عالم مهاجرت بدون شک توأم با سختیها و ملامتهاست و این طبیعت مهاجرت است. اما مردان و زنان و پسران و دختران مهاجری وجود دارند که با تکیه بر توانمندیها و شناخت استعدادهای نهفتۀ خود، تلاش میکنند تا دغدغههایی جمعی را با ابزار هنر عینیت بخشند و به دیگر مردمان منعکس کنند. هنرمندانی که شاید تعداد زیادی از آنها آنچنان که باید و شاید، به همنوعان و هموطنان خود معرفی نشده باشند. در این گزارش، با خانم نجیبه حقانی آشنا میشویم؛ هنرمندی که علاوه بر تحصیلات دانشگاهی در رشتۀ روانشناسی و تسلط بر هنر فیروزهکوبی، کارگردان تعداد زیادی فیلم کوتاه و مستندهایی با موضوعات مختلف فرهنگی بوده و جوایز معتبری هم در این رابطه دریافت کرده است.
خبرگزاری صدای افغان (آوا) -قم: زندگیاش همانند تعداد زیادی از انسانها دستخوش مهاجرت شده بود. در بدو گفتوگو، از خودش برایم گفت و چنین شرح داد: "خانوادهام اصالتا ترکمن بوده و در ترکمنستان سکونت داشتند، اما تصمیم گرفتند تا به کشور خودمان افغانستان کوچ کنند. چندسالی را در کشور پرالتهاب و جنگزدهمان سپری کردیم، با شدت گرفتن نبرد و مخاصمه بین طرفینِ درگیر جنگ، ما نیز مانند بسیاری از مردم کشورمان مجبور به کوچ اجباری از وطن شدیم. بعد از مهاجرت از افغانستان به پاکستان، باز هم این مهاجرت است که مسیر زندگیمان را تغییر داد."
در سال ۱۳۶۶ در یک اردوگاه مهاجرین بین مرزی، دختری متولد میشود که نامش را به نجابت چهرۀ معصومانهاش نجیبه میگذراند. نجیبه حقانی اینچنین به ادامۀ روایتش میپردازد: خانوادهام به خوبی فارسی نمیدانستند و پس از ورود به ایران به دلیل نزدیکی فرهنگ و زبان، رهسپار شهر گرگان میشوند که بیشتر مردمان ترکمن در آن ساکنند. خانوادۀ نجیبه مدتی را آنجا گذران زندگی میکنند.
باز هم سرنوشت برگ تازهای برای نجیبه و خانوادهاش رقم میزند. پدرش که در آن هنگام کمی رو به میانسالی روی آورده بود، دچار بیماری میشود. برای بهبود وضعیت زندگی باز هم به ناچار راهی شهر دیگری میشوند که عموی نجیبه در آن سکنی گزیده بود. اما بیماری، پدر را امان نمیدهد و سایۀ تنهایی بر پیکرهی خانواده مینشیند. آنان اما با کمک عمو زندگی را پیش میبرند و شکست را به ذهن و جان راه نمیدهند. نجیبه با اقتدار و توان مراحل زندگی را طی میکند. او دست به هنر فیروزهکوبی میزند و مراحل تحصیلی را هم در مقطع کارشناسی و در رشتۀ روانشناسی به اتمام میرساند.
به تدریج قصۀ پرغصۀ مهاجرت به دغدغه فکری نجیبه تبدیل میشود. مقولهای که همواره زندگانیاش را متأثر ساخته است. این قصه اینبار اما در قالب دیگری جلوه مینماید. او پس از طی دورهی نویسندگی و کارگردانی در انجمن سینما جوان ایران و در رقابت بین 48 همدورهای خویش موفق به اخذ مدرک با نمرهی بالا میشود. نجیبه دست به قلم میبرد و مینویسد و تصمیم به ایجاد انقلابی در دنیای خودش میگیرد؛ انقلابی که در آن از او به عنوان یک مهاجر معمولی یاد نمیشود.
تصمیم میگیرد تا آنچه را به قلم آورده، اینبار به تصویر بکشد و دوست دارد آنچه را که از مهاجرت آموخته به دیگران هم منتقل کند. با شنیدن صحبتهایش بیشتر از پیش مشتاق نگارش در مورد وی شدم. نجیبه توانسته بود از آنچه که سالها زندگیاش را دچار تحول کرده بود، گذری زیبا به زندگی جدید داشته باشد. اینک نجیبه را یک مهاجر معمولی نمیشناسند. او را با صفاتی جدید یاد میکنند؛ نویسنده، کارگردان و فیروزه کوب.
پیشتر برایم گفته بود که کارهایش با موضوع مهاجرت و تاریخ افغانستان به تصویر کشیده شده است. دلیل را جویا شدم، در جواب گفت: من یک جهان وطنم و تعلق خاصی به خاک یک کشور ندارم. اما رنج مردمان افغانستان که مورد هجوم و تاخت و تاز غارتگران بسیاری بوده، مرا واداشته تا در مورد هموطنانم بنویسم و زندگی آنها را به تصویر بکشم.
از اولین فیلمش میگوید؛ از "اندوه". از فیلمی که در سال 1391 کلید خورد و موفق به دریافت جوایزی متعدد گردید. عناوینی چون بهترین فیلم داستانی کوتاه، بهترین بازیگر مرد، دیپلم افتخار بهترین کارگردانی، کاندید بهترین فیلمنامه از جشنواره اروند و منتخب بیش از ده جشنواره در سالهای ۹۲ و ۹۳.
البته این فیلم تنها یکی از اندک کارهای نجیبه حقانی بشمار میرود. فیلمهای "گوشواره انیس"، "لباس تنگ"، "عشق-جنگ-جنون" و مستندهای "دانشگاههای من" و "من اینجا زندگی میکنم" را نیز به اتمام رسانده است. او همچنین از طی شدن مراحل پایانی آخرین مستند خود با نام "زنی را میشناسم" خبر میدهد.
امید میرود که مسئولان جامعه امثال نجیبه را بیشتر بشناسند و آنها را یاری دهند تا با قدری سهولت بیشتر راه خود را به سمت کمک به شناساندن افغانستان به دیگر مردمان ادامه دهند.