یکی از مسائلی که امروز میان سه کشور فارسی زبان، ایران، افغانستان و تاجیکستان به عنوان یک معضل شناخته می شود، اظهار نظرهایی پیرامون تفاوت زبانهای فارسی، دری و تاجیکی است.
برخی معتقدند که فارسی و دری دو زبان مجزا و متفاوت از یکدیگر هستند و هر کدام برای خود دلایلی می تراشند، عده ای برای اینکه این تفکیک را بیشتر نشان دهند می گویند که فلان واژه ایرانی است و فلان واژه افغانستانی، همچنین برخی مولانا را ایرانی می دانند و برخی دیگر او را افغانستانی می خوانند، برخی خواجه عبدالله را افغانستانی می پندارند و برخی دیگر ایرانی.
داکتر محمد سرور مولایی رییس سابق دانشگاه بامیان، استاد زبان و ادبیات فارسی، مصحح آثار ارزشمندی همچون تاریخ احمدشاهی، پادشاهان متاخر افغانستان، سراج التواریخ، آتشکده وحدت و مجموعه آثار خواجه عبدالله انصاری و همچنین صاحب آثاری پیرامون مولوی پژوهی و بیدل پژوهی در مصاحبه ای با خبرگزاری شفقنا به سوالاتی پیرامون این معضلات پاسخ داده است.
آیا فارسی و دری دو زبان مجزا و متفاوت هستند؟
بحث جدا بودن زبان دری و فارسی از نظر علمی بحث کاملا بی پایه و اساس است، هیچ تفاوتی میان این دو زبان نیست جز تفاوت اندکی که در واژگان وجود دارد، تفاوت واژگان در افغانستان نیز بین گویشهای کابل و مزار و هرات و بامیان نیز هست، بنابراین بر اساس این ممیزها کسی نمی تواند ادعا کند که اینها دو زبان متفاوتند، چون اگر بگوییم اینها دو زبان متفاوتند از نظر علمی بدین معناست که خانواده این زبانها در ریشه از همدیگر جدا بوده که اینطور نیست.
اما بحث اینکه خانواده یکی باشد و بعد طی تحولاتی در بستر زمان، تفاوتهایی اندک بین ایندو بوجود بیاید بحثی جداست.
آیا فارسی و دری از لحاظ ریشه با هم متفاوتند؟ اینکه برخی فارسی را زبان ایرانیان می دانند و دری را زبان افغانستانیها و تاجیکی را زبان تاجیکستانیها چقدر می تواند صحیح باشد؟
از نظر ساختمان زبان و ریشه و تبار زبان، چه فارسی بگوییم، چه دری بگوییم، چه تاجیکی بگوییم، هر سه یک زبان است.
به قول معروف : «سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند»
اما اینکه برخی اصرار می کنند زبان ما "دری" و زبان ایرانیها "فارسی" است، این محصول عدم آگاهی و عدم اطلاع فرد از کاربرد این کلمات در طول تاریخ است.
در ادبیات یکهزار و دوصد ساله مکتوب فارسی همین زبان به همین دو نام خوانده نشده، اگر گفته اند دری، دری در واقع صفتی بوده برای فارسی؛ قدمای ما وقتی می گویند فارسی دری، از آن معنای خاصی را اراده می کرده اند.
جغرافی نویسان عرب که در قرن سه، چهار و پنج به مناطق جغرافیای زبان فارسی سفر کردند، گویندگان زبان فارسی در مناطق مختلف را توصیف کرده اند. منتها آنها وقتی دری می گفتند مرادشان از دری، زبان رسمی و فصیح بوده است، زبانی که در کتابت استفاده می شده و آنرا زبان معیارم خوانده اند.
با این توضیحات، منظور از صفت دری برای فارسی همان معنای بلیغ و فصیح است، که جغرافی نویسان عرب از آن بهره جسته اند.
این فصیح و بلیغ هم مفهومش این نیست که زبان دری که ما امروز در افغانستان بکار می بریم، بلیغ تر و شیواتر و فصیح تر از زبانی است که تاجیکان و ایرانیان از آن استفاده می کنند، بلکه برمی گردد به همان معنایی که قبلتر اشاره شد، این دری به معنای این است که در آن سالها لغات و جملات بدون اینکه تفاوتهای گویشی را در آن لحاظ کنیم، یکسانی دارد و همان چیزی است که اگر در شرق خراسان می نوشتند در "ری" هم مردم آنرا می خواندند و متوجه می شدند.
یا در دوره های بعد اگر کسی نامه رسمی می نوشت تا هند هم ، همه اهل سواد این نامه را می توانستند بخوانند و درک مفهوم کنند، پس یک معنای سوم زبان دری، یعنی زبان افراد درس خوانده و تحصیلکردگان.
به هرحال اینکه ما بگوییم دری زبان خاص مردم افغانستان است و مردم افغانستان باید زبان خودشان را دری بدانند و نه فارسی، این یک نوع کج روی و برداشت نادرست از علم است.
این مسئله تفاوت گویشها و زبانها تا چه حد در تاریخ عینیت دارد؟
در همان قدیم، فردوسی در قرن پنجم گفته است که: بفرمود تا پارسی دری/نوشتند و کوتاه شد داوری، یعنی لهجه ها را تمام کنیم و به یک زبان رسمی بگوییم و بنویسیم که منظور همان پارسی دری منظور بوده است.
اما نکته دیگر این است که خاستگاه این زبان که به آن از گذشته فارسی دری می گفته اند، (با این تعریف که فارسی یک اسم عام و دری یک صفت برای آن است)، ریشه در تاریخ ۱۲۰۰ ساله دارد. چنانکه به موازات پدید آمدن اولین قدرتهای سیاسی در خراسان، زبان فارسی این شانس را داشت که زبان مردم خراسان زمین بود و بهمین دلیل زبان رسمی جغرافیای پهناور خراسان شد و توانست ماندگار و پویا بماند و به حیات خود ادامه دهد.
ظهور اسلام چه تاثیراتی در رشد زبان فارسی داشته است؟
یک سوالی که از هنگام ظهور اسلام و آمدن دین مبین اسلام به مشرق عربستان و خراسان همیشه مطرح است، این است که مردم به کدام زبان تعالیم دینی را می خواندند و یاد می گرفتند؟
تعداد کسانی که به زبان عربی(زبان دین) آشنا بودند در قیاس با کسانی که این زبان را اصلا نمی دانستند چه مقدار بوده؟
گفتگوی میان مردم در ارتباط روزانه که زبان ابراز همین ارتباط است با چه زبانی انجام می شده؟
قرائن و شواهدی که در دست است نشان می دهد که با اختلاف لهجه ای که در برخی واژگان وجود داشته، زبان تمام مردم از بخارا تا بلخ و هرات و غزنه، زبانی بوده که به آن فارسی، دری و پارسی می گفته اند.
وقتی که سامانیان روی کار آمدند و دولت سامانی شکل گرفت یک نیاز بسیار عمده را برآورده کردند و آن نیاز عمده این بود که وقتی زبان فارسی پایگاه سیاسی پیدا کرد، آمدند به زبان فارسی در تمام زمینه ها کتاب نوشتند؛ یکی از درخشانترین رویکردهای دوره سامانی این است که در این دوره ما تقریبا در تمام علوم بشری آن روز به زبان فارسی کتاب داریم.
معنای این چیست؟ مخاطبان این کتابها باید جامعه ای باشند که بدین اطلاعات نیاز دارند و بدین زبان سخن می گویند.
کما اینکه پیش از آن نیز نسخه های زیادی از پاره های تفسیر و ترجمه کلام الله مجید از قرن سوم و چهارم در نواحی مختلف جغرافیای زبان فارسی (عمدتا در خراسان) پیدا شده است.
نقش علمای دینی در این دوره چقدر قابل تامل است؟
در واقع علمای ما اصل کار را انجام دادند و آن این بود که چون عامه مردم توانایی فهم زبان عربی را نداشتند، عالمان ما قرآن را ترجمه کردند و در اختیار مردم قرار دادند.
این ترجمه ها مکتوب شده و مانده است، آن عالمی که در بلخ کلام الله مجید را ترجمه کرده، مرادف های فارسی را زیر لغات عربی گذاشته، این ترجمه ها نشان می دهد که در بلخ کدام واژه ها بیشتر رواج داشته و عالمی که در هرات همین کار را انجام داده یک مقدار تفاوت دارد. آنکه در بخارا و غزنی و ری همین کار را انجام داده نشان می دهد که برخی واژه ها در برخی مناطق بیشتر رواج داشته است.
از برکت همین ترجمه های کلام الله مجید ما امروز یک مجموعه از واژگان زبان فارسی داریم که اگر این ترجمه ها نبود ما بدانها دسترسی نداشتیم.
پس دو حرکت از سوی علما انجام شده، اول اینکه علما مسائل دینی را برای مردم بر منبرها و خطبه ها به زبان خودشان بیان می کرده اند و دوم اینکه علما قرآن را ترجمه کردند و ترجمه ها مکتوب و ماندگار شد.
خوشبختانه این نوشته ها و مکتوبات از آن دوره به یادگار مانده است.
و نکته مهم اینجاست که هیچ یک از آنها نگفته اند ما کتاب را به زبان دری نوشته ایم یا فارسی و اگر هم گفته باشند مرادشان زبان مکتوب و فصیح که همه اهل سواد آنرا می فهمیده اند بوده است.
با توجه به قدمت زبان فارسی، علت این ماندگاری و پویایی چیست؟
هیچ زبانی در دنیا نمی ماند مگر اینکه آثار مکتوب داشته باشد، بقول ناصر خسرو این کتابت است که علم، دین و اندیشه را نگه می دارد و ثبت می کند.
کتابت نه تنها علم را ثبت می کند بلکه باعث صادر شدن علم هم می شود. به دست دیگران می رسد و دیگران هم آنرا می خوانند و می آموزند. به نحوی انتقال فکر و اندیشه از نسلی به نسل دیگر هم با ادبیات مکتوب صورت می گیرد.
یک ترجمه معروفی در زبان فارسی از کلام الله مجید هست به نام ترجمه تفسیر طبری، در مقدمه تفسیر طبری علمای ماوراء النهر، از بلخ و هرات و بخارا در دربار سامانیان جمع شده بودند که فتوا بدهند تفسیر قرآن به فارسی روا باشد یا نباشد؟ گفتند بله روا باشد و شروع کردند قرآن را به زبان فارسی تفسیر کردند که خوشبختانه آن تفسیر موجود است و فوق العاده برای ما حائز اهمیت است.
در طب بخارایی کتابی نوشته است بنام "هدایه المتعلمین فی الطب" اسمش عربی است ولی متنش فارسی، که یک گنجینه گرانبهاست، قدیمی ترین کتاب در جغرافیا به زبان فارسی کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب"است که به فرمان حاکم جوزجان نوشته شده است و همچنین بسیاری از کتب دیگر، این نشان می دهد که در گذشته های دور علمایی پارسی گوی بوده اند که به زبان غنی فارسی کتاب نوشته اند و این کتابت باعث ماندگاری و پویایی زبان فارسی شده است.
وقتی این قرائن و دلایل وجود دارد عدم اطلاع موجب می شود که ما بگوییم این دو زبان از هم متفاوت اند.
از نظر تاریخی این دیدگاه که فارسی و دری از هم مجزا هستند از کجا شروع شده است؟
در یک دوره ای در افغانستان(تقریبا شصت هفتاد سال پیش) یک تفکری در نظام سیاسی پدید آمد که ما بهرحال باید هویت مستقل افغانستانی داشته باشیم، این هویت مستقل افغانستانی وقتی وارد قلمرو زبان و میراث مکتوب زبان فارسی می شود، صاحبان قدرت را وادار می کند که نگویند زبان ما فارسی است و بگویند زبان ما "دری" است.
این در حالی است که دری و فارسی همانطور که پیشتر گفته شد میراث مکتوب مشترکی است که نمی شود ایندو را از هم تفکیک کرد و تحت دو نام خواند.
همان مشاهیری که ما به آنها افتخار می کنیم ایرانیان و تاجیکان نیز به آنها افتخار می کنند. همان آثاری که ما در مسجد و مدرسه می آموختیم، اینها هم می خوانند.
حافظ البته می گوید که: ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند.
البته مرادش از دری زبان خراسانیان نیست، در عین حالی که یک تعبیرش هم این هست، بلکه می خواهد بگوید هر که زبان فصیح فارسی را بداند می تواند بفهمد که من در این عرصه چه کرده ام.
در آن زمان که این انگیزه پدید آمد، خواستند این هویت را جدا کنند، در حالیکه امروز ما باتوجه به دلایل علمی می دانیم که این زبان مثل زبان انگلیسی که هویت مشترک همه انگلیسی زبانهای دنیاست، هویت مشترک تمام فارسی زبانهاست و همانطور که هویت افغانستانیها و تاجیکهاست هویت ایرانیها هم هست.
بنابراین نامیدن این زبان در تاجیکستان به تاجیکی، یک نوع محدودیت برای زبان و مثل گنجاندن یک گوهر بسیار بزرگ در یک نگین دان بسیار کوچک است؛ در افغانستان و ایران نیزهمینطور است.
اینکه برخی شاعران را باتوجه به محل تولد یا دفنشان متعلق به یک کشور می دانند چقدر می تواند قابل توجه باشد؟
اگر بیاییم تقسیم کنیم باید چه کنیم؟ همان بحث غلط پیش می آید که سنایی افغانستانی است و حافظ ایرانی است و مولانا افغانستانی است و هکذا.
اینها انسانهایی هستند که صاحب اندیشه و تفکر بودند و به زبانی که زبان قابل افتخار همه ماست این آثار را پدید آوردند، لزوما همه این بزرگان و مشاهیر نه تنها متعلق به تمام فارسی زبانان بلکه متعلق به تمام جهانیان است.
به موازات حکومتهای مستقل در خراسان، بعد از سامانیان وقتی غزنویان پدید آمد، زبان فارسی که در دوره سامانیان بالیده بود در دوره غزنویان نه تنها قلمرو گسترده تری را شامل شد بلکه به زبان دوم تمدن اسلامی بدل شد.
آیا می توانیم آغاز این مشکل را جدا شدن دو کشور ایران و افغانستان در دوره احمد شاه بدانیم؟
این مسئله مبنای علمی و تاریخی ندارد، کما اینکه در تاریخ احمدشاهی که بنده تصحیح کردم، که به دستور احمدشاه ابدالی نوشته شده، هیچ جایی نام افغانستان وجود ندارد بلکه بیشتر می گوید خراسان.
احمدشاه و فرزندانش همگی در مدت اقامتی که در مناطق مختلف ایران در زمان نادر داشتند، دانش و سواد فارسی را در همین جا یاد گرفتند و بعد به افغانستان برگشتند.
بنابراین این نوع دیدگاه که دیدگاه جغرافیای سیاسی است و نه فرهنگی، دیدگاه متاخر است که می گوید جغرافیای زبان فارسی که پهنه گسترده ای داشته است به چند بخش تجزیه شده و هر کدام از آنها نیز ادعای تمام میراث زبان فارسی را دارند.
اشتباه کار همین جاست، ایرانیها می گویند شماجزء مایید، ما می گوییم نه، شما جزء مایید، زبان مال ماست. هر دو به یک تعبیر درست می گوییم و به صد تعبیر غلط، معنایش این است که صحبت جزء و کل بودن نیست.
ایران بدنبال هویتی است که میراث فرهنگی زبان ۱۲۰۰ ساله فارسی است، کما اینکه امروز حساسیت هم دارند و بجا هم هست، و بجاست که ما هم این حساسیت را داشته باشیم ولی معنایش این نیست که آنچه میراث مشترک ماست، متعلق به یک کشور است و مال بقیه نیست.
این را همه ما باید بدانیم که نه ایرانیها حق دارند و نه ما حق داریم بگوییم همه آنچه در زبان فارسی دری پدید آمده متعلق به یک کشور است.
اگر سنایی زادگاهش غزنه بوده، عنصری و ناصرخسرو بلخی بوده، خواجه عبدالله هراتی بوده یا جامی اهل جام بوده، در اینطرف جغرافیای زبان فارسی هم حافظ و سعدی، فخرالدین ابراهیم عراقی و صدها ادیب دیگر که ما به آنها می نازیم، همان خدمت را به زبان فارسی کرده اند که اینطرف شاعران و نویسندگان و علمای ما کردند.
تازه از این که بگذریم شما اگر خوانده باشید می بینید که در طول ۱۲۰۰سال ادبیات مکتوب زبان فارسی در تمام زمینه ها، از شعر بگیرید تا تفسیر و نجوم و ریاضی و ... تمام کسانی که به این زبان نوشتند فارسی زبان نبوده اند، منتها زبان فارسی وقتی زبان علم و دانش و دین و عرفان شد، هر کسی که در این زمینه ها اندوخته ای داشت به زبانی می نوشت که همه مردم آن زبان را می دانستند.
نتیجه این که این میراث جزء هویت مشترک همه ماست، نه تنها مال یک قوم و کشور نیست بلکه مال همه اقوام ساکن در این سرزمینهاست.
ترک و ازبک و عرب و پشتون و لر و خراسانی و هندی همه به این زبان نوشته اند.
زبان فارسی هویت مشترک فرا قومی همه اقوام ساکن در خراسان بزرگ است.
همه کسانی که کم یا زیاد در این زبان آثاری پدید آوردند با ما در تمام مفاخر مشترکند. ما هیچ کس را به هیچ دلیلی نباید جدا کنیم و اگر جدا بکنیم خلاف علم و منطق است.
آیا در نوع شناسی آثار کسانی که در جغرافیای ایران اثری مکتوب نوشته اند و کسانی که در افغانستان نوشته اند تفاوت زبانی وجود دارد به نحوی که بشود گفت اینها با هم فرق دارند؟
تا قرن ششم عمده شاعران متعلق به مشرق جغرافیای زبان فارسی اند یعنی عمدتا خراسانی هستند، زبان خراسانی در آثار آنها نمود بیشتری دارد. این زبان مختصاتی دارد بهمین دلیل به آن "سبک خراسانی" می گویند. یعنی هم از نظر سبک واژگان هم از نظر نوع تخیل و شیوه های بیان مختصات خاص خود را دارد.
ولی در یک دوره بعد که این زبان زبان رسمی می شود، در غرب خراسان یعنی در ایران کنونی، با تجربه زیست بومی این مردم و نوع نگاه و عاطفه شان، تغییراتی در شیوه بیان پدید آمد اما عناصر همان عناصر زبان فارسی است با این تفاوت که لطافت در آن بیشتر شده، بجای قصیده های غرای خراسانی غزل لطیف و شیوای حافظ جایگزین می شود.
این تغییر و تحول محصول تغییر زبان در طی زمان و لطیف شدن آن است. کما اینکه الان مثلا مردم کابل نسبت به دیگر ولایات لطیف تر سخن می گویند و همچنین تهران در لطافت نسبت به زبانهای ولایت های دیگر مشخص تر است.
این تغییر شیوه بیان و سیقل خوردن لغات از نظر یک ادیب و سبک شناس تغییر زبان در بستر زمان است.
حافظ همانقدر در افغانستان عزت و احترام دارد که در ایران دارد. کما اینکه در هند نیز همین قدر محبوب است.
این نوع دعوی که این مال ماست و این مال ما نیست در کل از نظر هویت مشترک و میراث مشترک بحث بی بنیادی است.
ما همگی بر سر این خان نشسته ایم و همگی از آن بهره مندیم، فارسی میراث مشترک همه ماست و همگی باید در حفظ و پاسداری از آن کوشا باشیم.
برخی معتقدند که فارسی و دری دو زبان مجزا و متفاوت از یکدیگر هستند و هر کدام برای خود دلایلی می تراشند، عده ای برای اینکه این تفکیک را بیشتر نشان دهند می گویند که فلان واژه ایرانی است و فلان واژه افغانستانی، همچنین برخی مولانا را ایرانی می دانند و برخی دیگر او را افغانستانی می خوانند، برخی خواجه عبدالله را افغانستانی می پندارند و برخی دیگر ایرانی.
داکتر محمد سرور مولایی رییس سابق دانشگاه بامیان، استاد زبان و ادبیات فارسی، مصحح آثار ارزشمندی همچون تاریخ احمدشاهی، پادشاهان متاخر افغانستان، سراج التواریخ، آتشکده وحدت و مجموعه آثار خواجه عبدالله انصاری و همچنین صاحب آثاری پیرامون مولوی پژوهی و بیدل پژوهی در مصاحبه ای با خبرگزاری شفقنا به سوالاتی پیرامون این معضلات پاسخ داده است.
آیا فارسی و دری دو زبان مجزا و متفاوت هستند؟
بحث جدا بودن زبان دری و فارسی از نظر علمی بحث کاملا بی پایه و اساس است، هیچ تفاوتی میان این دو زبان نیست جز تفاوت اندکی که در واژگان وجود دارد، تفاوت واژگان در افغانستان نیز بین گویشهای کابل و مزار و هرات و بامیان نیز هست، بنابراین بر اساس این ممیزها کسی نمی تواند ادعا کند که اینها دو زبان متفاوتند، چون اگر بگوییم اینها دو زبان متفاوتند از نظر علمی بدین معناست که خانواده این زبانها در ریشه از همدیگر جدا بوده که اینطور نیست.
اما بحث اینکه خانواده یکی باشد و بعد طی تحولاتی در بستر زمان، تفاوتهایی اندک بین ایندو بوجود بیاید بحثی جداست.
آیا فارسی و دری از لحاظ ریشه با هم متفاوتند؟ اینکه برخی فارسی را زبان ایرانیان می دانند و دری را زبان افغانستانیها و تاجیکی را زبان تاجیکستانیها چقدر می تواند صحیح باشد؟
از نظر ساختمان زبان و ریشه و تبار زبان، چه فارسی بگوییم، چه دری بگوییم، چه تاجیکی بگوییم، هر سه یک زبان است.
به قول معروف : «سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند»
اما اینکه برخی اصرار می کنند زبان ما "دری" و زبان ایرانیها "فارسی" است، این محصول عدم آگاهی و عدم اطلاع فرد از کاربرد این کلمات در طول تاریخ است.
در ادبیات یکهزار و دوصد ساله مکتوب فارسی همین زبان به همین دو نام خوانده نشده، اگر گفته اند دری، دری در واقع صفتی بوده برای فارسی؛ قدمای ما وقتی می گویند فارسی دری، از آن معنای خاصی را اراده می کرده اند.
جغرافی نویسان عرب که در قرن سه، چهار و پنج به مناطق جغرافیای زبان فارسی سفر کردند، گویندگان زبان فارسی در مناطق مختلف را توصیف کرده اند. منتها آنها وقتی دری می گفتند مرادشان از دری، زبان رسمی و فصیح بوده است، زبانی که در کتابت استفاده می شده و آنرا زبان معیارم خوانده اند.
با این توضیحات، منظور از صفت دری برای فارسی همان معنای بلیغ و فصیح است، که جغرافی نویسان عرب از آن بهره جسته اند.
این فصیح و بلیغ هم مفهومش این نیست که زبان دری که ما امروز در افغانستان بکار می بریم، بلیغ تر و شیواتر و فصیح تر از زبانی است که تاجیکان و ایرانیان از آن استفاده می کنند، بلکه برمی گردد به همان معنایی که قبلتر اشاره شد، این دری به معنای این است که در آن سالها لغات و جملات بدون اینکه تفاوتهای گویشی را در آن لحاظ کنیم، یکسانی دارد و همان چیزی است که اگر در شرق خراسان می نوشتند در "ری" هم مردم آنرا می خواندند و متوجه می شدند.
یا در دوره های بعد اگر کسی نامه رسمی می نوشت تا هند هم ، همه اهل سواد این نامه را می توانستند بخوانند و درک مفهوم کنند، پس یک معنای سوم زبان دری، یعنی زبان افراد درس خوانده و تحصیلکردگان.
به هرحال اینکه ما بگوییم دری زبان خاص مردم افغانستان است و مردم افغانستان باید زبان خودشان را دری بدانند و نه فارسی، این یک نوع کج روی و برداشت نادرست از علم است.
این مسئله تفاوت گویشها و زبانها تا چه حد در تاریخ عینیت دارد؟
در همان قدیم، فردوسی در قرن پنجم گفته است که: بفرمود تا پارسی دری/نوشتند و کوتاه شد داوری، یعنی لهجه ها را تمام کنیم و به یک زبان رسمی بگوییم و بنویسیم که منظور همان پارسی دری منظور بوده است.
اما نکته دیگر این است که خاستگاه این زبان که به آن از گذشته فارسی دری می گفته اند، (با این تعریف که فارسی یک اسم عام و دری یک صفت برای آن است)، ریشه در تاریخ ۱۲۰۰ ساله دارد. چنانکه به موازات پدید آمدن اولین قدرتهای سیاسی در خراسان، زبان فارسی این شانس را داشت که زبان مردم خراسان زمین بود و بهمین دلیل زبان رسمی جغرافیای پهناور خراسان شد و توانست ماندگار و پویا بماند و به حیات خود ادامه دهد.
ظهور اسلام چه تاثیراتی در رشد زبان فارسی داشته است؟
یک سوالی که از هنگام ظهور اسلام و آمدن دین مبین اسلام به مشرق عربستان و خراسان همیشه مطرح است، این است که مردم به کدام زبان تعالیم دینی را می خواندند و یاد می گرفتند؟
تعداد کسانی که به زبان عربی(زبان دین) آشنا بودند در قیاس با کسانی که این زبان را اصلا نمی دانستند چه مقدار بوده؟
گفتگوی میان مردم در ارتباط روزانه که زبان ابراز همین ارتباط است با چه زبانی انجام می شده؟
قرائن و شواهدی که در دست است نشان می دهد که با اختلاف لهجه ای که در برخی واژگان وجود داشته، زبان تمام مردم از بخارا تا بلخ و هرات و غزنه، زبانی بوده که به آن فارسی، دری و پارسی می گفته اند.
وقتی که سامانیان روی کار آمدند و دولت سامانی شکل گرفت یک نیاز بسیار عمده را برآورده کردند و آن نیاز عمده این بود که وقتی زبان فارسی پایگاه سیاسی پیدا کرد، آمدند به زبان فارسی در تمام زمینه ها کتاب نوشتند؛ یکی از درخشانترین رویکردهای دوره سامانی این است که در این دوره ما تقریبا در تمام علوم بشری آن روز به زبان فارسی کتاب داریم.
معنای این چیست؟ مخاطبان این کتابها باید جامعه ای باشند که بدین اطلاعات نیاز دارند و بدین زبان سخن می گویند.
کما اینکه پیش از آن نیز نسخه های زیادی از پاره های تفسیر و ترجمه کلام الله مجید از قرن سوم و چهارم در نواحی مختلف جغرافیای زبان فارسی (عمدتا در خراسان) پیدا شده است.
نقش علمای دینی در این دوره چقدر قابل تامل است؟
در واقع علمای ما اصل کار را انجام دادند و آن این بود که چون عامه مردم توانایی فهم زبان عربی را نداشتند، عالمان ما قرآن را ترجمه کردند و در اختیار مردم قرار دادند.
این ترجمه ها مکتوب شده و مانده است، آن عالمی که در بلخ کلام الله مجید را ترجمه کرده، مرادف های فارسی را زیر لغات عربی گذاشته، این ترجمه ها نشان می دهد که در بلخ کدام واژه ها بیشتر رواج داشته و عالمی که در هرات همین کار را انجام داده یک مقدار تفاوت دارد. آنکه در بخارا و غزنی و ری همین کار را انجام داده نشان می دهد که برخی واژه ها در برخی مناطق بیشتر رواج داشته است.
از برکت همین ترجمه های کلام الله مجید ما امروز یک مجموعه از واژگان زبان فارسی داریم که اگر این ترجمه ها نبود ما بدانها دسترسی نداشتیم.
پس دو حرکت از سوی علما انجام شده، اول اینکه علما مسائل دینی را برای مردم بر منبرها و خطبه ها به زبان خودشان بیان می کرده اند و دوم اینکه علما قرآن را ترجمه کردند و ترجمه ها مکتوب و ماندگار شد.
خوشبختانه این نوشته ها و مکتوبات از آن دوره به یادگار مانده است.
و نکته مهم اینجاست که هیچ یک از آنها نگفته اند ما کتاب را به زبان دری نوشته ایم یا فارسی و اگر هم گفته باشند مرادشان زبان مکتوب و فصیح که همه اهل سواد آنرا می فهمیده اند بوده است.
با توجه به قدمت زبان فارسی، علت این ماندگاری و پویایی چیست؟
هیچ زبانی در دنیا نمی ماند مگر اینکه آثار مکتوب داشته باشد، بقول ناصر خسرو این کتابت است که علم، دین و اندیشه را نگه می دارد و ثبت می کند.
کتابت نه تنها علم را ثبت می کند بلکه باعث صادر شدن علم هم می شود. به دست دیگران می رسد و دیگران هم آنرا می خوانند و می آموزند. به نحوی انتقال فکر و اندیشه از نسلی به نسل دیگر هم با ادبیات مکتوب صورت می گیرد.
یک ترجمه معروفی در زبان فارسی از کلام الله مجید هست به نام ترجمه تفسیر طبری، در مقدمه تفسیر طبری علمای ماوراء النهر، از بلخ و هرات و بخارا در دربار سامانیان جمع شده بودند که فتوا بدهند تفسیر قرآن به فارسی روا باشد یا نباشد؟ گفتند بله روا باشد و شروع کردند قرآن را به زبان فارسی تفسیر کردند که خوشبختانه آن تفسیر موجود است و فوق العاده برای ما حائز اهمیت است.
در طب بخارایی کتابی نوشته است بنام "هدایه المتعلمین فی الطب" اسمش عربی است ولی متنش فارسی، که یک گنجینه گرانبهاست، قدیمی ترین کتاب در جغرافیا به زبان فارسی کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب"است که به فرمان حاکم جوزجان نوشته شده است و همچنین بسیاری از کتب دیگر، این نشان می دهد که در گذشته های دور علمایی پارسی گوی بوده اند که به زبان غنی فارسی کتاب نوشته اند و این کتابت باعث ماندگاری و پویایی زبان فارسی شده است.
وقتی این قرائن و دلایل وجود دارد عدم اطلاع موجب می شود که ما بگوییم این دو زبان از هم متفاوت اند.
از نظر تاریخی این دیدگاه که فارسی و دری از هم مجزا هستند از کجا شروع شده است؟
در یک دوره ای در افغانستان(تقریبا شصت هفتاد سال پیش) یک تفکری در نظام سیاسی پدید آمد که ما بهرحال باید هویت مستقل افغانستانی داشته باشیم، این هویت مستقل افغانستانی وقتی وارد قلمرو زبان و میراث مکتوب زبان فارسی می شود، صاحبان قدرت را وادار می کند که نگویند زبان ما فارسی است و بگویند زبان ما "دری" است.
این در حالی است که دری و فارسی همانطور که پیشتر گفته شد میراث مکتوب مشترکی است که نمی شود ایندو را از هم تفکیک کرد و تحت دو نام خواند.
همان مشاهیری که ما به آنها افتخار می کنیم ایرانیان و تاجیکان نیز به آنها افتخار می کنند. همان آثاری که ما در مسجد و مدرسه می آموختیم، اینها هم می خوانند.
حافظ البته می گوید که: ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند.
البته مرادش از دری زبان خراسانیان نیست، در عین حالی که یک تعبیرش هم این هست، بلکه می خواهد بگوید هر که زبان فصیح فارسی را بداند می تواند بفهمد که من در این عرصه چه کرده ام.
در آن زمان که این انگیزه پدید آمد، خواستند این هویت را جدا کنند، در حالیکه امروز ما باتوجه به دلایل علمی می دانیم که این زبان مثل زبان انگلیسی که هویت مشترک همه انگلیسی زبانهای دنیاست، هویت مشترک تمام فارسی زبانهاست و همانطور که هویت افغانستانیها و تاجیکهاست هویت ایرانیها هم هست.
بنابراین نامیدن این زبان در تاجیکستان به تاجیکی، یک نوع محدودیت برای زبان و مثل گنجاندن یک گوهر بسیار بزرگ در یک نگین دان بسیار کوچک است؛ در افغانستان و ایران نیزهمینطور است.
اینکه برخی شاعران را باتوجه به محل تولد یا دفنشان متعلق به یک کشور می دانند چقدر می تواند قابل توجه باشد؟
اگر بیاییم تقسیم کنیم باید چه کنیم؟ همان بحث غلط پیش می آید که سنایی افغانستانی است و حافظ ایرانی است و مولانا افغانستانی است و هکذا.
اینها انسانهایی هستند که صاحب اندیشه و تفکر بودند و به زبانی که زبان قابل افتخار همه ماست این آثار را پدید آوردند، لزوما همه این بزرگان و مشاهیر نه تنها متعلق به تمام فارسی زبانان بلکه متعلق به تمام جهانیان است.
به موازات حکومتهای مستقل در خراسان، بعد از سامانیان وقتی غزنویان پدید آمد، زبان فارسی که در دوره سامانیان بالیده بود در دوره غزنویان نه تنها قلمرو گسترده تری را شامل شد بلکه به زبان دوم تمدن اسلامی بدل شد.
آیا می توانیم آغاز این مشکل را جدا شدن دو کشور ایران و افغانستان در دوره احمد شاه بدانیم؟
این مسئله مبنای علمی و تاریخی ندارد، کما اینکه در تاریخ احمدشاهی که بنده تصحیح کردم، که به دستور احمدشاه ابدالی نوشته شده، هیچ جایی نام افغانستان وجود ندارد بلکه بیشتر می گوید خراسان.
احمدشاه و فرزندانش همگی در مدت اقامتی که در مناطق مختلف ایران در زمان نادر داشتند، دانش و سواد فارسی را در همین جا یاد گرفتند و بعد به افغانستان برگشتند.
بنابراین این نوع دیدگاه که دیدگاه جغرافیای سیاسی است و نه فرهنگی، دیدگاه متاخر است که می گوید جغرافیای زبان فارسی که پهنه گسترده ای داشته است به چند بخش تجزیه شده و هر کدام از آنها نیز ادعای تمام میراث زبان فارسی را دارند.
اشتباه کار همین جاست، ایرانیها می گویند شماجزء مایید، ما می گوییم نه، شما جزء مایید، زبان مال ماست. هر دو به یک تعبیر درست می گوییم و به صد تعبیر غلط، معنایش این است که صحبت جزء و کل بودن نیست.
ایران بدنبال هویتی است که میراث فرهنگی زبان ۱۲۰۰ ساله فارسی است، کما اینکه امروز حساسیت هم دارند و بجا هم هست، و بجاست که ما هم این حساسیت را داشته باشیم ولی معنایش این نیست که آنچه میراث مشترک ماست، متعلق به یک کشور است و مال بقیه نیست.
این را همه ما باید بدانیم که نه ایرانیها حق دارند و نه ما حق داریم بگوییم همه آنچه در زبان فارسی دری پدید آمده متعلق به یک کشور است.
اگر سنایی زادگاهش غزنه بوده، عنصری و ناصرخسرو بلخی بوده، خواجه عبدالله هراتی بوده یا جامی اهل جام بوده، در اینطرف جغرافیای زبان فارسی هم حافظ و سعدی، فخرالدین ابراهیم عراقی و صدها ادیب دیگر که ما به آنها می نازیم، همان خدمت را به زبان فارسی کرده اند که اینطرف شاعران و نویسندگان و علمای ما کردند.
تازه از این که بگذریم شما اگر خوانده باشید می بینید که در طول ۱۲۰۰سال ادبیات مکتوب زبان فارسی در تمام زمینه ها، از شعر بگیرید تا تفسیر و نجوم و ریاضی و ... تمام کسانی که به این زبان نوشتند فارسی زبان نبوده اند، منتها زبان فارسی وقتی زبان علم و دانش و دین و عرفان شد، هر کسی که در این زمینه ها اندوخته ای داشت به زبانی می نوشت که همه مردم آن زبان را می دانستند.
نتیجه این که این میراث جزء هویت مشترک همه ماست، نه تنها مال یک قوم و کشور نیست بلکه مال همه اقوام ساکن در این سرزمینهاست.
ترک و ازبک و عرب و پشتون و لر و خراسانی و هندی همه به این زبان نوشته اند.
زبان فارسی هویت مشترک فرا قومی همه اقوام ساکن در خراسان بزرگ است.
همه کسانی که کم یا زیاد در این زبان آثاری پدید آوردند با ما در تمام مفاخر مشترکند. ما هیچ کس را به هیچ دلیلی نباید جدا کنیم و اگر جدا بکنیم خلاف علم و منطق است.
آیا در نوع شناسی آثار کسانی که در جغرافیای ایران اثری مکتوب نوشته اند و کسانی که در افغانستان نوشته اند تفاوت زبانی وجود دارد به نحوی که بشود گفت اینها با هم فرق دارند؟
تا قرن ششم عمده شاعران متعلق به مشرق جغرافیای زبان فارسی اند یعنی عمدتا خراسانی هستند، زبان خراسانی در آثار آنها نمود بیشتری دارد. این زبان مختصاتی دارد بهمین دلیل به آن "سبک خراسانی" می گویند. یعنی هم از نظر سبک واژگان هم از نظر نوع تخیل و شیوه های بیان مختصات خاص خود را دارد.
ولی در یک دوره بعد که این زبان زبان رسمی می شود، در غرب خراسان یعنی در ایران کنونی، با تجربه زیست بومی این مردم و نوع نگاه و عاطفه شان، تغییراتی در شیوه بیان پدید آمد اما عناصر همان عناصر زبان فارسی است با این تفاوت که لطافت در آن بیشتر شده، بجای قصیده های غرای خراسانی غزل لطیف و شیوای حافظ جایگزین می شود.
این تغییر و تحول محصول تغییر زبان در طی زمان و لطیف شدن آن است. کما اینکه الان مثلا مردم کابل نسبت به دیگر ولایات لطیف تر سخن می گویند و همچنین تهران در لطافت نسبت به زبانهای ولایت های دیگر مشخص تر است.
این تغییر شیوه بیان و سیقل خوردن لغات از نظر یک ادیب و سبک شناس تغییر زبان در بستر زمان است.
حافظ همانقدر در افغانستان عزت و احترام دارد که در ایران دارد. کما اینکه در هند نیز همین قدر محبوب است.
این نوع دعوی که این مال ماست و این مال ما نیست در کل از نظر هویت مشترک و میراث مشترک بحث بی بنیادی است.
ما همگی بر سر این خان نشسته ایم و همگی از آن بهره مندیم، فارسی میراث مشترک همه ماست و همگی باید در حفظ و پاسداری از آن کوشا باشیم.