هر فردی از ما عضوی از یک پیکره واحد به نام جامعه ای هستیم که در شکلگیری زندگی هر یک مان تاثیرگذار است؛ چه کسانی که بر سر کراچی کچالوفروشی می کنند و چه آنهایی که سوار بر موتر کروزین خود با محافظان شان از روی گرده این شهر میگذرند و چشمان مردمان بسیاری آنها را تا ناپدید شدن دنبال می کنند.
اما عده دیگری نیز در جامعه ما هستند که هر روز در انظار اند؛ اما هرگز دیده نشده اند؛ افرادی که عضوی از این پیکره هستند و شاید روزی از محترمین این شهر بوده اند.
شهروندانی که به دلایل مختلف در زیر پل سوخته شهر ما زندگی می کنند؛ اما به فراموشی تاریخ پیوسته اند و گاهی فقط از وضعیت آنها برای تبلیغات و سوژه های رسانه ای استفاده می شود و برخلاف همیشه به چهره های مهم و قابل ترحم مبدل می شوند؛ گرچه این امر با پلک زدنی برای آنها به رؤیا تبدیل می شود و دوباره به جایگاه فراموششدگان تاریخ برمی گردند.
از این بین خوب به یاد دارم زمانی را که سرپرست محترم وقت وزارت مبارزه با مواد مخدر(وزیر فعلی) جناب محترم مبارز راشد برای بررسی وضعیت این قشر ترحمانگیز به پل سوخته امده بود با سخنانی دلنشین و امیدهایی برای ساکنان زیر پل سوخته.
از آنجایی که ایشان تازه به حیث سرپرست وزارت تعیین شده بود انتظارها کمی متفاوت بود؛ اینگونه پنداشته می شد که شاید ایشان نظر لطف شان شامل حال مردمان زیر پل سوخته گردد.
در خاطرم هست که وقتی سرپرست معظم با احساسات انچنانی در بین ساکنان شهر فراموش شده سخن می گفت اشک در چشمان مردم این شهر از شوق حلقه زده بود و سوسوی چراغ امید در قلب شان بیشتر می شد.
همه در حق وی دعا می کردند و از اینکه ایشان به فکر ساکنان فراموش شده افتاده بود خرسند بودند.
سرپرست عزیز آنها را گرد خود جمع کرد و به آنها امید داد که شما جزء پیکره جامعه ما هستید و بر ما واجب است که دست شما را بگیریم و از گیر و دار افیون مواد مخدر نجات تان دهیم؛ اما همیشه در کنار تان خواهیم بود و هرگز فراموش تان نخواهیم کرد.
وی میگفت شما را به مراکز در نظر گرفته شده انتقال خواهیم داد و در کنار تان خواهیم ماند؛ تا زمانی که به آغوش جامعه بازگردید؛ حتی برای آنانی که تمایل به جدایی از این افیون ندارند سرپناهی در نظر خواهیم گرفت؛ تا در این زمستان کسی در شهر فراموش شده و سرد زیر پل سوخته باقی نماند.
گرفتارشدگان به افیون مواد مخدر از این حرف ها بار دیگر گل امید در دل شان شکفته بود و هر کدام برای پس از رهایی از چنگال مواد مخدر نقشه ها در سر داشتند. قطعا همه آنها خانواده داشته و چه بسا پدران، مادران، همسران و پسران و دخترانی که آمدن آنان را با چشمانی غمانگیز پس از روزها و ماهها و شاید سالها جدایی به انتظار نشسته بودند.
امیدها و حرف هایی که حتی مرا به وجد آورد و احساس کردم که شاید این وزیر ما از جنس دیگری باشد. آنچنان صحبتها و وعدههای ایشان همه را مجذوب خود کرده بود که از لا به لای جمع یکی از آنانی که در تسخیر افیون مواد مخدر بود احساساتش را کنترل نتوانست و با چشمانی اشکبار از جای برخاسته و بر دستان سرپرست محترم بوسه سپاس نهاد.
انگار که دوباره پیامبری برای جداافتادگان شهر زیر پل سوخته برای کمک به آنان فرستاده شده است.
این صحنه بغض را در گلویم مهمان کرد و با خود خواندم: چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار.
سخنان جناب راشدی به پایان رسید. امیدها و عشق از سخنان وی تبلور پیدا کرده بود. تعدادی از ساکنان این شهر را به موترها بالا کرده و آماده رفتن شد. من هم دست سرپرست محترم را گرم فشردم و در دلم برایش آرزوی موفقیت کردم؛ با هزار امید به دفتر کار خود بازگشته و خوشحالی مفرطی مرا همراهی میکرد؛ اما نمی دانستم که روایت ساکنان شهر پل سوخته روایتی ناتمام است.
با این وجود از این واقعه تلخ و شیرین مدت ها می گذرد و هنوز هم مردمان بالای شهر پل سوخته هر روز مردمان شهر زیر پل سوخته را به نظاره می نشینند و به هزار زبان با آنها حرف میزنند.
من هم گاهی از دور به این شهر مینگرم و شرمسار از احساسات و عواطف ساکنان ان شهر که برای مقاصد شخصی استفاده شد، به راه خود ادامه می دهم.
و همچنان چشمان ملتمسانه ساکنان پل سوخته به امید دستی که به یاری آنها بشتابد نیمه باز مانده اند.
به خاطر آور روزی را که احساسات و عواطفی بدون هرگونه تملق برایت خرج شد و بر دستان تو بوسه امید زد و می گویند: سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد/ دلبر که در کف او موم است سنگ خارا و من حال این بیت را با خود می خوانم: تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی.