يدالله گودرزي
يك كوفه غربت
اين كيست اين بيكرانه اين مرد تنهاي تنها
ميآيد از سمت ابهام، ميآيد از سمت رؤيا
يك كوفه غربت به دوشش، يك بافه محنت به دستش
بر شانههاي ستبرش زخم خيانت شكوفا
در لحظههاي عبادت، پروانههاي قنوتش
پر ميكشيدند آرام تا آن سوي آسمانها
ميرفت سوي يتيمان با دستهايي پر از نان
در چشمهاي زلالش، بيتابي شرم پيدا
آيينه آسمان بود، تصويري از كهكشان بود
آن بينشان مثل صحرا آن بيكران مثل دريا
عقل از تحير زمين خورد، منطق به بن بست برخورد
شب پيش چشمانش افسرد، او كيست آيا خدا؟
هرگز كسي در دو عالم در اين جهان پر از غم
اينگونه چون او نبودهست، تنهاي تنهاي تنها !
قادر طهماسبي(فريد)
گر مناجات از زبان او…
پايمردي چون علي پيري نداشت
پارسايي چون علي ميري نداشت
آسمان عريانتر از عدل علي
در نيام قسط شمشيري نداشت
عشق در تعييين مرز شمع و شمع
چون علي فرقان تدبيري نداشت
چشم اميد يتيمي اي دريغ
بي علي جز اشك تفسير نداشت
گر مناجات از زبان او نبود
ميخورم سوگند تأثيري نداشت
گر نبودش شير تنها مجتبي
در مصيبت صبر تعبيري نداشت
بي حسين او كوير كربلا
شهرت سبز جهانگيري نداشت
گر نبودش زينب بيدار دل
شام در سر شور شبگيري نداشت
عبدالقهار عاصي
يا علي
من و ذكر نام تو يا علي كه كشانيام به هدايتي
مگر از تو چشم عنايتي برساندم به ولايتي
همه تن خلوص و ارادتم، به مقام فضل كرامتم
كه ز جمع خاص محمدي، تو نمونهاي، تويي آيتي
سر راه باد سحر منم، بنشسته به ديده تر منم
كه ز باغ فضل تو بو برم به رشادتي به كفايتي
سرو پا اميدم و آرزو سرو پا تپيدن و جستجو
كه ز آستان جلال تو رسدم پيام حمايتي
برو دوش بام فلك علي، پر و بال مرغ ملك علي
به صفا و لطف محك علي چه حدودهاي! چه نهايتي!
سيد حسين فاطمي
زخم ناسور
شب رفت باز امشب بانگ سحر نيامد
آن حزن مرد افكن از چاه بر نيامد
يكريز مينشيند اندوه تار بر دشت
با قلب پاره پاره آن شعلهور نيامد
اي نخلهاي عطشان امشب در اين بيابان
مهتاب سبز قامت با چشم تر نيامد
در آسمان غربت جان ميدهد ستاره
از شانههاي بابا خورشيد بر نيامد