جورج بوش رئیس جمهور امریکا در آخرین کنفرانس مطبوعاتی خویش از کارنامهء دو دوره ریاست جمهوری خود دفاع کرد هرچند به ارتکاب اشتباهاتی نیز از جانب ادارهء خود اعتراف نمود از جمله حمله به عراق به ظن وجود سلاحهای کشتار جمعی. اما این اعتراف به اشتباه به هیچ صورت به معنی اعتراف به تمام آن سیاهکاری هائی نیست که جهان در طول هشت سال زمامداری وی شاهد آن بود.
خبرنگاران در این کنفرانس مطبوعاتی از بوش پرسیدند که آیا فکر نمی کند در دوران ریاست جمهوری وی امریکا در جهان سخت منفور ملت ها شد؟ بوش در جواب ضمن رد این ادعا گفت که در جهان ملت های بزرگی چون چین و هند به امریکا احترام می گذارند و مردم این کشور ها امریکا را دوست دارند. این سخن بوش توهین به این دو ملت بزرگ است در حالیکه این دو ملت خود را از بقیهء جهان و از آن ملت ها جدا نمی دانند که بوش حتی نظر آنان در مورد امریکا را مهم و درخور یاد آوری ندانست.
وقتی در چهار سال قبل ظاهرا مردم امریکا با دادن رای مجدد به بوش وی را در مقام ریاست جمهوری برای یک دورهء دیگر ابقا نمودند، مردم حتی در اروپا از این اقدام متعجب شدند. اما وقتی تمام رسانه های مهم خبری امریکا در اختیار صهیونیست هاست، تغییر افکار عمومی در مورد مردمی که جز به تکس و پولهائی که باید برای قسط همه چیز زندگی شان بپردازند نمی اندیشند، کار مشکلی نیست. در این دورهء چهارسالهء دوم، زندگی برای همه مردم جهان حتی امریکائی ها نیز دشوار تر شد.
شاید بهترین تعریف از دورهء زمامداری بوش را خانم هلیری کلنتن داشت. وی که در ادارهء اوباما وزیر امور خارجه خواهد بود در مورد سیاست خارجی دوران بوش گفت که دراین دوره بجای دیپلوماسی بیشتر به نیروی نظامی اتکا می شد و سیاست ها بسیار ایدئولوژیک بود.
این اعتراف خانم کلنتن به این معنی نیست که امریکا در دوران بوش به مسایلی چون دیموکراسی، حقوق بشر و یا سایر اصولی که یک جامعهء مبتنی بر لیبرالیزم و روابط اقتصادی سرمایداری مدعی پابند بودن به آن است وفادار بود؛ ادارهء بوش به این اصول بعنوان ایدئولوژی اصلا اعتقادی نداشت بلکه منظور وی دقیقا از ایدئولوژی همان اصولی بود که نو محافظه کاران در امریکا برای ادارهء جهان آنرا راهبرد خویش قرار داده اند یعنی روش هائی که تلفیقی است از باور های ظاهرا مذهبی مسیحی ویهودی که با نظریات جدیدی چون جنگ تمدن های هاتینگتون و پایان جهان فوکویاما یکجا شده ومبدل به ایدئولوژی ای گردیده که بوش نیز از تعریف آن بعنوان جنگ صلیبی ابائی نداشت.
ایدئولوژی جنگ صلیبی جورج بوش که تحت نام مبارزه علیه تروریسم عنوان شد بجای اینکه به تضعیف تروریسم در جهان بیانجامد برعکس به قدرتمند شدن این خطر در جهان یاری رسانید. جالب است که وزیر خارجهء انگلستان آقای دیوید ملیبند در آخرین روز های قدرت بوش می گوید که راهبرد مبارزه علیه تروریسم نیازمند یک تجدید نظر اساسی است زیرا تعریفی که از تروریسم ارائه شده مبهم و گمراه کننده است.
این حرف سالها بعد از اعلام مبارزه علیه تروریسم از جانب امریکا اعلام می شود و زمانیکه پس از واقعهء یازدهم سپتامبر بوش اعلام داشت که هرکس که با ما نیست با تروریست هاست، این انگلستان بود که بعنوان بزرگترین متحد امریکا در این جنگ بدنبال وی براه افتاد و از هر اقدام غلط ادارهء بوش حمایت کرد. حتی در روزنامه های امریکا هم تونی بلیر به سگی تشبیه شده بود که در حالیکه بو می کشد، بدنبال بوش براه افتاده است.
این سخن دیوید ملیبند نشانهء روشنی از زوال ارزش های اخلاقی در روابط دیپلوماسی دنیای غرب بخصوص با جهان اسلام دارد.حمایت از سیاستی که نتیجه اش کشتار ملیونها انسان و ویرانی زیرساخت های اقتصادی یک کشور اسلامی بود با هیچ اصلی نمی توانست قابل توجیه باشد. جای سوال دارد که وقتی بوش بلوای جنگ علیه تروریسم را براه انداخت، آیا انگلیس ها به تعریفی که در آن زمان امریکا از تروریسم ارائه می نمود قانع نبودند؟ اگر نبودند پس به کدام دلیل بدنبال آنها براه افتادند؟
می دانیم که در آن زمان وسوسهء نفت رایگان عراق بیشتر از دغدغهء ابهام در تعریف تروریسم در تصمیم انگلیس ها در مورد دنباله روی از امریکا و بوش نقش داشت اما امروز که وضع دگرگون شده، مسئلهء (گمراه کننده بودن تعریفی که مبهم است) مطرح می شود.
وقتی اسرائیل به جنوب لبنان حمله برد وبه بهانهء مبارزه علیه تروریسم زیرساخت های اقتصادی لبنان را ویران کرد، دنیای غرب از این جنایت حمایت کرد و امروز که بازهم اسرائیل با استفاده از آخرین روز های زمامداری بوش در قصر سفید، به نوار غزه حمله کرده است و هرروز زن و کودک می کشد، امریکا و غرب این اقدام را مبارزه علیه تروریسم می نامند. به نظر می رسد که کشتار زنان و اطفال مسلمان بنام تروریست هیچگونه ابهامی ندارد و گمراه کننده هم نیست.
امریکا برای حل مشکل تروریسم، دیموکراسی را بعنوان دوای درد تجویز می کند و می گوید که بجای توسل به خشونت باید به رای مردم مراجعه شود. وقتی راه های مسالمت آمیز برای به کرسی نشاندن خواست ها وجود داشته باشد دیگر نیازی به توسل به اسلحه و خشونت و انتحار نیست. اما وقتی در فلسطین حماس با همین منطق می خواهد عمل کند، با مخالفت امریکا و دست نشانده هایش در جهان مواجه می شود. وقتی منطق زور از جانب زورمندان می خواهد جانشین راههای تفاهم و صلح گردد، از آنهائی که حقوق شان پامال می شود و مورد تجاوز قرار می گیرند باید انتظار داشت که تسلیم شوند؟
دوران هشت سال زمامداری جورج بوش برای دنیای غرب هم مصیبت آفرین بود.
همین اکنون امریکا و غرب به یکی از مصیبت بار ترین بحران اقتصادی مواجه اند که در طول دهها سال سابقه نداشته است.
در شرایطی که کشور های غربی که برای کشور های عقب نگهداشته شده و فقیر توصیه می کنند که به بازار آزاد رو آورند تا زمینهء غارت آسانتر ثروت های آنها را بدست بیاورند، برای مقابله با این بحران به مداخله در اقتصاد پرداختند تا از ورشکست شدن بانکها و کمپنی های بزرگ تولیدی جلوگیری کنند.
این بحران به بیکاری گسترده و از میان رفتن ملیونها فرصت شغلی در جهان غرب انجامید. رئیس جمهور فرانسه گفت که نظام بازار آزاد بشکلی که به دولت حق مداخله را در اقتصاد نمی دهد، دیگر کارائی ندارد.
دوران زمامداری جورج بوش دورهء شکست ادعا های دیموکراسی، دفاع از حقوق بشر و نظام اقتصاد بازار آزاد به شکل بی بند و بار آن بود. در حقیقت جهان در این دوره چهرهء واقعی و بی نقاب غرب و نظام چپاولگر اقتصادی غرب را مشاهده کرد.
سالها بعد از ادعا های مبارزه علیه تروریسم، در امریکا هر امریکائی وقتی شب به خواب می رود کابوس انفجار یک بمب اتومی را می بیند که القاعده بدست آورده و به امریکا منتقل ساخته تا با انفجار آن از امریکائی ها انتقام بگیرد. این نگرانی موجب شده تا امریکائی ها نسبت به هرچیز بدگمان و نگران باشند.
این مسئله و نیز دستگیر نشدن اسامه بن لادن و سایر رهبران مهم القاعده وطالبان نشان می دهد که مبارزه علیه تروریسم با وجود صرف هزاران ملیارد دالر و ریختن خون میلیونها انسان به شکست انجامیده است. اینست کارنامه دو دوره ریاست جمهوری مردی که مدعی بود مردم عراق را نجات داده اما عراق با پرتاب کفش وی را بدرود گفت.
نویسنده:وحید مژده