بررسی جایگاه امریکا در افکار عمومی دنیای امروز موضوع این قسمت از نوشتار است و سعی بر این است که با رعایت اختصار به این مسئله پرداخته شود. امریکا کشوری است که تاریخ کوتاه و پر فراز و نشیبی داشته است، چیزی بیشتر از 230 سال از زمان استقلال امریکا می گذرد و در طی این مدت زمان اندک، امریکایی ها خود را به بزرگترین ابرقدرت دنیای امروز تبدیل کرده اند. تلاش امریکایی ها از همان ابتدا بر این بوده است که سوای از برتری سیاسی- نظامی و اقتصادی خود را به یک الگوی تمدنی نیز تبدیل نمایند. طرحی که امریکایی ها علی رغم اینکه تلاش های بسیاری برای تحقق آن کرده اند ولی دستاوردهای آن چنانی در این باره نداشته اند. دلیل آن هم یک چیز بیشتر نبوده است و آن اینکه افکار عمومی بشری هیچگاه به نفع امریکا نبوده است.
تاریخ امریکا مخصوصا در زمان استقلال و تثبیت آن مملو است از جنگ های گسترده ای که علیه سرخپوست های بومی امریکا صورت گرفت، وقایعی که بسیار تکان دهنده بودند. قلع و قمع سرخپوستان به جایی رسید که پوست سر زنان و مردان سرخپوست در برخی محافل امریکایی خرید و فروش می شد. سیاهپوستان نیز در امریکا تاریخ تکان دهنده ای دارند و به قول یکی از تحلیل گران، اگر اوباما صد و اندی سال قبل در امریکا به دنیا می آمد یک برده بیشتر نبود. دراین رابطه کافی است کتاب "ریشه ها" اثر آلکس هیلی خوانده شود، کتابی که بر اساس واقعیت نوشته شده و بعدها به یک رمان پرفروش اما تکان دهنده مبدل شد.
در سال های قرن بیستم، امریکایی ها اندک اندک به یک قدرت امپریالیستی مبدل شدند و در همه جای جهان حضور خود را نشان دادند. حضوری که کاملا یکسویه بود و امریکا را در تقابل با بسیاری از ملت های جهان قرار داد. دخالت های فراوان در امور داخلی کشورها، سرنگونی رژیم های انقلابی و مردمی، دست یازیدن به هزاران ترور سیاسی، راه اندازی و رهبری جنگ های بی شمار در خارج از مرزهای امریکا و ... جایگاه این کشور را در افکار عمومی بشری در نقطه پستی قرار داده است. شاید آوردن چند مثال در این باره قدری قضیه را روشن کند. وقتی حادثه یازدهم سپتامبردر سال 2001 میلادی رخ داد، بخش عظیمی از افکار عمومی جهان به خصوص در امریکای لاتین و دنیای اسلام از آن خوشحال شدند. هر چند هزاران شهروند عادی در این حادثه کشته شدند ولی خوشحالی بخش عظیمی از افکار عمومی جهان ناشی از این مسئله بود که این حادثه لطمه بزرگی به اعتبار، حیثیت و امنیت امریکا به شمار می رفت، خوشحالی ای که در حقیقت نشات گرفته از عملکرد امریکا در قرن بیستم بود، عملکردی که تنها در ویتنام 5/2 میلیون نفر را به کشتن داد.
یکی از دیگر مصادیق افول امریکا در افکار عمومی بشری را می توان در محبوبیت چهره های ضد امریکایی در دنیای امروز مشاهده کرد. به عنوان مثال امروزه کمتر کسی پیدا می شود که نام "ارنستو چه گوارا" را نشنیده باشد. چه گوارا یک کمونیست ارژانتینی بود که در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین با رژیم های دست نشانده امریکایی جنگید و در نهایت خود نیز به دست نیروهای حامی امریکایی در 1967 در بولیوی کشته شد. هر چند کمونیسم آخرین نفس های خود را در دنیای امروز می کشد ولی "چه گوارا" همچنان پرطرفدار است، دلیل آن هم نه کمونیست بودن او و بلکه مبارزات ضد امریکایی اوست که حتی بسیاری از غیرکمونیست ها را به او علاقمند کرده است. امروزه در هر نقطه از دنیای امروز که تظاهرات ضد امریکایی برگزار می شود تصویر او نیز برافراشته می شود، تصویری که حاکی از نفرت عمیق افکار عمومی از کاخ سفید و تمدن امریکایی است.
به هر حال چارت زوال عصر امریکا روزبه روز کامل و کامل تر می شود و به جرات می توان ادعا کرد که افکار عمومی به هیچ وجه به اندازه مقطع فعلی بر ضد امریکا نبوده است، مسئله ای که به اشکال مختلف چه در قالب انقلابات عربی، خیزش های امریکای لاتین، اعتراضات گسترده ضد سرمایه داری و ... هم اکنون تبلور عینی یافته است و این یکی از علائم غیرقابل انکار افول عصر امریکا در دنیای امروز است.
نویسنده: سید محمد رضا موسوی