زمستان سرد در افغانستان همراه با خبرها و گزارش های داغ آغاز یافت. در آغازین روزهای این فصل سال "باراک اوباما" رئیس جمهور امریکا اعلام داشت که ماموریت رزمی نیروهای امریکا در افغانستان خاتمه یافته است و این خبر به همین جا خاتمه نیافت، بل تحلیل ها و تبصره های گوناگنی له و علیه آن صورت گرفت و این پرسش در نزد تحلیل گران ایجاد شد که با پایان یافتن ماموریت نظامی نیروهای ناتو به ویژه امریکا در افغانستان، آینده ی ما چگونه خواهد شد؟
آنچه مقامات غربی اعلام داشته اند بر آن پای بند خواهند بود یا آن که پشت پرده سیاست چیزی، و روی پرده چیزی دیگر است. برخی اما آینده را در گرو دید روشن گذشته می نگرند و این پرسش را مطرح می کنند که در سیزده سال گذشته نیروهای غربی به ویژه امریکا چه دست آوردی برای افغانستان داشته است که بعد از این داشته باشد.
این که میلیاردها دالر به مصرف رسیده داستان دیگری است. اما ماموریت نیروهای غربی در افغانستان با چه دست آوردی مهمی خاتمه پیدا کرد که اینک در انتظار آینده باید بود؛ سرافرازی و افتخار آن نیروها در چیست و با کدام دست آورد به کشور خود برمی گردند.؟
البته تحلیل و بررسی گذشته، یک امر مثبت و مورد پذیرش است. هم عاقلان عالم به این کار دستور می دهند، هم منابع دینی به پیروان و معتقدان خود سفارش می کنند که تاریخ گذشته را به عنوان عبرت بنگرند تا بدانند که سرنوشت کاذبان چگونه بوده است؛ اما با این که گذشته نگری امر صواب و در خواست عاقلان است از یک پیش فرض دیگر نباید غافل شد آن این که ما با عینک های گوناگون به گذشته می نگریم.
عینک هر رنگ داشته باشد لاجرم گذشته را به رنگ عینک خود خو اهیم دید و داوری ما بر اساس رنگ عینک ما خواهد بود. منظور آنست که غربی ها در افغانستان بیش از سیزده سال به صورت مستمر حضور داشتند. از این حضور دو نوع برداشت، خوانش یا روایت صورت می گیرد. اکثریت ما جهان سومی ها، جهان را با احساسات رقیق خود درک می کنیم با آن اخت و الفت داریم، ابراز تمایل می کنیم هم چنان انس و الفتی که میان دو رفیق رد و بدل می شود. هر کدام از رفقا حاضر هستند جان خود را در راه رفیق فدا کند و دست از حمایت رفیق بر ندارد.
آقای کرزی در سال ۲۰۰۵ اولین پیمان همکاری را میان افغانستان و امریکا به امضا رساند و از امضای آن پیمان چنان مشعوف و مسرور شده بود که در پوست نمی گنجید و تصور می برد که دست به یک شاهکار مهم زده است . با این ذهنیت می زیست و تصورمی برد که حضور امریکا در افغانستان به معنای دسترسی به تمام نیکی ها و نیکویی ها است. وی با این ذهینت خود زندگی می کرد و آرزوهای سبز و سرخ در دماغ خود می پرورید. این وضعیت دوام داشت تا وقتی که آقای اوباما نامزد ریاست جمهوری امریکا شد و او در آستانه انتخابات ریاست جمهوری امریکا، به افغانستان سفر کرد و با نظامیان آن کشور دیدار داشت. آقای اوباما برخلاف انتظار مقامات افغانستان، از حکومت افغانستان شدیدا انتقاد کرد و زنگ خطر برای آقای کرزی به صدا درآمد و نسبت به رفیقی امریکایی ها کمی تردید کرد.
این اندیشه برای او ایجاد شد که آن قدرها نباید خوش بینانه نگریست و بیش از حد به امریکایی ها اعتماد ورزید.
انتخابات ریاست جمهوری در دور اول و دیدار سفیر امریکا با رقبای آقای کرزی، او را بیشتر بیدار کرد و دانست که او تا هنوز خواب بوده است. آنچه می دیده یک رویای بی تعبیر بیش نبوده. بنابراین بیشتر او را به تردید افگند و نسبت به نیت های امریکا با شک و تردید مواجه شد . این دید و نگرش یک مقام بلند پایه اجرایی افغانستان نسبت به غرب و امریکا است . این دید برای اکثریت مردم به مراتب رقیق تر و توام با احساست بود. تصور می بردند که رفیقی دنیای متمدن غرب همانند رفیقی ها و دوستی های شرقی ها و جهان سومی ها است . همین برداشت و روایت ها از غرب است که گاهی سبب اندوه می شود و احساسات بر می انگیزد، گاهی هم از کوره به در می برد و لعنت و نفرین بر زبان ها می نشاند.
در آخرین اظهار نظرهایی که صورت گرفته است، مقامات امریکایی گفته اند که ما با طالبان سر جنگ نداریم و این مشکل داخلی افغانستان است!. پاسخی که مقامات امریکایی، در جریان سفر کرزی به امریکا در سال ۲۰۱۳ داده بودند، به مراتب سخت تر و آگاهی بخش تر از اکنون بود اما مقامات افغان آن سخنان را با مردم افغانستان در میان نگذاشتند و از نیات واقعی امریکایی ها مردم خبردار نشدند.
وقتی کسی از کشوری، یا نیرویی توقع داشته باشد، زمانی این توقع را برآورده شدنی نداند لاجرم ناراحت و دلگیر می شود عصبانیت بر او غلبه می کند. اما وقتی شناختی وجود داشته باشد و بر اساس شناخت ها موضع گیری صورت گیرد کمتر اشتباه و تردید به وجود می آید.
کسانی که فلسفه وجودی تمدن غرب را می دانند و حضور سیاسی و یا نظامی غربی ها را با آن پارادایم مورد بررسی و تحلیل قرار می دهند هیچ گاه گفته های مقامات غربی برای آنها غیر منتظره نیست، نه از کوره عقلانیت بیرون می روند و نه لب به دشنام و ناسزاگویی می گشایند.
اصل فلسفه غرب به دست آوردن منافع بیشتر است. به دست آوردن منافع، محوری ترین، کانون ترین و زیربنایی ترین اصل ارتباط میان آن کشورها با سایر کشورها است. بنابراین منفعت غربی ها ایجاب می کرد در افغانستان حضور یابند، امروز آن منافع تامین شده است. اگر تامین نشده بود هزار حیله و نیرنگ به کار می بستند تا در افغانستان حضور داشته باشند.
لذا این که افغانستان بعد ازسیزده سال در حال ناامنی به سر می برد، اقتصاد افغانستان بیمار است و حکومت داری نامطلوب است، اصلا برای غربی ها از اهمیتی برخوردار نیست. نباید پنداشته شود که غربی ها در برابر ما مسئولیت داشتند ولیکن به این مسئولیت های خود عمل نکردند. باید گفته شود که غربی ها برای تامین منافع خود حضور یافته بودند و امروزحداقلی از آن منافع تامین شده است و اگر چنانچه این منافع هم چنان در حال تکمیل شدن بود به قول آقای اوباما تا سال ۲۰۱۶ تمام نیروهای خود را از افغانستان بیرون خواهند برد.
این شناخت می تواند افغان ها را به میانه روی برساند از زمستان سرد و خبرها ی داغ به حالت اعتدال برسند و در داوری خود نه راه احساس را پیش گیرند و نه لب به دشنام و فحاشی دیگران باز کنند.