در بیش از یک دهه گذشته همواره سخن از خشونت گفته شده است. نتایج و پی آمدهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خشونت مورد بحث و تحلیل آگاهان و کارشناسان قرار گرفته و هر کدام از منظر و مرایی این پدیده را مورد تحلیل و بررسی قرارداده اند. اما این نکته مورد غلفت قرار گرفته - یا حداقل- کمتر به آن پرداخته شده است که به ریشه ها و دلایل اصلی خشونت مورد بحث، بررسی، شناسایی و تحلیل قرار گیرد.
دلایل پدیدارشناسانه، معرفت شناسانه یا زبان شناسانه آن باز نموده شده و مورد توجه کارشناسان و صاحب نظران قرار گیرد.
اولین نکته ای که مورد بی اعتنایی قرار گرفته آنست که خشونت در افغانستان معمولا در ولایت هایی بروز و ظهور یافته که اکثریت مردم پشتو زبانند، اگر در سایر نقاط کشور نیز خشونت تسری یافته است نیز نوعی هم زبانی را می توان میان آن خشونت و کانون های خشونت دید. حال این پرسش مطرح می شود که زبان با خشونت چه رابطه دارد؟
اگر خشونت را دارای ریشه های معرفتی گوناگون بدانیم می توان یکی از علت ها و ریشه های عمده خشونت را« عدم توسعه زبان » دانست؟
برای درک و دریافت درست این پاسخ ناگزیریم دست به دامن زبان شناسان بزنیم و تعریف زبان را از یافته های آنها وام گیریم. با تعریفی که آنها از زبان ارایه می دهند به داوری بپردازیم که آیا زبان یکی از فاکتورهای خشونت بوده است یاخیر؟
اما قبل از پرداختن به تعریف زبان باید توجه داشت که منظور از خشونت، خشونتی است که تحت نام دین صورت می گیرد. منظور از دین همه نوع آموزه هایی است که در میان اکثریت دینداران در جهان اسلام وجود دارد.
مورخان گفته اند، این که زبان اصلی دین که متون دینی با آن تدوین یافته است زبان عربی است. در سده های نخستین ظهور اسلام تنها زبان دین عربی بوده، اما گسترش اسلام در سایر نقاط دنیا از جمله در حوزه تمدنی ایران، تک زبانی خاتمه یافته و زبان دیگر به زبان دین افزوده شده که آن زبان فارسی است. زبان فارسی زبان دوم دین اسلام است.
در سده های اولیه اسلام، همه آثار مکتوب به زبان عربی نوشته شده است. چه آنهایی را که فارسی زبانان نوشته اند و چه کتبی که توسط عرب زبان ها به رشته تحریر درآمده است. در این زمان، اکثر مردم از دسترسی به معرفت دینی نوشته شده کم بهره بوده اند آنچه می شنیده اند از طریق خطابه هایی بوده که با شنیدن وعظ واعظان می اندوخته اند. بزرگان دینی ای که در بلخ، بخارا و سمرقند زاده شده اند گرچند زبان غیر عربی داشته اند اما اکثریت با زبان عربی نوشته اند. نوشته شدن معارف دینی به زبان عربی نوعی محدودیت همگانی برای فهم دین بوده است.
اما از آن جایی که معرفت دین منحصر به عالمان بزرگ نبوده هر کس به قدر توان خود تلاش کرده اند بیاموزند، وجود شاعران و نویسندگان و گویندگان فارسی زبان باعث شده که معرفت دینی در میان مردم تسری پیدا کند و در حیطه و حصار عالمان دینی باقی نماند.
یکی از مذاهب پنجگانه گانه اسلام (ابوحنیفه) از فارسی زبانان است. گفته شده است که وی حتا فتوا داده است که مسلمان ها می توانند نمازهای یومیه را با زبان مادری خود بخوانند. این گونه فتواها هم بسط دین را سبب شده است هم گسترش و زمینه فراخی برای زبان فارسی به وجود آورده است.
اما آنچه که قابل توجه است این که تاریخ معرفت دینی نشان نمی دهد(حداقل نگارنده نمی داند) که در میان پشتو زبانان، عالم برجسته و صاحب فتوایی که هم با زبان پشتو سخن گفته باشد و هم مورد وثوق همه پشتو زبان ها باشد به وجود آمده باشد.
افزون بر آن نوعی حکمت و معرفت هایی هم که برای فهم دین کمک کرده است نیز در میان پشتو زبان ها ظهور نکرده است. در یک مطالعه تطبیقی نمی توان شخصیت های مهمی چون بوعلی، فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی در عرصه فلسفه، امام محمد غزالی، عطار و مولانا جلال الدین بلخی را در عرص عرفان اسلامی در میان پشتو زبانان سراغ گرفت.
دوران سلسله غزنوی و سامانیان و سلجوقیان نیز نمی توان کسی را یافت که با زبان پشتو سخن گفته باشد و نامی هم در عرصه معرفت دینی از خود به یادگار گذاشته باشد. حتا شاعران حکیم و شیرین بیانی چون سعدی و حافظ نیز در میان این قوم ظهور نیافته است.
به سخن دیگر حرکت رو به پیش تاریخ معرفت دینی در میان گویندگان سایر زبان ها باعث نشده است که پشتو زبان ها نیز در مسیر رشد فکری قرار گیرند و تحولات زبان دینی آنها نیز نو شود.
از طرفی هم تعصب در حفظ زبان مادری در میان اکثر پشتو زبانان، نیز باعث شده است که برای فهم زبان دیگران کم تر تلاش کنند و یا اصلا با زبان دوم جهان اسلام که زبان فارسی است بیگانه باشند.
در مسیر تحول قرار نگرفتن زبان پشتو باعث شده است که از مفاهیم جدیدی که درجهان اسلام به وجود آمده است بهرمنده نشوند. در قرون اخیر(قرن هجدهم)،نو آوری های مهمی درعرصه دین و معارف دینی صورت گرفته از جمله توسط شاولی الله دهلوی سخنان نغز و دلنیشنی گفته شده است که پشتو زبانان ما بهره ی چندانی نداشته اند.
در قرن اخیر، یکی از عمده کتبی که در جهان اسلام به طبع رسیده و به فارسی برگردان شد «بازسازی فکر دینی در اسلام» بود که توسط علامه اقبال لاهوری تالیف یافت. به گفته صاحب نظران و آگاهان دینی، این کتاب یکی از عمیق ترین و تاثیرگذارترین کتب در قرون اخیر در جهان اسلام است که فارسی زبان ها از راه ترجمه با آن راه پیدا کردند، مورد بحث و نقد قرار دادند. در حالی که در میان پشتو زبان های ما اصلا کسی به فکر ترجمه این کتب بر نیامده است.
با این اوصاف وقتی ذهنیت های جوان و تهی از بار معرفت دینی به مدارسی دینی پاکستانی رفتند که هم سرمایه مادی آن از عربستان سلفی تامین می شد و هم سرمایه معنوی آن، چه انتظاری را از این نو آموزان می توان داشت؟
اگر قبل از رفتن به مدارس پاکستانی، با برخی مفاهیم معرفت دینی آشنایی حاصل می گردید، مواجه شدن با معرفت دینی - سلفی، دانش آموز دین را وا می داشت که حداقل میان آموزه های جدید و قدیم نوعی مقایسه ای صورت دهد، صحت و سقم هر دو آموزه را با ذهن خود بسنجد، شاید حداقل شکی در صحت آموزه های جدید به وجود آید، اما زمانی که ذهن ها خالی باشد، تنها آموزه های جدید به عنوان یک آموزه مطلوب پذیرفته شود و معرفت آموزان جذب آن می شوند. نوعی انجذاب ایجاد می کند. زبان به فتوا می گشایند، آنهایی را تا هنوز به این آموزه جدید نرسیده گمراه می دانند و خود را واصل به بهشت معرفت می انگارند. نتیجه ای می توان گرفت آنست که بسط زبان به عنوان بستر و زمینه فراگیری آموزه های جدید دینی از اهیمت فوق العاده برخوردار است.
زبان محدود، ذهن محدود را به وجود می آورد، ذهن محدود امکان تعامل را دشوارمی سازد. این که بیشترین سربازان گروه های خشونت ورز از میان پشتو زبانان است، یکی از علت های عمده آنست که زبان این قوم متاسفانه توانمندی وغنای لازم را نیافته تا نوآوری های معرفت دینی را جذب کند. و همچنان تعصب های جاهلانه باعث شده است که از این امر مهم غفلت شود که بسط زبان می تواند به بسط فهم انسانی منجر گردد و در نتیجه خشونت کاهش پیدا کند. این نکته نیز قابل ذکر است که فیلسوفان زبان گفته اند زبان تابع آدمیان نیست بلکه آدمیان تابع زبان خود اند. لذا تحول در زبان، تحول در آدمی را نا گزیر می سازد.
آنچه گفته آمد یکی از علت های خشونت در قبایل پشتون افغانستان است هر خشونتی ریشه های گوناگون می توان داشته باشد که در جای خود مورد بحث قرار گیرد.