رويدادهاي يازده سپتامبر و اجماع قدرت هاي برتر در نظام بين الملل بر سر ضرورت اقدام، سبب شد كه امريكا فرستادن نيرو به افغانستان را كم هزينه بپندارد. به هرروي، برپايه ارزيابي هاي سياستگذاران و اينكه خاورميانه عربي گرانيگاه سياست خارجي امريكا شمرده مي شد، با كمترين اشتياق، گسيل نيروي نظامي اندك به افغانستان، در دستور كار قرار گرفت.
در آن هنگام، تامي فرانك (Tommy Frank) رييس ستاد مشترك ارتش و يكي از دست اندركاران طرّاحي سياست ها اعلام كرد: "نبايد دست به گسيل نيروهاي متعارف پرشمار به افغانستان بزنيم.... نبايد اشتباه اتحاد جماهير شوروي را تكرار كنيم، بدين سان، امريكا استراتژي حضور حداقلي در افغانستان را در پيش گرفت و هدف ها را همخوان با كاربرد نيروي رزمي اندك و كمك هاي مادّي محدود طرّاحي كرد.
سياست جاپاي كوچك كه نيازمند به كارگيري نيروي نظامي نه چندان سنگين بود، در دوران هشت ساله زمامداري جمهوريخواهان، شالوده كار رهبران نظامي و غيرنظامي گشت.
برترين هدف در آن سال ها، سرپا نگهداشتن حكومت مركزي در كابل و جلوگيري از رخنه اعضاي القاعده در افغانستان بود. ناديده گرفتن واقعيّت هاي تاريخي، ناآگاهي از ناتواني امريكا در دگرگون كردن معادلات نيرومند قبيله اي، چشم پوشيدن بر بومي بودن طالبان و اين باور كه جغرافياي خطر براي منافع امريكا بيرون از افغانستان است، سبب شد كه سياستگذاران، هدف ها را بسيار محدود تعريف كنند.
با آمدن باراك اوباما به كاخ سفيد، دگرگوني هاي چشمگير در رويكردهاي بين المللي امريكا پديد آمد. يكي از نخستين اقدامات رييس جمهوري در زمينه سياست خارجي، درباره افغانستان بود. او براين باور بود كه تغيير استراتژي در افغانستان بازتاب هاي مثبت خواهد داشت و برتري او و سياست هايش را بر جمهوريخواهان نشان خواهد داد.
ولي آنچه او را پيش از هر چيز به دخالت بيشتر در افغانستان برانگيخت، نبود چالش و واكنش از سوي قدرت هاي بزرگ غيرغربي يعني چين و روسيه بود. دو كشوري كه يكي همسايه افغانستان است و ديگري در گذشته نه چندان دور به اشغال خاك آن كشور دست زده بود، مخالفت آشكار با لشكركشي امريكا به يكي از تهيدست ترين، توسعه نيافته ترين، قبيله اي ترين و داراي يكي از گرفتارترین حکومت جهان با معضل فساداداری از خود نشان نمي دادند. آسودگي خاطر از سنگين نبودن هزينه بين المللي و روبه رو نشدن با مخالفت هاي داخلي، زمينه ساز دگرگوني كيفي تعريف امريكا از خطر، جغرافياي خطر و شيوه رويارويي با آن شد.
نيروهاي رزمي امريكا در افغانستان افزايش يافت و به بيش از يكصد هزار تن رسيد و در زمينه هاي اقتصادي و اجتماعي نيز سرمايه گذاري هاي سنگين در افغانستان در دستور كار قرار گرفت. انگيزه به دست آوردن امتيازات داخلي و نبود نگراني از واكنش ديگر كشورهاي بزرگ، اوباما را به سوي سياست هايي كشاند كه با واقعيّات تاريخي و كنوني افغانستان ناسازگار بود.
سياست هاي سه گانه در افغانستان
ايالات متّحده در دوران زمامداري باراك اوباما، براي توجيه فرستادن بيش از يكصد هزار سرباز به افغانستان و تشويق اعضاي ناتو براي حضور فعّال تر در آن كشور، جغرافياي خطر را افغانستان و خطر را طالبان تعريف كرد.
در چارچوب اين تعريف بود كه اعلام شد سياست امريكا سه هدف كلي دارد از ميان بردن طالبان، برپا داشتن يك دولت كارآمد در كابل و فراهم آوردن نيروهاي نظامي امنيّتي بومي و كارآمد در افغانستان تا پس از بازگشت نيروهاي غربي، اداره كارها را به دست گيرند. امريكاييان هدف هايي براي خود ترسيم كرده اند كه بازتاب دريافت نادرستشان از ويژگي هاي جامعه افغانستان است. نابود كردن طالبان، ناممكن است. اين جنگجويان از ميان بزرگترين گروه قومي در افغانستان يعني پشتون ها برخاسته اند. در تاريخ معاصر افغانستان، جز در دو مورد، رهبران و فرمانروايان كشور همواره از پشتون ها بوده اند. طالبان از آن رو نيرومند و چالشگرند كه از پشتيباني همه سويه پشتون ها كه بيش از چهل درصد جمعيّت افغانستان را تشكيل مي دهند، برخوردارند؛ همان مردماني در جنوب افغانستان كه در سده نوزدهم و نخستين سال هاي سده بيستم، در برابر دولت استعمارگر بريتانيا ايستادند و دستش را از افغانستان كوتاه كردند.
در دوران زمامداري باراك اوباما، نيروهاي امريكايي به نبردهاي سنگين با طالبان در جنوب افغانستان دست زده اند. مشاوران باراك اوباما بر اين باور بوده اند كه افزايش قدرت آتش يعني به كارگيري هرچه بيشتر توان نظامي و تكنولوژي هاي پيشرفته، كمر طالبان را خواهد شكست.
در همين راستا بود كه در سپتامبر 2010 براي نخستين بار تانك هاي امريكايي به افغانستان فرستاده شد. براي از ميان بردن طالبان، بايد محيط طبيعي فعّاليت شان نابود شود، يعني پشتيباني پشتون ها از آنان قطع گردد؛ ولي از آن رو كه چنين چيزي ناشدني است، امريكا به سياست ناكارآمد و بي منطق به كارگيري خشونت هرچه بيشتر، رو كرده است.
امريكاييان هرچند آشكارا نمي گويند، ولي بي گمان مي دانند كه پشتون ها كه بزرگترين گروه قومي در افغانستانند، نظر مساعدي به دولت مستقر در كابل ندارند. پس اينكه امريكا يكي از ستون هاي سياست خود را پشتيباني از دولتي كارآمد در كابل اعلام مي كند، نشان دهنده اين است كه از خواست ها و نگرانيهاي اكثريّت جامعه افغانستان آگاه است. ولي تعريفي كه امريكا از دولت كارآمد دارد، همان چيزي نيست كه مردمان در این سرزمين مي انديشند.
دولت باراك اوباما خواهان دولتي وابسته و دست نشانده دركابل است؛ اين برداشتي است كه امريكاييان از دولت كارآمد دارند. آنان خواهان دولتي در كابل هستند كه همسو با منافع امريكا و سياست هاي واشنگتن كار كند و ابزاري باشد براي برآورده شدن هدف هاي منطقه اي امريكا. با توجّه به نبود رابطه افقي ميان شهروندان و حكومت در افغانستان و پاسخگو نبودن حكومت كه واقعيّتي تاريخي است، امريكاييان دستگاه حاكم در افغانستان را بسيار مستعّد وابستگي از راه گسترش فساد يافته اند.
مسئولان امريكايي بارها گفته اند "شمار مقاماتي افغاني كه با آنان رو به رو شده و به ايشان پول پرداخت نكرده باشيم، زياد نيست ژرفا و دامنه فساد در دستگاه حكومتي افغانستان بر كسي پوشيده نيست و از آن به عنوان يكي از فاسدترين حكومت ها در تاريخ معاصر افغانستان نام برده مي شود. با توجّه به پول هاي هنگفتي كه به پاي جنگ ريخته مي شود و حجم برنامه هاي اقتصادي كه امريكا در افغانستان پياده مي كند، گرفتار شدن حكومت به چنين فسادي، چندان شگفت انگيز نيست. جنگ در افغانستان سالانه يكصد ميليارد دالر هزينه دارد كه كمابيش هفت برابر ارزش توليد ناخالص ملّي این كشور است.
از آنجا كه دولت كنوني در جامعه و به ويژه در مناطق پشتون نشين پذيرش چنداني ندارد و كنترل بخش هاي پهناوري از كشور در دست آن نيست، براي سرپا ماندن ناگزير از چشم بستن بر فساد است. در كشوري كه تنها پنج درصد شهروندان حساب بانكي دارند، سهامدار بزرگ بزرگترين بانك كشور يعني بانك كابل كه حقوق كارمندان دولت از راه آن پرداخت مي شود، برادر رييس جمهوري است. كسي هم كه بيشترين وام را در طول تاريخ از اين بانك گرفته، كسي نيست جز برادر دستيار رييس جمهوري. كارل آيكنبري سفير پيشين امريكا در كابل به علّت همين فساد گسترده، همواره از حامد كرزي انتقاد مي كرد و در كنار ريچارد هولبروك نماينده ويژه پيشين امريكا در افغانستان، از ناكارآمدي و فساد گسترده در دستگاه دولت سخن مي گفت.
نویسنده: جواد جاودان