور و آرمان بلند و دیرینهی صلحخواهی مردمان ما، که به شدت از باروت و تفنگ خسته بوده و تشنهی صلح سراسری میباشند، از خودخواهیها، منافع شخصی، شعارها و ادعاهای پوچ پوپولیستی و میانتهی که هیچ دردی را مداوا نمیکند، بگذرند، و آنرا دفن تاریخ نمایند. این سیاستمداران باید با درک مسئولیتپذیری انسانی و میهنی، روزنهی جدیدی را که امیدواری صلح در آن وجود دارد، بگشایند، تا از یک طرف صلح سراسری که آرزوی دیرین مردم است، در کشور تأمین شده و مردم از بحران و فاجعه نجات یابند، و از جانبی هم بیش از این افغانستان آلت دست و قربانی تأمین منافع دیگران باقی نماند.
با نگاهی به گذشته تاریخی افغانستان درمییابیم که تاریخ افغانستان نوین و معاصر، مملو از خانهجنگیها، کشتار و قتلهای خانوادگی، تباری و قبیلهای است. با این وجود، بحران و جنگ چهل سال اخیر، در نوع خود؛ بدترین، درازترین و فاجعهبارترین تراژیدی در تاریخ معاصر افغانستان است که هنوز ادامه دارد.
با توجه به قراین و شواهد تاریخی و تحلیل دادههای چهار دهه گذشته، به صورت کلی میشود به بحران و جنگ ادامهدار کنونی از دو وجه نگاه کرده و به آن پرداخت، و عمدترین دلایل آنرا نیز میشود دو عامل مهم و عمده برشمرد.
1ـ رفتار غیرحرفهای و غیرمسئولانهی حاکمان سیاسی و سیاستمداران
جدا از اتهامات و مستنداتی که مبنی عوامل مختلف پیدا و پنهان داخلی و خارجی در بحران کشور وجود دارد، اما اولین و مهمترین عامل بحران و جنگ کشور را میشود اشتباه و رفتار غیرحرفهای و غیرمسئولانهی حاکمان سیاسی، و سیاستمداران کشور، در مقاطع مختلف این محدوده زمانی برشمرد.
داود خان با شعار پشتونستانخواهی و ادعای حاکمیت بر آنسوی دیورند، کشور را در تقابل آشکار با پاکستان قرار داد، و در عین حال، سیاست و رفتار دیکتاتورانه شدید و سرکوب در مسایل داخلی، آغازگر بحرانی شد که تاکنون گریبانگیر کشور است. هرچند به صورت کلی نمیتوان برنامهها و سیاست داود خان را مورد نقد قرار داد، اما به صورت عمده سیاست سرکوبگرایانهی شدید داخلی و انحصار اضلاع قدرت توسط وی و سیاست تقابل به جای تعامل با پاکستان، و در عین حال نزدیکی بیش از حد به شوروی و بعد هم روگردانی از شوروی، باعث بحرانی شد که افغانستان تا امروز در آن غوطهور است. این سیاست اشتباه در ادامه باعث جنبش و حرکت سران حزب خلق و پرچم گردیده، که در نهایت شخص داود خان اولین قربانی بحران شد.
بعد از داود خان حاکمیت نظام کمونیستی نیز سیاست سرکوبگرایانه شدید داخلی را به صورت جدی و بیرحمانه در پیش گرفتند، که به نارضایتی عامه و در نهایت آغاز جهاد و جنگ درازمدت منجر گردید. در کنار آن، سیاست خارجی یکجانبهگرایی و اجرای دستورات مستقیم دولت شوروی به تشدید اوضاع افزوده و مجاهدین را به صورت عملی به صحنه جنگ با آنان کشانید.
مجاهدین که از متن جامعه و برای تصحیح سیاست کلی افغانستان و برپایی حاکمیت اسلامی به پا خاسته بودند، بعد از جنگ طولانی چهارده ساله؛ با عدم تجربه حکومتداری، با دستهها و گروههای مختلف نظامی و شبه نظامی، ولایات را هر کدام از گروهها و احزاب تصاحب کرده و متوجه پایتخت گردیده و وارد کابل شدند. آنان برای تصاحب نقاط کلیدی اعم از وزارتها و مراکز اداری و غیراداری به جان هم افتاده و نابسامانی را خلق کردند که در تاریخ معاصر افغانستان بیسابقه بود. البته در عین حال دستهای خارجی که به تشدید جنگ دامن زده و کمک میکرد، در کنار اشتباه فرماندهان و سیاستمداران مجاهد، کشور را به ویرانه خاکی مبدل ساخت.
دهه هفتاد و در حالی که اوضاع کشور به شدت ملتهب و نابسامان بود، ظهور طالبان یکبار دیگر اوضاع را بیش از گذشته بحرانی کرد. کشورهای بیرونی و آنانی که از سیاست سردمداران حاکمیتی افغانستان ناراضی بودند و منافعشان را در بحران و جنگ افغانستان میدیدند، با تجهیز و تمویل طالبان، میدان نبرد را گرمتر کرده و دستهبندی جدید را در تقابل داخلی شکل دادند که این بحران و جنگ، با وجود تأسیس نظام جدید از دو دههی گذشته تا امروز ادامه دارد.
با این حال در دو دهه گذشته سیاستمداران کشور به جای تعامل و گفتگو و اعتمادسازی با کشورهای درگیر بحران افغانستان، و مشخصا پاکستان، بیشتر بر طبل ادعاهای واهی و پوپولیستی پوچ پرداخته که حاصل آن جز دوام جنگ، ویرانی و کشتار مردمان کشور نبوده است.
2ـ مداخلات کشورهای خارجی
اما عامل دوم آغاز بحران و دوام و تشدید آن در کشور، مداخلات کشورهای خارجی است که به صورت حساب شده، همواره برای افغانستان بحرانآفرینی کردهاند. البته بخشی از این بحرانآفرینیها و مداخلات بازهم برمیگردد به عدم درایت و سیاست کارای سران حاکمیتی و به صورت دقیقتر، همان نکاتی که در عامل نخست از آن یاد شد.
حالا گذشته از آغاز بحران و سیاست مداخلهگرایانه شوروی در کشور که سرآغاز فاجعه بود، نکته مهم اینکه بعدها کشورهای دور و نزدیک در صف مداخلهگران در افغانستان اضافه شدند، که قابل توجه است. اما در بحران جاری و جنگ دو دههی گذشتهی افغانستان، دو کشوری که بیشتر از همه در متن این قضایا دخیل بوده و هستند، امریکا و پاکستان است.
در بحران دو دهه گذشته و جاری در کشور که با ظهور طالبان و صفبندی جدید سیاسی و جنگی در کشور، از اواسط دهه نود میلادی به گونه فعلی آن رقم خورد؛ نقش پاکستان از همان نخست در چگونگی به وجود آوردن آن و جنگ تازه آشکار بود. پاکستان در نخستین روزهای بحران و با به رسمیت شناختن حاکمیت طالبان پرده از چهره واقعیاش برداشت، و آشکار ساخت که طالبان دستپرورده و ساختهی این کشور است و تمویل و تجهیز این گروه برای تامین منافعاش در افغانستان یک ضرورت است. در واقعیت امر اینکه اتاق فکر طالبان، پاکستان است، و در عین حال، بعضی کشورهای عربی به شمول عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس که به صف حامیان و تمویلکنندگان طالبان اضافه شدند.
البته پاکستان تنها راه تامین منافعاش را، حمایت از طالبان و ادامه بحران در افغانستان میداند. مهمترین دلیل مداخلهی پاکستان که رهبرانشان به گونه پیدا و پنهان به آن اذعان نموده، این است؛ تا زمانی که ادعای خط دیورند و پشتونستانخواهی از جانب رهبران افغان مطرح باشد، آنها به این بحران دامن زده و طرفدار ایجاد حکومت قوی و مقتدر در افغانستان نخواهند بود.
از جانبی هم در بحران چهل سال گذشته و مشخصا بیست سال اخیر، امریکا بیش از دیگران نقش کلیدی و مداخله جدی در جنگ و صلح کشور داشته است.
امریکا بعد از حادثه یازده سپتامبر و به بهانه مبارزه با تروریسم وارد افغانستان شده و در کمتر از شش ماه، طالبان و گروه های جنگی را در هماهنگی با جبهه مقاومت شمال تا مرز پاکستان عقب زد. با این وجود انتظار میرفت که با توجه به ختم جنگ و بحران افغانستان؛ امریکا کشور را ترک کند.
اما آنچه از رفتار و سیاست امریکا مشخص بود، اینکه هدف اصلی امریکا زدودن طالب و گروههای تروریستی دیگر نه؛ بلکه تأمین منافع منطقهای و حضور استراتژیک است که پای نظامیانش را به افغانستان کشانیده است؛ بناء امریکا به خاطر تداوم حضور نظامی و ایجاد بهانه برای بودن، اینبار دست به تجهیز و تمویل بعضی از گروههای تروریستی و جنگی زده و بحران و خانهجنگی چندین ساله را دوباره تشدید و ادامهدار ساخت.
اما امروز که بحران افغانستان چهار دهه را پشت سر گذاشته، به نظر میرسد امریکا با توجه به مصارف گزاف نظامی و تلفاتی که متقبل شده، نارضایتی وسیع داخلی نسبت به جنگ طولانیمدت افغانستان، نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری امریکا و گریز ترامپ از شکست در سیاستهای داخلی و خارجی؛ برنامه خروج نظامیانش از افغانستان را به سرعت دنبال میکند. هرچند که بعید به نظر میرسد امریکا به این سادگی افغانستان را به صورت کامل ترک کند.
پاکستان نیز امروزه تحت فشار افکار عامه جهانی قرار دارد تا با استفاده از نفوذی که بر گروه طالبان دارد، این گروه را وادار به صلح با حکومت افغانستان نماید، که ظاهر به این کار تن داده است. ولی آنچه که پاکستان در نظر دارد، این است که با شمولیت گروههای جنگی نظیر طالبان، بتواند به بخشی از منافعاش که همانا عدم ادعای حکام افغانستان بر خط دیورند است، فایق آید. اما در صورت شکست این گزینه، مسأله بعدی میتواند ادامه حمایت پاکستان از گروههای انشعابی طالبان و دیگر گروههای پراکنده مسلح و ادامه بحران و جنگ در افغانستان باشد.
اما امروز بعد از چهار دهه ویرانی، خانه جنگی و کشتار مردم افغانستان؛ همه برای ختم طولانیترین بحران کشور، آستین بالا زده و گفتگوی صلح میان دولت و گروه طالبان در سایه تلاشهای واقعی و غیرواقعی آغاز گردیده است، که روزنهی کوچکی به سوی ختم بحران در کشور است. البته جدا از صداقت خارجیان و عدم مداخلات آنها در بحران موجود؛ که قطعأ نیازی به راستیآزمایی آنها وجود ندارد، اما کوچکترین حرکت و اشتباه سیاسی از جانب دو طرف منازعه و عدم استفاده از فرصت به دست آمده، بازهم به تشدید اوضاع کشور افزوده و آینده مبهم و حتی خطرناکتری را رقم خواهد زد.
امروز گذشته از مداخلات امریکا و پاکستان در تشدید بحران جاری کشور و دوام آن که از عوامل مهم، جدی و غیر قابل کتمان است؛ بخش دیگری از حل بحران موجود به برنامه، سیاست و رفتار سران حاکمیتی و سیاست مداران کشور بستگی دارد. در شرایط فعلی ایجاب میکند و نیاز است تا رهبران و سیاستمداران مسئول کشور، با توجه به عمق فاجعه چهل ساله کشور و آرمان بلند و دیرینهی صلحخواهی مردمان ما، که به شدت از باروت و تفنگ خسته بوده و تشنهی صلح سراسری میباشند، از خودخواهیها، منافع شخصی، شعارها و ادعاهای پوچ پوپولیستی و میانتهی که هیچ دردی را مداوا نمیکند، بگذرند، و آنرا دفن تاریخ نمایند. این سیاستمداران باید با درک مسئولیتپذیری انسانی و میهنی، روزنهی جدیدی را که امیدواری صلح در آن وجود دارد، بگشایند، تا از یک طرف صلح سراسری که آرزوی دیرین مردم است، در کشور تأمین شده و مردم از بحران و فاجعه نجات یابند، و از جانبی هم بیش از این افغانستان آلت دست و قربانی تأمین منافع دیگران باقی نماند.