جورج بوش پسر آرزویش این بود که خاورمیانه ای جدید بنا کند. خاورمیانه ای که در آن ارزش های امریکایی حرف اول را بزند، کشورهایی که علیه اهداف امریکایی در این منطقه از جهان، ساز مخالف می زنند نیز یا ساقط شوند و یا اینکه با این خواسته همراه گردند؛ اما بوش نتوانست به این رؤیا جامه عمل بپوشد. او و وزیر خارجه اش کاندولیزا رایس، تلاش های زیادی به خرج دادند؛ تا براساس نقشه ای تازه، خاورمیانه بزرگی بنا کنند؛ اما در آن زمان، ظاهرا موانع زیادی برای این کار وجود داشت. جنگ 33 روزه حزب الله و اسراییل و به دنبال آن، جنگ 22 روزه حماس و اسراییل که هردو به شکست رژیم اسراییل منجر شد، این امید را دست کم در آن زمان، تحقق ناپذیر ساخت و حتی حکومت جنگ طلبی مانند حکومت بوش نیز مجبور شد با این محدودیت ناگزیز کنار بیاید.
باراک اوباما؛ اما اگرچه با شعار ایجاد خاورمیانه جدید بر سر کار نیامد؛ اما این خواسته را از لیست اهداف امریکایی حذف هم نکرد؛ زیرا سیاست خارجی در امریکا پیش از آنکه تابع اراده دولتمردان و مهره هایی مانند رییس جمهور و اعضای کلیدی کابینه باشد که هر 4 سال یا اگر خوش اقبال تر باشند هر 8 سال باید تبدیل شوند، بیشتر متاثر از تیم سیاست گذاری شورای سیاست خارجی وزارت خارجه آن کشور است که سیاست های امریکایی برای آینده جهان را در بازه های زمانی چند ده ساله تدوین می کنند و هیچ مهره ای ولو رییس جمهور هم باشد، حق دستبرد، تخطی و تخلف از خط و نشان های تعیین شده را ندارد.
اما اکنون به نظر می رسد بیداری اسلامی در خاورمیانه، وضعیتی را رقم زده است که رؤیای امریکایی خاورمیانه جدید برای بوش به کابوسی ترسناک برای اوباما تبدیل کرده است.
او روز ۲۲ جنوری سال ۲۰۰۹ تنها ۴۸ ساعت پس از قسم خوردن به عنوان رییس جمهور امریکا گفته بود که مهم ترین هدف او در خاورمیانه دنبال کردن صلح میان اسراییل و فلسطینیان است.
او گفت که هیچکس نباید به تعهد امریکا نسبت به امنیت اسراییل شک کند؛ اما "غیر قابل تحمل" است که فلسطینیان هم امیدی به آینده خود نداشته باشند.
آقای اوباما در همان سخنرانی در وزارت خارجه امریکا از "رهبری" حسنی مبارک در مصر تجلیل کرد. اما اکنون این وضعیت تغییرهای شگرفی به خود دیده است. اختلافات او با نخست وزیر تندرو و جنگ طلب اسراییل به اوج خود رسیده است. اختلافی که دیگر با هیچ ترفندی قابل پنهانکاری نیست. اوباما در نگاه اکثر یهودیان افراطی، متهم به نادیده گرفتن تعهدات امریکا در قبال اسراییل است. او با ادامه اختلافاتش با نتانیاهو، می رود تا به چهره ای مخالف سیاست های رسمی اسراییل در خاورمیانه تبدیل شود. به نظر می رسد اختلاف او با نتانیاهو مانع اصلی اجرایی شدن نقشه های اصلی امریکا در قبال برقراری صلح میان فلسطینیان و اسراییل است. او مجبور است تابع سیاست های نتانیاهو باشد و همین امر، او را به ارتکاب اشتباهات بیشتری در خاورمیانه مجبور می سازد. نتانیاهو یک صهیونیست تندرو و جنگ طلب است و اوباما اگر با او همراهی کند، همانند او و چه بسا همانند بوش، یک چهره افراطی و جنگ سالار معرفی خواهد شد و اگر همراهی نکند با عواقب سنگینی در درون جامعه سیاسی امریکا از سوی لابی یهود وغیره مواجه خواهد شد.
از سوی دیگر، در چهار سال پیش، او از حسنی مبارکی تجلیل کرد که اکنون وی در داخل یک قفس محصور است و روزهای محکومیتش به حبس ابد را می گذراند. همین الگو در دیگر کشورهای عربی نیز جاری است. امریکا به صورت دومینویی در اثر انقلاب های عربی و بیداری اسلامی، نظام های بسته و توتالیتر پیرو خود در دنیای عرب را از دست داد. نظام های باقی مانده مانند کویت، عربستان، یمن، بحرین و اردن نیز با موجی از اعتراض ها مواجه اند که در آینده ای نه چندان دور، ممکن است سرنوشت تونس و مصر و لیبیا بر آنها نیز تکرار شود.
در کنار آنکه در بحران سوریه نیز بیش از هر زمان دیگری، پای امریکا در باتلاق فرورفته و هیچ چشم انداز روشنی هم برای آن متصور نیست. و به این ترتیب، خاورمیانه جدید رؤیایی بوش، اکنون کابوس خواب های سیاست خارجی اوباماست. او چهار سال آینده را باید در پیکار با این کابوس سپری کند.