در خبرها شنیدیم که میان ریاست امنیت ملی کشور با استخبارات کشور پاکستان توافق به وجود آمده است و دو کشور توافقنامه ای را به امضاء رساندیده اند. این خبر عجیب بسیاری از آگاهان مسایل افغانستان را به نوع خاصی شوکه کرده است و همگان یک سوال را از همدیگر می پرسند که توافق مذکور در چه زمینه ها و با چه اهدافی بوده است؟!
توافق مذکور پیش از آنکه شکل و شمایل یک توافق واقعی و با معنی را به خود بگیرد، بیشتر شبیه یک فکاهه سیاسی و در خوشبینانه ترین نظر، به یک معمای پیچیده و غریب می ماند. بیشتری از صاحبنظران بر این باورند که دولت و ارگانهای کشفی و امنیتی در عرض و طول لااقل سیزده سال تمام، همواره استخبارات کشور همسایه را در بیشتری از ناامنی ها در کشور مقصر می دانست و در کنار دولت، تقریباً اکثریتی از آگاهان و کارشناسان مسائل کشور نیز سازمان استخباراتی آی.اس.آی را خط دهنده و جهت دهنده انحصاری طالبان و مخالفان مسلح دولت افغانستان می دانستند و می دانند.
پرسشی که وجود دارد این است که سران حکومت وحدت ملی در عرض و طول عمر کوتاه حکومت خویش، چه نشانه ها و علاماتی از صداقت و حسن نیت مقامات اسلام آباد نسبت به دولت و مردم و کشور خویش مشاهده کرده اند و چه ضمانت نامه ای از طرف دریافت کرده اند که این چنین مشتاقانه و امیدوار، به سمت و سوی آنان در حرکت اند و در این مسیر پرسش برانگیز و مبهم، دست از پا نمی شناسند؟!
با توجه به برخی از نشانه ها و تحرکات، گمانه ها بر این است که سران واشنگتن تصمیم گرفته اند تا افغانستان را بار دیگر به پاکستانی ها بسپارند و البته نه به شکل و صورتی که در زمان طالبان سپرده بودند؛ بلکه به گونه مقبول تر و متمدنانه تر و در قالب یک حرکت دموکراتیک که می تواند رضایت دولت افغانستان را نیز فراهم کند.
این گمانه از آن جهت می تواند نزدیک بواقع باشد که چندی قبل یکی از مقامات ارشد امریکایی از تصمیم سران کاخ سفید مبنی بر درخواست از مقامات اسلام آباد مبنی بر کمک به امنیت افغانستان و کنترول این کشور، سخن گفته بود.
توافق نامه امنیتی و ...، دقیقاً زمانی میان دو کشور افغانستان و پاکستان به امضاء می رسد که مدت زیادی از اظهارات مقام ارشد امریکایی نمی گذرد و در واقع می شود گفت که امضای توافقنامه مذکور، حکم گام دومی را دارد در جهت پاکستانیزه کردن افغانستان و اینکه افغانستان به عنوان یکی از سوبه های جدید پاکستان در نقشه جغرافیایی آن کشور، گنجانیده شود.
چنانچه گفته شد این نقشه با زیرکی خاصی به وسیله سران واشنگتن و مقامات اسلام آباد و همکاری سران حکومت وحدت ملی، طراحی شده و در حال اجرایی شدن است؛ به گونه ای که هیچ منتقد و معترضی نتواند مچ سران این زاویه شوم را بگیرد و باطن این طرح و برنامه استعماری و ننگین را برای مردم برملا سازد.
گمانه بعدی نیز وجود دارد که به آن شدت و غلظت نیست؛ بلکه گمانه بر آن استوار است که امریکایی ها و سران حکومت وحدت ملی به این نتیجه رسیده اند که در قضیه افغانستان نمی شود منافع اسلام آباد را نادیده گرفت و به اصطلاح آن کشور را دور زد؛ لذا برای جلب رضایت پاکستانی ها به چند اقدام مهم باید مبادرت ورزید:
گزینه و اقدام اول، دور شدن حتی الامکان حکومت وحدت ملی از هند است تا با جلب رضایت اسلام آباد، از میزان شرارت آن در قبال افغانستان تا حدود زیادی کاسته شود و از سویی سران پاکستانی نیز با خاطری جمع و آسوده، به کمکهای خویش در برقراری ثبات و امنیت در افغانستان، با صداقت و حسن نیت بیشتری عمل کنند.
اقدام بعدی، امضای توافقنامه هایی نظیر توافقنامه امنیتی اخیر میان استخبارات دو کشور افغانستان و پاکستان است؛ اقدامی که افغانستان تا کنون با پاکستان و به خصوص در زمینه امنیت به آن مبادرت نورزیده بود و این اقدام قطعاً به درخواست امریکایی ها از سران حکومت وحدت ملی بوده است.
گمانه دوم به نوعی بوی فریب دادن دولت پاکستان از آن به مشام می رسد که امریکایی ها و سران حکومت وحدت ملی را امیدوار می سازد تا این شگرد سیاسی شان بگیرد و با این روش بتوانند تا حدودی پاکستانی ها را مهار کنند.
اما اگر قضیه در واقع نیز از همین قرار باشد، آیا می توان به آینده یک چنین طرح ساده لوحانه و نسبتاً کودکانه ای دل بست و امیدوار بود؟! گمانه هایی از این دست، معنی و مفهومی جز دست کم گرفتن حریف و رقیبی قدری چون پاکستان و بازی دادن خویش نیست.
به همین دلیل نمی توان به گمانه هایی از این دست متوسل شد و اوضاع و احوال پیچیده دولت و کشوری را با آن سنجه و ارزیابی کرد و انتظار گرفتن نتیجه معقول را از آن داشت.
به نظر می رسد میان دو گمانه بالا باید تفکیک کرد و چنان باید معتقد شد که سران امریکایی و پاکستانی از آنجا که منافع دولت و ملت و کشور ثالثی چون افغانستان، ابداً برای آنها اهمیتی ندارد، لذا ممکن است دست به هر تصمیم و اقدامی بزنند و بر خلاف اراده و خواست دولت و ملت افغان، طرح و نقشه ای را بریزند؛ اما بسیار دور از ذهن و تصور می نماید که سران و مقامات طراز اول یک دولت و کشور و آنهم کشوری که مردم آن در بیگانه ستیزی و آزادگی، شهره آفاق اند، در برنامه به بردگی کشاندن خویش، نقش داشته باشند و بخواهند تا کشوری دیگر را بر سرنوشت مردم و کشور خویش حاکم سازند.