هر چند سال های بعد از جنگ جهانی دوم را عصر جنگ سرد و دوران دو قطبی می نامند ولی واقعیت و حقیقت این است که روس ها هیچگاه نتوانستند به قدرت و موقعیت امریکا در نظام بین الملل چه از لحاظ سیاسی- نظامی و چه از لحاظ اقتصادی دست یابند.
رهبران شوروی به جهان بینی مارکسیسم – لنینیسم وفادار بودند و از دید آنان کمونیسم سرنوشت محتوم و نهایی بشریت بود، ولی مقدمه تحقق این امر سرایت انقلاب کمونیستی- کارگری به دیگر جوامع و کشورهای پیرامون بود.
البته در نحوه تحقق این امر میان رهبران شوروی اختلاف نظرهای فراوانی وجود داشت. به عنوان مثال لئون تروتسکی از چهره های طراز اول انقلاب روسیه به نظریه انقلاب مداوم پایبند بود و این توصیه را می کرد که انقلاب سوسیالیستی باید به کشورهای مختلف صادر شود و رژیم های کمونیستی متعددی ایجاد شوند و هر از گاهی اگر نظام کمونیستی در یکی از این کشورها تضعیف و یا ساقط شود دیگر کشورهای کمونیستی مجددا باید برای استقرار کمونیسم در آن مداخله کنند.
در برابر این نظریه استالین دیگر چهره سرشناس انقلاب شوروی دکترین سوسیالیسم در یک کشور را مطرح می کرد که بر اساس آن ابتدا باید سوسیالیسم در یک کشور مستقر و تثیبت شود و در طی این فرایند از مداخله در دیگر جوامع برای راه اندازی انقلاب خودداری کند. دیدگاه های استالین و تروتسکی در تضاد کامل با یکدیگر قرار داشتند و در نهایت به تبعید تروتسکی از شوروی منجر شد و در نهایت با قتل او در مکزیک خاتمه یافت. طرفداران او هم قلع و قمع شدند و سر از زندان های سیبری درآوردند و به هر شکلی که بود تصفیه شدند.
به هر حال بعد از انقلاب اکتبر روسیه، سوسیالیست ها در بسیاری از کشورها و مخصوصا در اروپای شرقی به قدرت رسیدند و بعدها ائتلافی تشکیل دادند که با محوریت شوروی به بلوک شرق موسوم شد و با انعقاد پیمان نظامی ورشو تبلور عینی یافت. ضدیت با سرمایه داری، راهی بود که شوروی و متحدانش هویت خود را با آن تعریف می کردند و همین امر باعث شد که جوامع سرمایه داری آنان را یک تهدید بزرگ برای خود قلمداد کنند. این بلوک بندی بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم آشکار شد ولی به اعتقاد بسیاری از کارشناسان جنگ سرد از همان ابتدا یک جنگ نابرابر بود و تا آخر نیز با همین نابرابری به پایان رسید. امکانات جوامع سوسیالیستی و مخصوصا شوروی در حدی نبودند که با امکانات بلوک سرمایه داری مقایسه شوند.
هر چند شوروی در بسیاری از نقاط جهان از امریکای لاتین گرفته تا جنوب شرق آسیا و خاورمیانه متحدانی برای خود دست و پا کرد ولی آزادی، رفاه، امنیت و ... در این جوامع با دنیای سرمایه داری قابل قیاس نبود. روس ها و متحدانش در اوج قدرتشان فقط بیست و پنج درصد تولید جهانی را در اختیار داشتند و این حتی نصف تولید بلوک سرمایه داری هم نمی شد. تراز تجاری و بودجه بندی امریکا به قدری بالا بود که روس ها هرگز توان رسیدن به آن را نداشتند.
از منظر نظامی بودجه نظامی شوروی در سال 1990 میلادی بالغ بر صد میلیارد دالر بود ولی امریکایی ها در همان سال بودجه نظامی شان را با مبلغی معادل 528 میلیارد دالر بسته بودند. در واقع فروپاشی شوروی ناشی از چند مسئله بود که در وهله اول از رقابت تسلیحاتی واشنگتن- مسکو تاثیر می پذیرفت. روس ها در دوران برژنف رقابت تسلیحاتی شان را با امریکا به اوج رساندند، در شرایطی که مردم روسیه برای دریافت نان روزانه ساعت ها بر در مغازه ها منتظر می ماندند، مقامات کرملین میلیاردها دالر را صرف هزینه های تسلیحاتی ارتش سرخ و متحدانش می کردند و این در نهایت کار را به جایی رسانید که شوروی فروپاشید و این در حالی بود که امریکایی ها تنها در پروژه جنگ ستارگان که در دوران دونالد ریگان مطرح و تصویب شد سی میلیارد دالر هزینه در نظر گرفتند. طرحی که بر اساس آن تمامی موشک های شوروی که در صورت حمله احتمالی به امریکا در مراحل مختلف توسط اشعه لیرز و توپ های الکترومغناطیس سرنگون می شدند.
به هر حال فروپاشی شوروی را می توان اوج عصر امریکا تلقی کرد، عصری که بعد از آن پروسه ای تحت عنوان نظم نوین جهانی آغاز شد که امریکا را به عنوان ابرقدرت برتر جهان معرفی می کرد، عصری که از زاویه دیگر مولفه های افول امریکا خود را نیز متعاقبا نشان دادند.
نویسنده: سید محمد رضا موسوی