یک روز پس از آن که تروریست های طالبان، به مقر قول اردوی ۲۰۹ شاهین در ولسوالی "دهدادی" ولایت بلخ حمله کردند، دولت یک روز عزای ملی اعلام کرد. این در حالی است که اشرف غنی به دنبال این حمله مرگبار به بلخ رفت، دستور داد که یک بررسی جدی در مورد این حمله آغاز شود. وزارت دفاع افغانستان امروز تأیید کرد که دست کم ۱۰۰ سرباز در این حمله طالبان کشته یا زخمی شدند؛ اما منابع دیگر تعداد شهدا را ۱۵۰ نفر اعلام کرده اند. اما امرالله صالح؛ وزیر دولت در امور اصلاحات در بخش امنیتی می گوید که "حامیان و همفکران طالبان که در زیر پرچم ملی کشور زندگی میکند"، بدتر از انتحاریها بودهاند و "مملکت به تصفیه نرم و سخت نیاز دارد".
محکومیت، اعلام عزای ملی، برگزاری مراسم ترحیم و صدور دستور تحقیق، همگی بخشی از آیین خفت بار و حقارت آمیز «مرده خوری» محسوب می شوند. به تعبیر جلال آل احمد، دیوار که فروریخت، مرده خورها خبر خواهند شد. اکنون دیوار فروریخته، سد درهم شکسته و کوه آوار شده است.
۱۵۰ سرباز نه، ۱۵۰ یل، ۱۵۰ قهرمان، ۱۵۰ امید، ۱۵۰ تکیه گاه، ۱۵۰ مانع بازدارنده، ۱۵۰ سد مقاوم، ۱۵۰ چراغ روشن، ۱۵۰ پدر، ۱۵۰ زندگی، ۱۵۰ نان آور به خون آغشته شده و به خاک نشسته اند.
کمر ملت شکسته، خانه افغانستان، خراب شده، آسمان بر سر مان آوار گشته است. آیا زخمی چنین عمیق را می توان با محکومیت، اعلام یک روز عزای عمومی و بیانیه های پر آب و تاب ضد طالبانی، التیام بخشید؟! ابعاد فاجعه عمیق تر و گسترده تر از آن است که بتوان با این واکنش های از پیش آماده شده و کلیشه ای به مصاف آن رفت و جبرانش کرد.
تروریست ها بر ما چیره شده اند، سرنوشت ما را به بازی گرفته اند، در ابعاد صدها نفری به صورت هدفمند و گزینش شده از میان نیروهای مسلح ارتش ملی مان قربانی می گیرند و در حالی که ما را به خون می نشانند و به خاک می کشند، خود جشن و پایکوبی پیروزی و فتح برپا می کنند و بر اندوه ما شادی می کنند. پس حتما یک جای کار به صورت جدی ایراد دارد.
اگر این بار دولت و ملت نتوانند این ایراد را برطرف کنند، همه ما علیرغم اندوه عمیقی که داریم، در قماش و قطار کرکس هایی هستیم که خون جوانان رشید این سرزمین نفرین شده را می مکند و جان می گیرند.
چرا هیچکس از خود نمی پرسد که مسؤولان ارشد امنیتی دقیقا مشغول چه کاری هستند، چه خوابی برای امنیت و ثبات در این سرزمین نکبت زده می بینند؟ چرا جلو این فجایع با این بعد و وسعت و دامنه، گرفته نمی شود؟ این عملگرایی تروریست های خون آشام، بی تردید ریشه در خواب آلودگی و بی مسؤولیتی و بی عملی و بی برنامه گی و بی کفایتی مقامات و مسؤولانی دارد که از خون ملت تغذیه می کنند تا اقوام و اقارب خود را به مدارج بالای تصمیم گیری برسانند؛ اما از آن سو، با انفعال و بی تدبیری و نابخردی و بی مسؤولیتی در قبال مسایل حاد و حساس ملی، تروریزم را تغذیه و تأمین می کنند و خواسته یا ناخواسته به فربه شدن این هیولای آدمخوار کمک می کنند.
این خیانت ملی است، این جفا در حق صدها خانواده ای است که در قول اردوی شاهین و پیشتر از آن، در شفاخانه ۴۰۰ بستر سردار داوود، به خون نشستند و مظلومانه قربانی قساوت و سنگدلی کرکس های خون آشامی شدند که خود ما پرورش شان دادیم، جنایت های شان را توجیه کردیم، «برادر» شان خواندیم، با «مخالف سیاسی» عنوان کردن یک مشت تروریست مزدور وابسته به بیگانه ای که تنها حق و سهم شان از این جهان، مرگی حقیر و سنگدلانه است نه تکریم و تعظیم و احترام و التماس و توجیه جنایت های مرگبار شان که به نیابت از رژيم های بدنام و حامی تروریزم در منطقه و فرامنطقه علیه مردم مظلوم افغانستان انجام می شود، آنها را تبرئه کردیم.
هیچگاه نباید این تصور کرکس گونه شکل بگیرد که ۱۵۰ شهید مظلوم نیروهای ارتش ملی کشور که در مسلخ بلخ به قربانگاه رفتند و سلاخی شدند، برای مرگ به دنیا آمده بودند و برای همین منظور در صفوف نیروهای امنیتی، حضور داشتند. آنها در حال نماز و غذا در مقر یکی از بزرگ ترین پایگاه های ارتش ملی افغانستان، بی رحمانه قربانی یک جنایت توطئه آمیز، پیچیده، رازآلود، عمیقا مبهم و پرسش برانگیز و بدون شک مافیایی و خاینانه شدند. آنها در سنگرهای گرم نبرد و در میدان های جنگ، جان ندادند؛ چیزی که شاید مرگ پرشکوه یک سرباز دلاور خوانده شود. آنان قربانی توطئه و خیانت شدند و این چیزی نیست که تنها با اعلام عزای ملی و بیانیه های از پیش آماده شده محکومیت، بتوان به آسانی از کنار آن گذشت.
اکنون این مسؤولیت جمعی ماست که انتقام خون پاک شاهین های بلندپرواز را بگیریم، در غیر آن، همگی کرکس ایم؛ کرکس هایی که هیچ توفیر و تفاوتی با تروریست های جنایتکار ندارند.