بدون ترديد، در ميان شاعران همعصر خويش، واصف باختري جدّيترين و حرفهاي ترين برخورد را با شعر نو داشته است، به ويژه با شعر نيمايي. در شعر او، هم رعايت دقيق قواعد صوري شعر نيمايي ديده ميشود و هم نمادگرايي خاص اين نوع شعر، و ارزش اين دومي از اولي كمتر نيست.
شعر نيمايي باختري از لحاظ قواعد و اصول، بيعيبترين شعري است كه من در تاريخ شعر نو افغانستان ديدهام. او هم شيوة مصراعبندي خاص اين قالب را ميشناسد و رعايت ميكند و هم در قافيهآرايي اصول و قواعدي در كارش دارد. اين چيزي است كه در كار بسياري ديگران ديده نميشود. شعر بسياري از نيماييسرايان ما در سالهاي نخست، بيش از آن كه مطابق مصراعبندي نيمايي باشد، مطابق شعر «باران» گلچين گيلاني است.
يكي ديگر از امتيازهاي باختري، بيان نمادين اوست كه در ديگران تا بدين پايه و مايه ديده نميشود. مهم اين نيست كه او را از اين نظر متأثر از نيما و پيروان او بدانيم يا ندانيم. مهم اين است كه شاعر ما در پناه اين نمادها توانسته از صراحت و مستقيمسرايي بپرهيزد. شعر «خوان هفتم و آنگاه...» از كتاب دروازههاي بستة تقويم ميتواند نمونة خوبي براي اين نمادگرايي باشد. عوامل و عناصر اصلي اين شعر، سپيده، ماه، تگرگ، آفتاب، تندر، باد، نور و نمادهايي از اين دست هستند و شاعر با شخصيتبخش به اينان، جريان شعر را بدون دخالت عناصر انساني، پيش ميبرد. اين هم يك پاره از شعر:
چريك آفتاب
ـ سپهبد ستبر سينة سپهر ـ
كه در كمين ستادهبود
به سوي ياغيان تندر و تگرگ
هزارها عمود آتشين فكند
O
پس از گريز ياغيان تندر و تگرگ و باد
كه برترين چكاد
سلام گرم آفتاب را پذيره شد
جوانهاي كه از تگرگ و باد تازيانه خورده بود
به شانة نسيم سر نهاد و گفت
خوشا خوشا كه آفتاب چيره شد
(دروازههاي بستة تقويم، صفحة 34)
بهراستي چه چيزي شاعر ما را بدين بيان نمادين وادار كردهاست؟ بعضي منتقدين، انتخاب اين نوع بيان در كار شاعران داخل افغانستان را ناشي از اختناق و سنگيني ساية حاكميت ميدانند. البته اين برداشت درست مينمايد، چون به راستي در شعر بارق شفيعي و سليمان لايق و اسدالله حبيب و ديگر طرفداران رژيم حاكم، بدان مايه پوشيدهسرايي ديده نميشود كه در شعر باختري و عاصي و ديگر معارضين ديده ميشود. ولي نبايد برخورد هوشيارانة باختري با شعر و عناصر آن را نيز ناديده گرفت. اين را شعرهايي كه شاعر ما پس از برداشتهشدن تيغ سانسور و اختناق سروده هم تأييد ميكند.
امّا نمادگرايي باختري، گاهي شعر را از دنياي حقيقي، عيني و ملموس ما دور كردهاست و اين خطري است كه همه سمبوليستها را تهديد ميكند. اينجا گويا شاعر يك دنياي مجازي خلق ميكند كه در آن، همة پديدهها جاندار هستند، ولي در مقابل از انسان چندان خبري نيست. البته ما در اين دنياي مجازي، احساسِ زندگي ميكنيم، ولي زندگياي بدون حضور انسان، و اين كمي ناخوشايند است. اين مشكل بهويژه وقتي مضاعف ميشود كه نمادگرايي فقط با كمك عناصر طبيعت مثل ماه و خورشيد كوه و درخت صورت گرفته باشد. چنين است كه در شعر باختري، حضور ملموس مردم، زندگي و چشمديدهاي عيني شاعر حس نميشود، مگر در شعرهاي اخير كه از قماشي ديگرند.
به واقع شعر باختري يك تصويرسازي مضاعف دارد، يعني هم كلّ فضا يك فضاي مجازي و نمادين است و هم شعر در محور افقي از تصويرسازيهاي فشرده بهره دارد. اين يكي از دلايل پيچيدگي و ابهام شعر باختري است، همان ابهامي كه شاعر ما بدان شهرت يافته است. يك نمونه از اين نوع شعر، «دروازههاي بستة تقويم» است و ديگري، «و صدا، صداي شكستن بود...» كه من از نخستين، پارهاي را نقل ميكنم:
اگر به نيمهشبي ديدي
كه در گريز شبيخونيان منطق نور
شكيب خانهنشينان ـ سكوت پردگيان ـ
به گوش پنجرهها گفت
صداي نبض نجابت خموشتر بادا
و دست حادثه نوزاد بذر رابطه را
ز بام فاجعه افكند
به سوگواري ما خندهات دريغ مباد
O
گفتيم كه شاعر غالباً يك دنياي مجازي و برين ميآفريند. به همان اندازه كه عناصر خيال در اين دنياي مجازي از محيط زندگي و تجربيات عادي مردم فاصله دارند، زبان هم بهناگزير فاصله مييابد و اين است يكي از دلايل فاخر بودن زبان باختري. كساني كه فقط و فقط از روي ظواهر قضاوت ميكنند، باختري را در زبان، تحت تأثير مهدي اخوان ثالث ميدانند. من تصوّر ميكنم كه تأثير فضاي تصويري شعر باختري بر زبانش بيشتر مؤثر بوده است.
يكي ديگر از وجوه جدّيت باختري در كار، وسواس و دقّت او در ساختار صوري شعر است. شعر براي او فقط يك ابزار نيست، يك هدف هم هست. به همين لحاظ شعرهايش غالباً سنجيدهاند و همراه با پرداختهاي صوري، بهگونهاي كه صرف نظر از محتوا، ميتوان از صورتشان هم بهرهها برد و چيزها ياد گرفت.
و باز از وجوه امتياز باختري، پرداختن جدّي و حسابشده به شعر منثور يا همان شعر سپيد است. او در اين قالب نيز از تجربيات شاعران تواناي زبان فارسي بيبهره نمانده است.
باري، سيري در شعر واصف باختري، نشان ميدهد كه او كسي نيست كه از سر تفنّن به شعر روي آورده باشد و پس از مدتي يا درجا بزند و يا كناره بگيرد. همواره حضور داشته، شعر سروده و كوشيده شعرش را از هر حيث به كمال برساند. شعرهاي تازة او به نسبت شعرهاي پيشين، بهرهمندي بهتري از تجربيات عيني شاعر دارند و ديگر آن فضاي كدر و متراكم تصويري در آنها غلبه ندارد. «و خورشيد را بايد آويخت...» يك نمونة خوب از اين گونه شعر است و يادگار پنجسال سياهي و نكبت در كشور. اين هم پارهاي از آن شعر تا با مقايسة آن با شعر «دروازههاي بستة تقويم» دريابيم كه تصويرها تا چه مايه به سوي شفافيت و عينيت حركت كردهاند:
چناران اين بيشهها بايد از پا درآيند
كه با برگهاشان
چرا پنجة بادها ميزند دف
و در هر خيابان چرا ميكشند از كران تا كران صف
و خورشيد را بايد آويخت از دار رنگينكمانها
كه بيمعجر از حجلة خاوران ميبرآيد
و دستان باد شبانگاه را
بريدن سزاست
كه دزد است و از باغها برگ گل ميربايد!
نویسنده: محمدکاظم کاظمی