ماکیاولی سیاست مدار و نویسنده مشهور ایتالیا در قرن شانزدهم است.
او را یک فیلسوف سیاست و هم یک سیاست مدار واقع گرا(رئالیست) می دانند. کتابی به نام «شهریار» دارد. کانون توجه او در آن کتاب آنست که به سیاست مداران غربی توصیه می کند که در سیاست باید واقع گرا بود و دانست که کدام وسیله می تواند یک سیاست مدار را به هدف خود نزدیک سازد.
او باور داشت و توصیه می کرد که در دنیای سیاست نمی توان از اخلاق فردی سود جست و آن را به کار بست.
او اخلاق در مقام سیاست ورزی را با اخلاق فردی قابل مقایسه نمی دانست. اگر به عنوان یک فرد معمولی بتوان از دروغ گفتن، ریا کاری، تجاوز به مال دیگران به کار بردن حیله و نیرنگ و ده ها رفتار غیر اخلاقی پرهیز کرد و دوری گزید، در مقام سیاست مدار نمی توان به چنین اخلاقی پای بند بود و مرعی شمرد.
او در حقیقت میان دو ساحت اخلاقی تفکیک قایل می شود. باور او آنست که برای رسیدن به هدف، همه نوع رفتار و گفتار مجاز است و هیچ قید و بندی برای حکم رانان پسندیده نیست. گفته اند که این توصیه های واقع بینانه ی او، به مذاق سیاست مداران آن روزگار خوش آیند نبود، کتاب های او را تحریم کردند و او را مجسمه شر و شرارت مجسم دانستند.
جسد او را در گوشه به دور از چشم مردم دفن کردند. اما به تدریج که زمان گذشت و سیاست مداران غربی به عملکرد خود نگریستند به این نکته سنجی های او پی بردند که آنچه او گفته است عین واقعیت بوده است.
و پس از آن از او اعاده حیثیت کردند، سالیاد مرگ او را گرامی داشتند، گفته های او را ستودند.
سیاست کشورهای غربی بعد از آن بویژه در قرن ۱۸ و ۱۹ عملا در جهت کار بست پیشنهادهای نیکولای ماکیاولی است.
استعمارگری و زیاده طلبی و فزون خواهی در آموزه های او وجود داشت و کشورهای غربی نیز بدان عملکرده اند و می کنند.
گرچه بساط استعمار کهنه برچیده شده اما استعمار جدید به شکل و شمایل جدیدتر گفته های ماکیاولی را به عمل نشانده اند.
کشورهای جهان سوم هنوز زخم استعمار و ستم هایی که بر مردم این سرزمین را رفته است برشانه های خود دارند. کشورهای آفریقایی هنوز از داشتن لقمه نانی محروم هستند، کثیری از کشورهای آسیایی هم از درد نفاق و تفرقه که نتیجه حضور استعمارگران در قرن نوزده و تا نیمه قرن بیست است رنج می برند.
کشمکش های خونینی بر سر مرزهای جغرافیایی هنوز هم توان و انرژی فراوانی را از حکومت های کشورهای جهان سوم می ستاند.
هر گاه از کشورهای استعمارگر سخنی به میان می آید، جز نفرت و بدبینی و انزجار در ذهن تولد نمی شود .
روی این مبنا استعمارگران نماد همه بدبختی ها، فلاکت باری ها و زیاده خواهی در جهان سوم بوِیژه در میان کشورهای اسلامی تلقی می گردد. استعمارگر یعنی حکومت هایی که انبانی به پنهای تمام زمین برای خود مهیا کرده و برای پرکردن آن هیچ حریمی را محترم نمی دارد، هیچ مرزی را به رسمیت نمی شناسد به هیچ مبنای اخلاقی و قانونی گردن نمی گذارد.
در مجموع از عملکرد کشورهای تجاوزگر چنین بر می آید که فاقد اخلاق و رفتار انسانی نسبت به سایر کشورها و ملت ها هستند. امروز هم اگر تروریزم مورد حمایت کشورهای قدرت مند جهان قرار می گیرد، چندان گله و شکایتی نیست زیرا؛ از گرگ هیچ گله و شکایتی نیست آنچه به منصه ظهور می رسد خوی گرکی او است. برای یک سیاست مدار امریکایی، دست یابی به منفعت یک ارزش فوق العاده تلقی می گردد و برای بدست آوردن هیچ مانع اخلاقی و ارزشی را نمی شناسد.
اگر سخن از حقوق بشر گفته می شود یا از آزادی سخنی بر زبان می رانند، فقط در جغرافیای امریکا است. همین که از آن جغرافیا بیرون آمدند، مفاهیم متعالی ارزشی رنگ می بازند و معنای ممسوخ و منفوری می یابند. این گونه سیاست ورزی در قرن بیست چنان مروج و معمول بوده است و هنوز هم جریان دارد.
البته گهگاهی از جانب روشنفکران، نهادهای مدنی و دانشمندان جهان غرب مورد نقد قرار می گیرند، سران و سیاست مداران غربی را از افتادن در جهنم بداخلاقی ها بر حذر می دارند. اما این نقدها چندان کم رنگ و بی رمق است که نمی تواند از عملکرد زشت سیاست مداران غربی نسبت به سایر کشورها بکاهد و در شیوه عمل آنها تغییری ایجاد کند.
دماغ پر نخوت و افزون خواهی، سیاست مداران غربی را چنان بار آورده است که تا وقتی در مسند قدرت هستند نه به خبط و خطاهای بی شمار خود اعتراف می کنند و نه هم در کار و بار اصلاح رفتار خود هستند.
اما جان کلام اینست که جهان سومی ها و بویژه کشورهای اسلامی که تجربه های تلخ تجاوزگری را تجربه کرده اند و از اخلاق اسلامی نیز بهره هایی برده اند، آیا، در مقام عمل خطای کشورهای غربی را در پیش گرفته اند و می گیرند یا آن که در رفتار و گفتار خود مبانی اخلاقی را رعایت می کنند؟
واقعیت آنست که وقتی خوی فزون خواهی مبنای سیاست قرار گیرد و ارزش های اخلاقی در یک کشور مسلمان جهان سومی کم رنگ شود همان عملی انجام می گیرد چنان که از یک کشور استعمار گر توقع می رفت.
لشکرکشی ترکیه به خاک عراق وعدم اعتنای آن کشور به قوانین بین المللی و پاسخ منفی به در خواست های مکرر حکومت عراق، بیانگر آنست که کشورهای جهان سوم و مسلمان هم، اگر قدرتی یافتند و توان تجاوز به وجود آمد، هیچ گاه حرمت همسایه خود را نگاه نمی دارند به هم دین و هم مسلک و همسایه خود احترام نمی نهند. همان کاری که استعمارگران در درازنای تاریخ انجام داده اند، انجام می دهند .
تجاوز ترکیه به عراق را چگونه می توان توجیه کرد؛ غیر از این است که آن کشور منافع سیاسی و اقتصادی خود را در خطر می بیند برای بدست آوردن آن حریم یک کشور مسلمان وهمسایه را می شکند، قوانین بین المللی را نادیده می انگارد و تجاوز می کند؟
نتیجه ای که می توان گرفت آنست که خوی درندگی، زیاده طلبی و فزون خواهی در همه سیاست مداران در تمام کشورهای جهان وهمه آدمیان وجود دارد.
اگر کسی حداقل اخلاق انسانی را در رفتار و گفتار خود مراعات نکند، همان کاری را صورت خواهد داد که یک کشور استعمارگر انجام داده و می دهد.
همه آدمیان، بالقوه می تواند یک سیاست مدار امریکایی یا انگلیسی باشد اگر ارزش های انسانی از آن سیاست مداران و حکومت رخت بربسته باشد.
ترکیه به عنوان یک کشور مسلمان برای بدست آوردن منافع نامشروع خود همان کاری را انجام داده که یک امریکایی یا انگلیسی انجام می دهد. لذا می توان این گونه بیان کرد که در اصل این آدمیان است که خوی زیاده طلبی را در خود نهفته دارند، برخی با آب اخلاق و ارزش های انسانی این درنده خویی را در خود مهار می کنند، برخی ها یا فاقد آن معیارهای اخلاقی هستند یا آنکه توان مقابله با این خواسته های شیطانی را ندارند.
مولانا گفت: آدمی را پنجه و ناخن مباد؛ که نه دین اندیشد آنگاه نه سداد