امروزه امریکاپژوهی به یک رشته پر طرفدار در میان رشته های وابسته به علوم سیاسی مبدل شده است. دلیل آن هم سوای از برخی مسائل و انگیزه های سیاسی، از نوعی واقع بینی و عینی نگری در مسائل بین المللی ناشی می شود. به عبارت دقیق تر ما در عصری به سر می بریم که امریکا به عنوان ابرقدرت برتر سهم غیر قابل انکاری در شکل دهی به نظم حاکم بر جهان کنونی را دارد. در آثار متاخری که پیرامون تاریخ معاصر روابط بین الملل منتشر شده اند، اصطلاحی تحت عنوان عصر امریکا در آن ها مشاهده می شود که به نقش محوری و غیر قابل انکار امریکا در نظام بین الملل اشاره دارد. عصری که به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران ما در انتهای آن قرار داریم.
عصر امریکا به اعتقاد اکثر امریکا پژوهان با پایان جنگ جهانی دوم آغاز گردید، جنگی که بیش از چهل میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد و اروپا را به یک ویرانه مبدل کرد. در واقع در جنگ جهانی اول و دوم تمامی قدرت های اصلی نظام بین الملل مانند انگلستان، فرانسه، آلمان، روسیه و ... متحمل هزینه های سنگینی شدند که در نهایت به کاهش چشمگیر نقش آن ها در نظام بین الملل منجر شد. تا قبل از این برهه که هیتلر ماشین جنگی ویرانگر خود را به حرکت درآورد، انگلستان به عنوان محوری ترین قدرت در نظام بین الملل شناخته می شد ولی جنگ جهانی دوم به قدری برای انگلستان گران تمام شد که تقریبا تمام مستعمرات بریتانیا را وارد جنگ کرد و نزدیک پانصد هزار انگلیسی را به کشتن داد. اوضاع در انگلستان به قدری رو به وخامت گذاشت که دولت چرچیل از تامین مایحتاج روزانه مردم عاجز شده بود. قسمت اعظم شهر تاریخی لندن ویران شده و ضریب امنیت در این شهر به قدری پایین آمده بود که ساکنان لندن شب ها را در متروی لندن به صبح می رساندند. به هر حال توصیف وضع اروپای آن زمان خارج از حوصله این نوشتار است ولی همینقدر باید گفته شود که قدرت های اروپایی همه در آن برهه از نفس افتاده بودند.
اوضاع در روسیه و آسیا نیز نابسامان بود و روس ها با اینکه یکی از قدرت های پیروز جنگ جهانی دوم شناخته می شدند ولی با آشفتگی های فراوانی مواجه بودند. بیست و سه میلیون کشته تنها بخشی از تلفاتی بود که روس ها در این جنگ دادند و بسیاری از شهرهای روسیه مانند استالینگراد به طور کامل تخریب شدند. در واقع ارتش هیتلری تا پنج کیلومتری مسکو پیش آمده بود و اگر حماقت رهبران رایش در برلین نمی بود، مسکو به دست نازی ها سقوط کرده بود. مسکو در عین ناباوری سقوط نکرد ولی روسیه زمینگیر شد.
جاچان قدرت نوظهور آسیا در وضعی به مراتب بدتر از دیگران قرار داشت و دلیل عمده آن هم بمباران اتمی دو شهر مهم و کلیدی این کشور توسط امریکایی ها بود. هیروشیما و ناکازاکی به طور کامل ویران شدند و جاپان مجبور به صلح شد. به هر حال آن چه که در سطور فوق به آن ها اشاره شد مقدمه ای بودند برای آغاز عصر امریکا در نظام بین الملل.
امریکا به دلیل دور بودن از میدان اصلی جنگ یعنی اروپا و دیرتر وارد شدن به جنگ جهانی به جز چند مورد استثنایی مانند حمله پرل هاربر تقریبا خسارت جدی دیگری ندید، هر چند تلفات امریکا از چهارصد هزار سرباز متجاوز شد ولی شهرهای امریکا آسیب ندیدند. در آن برهه که همه مشغول پاکسازی ویرانه های ناشی از جنگ بودند، امریکایی ها نیمی از تولید ناخالص دنیا را در اختیار داشتند. تاسیسات زیر بنایی، نظام آموزشی، صنایع تولیدی، وضع مطلوبی داشتند. در سراسر جهان امریکایی ها تنها قدرتی بودند که سلاح هسته ای در اختیار داشتند و علی رغم گذراندن جنگ، بزرگترین نیروی دریایی و هوایی جهان را دارا بودند. از نظر اقتصادی و مالی موازنه تجاری در امریکا کاملا مثبت بود و اصلا با شرایط اروپای ویران شده نمی شد آن را مقایسه کرد. در چنین شرایطی بود که عصر امریکا در نظام بین الملل آغاز شد، عصری که مرکزیت و محوریت ثقل جهانی از لندن، پاریس، برلین، رم، مسکو و ... به واشنگتن منتقل شد و حتی چند دهه رقابت شوروی در جنگ سرد نیز نتوانست آن را تغییر دهد.
نویسنده: سیدمحمدرضا موسوی