پس از گذشت یازده سال از حمله نیروهای خارجی به افغانستان، هنوز سوالهای زیادی در اذهان مخاطبان باقی مانده که اصولا چه عواملی باعث شد حمله به افغانستان در صدر توجهات کارکردی سیاست خارجی امریکا قراربگیرد و چرا بعد از حادثه یازدهم سپتامبر این کشور به مرکز ثقل نمادها و سازمانهای سیاست گذاری کاخ سفید مبدل شد؟
داکتر سید اصغر کیوان حسینی " دانشیار روابط بین الملل و کارشناس مسایل امریکا" در گفتگو با خبر گزاری آوا، سیاست خارجی واشنگتن در افغانستان را مورد تحلیل قرار داده است.
آوا- جناب داکتر به عنوان اولین سوال بفرمایید چرا افغانستان در طول تاریخ همیشه در صدر کانون توجهات منطقه ای و بین المللی قرار داشته و دلیل این توجهات چه بوده است؟
خدمت شما عرض کنم که افغانستان یکی از شاهراه های سیاست بین الملل بوده و این موقعیت عملا از زمان شوروی آغاز و هنوز هم این موعقیت برای این کشور حفظ شده، اهمیت این جایگاه از چند زوایه است در درجه اول موقعیت ژئوپلیتیک ( جغرافیایی) این کشور موقعیت استثائی است. نکته دوم به تنوع بازیگرانی بر می گردد که در این کشور فعال هستند ما در سه سطح ملی، منطقه ای، بین المللی می توانیم بازیگران خاصی را در این کشور ببینیم و نکته سوم به نظر من بر می گردد به اهمیت خاص این کشور که موجها و تحولات خاصی و شگفت انگیزی که در این کشور اتفاق افتاده است.
آوا- منظورتان از اینکه تحولات خاص و شگفت انگیزی در این کشور اتفاق افتاده چیست؟ لطفا بیشتر توضیح دهید؟
حمله شوروی به افغانستان فرصتی بود که جامعه جهانی با این کشور آشنا بشود بعد از این حمله از یک طرف افغانستان تبدیل می شود به یک صحنه ای برای جبهه بندی و پتانسیل اسلام گرای ضد استکباری که در آن مقطع امریکا انرژی خودش را متمرکز می کند بر روی شوری و تحدی شوری به افغانستان البته افرادی معتقد هستند حمله شوری به افغانستان اغفالی بود که رهبران شوری توسط واشنگتن شدند و از این طریق توانستند موج امریکا ستیزی را که اون موقع داشت به تدریج در جهان اسلام شکل می گرفت را منتقل کنند به سمت شوروی و در همین مقطع امریکا از طریق بعضی از کشور ها از گروه های اسلامی حمایت می کند و همان حمایت است که عملا زمینه را برای شکل گیری القاعده و طالبان در افغانستان فراهم می کند.
می خواهم این را بگویم که چطور افغانستان در صحنه نما و جلوه پیدا می کند یکی از اون موج های شگفت انگیز حمله شوروی و در پی اون تبدیل شدن افغانستان به یک صحنه ای برای رها شدن پتانسیل اسلامگرایی ضد استکباری است که در درون افغانستان در مقابل شوروی شکل می گیرد.
باید این نکته را مورد توجه قرار داد که ما وقتی از افغانستان و پیچیدگی های این کشور صحبت می کنیم عملا باید از گذشته های دور به سراغ این سرزمین برویم و اکتفا کردن صرفا بر روی یازده سپتامبر و مسایل بعد از آن، آنچه را که حقیقت مربوط به این کشور است را اون طور که باید آشکار نمی کند.
آوا- اشاره کردید به یازده سپتامبر اکنون که در یازدهمین سالگرد این حادثه هستیم به نظر شما چرا حمله به افغانستان در صدر کار کردهای سیاست خارجی امریکا قرار گرفت؟
قبل از اینکه به سوال شما جواب بدهم باید این مطلب را ذکر کنم که حادثه یازده سپتامبر بر خلاف اون تصوری که بعضی ها دارند باعث یک شروع عصر جدیدی در حوزه سیاست بین الملل نشد و نمی توانیم ما جایگاه این حادثه را مثل حوادثی بزرگتری مانند پایان جنگ سرد یا جنگ های جهانی در نظر بگیریم اما حد اقل اثر بسیار بزرگی را در نوع نگاه امریکا به جهان داشت و در واقع سیاست امریکا در ارتباط با افغانستان که در حمله به این کشور خلاصه می شود در درجه اول تحت تاثیر همین فاکتور است یعنی تاثیری که یازده سپتامبر بر نگاه امریکا نسبت به عرصه بین المللی داشت.
اما در رابطه به سوالی که پرسیدید باید بگویم که امریکایی ها بعد از فروپاشی شوروی در گیر یک چالش بزرگی شدند به نام بحران هویت در سیاست خارجی و این چیزی است که ما در آثار افرادی مثل هانتینگتون و کسانی مثل رایس که بعد ها به وزارت خارجی امریکا رسید این تعبیر را می توانیم ببینیم، امریکایی ها معتقد بودند بعد از فروپاشی شوروی در گیر یک بحران هویت شدند و در واقع هذل اون دشمن دیرینه ای که حدود 70 سال به کانون طراحی نظام هویت سازی این کشور تبدیل شده بود سیاست خارجی این کشور را با یک چالش بزرگ مواجه می کرد.
باید گفت که دوره کلینتون هم برای امریکایی ها عمدتا به عنوان دوره تعطیلات مطرح می شود به خصوص از طرف نو محافظه کارها افرادی مثل کراتامر (متفکر محافظه کار) معتقد بودند در دهه آخر قرن بیستم سیاست خارجه امریکا در دوران تعطیلات به سر می برد و این حادثه یازده سپتامبر بود که توانست کمک کند امریکایی ها از این چالش به نحوی عبور کنند و استراتیژی مبارزه با تروریزم در واقع آن خط راهنما و سنگ بنایی بود که باید چالش هویت را از سیاست خارجی امریکا می گرفت که این اتفاق افتاد.
پس انگیزه های اولیه حمله امریکا به افغانستان در خود حادثه یازده سپتامبر و در واقع در تاثیری بر می گردد که این حادثه در نگاه امریکایی به نظام بین الملل داشت.
البته نویسندگان مختلف در خصوص انگیزه های امریکا در این قضیه دیدگاههای مختلفی را پیش کشیده اند ده ها عامل مطرح شده است در ارتباط با ویژه گی های جغرافیایی افغانستان و بحث هایی از این قبیل را پیش کشیده اند.در هر صورت حادثه اتفاق افتاد و در تاریخ 7 اکتبر 2001 عملیاتی به عنوان عملیات آزادی پایدار یا عملیات مدت دار آزاد سازی افغانستان رخ داد و افغانستان به عنوان اولین صحنه حضور نظامی امریکا بعد از حادثه یازده سپتامبر شد.
آوا- جناب داکتر بعد از حادثه یازدهم سپتامبر افغانستان به عنوان متهم ردیف اول معرفی می شود به نظر شما اصولا چه عواملی باعث شد که بحث حمله به افغانستان توجیه پذیر شود؟
باید گفت که واشنگتن در یافت پیگیری اهداف سیاست خارجی برخلاف دوره قبلی یعنی دهه پایانی قرن بیستم دیگه کم هزینه نیست در دوره کلینتون امریکایی ها سه تا عملیات تحت عنوان مداخله بشر دوستانه داشتند سال 94 در سومالی 95 بوسنی و 99 کوزوو و در هر سه این عملیاتها امریکایی ها توانستند با کمترین هزینه به اهداف خودشان برسند.
نکته دوم ،امریکایی ها دریافتند برخلاف آن تصوری که در دوره کلینتون وجود داشت و موج دفاع از امریکا داره کم کم دنیا را فتح می کند گوشه ها و نقاطی وجود دارند که کما کان پایبند به رویکرد امریکا ستیزی هستند و این رویکرد دارد در حوزه جهان اسلام اتفاق می افتد.
نکته سوم این بود که پدیده دولت برشکسته یکی از مهم ترین کار های ایجاد تهدید در عرصه امنیت بین الملل باید تلقی شود یعنی کشور هایی که توانایی لازم برای تامین نیاز های اساسی مردم خودشان را ندارند و به همین دلیل این کشور ها به کانون فعالیتهای تروریستی تبدیل می شوند و این فعالیتها پتاسیل این را دارند که به حوزه های فرا مرزی حتی به خود امریکا هم تسری پیدا کنند.
این سه ویژه گی بود که می توانست نظر امریکایی ها را متوجه افغانستان کند کشوری که به عنوان متهم ردیف اول بعد از یازده سپتمبر معرفی شد و افرادی که متهم به اقدام نظامی در سرزمین امریکا بودند آنها ریشه در همین کشور دارند.خوب در این شرایط است که بحث حمله به افغانستان کاملا توجیه پذیر می شود.
ادامه دارد...