دیشب وقتی نگاه به عقربه های ساعت کردم دیدم در تاریکی شب حرکت دارند، تا ادای مسئولیت شان را جشن بگیرند، آن لحظه حس غریبی برایم پیدا شد، آن حس، حس گریز نخبگان ما از وطن، گوشه نشینی علماء ما از تدبیر سرنوشت مردم، سرگرمی بیهوده جوانان ما به لهو لعب وحس گریز تبیانی های ما از مسئولیت بود.
من هم میخواستم گریز کنم، اما بدون داشتن این نوع اندیشه، و رفتن از همچون خانه ای به اسم تبیان کار ساده نیست. خانه ای که بوی خوش خدا را دارد، امتداد آن از باغ اخلاق رسول الله شروع تا صبر و پایداری علی، شجاعت مالک، سیاست عمار، فداکاری ابوذر و دلواپسی های این مرد بزرگ رهبر مرکز فعالیت های فرهنگی اجتماعی تبیان انجام می یابد.
من میمانم! از آنجائی که غبار تاریخ انرزی ام را تحریک میکند تا صدای امام خامنه ای بزرگ را از تهران بشنوم و مناجات محسنی مرحوم را با بلندی و بزرگی منارهای مدرسه اش با صدای خوش اعتقاد تبیانی زمزمه کنم و این دو مانیتور را به موزیم جهان بسپارم که زندگی تنها مادیات نیست بلکه همراه با دوبال پرقدرت مادی ومعنوی پرواز به سوی کمال انسانیت است.
من میمانم و البته با حرکت و با دغدغه میمانم. اثر انگشت منحرفین و سکولارها در صفحات رنگ پریده شان که در موارد مورد بحث شان حتی یک سال و یک کتاب هم تخصص ندارند، و رد کردن و توهین شان با دو سطر مقیله سیاست بیدار و آگاهانه با درک شرایط حجت الاسلام سید عیسی حسینی مزاری را مرا تا دروازه ای قلعه یک بعدی شدن انسانیت میکشاند.
آنانی که که امروز دشنام های مختلفی را به رهبریت این مرکز نسبت میدهند راه گم کرده اند، اما ما تبیانی ها الحمدلله راه خانه فاطمه را داریم، خانه ای که ساختن همچون خانه آرزوی تمام جهانیان است، خانه ای که رسیدن به آن خانه دشوار نیست میتوانیم با یک تصمیم قاطع و ادای مسئولیت به آن خانه برسیم.
من میمانم، زیرا سطح اسفالت کوچه های خیالاتم به حرکت آمده، تا بدانم راستی ما تبیانی ها در کجایی کار قرار داریم؟ کجا زندگی میکنیم؟ مسئولیت ما چیست؟ آیا ما صرف به پرکردن فورم تبیانی میشویم؟ یا اینکه مسئولیت ما تامین نیازمندیهای اولیه مردم و خلاصی آنها از تشویش های مختلف روحی و روانی است، یا باید آن را تامین کنیم و یا هم به آنها بیاموزیم که چگونه امور خود را تدبیر کنند.
من میمانم و از عمق قلبم فریاد خواهم کشید که چگونه جبهه باطل ۲۰ سال در کشور ما افغانستان جوانان ما را به انحراف کشاند، فرهنگ ما را تمسخر و فرهنگ خویش را پیاده کرد و امروز هم جوانان مسلمان را در سرتاسر جهان بدون تفهیم برای ترور دین و ایمان و آخرین کشور بازمانده ای از انسانیت ( جمهوری اسلامی ایران) آموزش میدهند و با آموختن شعار زن زندگی آزادی به آنها دنبال اهداف شوم کشورگشائی خود هستند.
باور کنید ما هم آزادی را دوست داریم، اما آن آزادی یک بعدی که شاخه های درخت تنومند ایمان مان را تبر می سازد، جوانان مان را منحرف می سازد، در کشور های خودشان منع از حجاب موافق حقوق بشر ودر کشور های ما پوشیدن حجاب خلاف حقوق بشر است، چگونه تحمل کنیم؟
تبیانی عزیز!
درد نسل سوخته مان را کجا فریاد کنیم؟
برویم بر در روشن فکران فراری امروز؟
مرا ببخشید! آنها روشن فکر نیستند روغنفکر هستند، آنها ابتذال را هدایت می دانند، آنها مسیر رشد و کمال انسانیت و هدف دین را بر خشکیده ترین کنده درخت ترسیم میکنند تا نفرت برانگیزند.
برویم بر در سیاستمداران فیسبوکی و احزاب آنلاین؟
بازهم مرا ببخشید! برف پاکن چشمهای سیاستمداران فیسبوکی و احزاب اینترنتی مان فعال نیستند، پیروی از آنها ما را خط خطی خواهد کرد.
برویم بر در علمای خوابیده امروز؟
بازهم مرا ببخشید! میان آنها عالم و امامی نیست که واقعا امام مردم در همه بخشها باشد، یکی بخاطر پول تعویذ میفروشد و دیگری برای زنده ماندن سکوت کرده است.
این عصر ما و این کوچه های بن بست فقط و فقط راه، اهداف و برنامه های تبیان را خمیازه می کشد. لذا من میمانم تا مقاومت ابوذر را با نوای خوش مسئولیت دینی ام بر منارهای خاموش شهر بکوبم تا پایتخت فرهنگی کشورم جوانانش را از خواب برخیزاند.