جنگ افغانستان هرگز پایان نمی یابد، حتی اگر صلح برقرار شود، حتی اگر دیگر هیچ جنگی جریان نداشته باشد و همه چیز به آرامش برسد؛ زیرا آثار زخم های عمیق و دردهای جانکاه و مصایب عظیم آن تا سال های سال، مردم ما را به عنوان قربانیان مظلوم تروریزم و ضد تروریزم، زجر خواهد داد.
انبوه بیوه ها و یتیمانی که جنگ و حمله های وحشیانه تروریستی به عنوان یک طیف جدید اجتماع از هم گسیخته و آسیب دیده افغانستان به وجود آورده و زخمی ها و معلولانی که تا پایان عمر، با درد و رنج ناشی از جنگ و تروریزم، به سر خواهند برد، به نوعی بر ادامه جنگ برای بخش بزرگی از مردم ما شهادت می دهند. برای این گروه از مردم، جنگ هرگز پایان نخواهد یافت و صلح، سرابی فریبنده خواهد بود که هیچگاه متولد نخواهد شد؛ زیرا نه می تواند عزیزان از دست رفته، جوان های تلف شده و مردان و زنان و کودکان قربانی شده را به آغوش خانواده ها و بازماندگان بی پناه شان بازگرداند و نه چیزی از درد و رنج و مصیبت کسانی بکاهد که از جنگ و حمله های تروریستی، به شدت آسیب دیده اند.
در این میان اما مدعیان صلح می توانند به تغییر زندگی غم انگیز این طیف اجتماعی، کمک کنند. دولت، مسؤول کاهش بخشی از رنج بازماندگان و آسیب دیدگان قربانی جنگ و تروریزم است. دولت نباید با بی اعتنایی و سکوت و فراموش کردن جنایت هایی که تروریست های وحشی در حق غیر نظامیان مظلوم این وطن، مرتکب شده اند، درد آنها را چندین برابر افزایش دهد.
آنها حق دارند از دولت بخواهند که به آنان توجه کند؛ زیرا دولت هم مسؤول تأمین امنیت آنها و مبارزه با تروریزم بوده و بدون شک، به این وظیفه اش به درستی عمل نکرده یا بنا به هر دلیلی، نتوانسته عمل کند و هم پس از فاجعه، وظیفه داشته است تا به آنها بر پایه وظایف قانونی اش، رسیدگی همه جانبه مالی و انسانی و عاطفی کند و نارسایی ها و کاستی های بزرگ زندگی شان را تأمین و ترمیم نماید.
با این وجود، هیچیک از این اتفاق ها برای بسیاری از قربانیان تروریزم در افغانستان نیافتاده است. نمونه بارز آن، قربانیان و بازماندگان حمله دهشت افکنانه و بی رحمانه ۷ جدی سال ۹۶ بر دفتر مرکزی مرکز فعالیت فرهنگی اجتماعی تبیان و خبرگزاری آوا در غرب کابل است. دولت نه تنها به بازسازی تعمیر این مرکز فرهنگی، هیچگونه کمکی انجام نداد؛ بلکه حتی شهدا و زخمی های پرشمار آن رویداد غم انگیز و فاجعه بار را نیز همانند همه رویدادهای مشابه، فراموش کرد و به حال خود واگذاشت.
این در حالی است که آنها قربانی ضعف، ناتوانی یا عدم عمل به مسؤولیت های دولت در مقابله با تروریزم و تأمین امنیت مردم شدند؛ اما در عمل، هم تاوان سنگین ندانمکاری و بی مسؤولیتی دولت را پرداختند و هم پس از فاجعه، باید به تنهایی و در فراموشی و بی اعتنایی مطلق دولت و نهادهای مسؤول، زخم و زجر ناشی از آن فاجعه را بر دوش بکشند.
این ستم است؛ ستمی که بی تردید، در ادامه مظالم بی رحمانه تروریست های خون آشام بر مردمی صورت می گیرد که ظاهرا دولت هم می پندارد «قربانی» هستند و باید همیشه قربانی باقی بمانند.
با این حساب، صلح برای قربانیان جنگ و تروریزم که مورد بی اعتنایی و فراموشی دولت واقع شده اند، چه معنایی می تواند داشته باشد؟ پدر و مادر پیری که پاره های جگر خویش در یک حمله تروریستی از دست داده اند، نوعروسی که مرد آرزوهای پاک اش را برای همیشه مدفون کرده است، دختر یا پسر خردسالی که پدر یا مادرش را هرگز نخواهد دید و مجبور است بار سنگین ادامه زندگی مشقت بارش در کشوری مانند افغانستان را به تنهایی بر دوش بکشد و دختر یا پسر جوانی که تنها چند روز پیش از عروسی اش، تا ابد تنها شده زیرا زوج جوانش در خون خویش پرپر شده و رخ در نقاب خاک کشیده، چگونه می توانند صلح را معنا کنند و از پایان جنگ، سخن بگویند؟ آنها زمانی می توانستند صلح را باور کنند که دولتی دلسوز و مسؤول، دست شان را می گرفت و به عنوان ورثه شهدا، بازماندگان رویدادهای مرگبار تروریستی، قربانیان مظلوم یک جنگ ظالمانه و آسیب دیدگان بیطرف نبردی یکطرفه و تحمیلی، از بهترین امکانات رفاهی و اقتصادی و آموزشی و تفریحی بهره مند شان می ساخت؛ نه اینکه تا ابد به حال خود، رهای شان کند و حتی حد اقل های یک زندگی عادی را نیز برای آنها فراهم نسازد.