آنچه برای ملتها و حکومتها در تمامی دنیا اهمیت دارد و مهم است، منافع ملی و کشوری است که باید تأمین شود تا همان ملت، جغرافیا و کشور در رفاه و آسایش به سر ببرند و همواره در طول تاریخ نیز چنین بوده است.
البته بعد دوره رنسانس، اکتشافات جغرافیایی و اختراع ماشین بخار و تهاجم غربیها به سوی شرق و تأسیس مستعمرات و غارت ملل شرقی، کشورهای غربی تعریف جدیدی از منافعشان ارایه کردند و در پی عملی کردن آن برآمدند که همانا ایجاد جنگ، تنش و بحران داخلی در کشورهای شرقی، به اساس موضوعات تنشزا بود و به همین دلیل، این مسائل بعد از جنگ دوم جهانی تشدید گردید.
هرچند جنگ دوم جهانی و بحران شاخ به شاخ شدن کشورهای غربی که به دنبال کسب و تصرف سرمایه کشورهای دیگر بودند، فرصتی شد بر آگاهی و آزادی بسیاری از ملت و جغرافیای شرقی و مناطق دیگر که سالها آرام و خاموشانه استثمار و استعمار میگردند، اما آنچه را غرب بعد از نیمه دوم قرن بیستم و اواخر آن روی دست گرفت، ترفند جدیدی بود و آن، اینکه ملتها و کشورهای شرقی را به اساس حساسیتها و مسایل اختلافی داخلیشان چون مسایل قومی، مذهبی، سمتی و... درگیر بحران و تنش کنند و گروهی را بر گروهی بجنگانند، تا از یک طرف کماکان سرمایه آنها را به صورت غیرمشروع یا با ترفند فروش سلاح و... غارت کنند و از جانبی هم بتوانند سلطه و سیطره و حضور محوری خود را برای کنترول منطقهای رقبایشان تضمین نمایند.
گذشته از وقایع و حوادث دراز نیم قرن اخیر در کشور، اما حضور و لشکرکشی امریکا پس از ۲۰۰۱ و ادامه جنگ و خونریزی طی بیست سال اخیر، که با رویکرد مبارزه با تروریزم و افراطگرایی با گروههای جنگی مطرح بود، در تمامی مقاطع و موارد رفتار و عملکرد امریکا پرسشبرانگیز و غیرقابل توجیه بوده است. در حالی که بارها مقامات بلندرتبه نظامی و غیرنظامی امریکا بر اولویت تأمین منافع امریکا و غرب برای حضور نظامی و غیرنظامیشان در افغانستان اذعان نموده است، اما بازهم جمعی از درون جامعه ما از سیاستمدار و تحصیل کرده تا حکومتی و اپوزیسیون، با امیدواری و اتکا به سیاستها و پالیسی امریکا برای ساختن و تامین صلح و رفاه در کشور، دهل و کرنا زده و میزنند و با ساده لوحی همیشه امیدوارند.
حالا که در یک اقدام غیرمترقبه ترامپ پروسه صلح با طالبان را که طراح و عملی کننده آن نیز خود امریکا بوده، به یکباره لغو کرده و به تعلیق درآورده است، پرسشها و ابهامات بیشتری مبنی بر نیرنگ و فریب امریکا برای صلح و جنگ در کشور و تداوم حضور و علم کردن پروسه صلح و جنگ مطرح میشود و اینکه امریکا چه میخواهد و چه میکند؟
حالا پرسشهایی که مطرح میشود، این است که امریکا مگر با مذاکره بدون قید شرط، و اذعان به وجود امارت اسلامی و قدرت گروه طالبان، به آنان مشروعیت سیاسی نبخشید؟ مگر امریکا زمینهساز سفر مقامات بلندرتبه طالبان به کشورهای مختلف نشد؟ مگر امریکا طالبان را در سطح منطقه و جهان از یک گروه جنگی افراطی به یک گروه مقدر سیاسی که دارای اندیشه زعامت است، مطرح نساخت؟ مگر در طول دوران 9 ماهه مذاکرات پوشیده و پنهان با طالبان، امریکا حکومت افغانستان را دور نزد؟ مگر امریکا زمینهساز آزادی سران طالبان از زندانها نشد و...؟
حالا گذشته از سالهای پسین، در جریان همین چندین ماه مذاکرات قطر، در اثر حملات طالبان چندین نظامی خارجی به شمول امریکاییها کشته شدند که مهمترین آن سه ماه پیش و در جاده پلچرخی و در اوج گفتگوی خلیلزاد با گروه طالبان اتفاق افتاد! البته پرسش این است که چرا آنوقت ترامپ برای فشار با طالبان و یا مسایلی که حالا مهم شده، در پروسه صلح بازنگری نکرد که حالا و در این مقطع حساس چنین اقدامی کرده است؟
اما با همهی این موارد، آنچه قابل برای بیشترینها قابل درک است؛ این است که امریکا با نیرنگ و فریب، تمامی پروسههای صلح و جنگ را در دست دارد و آنچه که بیش از پیش برای امریکا مهم است، حضور و وجود منطقهایشان است که باید در افغانستان حضور داشته باشند و پایگاه استراتژیک نظامی و سیاسیشان سالها با شعلهور ساختن جنگهای خانمانسوز و علم کردن روند صلح، محوری و پایدار بماند، و در عین حال پروسههای مهم نظیر انتخابات را به درستی و به نفع افراد مورد نظر مدیریت کند.
نویسنده: سید غلامرضا سادات
البته بعد دوره رنسانس، اکتشافات جغرافیایی و اختراع ماشین بخار و تهاجم غربیها به سوی شرق و تأسیس مستعمرات و غارت ملل شرقی، کشورهای غربی تعریف جدیدی از منافعشان ارایه کردند و در پی عملی کردن آن برآمدند که همانا ایجاد جنگ، تنش و بحران داخلی در کشورهای شرقی، به اساس موضوعات تنشزا بود و به همین دلیل، این مسائل بعد از جنگ دوم جهانی تشدید گردید.
هرچند جنگ دوم جهانی و بحران شاخ به شاخ شدن کشورهای غربی که به دنبال کسب و تصرف سرمایه کشورهای دیگر بودند، فرصتی شد بر آگاهی و آزادی بسیاری از ملت و جغرافیای شرقی و مناطق دیگر که سالها آرام و خاموشانه استثمار و استعمار میگردند، اما آنچه را غرب بعد از نیمه دوم قرن بیستم و اواخر آن روی دست گرفت، ترفند جدیدی بود و آن، اینکه ملتها و کشورهای شرقی را به اساس حساسیتها و مسایل اختلافی داخلیشان چون مسایل قومی، مذهبی، سمتی و... درگیر بحران و تنش کنند و گروهی را بر گروهی بجنگانند، تا از یک طرف کماکان سرمایه آنها را به صورت غیرمشروع یا با ترفند فروش سلاح و... غارت کنند و از جانبی هم بتوانند سلطه و سیطره و حضور محوری خود را برای کنترول منطقهای رقبایشان تضمین نمایند.
گذشته از وقایع و حوادث دراز نیم قرن اخیر در کشور، اما حضور و لشکرکشی امریکا پس از ۲۰۰۱ و ادامه جنگ و خونریزی طی بیست سال اخیر، که با رویکرد مبارزه با تروریزم و افراطگرایی با گروههای جنگی مطرح بود، در تمامی مقاطع و موارد رفتار و عملکرد امریکا پرسشبرانگیز و غیرقابل توجیه بوده است. در حالی که بارها مقامات بلندرتبه نظامی و غیرنظامی امریکا بر اولویت تأمین منافع امریکا و غرب برای حضور نظامی و غیرنظامیشان در افغانستان اذعان نموده است، اما بازهم جمعی از درون جامعه ما از سیاستمدار و تحصیل کرده تا حکومتی و اپوزیسیون، با امیدواری و اتکا به سیاستها و پالیسی امریکا برای ساختن و تامین صلح و رفاه در کشور، دهل و کرنا زده و میزنند و با ساده لوحی همیشه امیدوارند.
حالا که در یک اقدام غیرمترقبه ترامپ پروسه صلح با طالبان را که طراح و عملی کننده آن نیز خود امریکا بوده، به یکباره لغو کرده و به تعلیق درآورده است، پرسشها و ابهامات بیشتری مبنی بر نیرنگ و فریب امریکا برای صلح و جنگ در کشور و تداوم حضور و علم کردن پروسه صلح و جنگ مطرح میشود و اینکه امریکا چه میخواهد و چه میکند؟
حالا پرسشهایی که مطرح میشود، این است که امریکا مگر با مذاکره بدون قید شرط، و اذعان به وجود امارت اسلامی و قدرت گروه طالبان، به آنان مشروعیت سیاسی نبخشید؟ مگر امریکا زمینهساز سفر مقامات بلندرتبه طالبان به کشورهای مختلف نشد؟ مگر امریکا طالبان را در سطح منطقه و جهان از یک گروه جنگی افراطی به یک گروه مقدر سیاسی که دارای اندیشه زعامت است، مطرح نساخت؟ مگر در طول دوران 9 ماهه مذاکرات پوشیده و پنهان با طالبان، امریکا حکومت افغانستان را دور نزد؟ مگر امریکا زمینهساز آزادی سران طالبان از زندانها نشد و...؟
حالا گذشته از سالهای پسین، در جریان همین چندین ماه مذاکرات قطر، در اثر حملات طالبان چندین نظامی خارجی به شمول امریکاییها کشته شدند که مهمترین آن سه ماه پیش و در جاده پلچرخی و در اوج گفتگوی خلیلزاد با گروه طالبان اتفاق افتاد! البته پرسش این است که چرا آنوقت ترامپ برای فشار با طالبان و یا مسایلی که حالا مهم شده، در پروسه صلح بازنگری نکرد که حالا و در این مقطع حساس چنین اقدامی کرده است؟
اما با همهی این موارد، آنچه قابل برای بیشترینها قابل درک است؛ این است که امریکا با نیرنگ و فریب، تمامی پروسههای صلح و جنگ را در دست دارد و آنچه که بیش از پیش برای امریکا مهم است، حضور و وجود منطقهایشان است که باید در افغانستان حضور داشته باشند و پایگاه استراتژیک نظامی و سیاسیشان سالها با شعلهور ساختن جنگهای خانمانسوز و علم کردن روند صلح، محوری و پایدار بماند، و در عین حال پروسههای مهم نظیر انتخابات را به درستی و به نفع افراد مورد نظر مدیریت کند.
نویسنده: سید غلامرضا سادات