این روزها اتفاق های عجیبی در حال شکل گیری است. اتفاق هایی که درتاریخ پانزده سال گذشته کم تر رخداده است، گویا مادر زمانه این رخدادها را حامله بوده و اینک بر زمین می نهد .
شکل گیری رخدادها بگونه ای است که بدون چشم مسلح نیز می توان دید. ازجمله در برخی صفحه های اجتماعی دیده می شودکه جوانان تحصیل یافته و دانشگاهی پرشوری از به خاک سپاری مجدد "حبیب الله کلکانی" می نویسند و کثیری نیز این جماعت راتشویق می کنند که این رسالت مهم را به نیکی به فرجام رسانند و بارگاهی مطابق شان وشوکت اوآماده کنند!
ازطرف دیگر حکومت افغانستان تصمیم گرفته است که قبر "سردارداود" یا همان سردارمستبد از خانواده محمد زایی را که توسط حزب دموکراتیک خلق کشته شد، باز سازی کند ،بارگاهی مطابق شان یک سردارتزئین نماید.
این ها به نحوی اتفاق های جدیدی در حال شکل گرفتن است.
برای کثیری از مردم افغانستان این رخداد ها قابل تحلیل و تفسیر نیست، چرا جمعی از" حبیب الله کلکانی" تجلیل کند و قبری برای او آماده سازد که نزدیک به صد سال از کشته شدن او می گذرد. او نه خدمتی به فرهنگ این مرزوبوم کرده ونه هم بنای جدید ی درسیاست وحکومت داری نهاده است؟
روستایی زاده ای ساده دلی بدون داشتن هیچ طرح وبرنامه ای برای حکومت داری با جمعی چون خود گرد آماده علیه حکومت وقت دست به شورش برده، بدون آن که انگیزه قوی درذهن خود داشته باشد، روز گار با او همراه بوده ،سلطان زمان خود را به زیر کشیده که به نحوی از سوی استعما رگرروز گار خویش مورد بغض وکینه قرارداشته است.
اگر سلطان جابری بود ،قیام بر ضد او می توانست قیام کنندگان را ارج و عظمتی نصیب گردد. اما آن گونه که تاریخ بیان می دارد، او یگانه سلطانی است که دنیا را پاک دگرگونه می دیده است، طرحی جدید در سر داشته و چند گاهی هم که حکومت کرده است همه در خور ستایش مردم افغانستان بوده است.
لذا قیام برضد او نه تنها حسنی ندارد که بیانگر ذهینت های آشفته روستا زاده ای را نشان می دهد که از مطلوب بودن و نبودن حکومت هیچ چیز نمی دانسته است.
او حکومتی راسرنگون کرده که امید هایی فراوانی در دل مردم روز گار خود بوجود آورده وطرحی نوی در انداخت و نظامی نوی بنیادن نهاد.
حبیب الله کلکانی در نه ماه حکومت، نه مرتکب عمل درخشانی شد و نه هم سخنانی فرهمندی بر زبان راند. آنچه در تاریخ از او نقل شده است. از جمله «غلام محمد غبار» در "افغانستان در مسیر تاریخ " ونجیب مایل هروی" در"تاریخ و زبان در افغانستان" سادگی ذهن او را نشان داده وگواهی می دهد که آن ذهن ساده هیچ گاه بر این نیندیشیده بوده است که روز گاری حکومتی بوجود آورد، قانونی را اعمال کند وبنیانی را پی افگند.
نه از سخنان او خلاقیت ذهنی او استنباط می شود نه در عمل او عزمی برای گشودن افق های جدید دیده می شود ونشان می دهد که هیچ چیزی درذخیزه گاه ذهن او که یک حکومت برآن بنیاد نهاده شود وجود نداشته است.
حال آدمی به این ویژگی چگونه بعد ازنزدیک به صد سال که از مرگ او می گذرد مورد توجه واقع می شود.جمعی با سواد یا بی سواد ،برای او وقت می گذارند، قبری آماده می کنند برای اوبارگاه وزیارت گاهی می سازند.
سردار داود هم مردی است باخود شیفتگی فراوان، با استبداد فکر، خود خواهی وافزون طلبی های بی حد وحصر، او در کام دست پروردگان شوروی سابق فرو می غلطد وبرای به بار نشاندن اهداف شوروی دست به کودتا می زند،حکومت مستقر ومشروع زمان خود را با یک کودتای سفید سرنگون می می کند، مدتی به عنوان آلت دست شوروی ها عمل می کند. سرانجام هم توسط طرفداران شوروی سقوط می کند همراه با خانواده خود کشته می شود.
در حکومت او هیچ اتفاق نادری که تغیری در وضعیت مردم بوجود آورد دیده نمی شود که او را ازاسلاف اومتمایز سازد ودر خشندگی خاصی به حکومت او دهد .
او گرچه نام جمهوریت بر حکومت خود نهاد، اما در حکومت او کمترین نشانی از جمهوریت دیده نشد. او یک خود کامه به تمام معنا بودکه جزبه به خود وقدرت بی حد وحصر خود نمی اندیشید وتا روزگار مرگ هم نیز به توهم قدرت می زیست .
این دو رخداد به لحاظ تاریخی هیچ ارزشی ندارد،به این معنا که این دو مرد نه در تاریخ افغانستان نوآور ی ه کرده اند ،نه شیوه های جدیدی در مدیریت سیاسی آفریده اند ، نه خدمتی به بهبود فکر وفرهنگ این کشور انجام داده اند نه هم راهی جدیدی در تربیت اولاد این کشورگشوده اند تا مورد تجلیل وتکریم قرار گیرند. بلکه این گونه تلا شها بیانگردو نکته است. نخست این که:حکومت ها در دراز نای تاریخ افغانستان به مسئولیت های انسانی خود خوب عمل نکرده ونکوشیده اند تا تغیری درذهنیت مردم ابوجود آورند.
وقتی مردم کارکرد مثبت حکومت هارا می بینند، و می نگرند که افق های جدیدی بر روی مرد م در حال گشوده شدن است. زندگی مادی ومعنوی مردم با تجربه های مثبتی همراه است، کمتر به گذشته فکر می کنند و یا در صدد احیای نماد های گذشته بر می آیند .
ذکر ویاد آوری ازگذشتگان دریک جامعه پیشرو ودینامیک تجلیل ویا تحسین از گذشتگان به معنای مطلوب بودن گذشته نیست بلکه نگریستن به گذشته به معنای دیدن تجربه های تلخ وشیرین زیست آدمیان است که آدمی رابه تامل واندشیدن وا می دارد تا شیرینی هارا برگیرد وتلخی ها را فرو بگذارد و اندرز گیرد.
اما آنگاه که آینده تیره وتار می نماید ،هیچ افقی برروی مردم گشوده نیست، هیچ کورسوی دیده نمی شود، نگاه به گذشته وسیمبول آفرینی ها امر طبیعی می گردد.
تعبیه ارامگاهی برای حبیب الله کلکانی دو امر را تداعی می کند، نخست این که او توسط یک پاشاه پشتون تبار کشته شده است قبر او یاد آورآنست که هنوز یاد کشته شدن او از ذهن ها نرفته ودشنه انتقام هنوز غلاف نشده است.دوم،ایجاد بارگاه برای او نیز این نکته را تداعی می کند که ماهم درتایخ کسی بودیم وتوانستیم حکومتی را سر نگون کنیم چند روزی نیزحکومت نمائیم.
اعمار قبربرای "سردارداود "به معنای زنده کردن آتش انتقام علیه حزب دموکراتیک خلق نیست، زیرا افرادی ازآن حزب بد نام هنوز دردستگاه حکومت کنونی حضور دارند.
بنابراین هیچ گاه نمی توان این بار گاه آفرینی را تیز تر کردن آتش انتقام دانست. اما شاید هم این بار گاه آفرینی از یک جهت دیگر اهمیت داشته باشد،یکی این که قهرمان آفرینی ویژه نظام های قبیله گرای است وازسوی دیگر کتمان ضعف ها کاستی وسرپوش نهادن است بر نا آمدی حکومت است. دو این که آن این که تپه ای داود درآن به خاک سپرده شده است، مشرف بر منطقه وسیعی است که بیشتر ساکنان آن مردم هزاره هستند.این بارگاه برای آن آماده می شود تا به تدریج زمینه بود و باش هزاره هارا تنگ ترکند.وآنها را بیش از پیش تحت فشار قرار دهد یا آنکه به عنوان اعمار قبر نیروهایی در آنجا مسقر سازد که منطقه وسیع هزاره نشین را در تیررس خود داشته باشد.
به هر حال هرچه باشد این نکته را یاد آوری می کند که حکومت های گذشته وکنونی افغانستان بررغم شعارهایی که دادهاست ، قومی عمل کرده وآتش قومیت را بر افروخته نگهداشته وبا جامه زرین دموکراسی هنوز هم بر همان طبل کهنه می کوبد باسیاق صدای همان طبل نیز می رقصد.
شکل گیری رخدادها بگونه ای است که بدون چشم مسلح نیز می توان دید. ازجمله در برخی صفحه های اجتماعی دیده می شودکه جوانان تحصیل یافته و دانشگاهی پرشوری از به خاک سپاری مجدد "حبیب الله کلکانی" می نویسند و کثیری نیز این جماعت راتشویق می کنند که این رسالت مهم را به نیکی به فرجام رسانند و بارگاهی مطابق شان وشوکت اوآماده کنند!
ازطرف دیگر حکومت افغانستان تصمیم گرفته است که قبر "سردارداود" یا همان سردارمستبد از خانواده محمد زایی را که توسط حزب دموکراتیک خلق کشته شد، باز سازی کند ،بارگاهی مطابق شان یک سردارتزئین نماید.
این ها به نحوی اتفاق های جدیدی در حال شکل گرفتن است.
برای کثیری از مردم افغانستان این رخداد ها قابل تحلیل و تفسیر نیست، چرا جمعی از" حبیب الله کلکانی" تجلیل کند و قبری برای او آماده سازد که نزدیک به صد سال از کشته شدن او می گذرد. او نه خدمتی به فرهنگ این مرزوبوم کرده ونه هم بنای جدید ی درسیاست وحکومت داری نهاده است؟
روستایی زاده ای ساده دلی بدون داشتن هیچ طرح وبرنامه ای برای حکومت داری با جمعی چون خود گرد آماده علیه حکومت وقت دست به شورش برده، بدون آن که انگیزه قوی درذهن خود داشته باشد، روز گار با او همراه بوده ،سلطان زمان خود را به زیر کشیده که به نحوی از سوی استعما رگرروز گار خویش مورد بغض وکینه قرارداشته است.
اگر سلطان جابری بود ،قیام بر ضد او می توانست قیام کنندگان را ارج و عظمتی نصیب گردد. اما آن گونه که تاریخ بیان می دارد، او یگانه سلطانی است که دنیا را پاک دگرگونه می دیده است، طرحی جدید در سر داشته و چند گاهی هم که حکومت کرده است همه در خور ستایش مردم افغانستان بوده است.
لذا قیام برضد او نه تنها حسنی ندارد که بیانگر ذهینت های آشفته روستا زاده ای را نشان می دهد که از مطلوب بودن و نبودن حکومت هیچ چیز نمی دانسته است.
او حکومتی راسرنگون کرده که امید هایی فراوانی در دل مردم روز گار خود بوجود آورده وطرحی نوی در انداخت و نظامی نوی بنیادن نهاد.
حبیب الله کلکانی در نه ماه حکومت، نه مرتکب عمل درخشانی شد و نه هم سخنانی فرهمندی بر زبان راند. آنچه در تاریخ از او نقل شده است. از جمله «غلام محمد غبار» در "افغانستان در مسیر تاریخ " ونجیب مایل هروی" در"تاریخ و زبان در افغانستان" سادگی ذهن او را نشان داده وگواهی می دهد که آن ذهن ساده هیچ گاه بر این نیندیشیده بوده است که روز گاری حکومتی بوجود آورد، قانونی را اعمال کند وبنیانی را پی افگند.
نه از سخنان او خلاقیت ذهنی او استنباط می شود نه در عمل او عزمی برای گشودن افق های جدید دیده می شود ونشان می دهد که هیچ چیزی درذخیزه گاه ذهن او که یک حکومت برآن بنیاد نهاده شود وجود نداشته است.
حال آدمی به این ویژگی چگونه بعد ازنزدیک به صد سال که از مرگ او می گذرد مورد توجه واقع می شود.جمعی با سواد یا بی سواد ،برای او وقت می گذارند، قبری آماده می کنند برای اوبارگاه وزیارت گاهی می سازند.
سردار داود هم مردی است باخود شیفتگی فراوان، با استبداد فکر، خود خواهی وافزون طلبی های بی حد وحصر، او در کام دست پروردگان شوروی سابق فرو می غلطد وبرای به بار نشاندن اهداف شوروی دست به کودتا می زند،حکومت مستقر ومشروع زمان خود را با یک کودتای سفید سرنگون می می کند، مدتی به عنوان آلت دست شوروی ها عمل می کند. سرانجام هم توسط طرفداران شوروی سقوط می کند همراه با خانواده خود کشته می شود.
در حکومت او هیچ اتفاق نادری که تغیری در وضعیت مردم بوجود آورد دیده نمی شود که او را ازاسلاف اومتمایز سازد ودر خشندگی خاصی به حکومت او دهد .
او گرچه نام جمهوریت بر حکومت خود نهاد، اما در حکومت او کمترین نشانی از جمهوریت دیده نشد. او یک خود کامه به تمام معنا بودکه جزبه به خود وقدرت بی حد وحصر خود نمی اندیشید وتا روزگار مرگ هم نیز به توهم قدرت می زیست .
این دو رخداد به لحاظ تاریخی هیچ ارزشی ندارد،به این معنا که این دو مرد نه در تاریخ افغانستان نوآور ی ه کرده اند ،نه شیوه های جدیدی در مدیریت سیاسی آفریده اند ، نه خدمتی به بهبود فکر وفرهنگ این کشور انجام داده اند نه هم راهی جدیدی در تربیت اولاد این کشورگشوده اند تا مورد تجلیل وتکریم قرار گیرند. بلکه این گونه تلا شها بیانگردو نکته است. نخست این که:حکومت ها در دراز نای تاریخ افغانستان به مسئولیت های انسانی خود خوب عمل نکرده ونکوشیده اند تا تغیری درذهنیت مردم ابوجود آورند.
وقتی مردم کارکرد مثبت حکومت هارا می بینند، و می نگرند که افق های جدیدی بر روی مرد م در حال گشوده شدن است. زندگی مادی ومعنوی مردم با تجربه های مثبتی همراه است، کمتر به گذشته فکر می کنند و یا در صدد احیای نماد های گذشته بر می آیند .
ذکر ویاد آوری ازگذشتگان دریک جامعه پیشرو ودینامیک تجلیل ویا تحسین از گذشتگان به معنای مطلوب بودن گذشته نیست بلکه نگریستن به گذشته به معنای دیدن تجربه های تلخ وشیرین زیست آدمیان است که آدمی رابه تامل واندشیدن وا می دارد تا شیرینی هارا برگیرد وتلخی ها را فرو بگذارد و اندرز گیرد.
اما آنگاه که آینده تیره وتار می نماید ،هیچ افقی برروی مردم گشوده نیست، هیچ کورسوی دیده نمی شود، نگاه به گذشته وسیمبول آفرینی ها امر طبیعی می گردد.
تعبیه ارامگاهی برای حبیب الله کلکانی دو امر را تداعی می کند، نخست این که او توسط یک پاشاه پشتون تبار کشته شده است قبر او یاد آورآنست که هنوز یاد کشته شدن او از ذهن ها نرفته ودشنه انتقام هنوز غلاف نشده است.دوم،ایجاد بارگاه برای او نیز این نکته را تداعی می کند که ماهم درتایخ کسی بودیم وتوانستیم حکومتی را سر نگون کنیم چند روزی نیزحکومت نمائیم.
اعمار قبربرای "سردارداود "به معنای زنده کردن آتش انتقام علیه حزب دموکراتیک خلق نیست، زیرا افرادی ازآن حزب بد نام هنوز دردستگاه حکومت کنونی حضور دارند.
بنابراین هیچ گاه نمی توان این بار گاه آفرینی را تیز تر کردن آتش انتقام دانست. اما شاید هم این بار گاه آفرینی از یک جهت دیگر اهمیت داشته باشد،یکی این که قهرمان آفرینی ویژه نظام های قبیله گرای است وازسوی دیگر کتمان ضعف ها کاستی وسرپوش نهادن است بر نا آمدی حکومت است. دو این که آن این که تپه ای داود درآن به خاک سپرده شده است، مشرف بر منطقه وسیعی است که بیشتر ساکنان آن مردم هزاره هستند.این بارگاه برای آن آماده می شود تا به تدریج زمینه بود و باش هزاره هارا تنگ ترکند.وآنها را بیش از پیش تحت فشار قرار دهد یا آنکه به عنوان اعمار قبر نیروهایی در آنجا مسقر سازد که منطقه وسیع هزاره نشین را در تیررس خود داشته باشد.
به هر حال هرچه باشد این نکته را یاد آوری می کند که حکومت های گذشته وکنونی افغانستان بررغم شعارهایی که دادهاست ، قومی عمل کرده وآتش قومیت را بر افروخته نگهداشته وبا جامه زرین دموکراسی هنوز هم بر همان طبل کهنه می کوبد باسیاق صدای همان طبل نیز می رقصد.
مولف : سید مظفر دره صوفی