محمدعارف فصیحیدولتشاهی/ در انتخابات گذشته، زنجیرهای از علل دست به دست هم داد تا دونالد ترامپ بر کرسی ریاستجمهوری آمریكا تکیه بزند. حالا آسمان و ریسمان با هم بافته شدهاند تا نگذارند ترامپ برای بار دوم این کرسی را تصاحب کند. به نظر میرسد آثار و نشانههای افول ستاره بخت ترامپ در آسمان سیاست و حکومت در آمریکا هر روز آشکارتر، جمهوریخواهان ناامیدتر و دموکراتها در تصدی این مقام امیدوارتر میشوند. پریشانگوییهای ترامپ، استعفای تدریجی مهرههای قوی حکومت او و اعتراضات گسترده داخلی و افزون بر اینها بیاعتباری بینالمللی، چشمانداز روشنی را برای او نوید نمیدهد. در واقع ترامپ در انتخابات پیشرو هیچ برگ برندهای را در دست خود احساس نمیکند. خلاف انتخابات گذشته که سیاست او تهاجمی بود و در یک کلام زمین و زمان با او یار بود، اما در کشاکشهای انتخاباتی پیشرو تمامی شانسها را از دست داده و در میانه تهدیدات دستوپا میزند.
رئیسجمهوری ایالات متحده در این دوره باید از موضع تدافعی از کارکردهای ضعیف حکومتش دفاع کند، اما این دفاعیات به دلیل خالیبودن دست او، روزنهای را برای ترامپ باز نخواهد کرد. به این ترتیب او باید از همین حالا در فکر فروغلتیدن از عرش به فرش باشد و به معامله املاک و مستغلات فکر کند. هرچند عمق فکری او بهاندازهای نیست تا بفهمد قبای اطلس ریاستجمهوری آمریکا بر اندام او ناموزون است و سیاست، با عربدهکشی و شارلاتانبازی سنخیت ندارد، اما شخصیت دونالد ترامپ چنان شکل گرفته است که میتواند از فرافکنیها بهره بگیرد و در تحلیل شکستهای خود پای ایران، روسیه و چین را به میدان بکشد یا کرونا و جو بایدن را در این زمینه مقصر قلمداد کند که البته چنین توجیهاتی از سوی رئیسجمهوری آمریكا نشانه ضعف مفرط او در برابر جو بایدن است.
حقیقت آن است که سیاست فشار حداکثری او علیه ایران شکست خورده است؛ زیرا هدف از این سیاست، کشاندن تهران به میز مذاکره و تحمیل برجام برساخته به این کشور است. دامنزدن به نارضایتیهای اجتماعی، شکاف جامعه و دولت، بالابردن هزینه حکومتداری و تغییر نظام از اهداف دیگر این سیاست بود؛ اما ایران با اتخاذ استراتژی مقاومت نشان داده كه جنگ، جنگ انرژی و اقتصاد نیست بلکه جنگ ارادههاست. در جنگ ارادهها به هر میزانی که فشار بیشتر باشد، ارادهها آهنینتر میشود. پس سیاستهای ضد برجامی ترامپ دستاوردی برای او نداشته است. سیاستهای دیوانهوار او در برابر ایران باعث گرایش این کشور به سمت اتحاد با چین و روسیه شده و از شکلگیری مثلث ضد ترامپ حکایت دارد. پهلوگرفتن کشتیهای ایرانی در ونزوئلا ضربه سختی بر اقتدار واشنگتن بود و تأثیر آن در این اقتدارشکنی کمتر از شلیک موشکهای بالستیک در پایگاههای آمریکا در عراق نبود.
در مورد کرهشمالی نیز سیاستهای ترامپ به شکست انجامیده و فاقد هرگونه دستاورد است. این کشور در دوران ترامپ گامهایی اساسی در برنامه هستهای خود برداشته و به فناوری نصب تجهیزات اتمی بر موشک رسیده است. جان بولتون، مشاور سابق امنیت ملی ترامپ، از شکست سیاستهای كاخ سفید در قبال کرهشمالی روایت شگفتانگیزی را ارائه میکند: «در سه سال گذشته دولت آمریکا پیشرفت چشمگیری در زمینه واداشتن کرهشمالی به اتخاذ تصمیم راهبردی توقف ساخت سلاحهای هستهای قابل حمل نداشته است». اگر این روایت را انتقام از ترامپ تصور کنیم، در این مسئله تردیدی نیست که زمان به نفع اشاعه تسلیحات هستهای است. کرهشمالی توانسته است با استفاده از فرصت و مدیریت زمان به اشاعه تسلیحات دست بزند.
سیاستهای ترامپ در قبال صلح افغانستان نیز از قابلیت دفاع برخوردار نیست. مشکل ترامپ و دیگر مقامات کاخ سفید در گام نخست شناخت از شرایط است. ترامپ ازجمله کسانی است که اول اقدام و بعد فکر میکند؛ این شیوه در کاخ سفید نیز نهادینه شده است. آنان درک درستی از افغانستان و پیچیدگیهای آن ندارند. از اینرو سیاستهای این کشور در قبال افغانستان با آزمون و خطا همراه بوده و همواره شکست را تجربه كرده است. زلمی خلیلزاد، فرستاده آمریکا در افغانستان، بیش از اندازه صلح افغانستان را برای ترامپ سادهسازی کرد. این سادهسازی شاید به دلیل خیز ترامپ برای رسیدن به جایزه صلح نوبل بود. بههرحال به دلیل نقص فنی کار خلیلزاد، صلح به جامعه تشنه افغانستان عرضه نخواهد شد؛ اولا آمریکاییها پروسه صلح را مصادره کردهاند و نقش دولت افغانستان در توافق صلح طفیلی است و ثانیا طرفین این توافقنامه دولتها نیستند، بلکه دولتی که ادعای ابرقدرتی دارد و گروه تروریستی که متهم به نقض گسترده حقوق بشر است، به آن دست یافتهاند. این توافق یک شر و یک توافق وحشتناک برای منافع و امنیت افغانستان محسوب میشود. مهمتر از همه، طالبان در فضای آنارشی رشد و نمو یافته و نظمپذیر نیستند؛ درحالیکه صلح رعایت نظم اجتماعی است. از لحاظ مبنای فکری نیز طالبان با صلح تناسب ندارد؛ زیرا خطکشیهای کفر و ایمان و گستره این مفاهیم در دستگاه مفهومی طالبان چندان با صلح و مدارا دمساز نیست.
بنابراین نتیجه آنكه سیاستهای ترامپ در قبال ایران، کرهشمالی و افغانستان شکست خورده است و ترامپ برگ برندهای در انتخابات پیشرو ندارد.
رئیسجمهوری ایالات متحده در این دوره باید از موضع تدافعی از کارکردهای ضعیف حکومتش دفاع کند، اما این دفاعیات به دلیل خالیبودن دست او، روزنهای را برای ترامپ باز نخواهد کرد. به این ترتیب او باید از همین حالا در فکر فروغلتیدن از عرش به فرش باشد و به معامله املاک و مستغلات فکر کند. هرچند عمق فکری او بهاندازهای نیست تا بفهمد قبای اطلس ریاستجمهوری آمریکا بر اندام او ناموزون است و سیاست، با عربدهکشی و شارلاتانبازی سنخیت ندارد، اما شخصیت دونالد ترامپ چنان شکل گرفته است که میتواند از فرافکنیها بهره بگیرد و در تحلیل شکستهای خود پای ایران، روسیه و چین را به میدان بکشد یا کرونا و جو بایدن را در این زمینه مقصر قلمداد کند که البته چنین توجیهاتی از سوی رئیسجمهوری آمریكا نشانه ضعف مفرط او در برابر جو بایدن است.
حقیقت آن است که سیاست فشار حداکثری او علیه ایران شکست خورده است؛ زیرا هدف از این سیاست، کشاندن تهران به میز مذاکره و تحمیل برجام برساخته به این کشور است. دامنزدن به نارضایتیهای اجتماعی، شکاف جامعه و دولت، بالابردن هزینه حکومتداری و تغییر نظام از اهداف دیگر این سیاست بود؛ اما ایران با اتخاذ استراتژی مقاومت نشان داده كه جنگ، جنگ انرژی و اقتصاد نیست بلکه جنگ ارادههاست. در جنگ ارادهها به هر میزانی که فشار بیشتر باشد، ارادهها آهنینتر میشود. پس سیاستهای ضد برجامی ترامپ دستاوردی برای او نداشته است. سیاستهای دیوانهوار او در برابر ایران باعث گرایش این کشور به سمت اتحاد با چین و روسیه شده و از شکلگیری مثلث ضد ترامپ حکایت دارد. پهلوگرفتن کشتیهای ایرانی در ونزوئلا ضربه سختی بر اقتدار واشنگتن بود و تأثیر آن در این اقتدارشکنی کمتر از شلیک موشکهای بالستیک در پایگاههای آمریکا در عراق نبود.
در مورد کرهشمالی نیز سیاستهای ترامپ به شکست انجامیده و فاقد هرگونه دستاورد است. این کشور در دوران ترامپ گامهایی اساسی در برنامه هستهای خود برداشته و به فناوری نصب تجهیزات اتمی بر موشک رسیده است. جان بولتون، مشاور سابق امنیت ملی ترامپ، از شکست سیاستهای كاخ سفید در قبال کرهشمالی روایت شگفتانگیزی را ارائه میکند: «در سه سال گذشته دولت آمریکا پیشرفت چشمگیری در زمینه واداشتن کرهشمالی به اتخاذ تصمیم راهبردی توقف ساخت سلاحهای هستهای قابل حمل نداشته است». اگر این روایت را انتقام از ترامپ تصور کنیم، در این مسئله تردیدی نیست که زمان به نفع اشاعه تسلیحات هستهای است. کرهشمالی توانسته است با استفاده از فرصت و مدیریت زمان به اشاعه تسلیحات دست بزند.
سیاستهای ترامپ در قبال صلح افغانستان نیز از قابلیت دفاع برخوردار نیست. مشکل ترامپ و دیگر مقامات کاخ سفید در گام نخست شناخت از شرایط است. ترامپ ازجمله کسانی است که اول اقدام و بعد فکر میکند؛ این شیوه در کاخ سفید نیز نهادینه شده است. آنان درک درستی از افغانستان و پیچیدگیهای آن ندارند. از اینرو سیاستهای این کشور در قبال افغانستان با آزمون و خطا همراه بوده و همواره شکست را تجربه كرده است. زلمی خلیلزاد، فرستاده آمریکا در افغانستان، بیش از اندازه صلح افغانستان را برای ترامپ سادهسازی کرد. این سادهسازی شاید به دلیل خیز ترامپ برای رسیدن به جایزه صلح نوبل بود. بههرحال به دلیل نقص فنی کار خلیلزاد، صلح به جامعه تشنه افغانستان عرضه نخواهد شد؛ اولا آمریکاییها پروسه صلح را مصادره کردهاند و نقش دولت افغانستان در توافق صلح طفیلی است و ثانیا طرفین این توافقنامه دولتها نیستند، بلکه دولتی که ادعای ابرقدرتی دارد و گروه تروریستی که متهم به نقض گسترده حقوق بشر است، به آن دست یافتهاند. این توافق یک شر و یک توافق وحشتناک برای منافع و امنیت افغانستان محسوب میشود. مهمتر از همه، طالبان در فضای آنارشی رشد و نمو یافته و نظمپذیر نیستند؛ درحالیکه صلح رعایت نظم اجتماعی است. از لحاظ مبنای فکری نیز طالبان با صلح تناسب ندارد؛ زیرا خطکشیهای کفر و ایمان و گستره این مفاهیم در دستگاه مفهومی طالبان چندان با صلح و مدارا دمساز نیست.
بنابراین نتیجه آنكه سیاستهای ترامپ در قبال ایران، کرهشمالی و افغانستان شکست خورده است و ترامپ برگ برندهای در انتخابات پیشرو ندارد.