تاریخ یکی از منابع مهم معرفت بشری است. از دو منظر می توان به تاریخ نگاه کرد در یک دیدگاه تاریخ به معنای آنچه گذشته است می باشد که همیشه باید مورد توجه، تحلیل و انتقاد قرارگیرد. منظر دوم به تاریخ به معنای آنست که آدمیان در تاریخ زندگی می کنند. هیچ سخنی، کاری اتفاق نمی افتد مگر این که تاریخ مند است.
نگاه انتقادی به تاریخ، ممکن است از زمان عبدالرحمن ابن خلدون(قرن هشتم هجری) آغاز یافته باشد که دیدگاه جامعه شناسانه به تاریخ داشت. فهم تاریخ را با فهم جامعه شناسی و روان شناسی در هم آمیخت و گفت که بدون فهم این علوم فهم تاریخ ممکن نیست. او بی پایهگی برخی حوادث تاریخی را با نگاه ژرف و تیز بین خود آشکار کرد. با ابتنا به این دیدگاه، بر نسل کنونی افغانستان است که تاریخ خود را با رویکرد انتقادی بنگرند تا تکرار نکنند.
تاریخ افزون بر آن که در مکاتب و دانشگاه ها تدریس و تحقیق می شود باید از طریق رسانه های گروهی نیز مورد توجه قرار گیرد تا نسل کنونی بیش از همه از گذشته خود و انگیزه ها و محرک های آنها بدانند. اما متاسفانه آن گونه که دیده می شود تاریخ با نگاه تحلیلی نگریسته نمی شود، نسل جوان ما اقبالی به خواندن و تحلیل تاریخ از خود نشان نمی دهند. به طور مثال: به برخی نهادهای فرهنگی کشور وقتی نظر می کنیم این بی خبری از تاریخ را می بینیم.
در سالیان گذشته بود که چند جلسه ای در انجمن قلم افغانستان برگزار شد تا از شخصیت های مهم جهانی چون "کاسترو" رهبر کوبا و "چه گوارا" یکی از انقلابیون چپ امریکای لاتین تجلیل صورت گیرد. وقتی از دور دستی بر آتش داشته باشی نمی توان درک کرد که انگیزه های مهم این تجلیل ها چیست که افرادی در این گونه نهادها جمع می شوند و گویا آگاهانه و از روی قصد و نیت قبلی به تجلیل از این شخصیت ها می پردازند. اما برای نگارنده که تجلیل از این گونه شخصیت ها همراه با پرسش هایی همراه بود، همیشه برای یافتن این پاسخ به دنبال یافتن فرصتی بودم. اتفاقی افتاد با یکی از کسانی که گرداننده این گونه محافل بود آشنا شدم و پرسیدم که شما (این نهاد انجمن قلم) با چه انگیزه ای به تجلیل از شخصیتی مانند کاسترو می پردازید. یا در سرزمینی مانند افغانستان و دورانی که اندیشه چپ زوال پذیرفته است و آفتاب قهرمان هایی مثل کاسترو غروب کرده است چه نیازی به تجلیل وجود دارد؟
دوستم متاسفانه پاسخ در خوری نداشت. ادامه دادم و گفتم شما می دانید که سربازان کیوبایی در جنگ با مجاهدین شرکت کرده بودند و همانند روس ها به کشتار مردم ما پرداختند، اگر شما از این شخصیت ها تجلیل می کنید، پاسخ خون های به ناحق ریخته شده مردم را چه می دهید؟
دیدم که این دوست اظهار بی خبری کرد و گفت: ما نمی دانستیم. این بی خبری گاهی عواقب بسیار بدتر از این دارد. از این جهت است که تاریخ نه برای یک بار پدید می آید و نه هم باید خوانده شود. تاریخ همیشه باید خوانده و تکرار شود. همیشه باید مورد بازنگری و بازبینی قرار گیرد.
برخی اندیشمندان نازک بین، گفته اند، که حوادث تاریخ هم چون غنچه گل است که به تدریج شگفته می شود و خود را آشکار می کند. همان گونه گل به تدریج شگفته می شود، حوادث و رخدادهای تاریخی هم این گونه است. لذا شگفتن همیشه باید مورد توجه، تحلیل و ارزیابی قرار گیرد.
هفتم ثور در تاریخ افغانستان یکی از همان روزهای خونین و نامبارک است. روزی که تعدادی با کمک خارجی ها، دست به کودتا بردند و رژیم را ساقط کردند به جای آن رژیمی دیگری را نشاندند.
دو مسئله می تواند مورد توجه نسل کنونی و جوان کشور قرار گیرد. یکی این که چرا جمعی دست به کودتا زدند و رژیمی را سقوط دادند و دیگر آن که پی آمدهای کودتا چه بود؟ قسمت اول را می گذارم به نسل جوان کنونی که خود به تحقیق و تفحص و کنکاش بپردازند تا بدانند که محرک اصلی آن رخداد تاریخ چه بوده و چرا چنین کودتایی صورت گرفته است و چرا در آن مقطع، کودتا صورت گرفت و رژیم هایی با چه خصوصیت آماده کودتا می شوند. هر کدام این پرسش ها می تواند از دید و منظرهای گوناگون مورد تحلیل قرار گیرد و ثمره نیکویی هم داشته باشد.
اما قسمت دوم پرسش که از پی آمدهای کودتا سخن می رود. ممکن است ابعاد و زوایای گوناگون داشته باشد. یکی از پیامدها، بی تردید، این پرسش را مطرح می کند که تکامل اجتماعی در جوامع چگونه صورت می گیرد، آیا رشد و توسعه انسانی تدریجی است یا انقلابی؟
بدون تردید که تحولات اجتماعی همانند آگاه شدن یک فرد به صورت تدریجی صورت می گیرد. ممکن است بتوان یک نظام سیاسی را از طریق انقلاب سرنگون کرد، اما تحول اجتماعی همانند تغییر یک رژیم سیاسی نیست. آنچه در افغانستان اتفاق افتاد این بود که، رژیمی در افغانستان به میان آمد که ریشه در تفکر کارل مارکس فیلسوف قرن ۱۹ آلمان داشت. کارل مارکس گفته بود که وقتی سرمایه داری شگوفا می شود به دلیل خصلت استثماری که دارد به دزدیدن دستمزد کارگران می پردازد. و این دزدی آشکار سبب می شود که طبقه کارگر علیه نظام سرمایه داری قیام کنند، نظام سرمایه داری را براندازند و یک نظام سوسیالیستی را بر پا کنند. این خوانش از سوسیالیسم باید در کشور و جامعه اتفاق بیافتد که دوران سرمایه داری را سپری کرده باشد. کنترل حکومت توسط سرمایه داران صورت گرفته باشد. اما حزب دموکراتیک خلق وقتی دست به کودتا برد که نه چیزی به نام سرمایه داری وجود داشت و نه هم کارگر انقلابی تربیت یافته بود.
آن چه به جای کارگران انقلابی عمل کرد اردوی افغانستان بود که با کمک مشاوران خارجی، به جای انقلاب دست به کودتا بردند و رژیم داود را سرنگون کردند. چون این رژیم نه ریشه در باور و اعتقادات مردم داشت و نه به گفته مارکسیست ها، شرایط عینی تناسب با تفکر حزب خلق داشت، حزب کوشید به جای ایجاد زمینه و بستری برای تحولات اجتماعی، زور را به عرصه اجتماعی آورد و تصمیم گرفت از طریق فشارهای فزیکی آرزوهای خود را تحقق بخشد. نتیجه آن شد که آرزوها تحقق نیافت چون بذر مناسب با زمین نبود. اما مردم تحت فشار قرار گرفتند و زمینه های قیام های مردمی شکل گرفت. که اگر گسست در روابط اجتماعی دیده می شود، ناهنجاری های مزمنی گریبان مردم را رها نمی کند، اگر بد اخلاقی ها جای شکیبایی و اخلاق را گرفته است. همه ناشی از تحمیل پارادایم زور است.
رنجی که مردم ما امروز می برند، بی تردید قسمت اعظم آن از همان روزهای تاریک رژیم حزب خلق و پرچم سرچشمه می گیرد. گذار از این دوران سخت است مگر این که تاریخ با نگاه موشکافانه مورد تحلیل و بازنگری قرار گیرد و عبرت های لازم از حوادث تاریخ گرفته شود. امید است که نسل کنونی خوانش و تحلیل انتقادی تاریخ هیچگاه از یاد نبرند و این ذخیره مهم تاریخی را یک ذخیره بزرگ معرفتی بنگرند.
نگاه انتقادی به تاریخ، ممکن است از زمان عبدالرحمن ابن خلدون(قرن هشتم هجری) آغاز یافته باشد که دیدگاه جامعه شناسانه به تاریخ داشت. فهم تاریخ را با فهم جامعه شناسی و روان شناسی در هم آمیخت و گفت که بدون فهم این علوم فهم تاریخ ممکن نیست. او بی پایهگی برخی حوادث تاریخی را با نگاه ژرف و تیز بین خود آشکار کرد. با ابتنا به این دیدگاه، بر نسل کنونی افغانستان است که تاریخ خود را با رویکرد انتقادی بنگرند تا تکرار نکنند.
تاریخ افزون بر آن که در مکاتب و دانشگاه ها تدریس و تحقیق می شود باید از طریق رسانه های گروهی نیز مورد توجه قرار گیرد تا نسل کنونی بیش از همه از گذشته خود و انگیزه ها و محرک های آنها بدانند. اما متاسفانه آن گونه که دیده می شود تاریخ با نگاه تحلیلی نگریسته نمی شود، نسل جوان ما اقبالی به خواندن و تحلیل تاریخ از خود نشان نمی دهند. به طور مثال: به برخی نهادهای فرهنگی کشور وقتی نظر می کنیم این بی خبری از تاریخ را می بینیم.
در سالیان گذشته بود که چند جلسه ای در انجمن قلم افغانستان برگزار شد تا از شخصیت های مهم جهانی چون "کاسترو" رهبر کوبا و "چه گوارا" یکی از انقلابیون چپ امریکای لاتین تجلیل صورت گیرد. وقتی از دور دستی بر آتش داشته باشی نمی توان درک کرد که انگیزه های مهم این تجلیل ها چیست که افرادی در این گونه نهادها جمع می شوند و گویا آگاهانه و از روی قصد و نیت قبلی به تجلیل از این شخصیت ها می پردازند. اما برای نگارنده که تجلیل از این گونه شخصیت ها همراه با پرسش هایی همراه بود، همیشه برای یافتن این پاسخ به دنبال یافتن فرصتی بودم. اتفاقی افتاد با یکی از کسانی که گرداننده این گونه محافل بود آشنا شدم و پرسیدم که شما (این نهاد انجمن قلم) با چه انگیزه ای به تجلیل از شخصیتی مانند کاسترو می پردازید. یا در سرزمینی مانند افغانستان و دورانی که اندیشه چپ زوال پذیرفته است و آفتاب قهرمان هایی مثل کاسترو غروب کرده است چه نیازی به تجلیل وجود دارد؟
دوستم متاسفانه پاسخ در خوری نداشت. ادامه دادم و گفتم شما می دانید که سربازان کیوبایی در جنگ با مجاهدین شرکت کرده بودند و همانند روس ها به کشتار مردم ما پرداختند، اگر شما از این شخصیت ها تجلیل می کنید، پاسخ خون های به ناحق ریخته شده مردم را چه می دهید؟
دیدم که این دوست اظهار بی خبری کرد و گفت: ما نمی دانستیم. این بی خبری گاهی عواقب بسیار بدتر از این دارد. از این جهت است که تاریخ نه برای یک بار پدید می آید و نه هم باید خوانده شود. تاریخ همیشه باید خوانده و تکرار شود. همیشه باید مورد بازنگری و بازبینی قرار گیرد.
برخی اندیشمندان نازک بین، گفته اند، که حوادث تاریخ هم چون غنچه گل است که به تدریج شگفته می شود و خود را آشکار می کند. همان گونه گل به تدریج شگفته می شود، حوادث و رخدادهای تاریخی هم این گونه است. لذا شگفتن همیشه باید مورد توجه، تحلیل و ارزیابی قرار گیرد.
هفتم ثور در تاریخ افغانستان یکی از همان روزهای خونین و نامبارک است. روزی که تعدادی با کمک خارجی ها، دست به کودتا بردند و رژیم را ساقط کردند به جای آن رژیمی دیگری را نشاندند.
دو مسئله می تواند مورد توجه نسل کنونی و جوان کشور قرار گیرد. یکی این که چرا جمعی دست به کودتا زدند و رژیمی را سقوط دادند و دیگر آن که پی آمدهای کودتا چه بود؟ قسمت اول را می گذارم به نسل جوان کنونی که خود به تحقیق و تفحص و کنکاش بپردازند تا بدانند که محرک اصلی آن رخداد تاریخ چه بوده و چرا چنین کودتایی صورت گرفته است و چرا در آن مقطع، کودتا صورت گرفت و رژیم هایی با چه خصوصیت آماده کودتا می شوند. هر کدام این پرسش ها می تواند از دید و منظرهای گوناگون مورد تحلیل قرار گیرد و ثمره نیکویی هم داشته باشد.
اما قسمت دوم پرسش که از پی آمدهای کودتا سخن می رود. ممکن است ابعاد و زوایای گوناگون داشته باشد. یکی از پیامدها، بی تردید، این پرسش را مطرح می کند که تکامل اجتماعی در جوامع چگونه صورت می گیرد، آیا رشد و توسعه انسانی تدریجی است یا انقلابی؟
بدون تردید که تحولات اجتماعی همانند آگاه شدن یک فرد به صورت تدریجی صورت می گیرد. ممکن است بتوان یک نظام سیاسی را از طریق انقلاب سرنگون کرد، اما تحول اجتماعی همانند تغییر یک رژیم سیاسی نیست. آنچه در افغانستان اتفاق افتاد این بود که، رژیمی در افغانستان به میان آمد که ریشه در تفکر کارل مارکس فیلسوف قرن ۱۹ آلمان داشت. کارل مارکس گفته بود که وقتی سرمایه داری شگوفا می شود به دلیل خصلت استثماری که دارد به دزدیدن دستمزد کارگران می پردازد. و این دزدی آشکار سبب می شود که طبقه کارگر علیه نظام سرمایه داری قیام کنند، نظام سرمایه داری را براندازند و یک نظام سوسیالیستی را بر پا کنند. این خوانش از سوسیالیسم باید در کشور و جامعه اتفاق بیافتد که دوران سرمایه داری را سپری کرده باشد. کنترل حکومت توسط سرمایه داران صورت گرفته باشد. اما حزب دموکراتیک خلق وقتی دست به کودتا برد که نه چیزی به نام سرمایه داری وجود داشت و نه هم کارگر انقلابی تربیت یافته بود.
آن چه به جای کارگران انقلابی عمل کرد اردوی افغانستان بود که با کمک مشاوران خارجی، به جای انقلاب دست به کودتا بردند و رژیم داود را سرنگون کردند. چون این رژیم نه ریشه در باور و اعتقادات مردم داشت و نه به گفته مارکسیست ها، شرایط عینی تناسب با تفکر حزب خلق داشت، حزب کوشید به جای ایجاد زمینه و بستری برای تحولات اجتماعی، زور را به عرصه اجتماعی آورد و تصمیم گرفت از طریق فشارهای فزیکی آرزوهای خود را تحقق بخشد. نتیجه آن شد که آرزوها تحقق نیافت چون بذر مناسب با زمین نبود. اما مردم تحت فشار قرار گرفتند و زمینه های قیام های مردمی شکل گرفت. که اگر گسست در روابط اجتماعی دیده می شود، ناهنجاری های مزمنی گریبان مردم را رها نمی کند، اگر بد اخلاقی ها جای شکیبایی و اخلاق را گرفته است. همه ناشی از تحمیل پارادایم زور است.
رنجی که مردم ما امروز می برند، بی تردید قسمت اعظم آن از همان روزهای تاریک رژیم حزب خلق و پرچم سرچشمه می گیرد. گذار از این دوران سخت است مگر این که تاریخ با نگاه موشکافانه مورد تحلیل و بازنگری قرار گیرد و عبرت های لازم از حوادث تاریخ گرفته شود. امید است که نسل کنونی خوانش و تحلیل انتقادی تاریخ هیچگاه از یاد نبرند و این ذخیره مهم تاریخی را یک ذخیره بزرگ معرفتی بنگرند.
مولف : سید مظفر دره صوفی