السلام علیک یا علی ابن موسیالرضا(ع)
زهرا هاشمی از شهر غزنی/ آقا ببخشید که با دست خالی نشسته برای شما حرف دلم را مینویسم ... من به نظر خودم فکر میکردم که خیلی پابندم، اما غافل از آنکه سر تا پا تقصیر دارم، آقا به خدا من درماندهام، دل شکستهام ... چون در راهی هستم که هر لحظه ممکن است منحرف شوم ...
آقا دست من به دامان شما، کمکم کنید تا راه را درست بروم.
امام عزیز! من که از اول مشکل داشتم و حالا هم غرق در مشکلاتم، اما آقاجان! آمدم درِ خانه شما تا کمک کنید از این مشکلات نجات یابم.
هرقدر خوب باشم، باز کم است.
آقا میدانیید که هرکسی یک مشکلی دارد، یکی مشکل مالی دارد، یکی مشکل خانوادگی، خلاصه هرکسی یک مشکلی داره ...
آقا منم چیزی زیادی نخواستم، فقط یک نگاه، آقا من از همه چه گذشتم، تا یک نگاهی به این نوکرت کنید!
آقا اگر بگوم من شیعه خوبی بودم، نه، شاید خیلی بد باشم، شاید کارهایی انجام بدهم که در شأن یک شیعه نباشد...
آقا به خدا مشکل من همین است، میدانم، ولی عمل ندارم. آقا، من درماندهام.
درماندهها چه میخواهد از آقای خود؟!
مگر هر دل شکستهای در نمیزند؟
مگر من بیکسم؟
آخر من دل ندارم؟!
مگر من لیاقت ندارم؟
اگر نداشتم که حالا شیعه نبودم.
اگر داشتم چرا دستم را نمیگیرید؟!
عمرم میگذرد مثل آب ...
حیفه به خدا یک عمر در دنیا زندگی کنم، اما آقایم را نبینم ...
آقا کمک کن رو سیاه نباشم نزد مادرت.
آقا از اول ترسیدم که بیایم شاگرد اهل بیت(ع) شوم، ولی عمل نداشته باشم.
ترسیدم چادر داشته باشم، ولی همه بیحیا بگویند. خدا شاهده آقا از وقتی که مرحوم کافی گفت، هر دختر شیعه که موهایش را نامحرم ببیند، تیری به قلب امام زمانش میزند، از آن روز هر بار که متوجه میشدم موهایم معلوم میشود، پنهان میکردم تا کسی نبیند.
آقا میدانی برای چه پنهان میکردم؟!
برای اینکه هر بار که موهایم جلوی چشمم میآمد، با خودم تصور میکردم که دارم تیری به قلب امامم میزنم، با اینکه از امام چیزی نمیدانستم، حتی نمیدانستم که امام زمان کیست؟! اصلا برای چه هست؟ چرا ظهور نمیکند؟!
فقط میدانستم که امام زمان از نسل امام حسین(ع) است، تنها معلوماتم درباره امام زمانم همین بود و بس.
اما بعدها فهمیدم برای چه ظهور نمیکند؟ برای اینکه من با گناهم جلوی ظهورش را گرفتم.
برای اینکه بد بودم.
امام رضا! نمیخواهم من را حُر کنی...
آقا نمیخواهم من را مثل مختار کنی...
آقا میخواهم مثل زینب(س) باشم.
حُرّی که چند لحظه پیش حُرّ نبود، فقط روز عاشورا حر شد و فدای امامش گردید. ولی من میخواهم همیشه الگویم زینب(س) باشد، چون زینب(س) از اول زینب(س) بود. از اول فدایی امامش بود، از اول عاشقش بود. میشه آقا من هم عاشق باشم؟!
اما خوشحالم که راهم را پیدا کردم.
و از اینکه ترسم باعث شده که حالا راهم را پیدا کنم، اینم مدیون مادر ساداتم که دست من را گرفت و درِ خانه اهلبیت(ع) آورد.
واقعا نمیدانم آقا چطوری بگویم، من همه کسانی که برای دین و خدا کار میکنند را خیلی دوست دارم. نمیدانم چطوری بگویم، که خیلی شما را دوست دارم، احساس چیزی است که اصلا نمیشود به زبان آورد، باید با قلب و عمل نشان داد و انشاالله که هیچ وقت از خاندان اهلبیت(ع) دور نشوم.
انشاالله که هرگز اهلبیت را رها نخوام کرد، وهمیشه پابند انتخابم هستم. اما آقا شما نمیخواهید یک نگاهی کنید؟!
خیلی کم، نگاه کنید و بگویید من بد بودم، هرچه میخواهید، بگویید آقا!، فقط سکوت نکنید، به خدا من به این هم راضی هستم.
آقا ببین دستم خالی است، هیچی ندارم.
آمدم درِ خانه شما، دست خالی ردم مکنید.
آقا شتر از زیر کارد قصابی فرار میکند و میآید به شما پناه میبرد، پناهش میدهی،
آهو به شما پناه میبرد، پناهش میدهید...هر موجودی به تو پناه میبرد، تو پناهش میدهی.
آقا به من هم پناه میدهید؟!
آقا قول میدهم جای زیادی نگیرم، فقط میخواهم پیش شما باشم، نیستم حرمت، اما دلم هست هر لحظه.
میشه من را بخواهی یک بار با جسمم بیایم حرمت؟!
به قول همه من هم حرم میخواهم آقا!
من هم میخواهم بروم بینالحرمین. میخواهم بروم قتلگاه.
آقاجان! من و مردمم در افغانستان در معرض خطرات زیادی هستیم؛ به گونهای که هرلحظه جان میدهیم. هر کس و ناکس از هرسو امر و نهی میکند، چه کار کنیم و چکار نکنیم؟ باور کنید از این وضع بیزارم.
آقا از قصد دلم میگویم ظهور آقا را نزدیک کنید.
آقا با دل شکسته میگویم صاحب الامر ما را برسانید، دیگه بس است این همه تنهایی!
این همه ظلم!
این همه کشتن شیعهها!
آقا...؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج
دل نوشته یکی از نوکرانت آقاجان!
آقا میشه من هم عاشق باشم؟!
زهرا هاشمی از شهر غزنی/ آقا ببخشید که با دست خالی نشسته برای شما حرف دلم را مینویسم ... من به نظر خودم فکر میکردم که خیلی پابندم، اما غافل از آنکه سر تا پا تقصیر دارم، آقا به خدا من درماندهام، دل شکستهام ... چون در راهی هستم که هر لحظه ممکن است منحرف شوم ...
آقا دست من به دامان شما، کمکم کنید تا راه را درست بروم.
امام عزیز! من که از اول مشکل داشتم و حالا هم غرق در مشکلاتم، اما آقاجان! آمدم درِ خانه شما تا کمک کنید از این مشکلات نجات یابم.
هرقدر خوب باشم، باز کم است.
آقا میدانیید که هرکسی یک مشکلی دارد، یکی مشکل مالی دارد، یکی مشکل خانوادگی، خلاصه هرکسی یک مشکلی داره ...
آقا منم چیزی زیادی نخواستم، فقط یک نگاه، آقا من از همه چه گذشتم، تا یک نگاهی به این نوکرت کنید!
آقا اگر بگوم من شیعه خوبی بودم، نه، شاید خیلی بد باشم، شاید کارهایی انجام بدهم که در شأن یک شیعه نباشد...
آقا به خدا مشکل من همین است، میدانم، ولی عمل ندارم. آقا، من درماندهام.
درماندهها چه میخواهد از آقای خود؟!
مگر هر دل شکستهای در نمیزند؟
مگر من بیکسم؟
آخر من دل ندارم؟!
مگر من لیاقت ندارم؟
اگر نداشتم که حالا شیعه نبودم.
اگر داشتم چرا دستم را نمیگیرید؟!
عمرم میگذرد مثل آب ...
حیفه به خدا یک عمر در دنیا زندگی کنم، اما آقایم را نبینم ...
آقا کمک کن رو سیاه نباشم نزد مادرت.
آقا از اول ترسیدم که بیایم شاگرد اهل بیت(ع) شوم، ولی عمل نداشته باشم.
ترسیدم چادر داشته باشم، ولی همه بیحیا بگویند. خدا شاهده آقا از وقتی که مرحوم کافی گفت، هر دختر شیعه که موهایش را نامحرم ببیند، تیری به قلب امام زمانش میزند، از آن روز هر بار که متوجه میشدم موهایم معلوم میشود، پنهان میکردم تا کسی نبیند.
آقا میدانی برای چه پنهان میکردم؟!
برای اینکه هر بار که موهایم جلوی چشمم میآمد، با خودم تصور میکردم که دارم تیری به قلب امامم میزنم، با اینکه از امام چیزی نمیدانستم، حتی نمیدانستم که امام زمان کیست؟! اصلا برای چه هست؟ چرا ظهور نمیکند؟!
فقط میدانستم که امام زمان از نسل امام حسین(ع) است، تنها معلوماتم درباره امام زمانم همین بود و بس.
اما بعدها فهمیدم برای چه ظهور نمیکند؟ برای اینکه من با گناهم جلوی ظهورش را گرفتم.
برای اینکه بد بودم.
امام رضا! نمیخواهم من را حُر کنی...
آقا نمیخواهم من را مثل مختار کنی...
آقا میخواهم مثل زینب(س) باشم.
حُرّی که چند لحظه پیش حُرّ نبود، فقط روز عاشورا حر شد و فدای امامش گردید. ولی من میخواهم همیشه الگویم زینب(س) باشد، چون زینب(س) از اول زینب(س) بود. از اول فدایی امامش بود، از اول عاشقش بود. میشه آقا من هم عاشق باشم؟!
اما خوشحالم که راهم را پیدا کردم.
و از اینکه ترسم باعث شده که حالا راهم را پیدا کنم، اینم مدیون مادر ساداتم که دست من را گرفت و درِ خانه اهلبیت(ع) آورد.
واقعا نمیدانم آقا چطوری بگویم، من همه کسانی که برای دین و خدا کار میکنند را خیلی دوست دارم. نمیدانم چطوری بگویم، که خیلی شما را دوست دارم، احساس چیزی است که اصلا نمیشود به زبان آورد، باید با قلب و عمل نشان داد و انشاالله که هیچ وقت از خاندان اهلبیت(ع) دور نشوم.
انشاالله که هرگز اهلبیت را رها نخوام کرد، وهمیشه پابند انتخابم هستم. اما آقا شما نمیخواهید یک نگاهی کنید؟!
خیلی کم، نگاه کنید و بگویید من بد بودم، هرچه میخواهید، بگویید آقا!، فقط سکوت نکنید، به خدا من به این هم راضی هستم.
آقا ببین دستم خالی است، هیچی ندارم.
آمدم درِ خانه شما، دست خالی ردم مکنید.
آقا شتر از زیر کارد قصابی فرار میکند و میآید به شما پناه میبرد، پناهش میدهی،
آهو به شما پناه میبرد، پناهش میدهید...هر موجودی به تو پناه میبرد، تو پناهش میدهی.
آقا به من هم پناه میدهید؟!
آقا قول میدهم جای زیادی نگیرم، فقط میخواهم پیش شما باشم، نیستم حرمت، اما دلم هست هر لحظه.
میشه من را بخواهی یک بار با جسمم بیایم حرمت؟!
به قول همه من هم حرم میخواهم آقا!
من هم میخواهم بروم بینالحرمین. میخواهم بروم قتلگاه.
آقاجان! من و مردمم در افغانستان در معرض خطرات زیادی هستیم؛ به گونهای که هرلحظه جان میدهیم. هر کس و ناکس از هرسو امر و نهی میکند، چه کار کنیم و چکار نکنیم؟ باور کنید از این وضع بیزارم.
آقا از قصد دلم میگویم ظهور آقا را نزدیک کنید.
آقا با دل شکسته میگویم صاحب الامر ما را برسانید، دیگه بس است این همه تنهایی!
این همه ظلم!
این همه کشتن شیعهها!
آقا...؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج
دل نوشته یکی از نوکرانت آقاجان!
آقا میشه من هم عاشق باشم؟!