کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

مقدمه تفسير روشنايي (بخش اول)

خبرگزاری آوا- کابل , 19 ثور 1391 ساعت 23:23

چيزي كه باعث شد بر اين استادي پشت پا بزنم و با شاگردان خودم، در يك كلاس بنشينم، چند تحقيري بود كه قبل از ديگران خودم متوجه آنها بودم.


در زندگي گاهي آدم‌ها راه مشخصي را دنبال مي‌كنند و در نتيجه به همان هدف ‌مورد نظر هم مي‌رسند. اين هدف را يا خود آنها تعيين مي‌كنند و يا در خانواده‌ هايي رشد و نمو كرده‌اند كه پدر و مادران‌شان راهنما هستند. مثلا دوست دارند بچه‌ها پزشك آينده بشوند. پس با اسباب و وسايل و امكانات فراهم آمده اين كودكان اگر خيلي بي‌عرضه نباشند، آرزوهاي مربيان‌شان را بر آورده مي‌كنند اما غالبا چنين افراد، در همان سطوح باقي مي‌مانند. تنها نان‌ آور خوبي براي خودشان و گاهي براي مشوقين‌شان مي‌گردند.

عده بي‌شماري هستند كه كارها را صادقانه انجام مي‌دهند. درس‌ها را خوب مي‌خوانند. تكاليف را خوب انجام مي‌دهند اما اگر از آنها بپرسي كه مي‌خواهيد چه كاره بشويد؟ شايد نتوانند جواب قانع كننده‌اي بدهند. مخصوصا كه در فضايي رشد و نمو كرده باشند كه خودشان به تجربه درك كنند و يا به آنها بقبولانند كه بخش عظيم كارها را آنها نمي‌توانند انجام دهند. بايد كسي كه سرنوشت آنهارا رقم مي‌زند هم نقشي داشته باشد.
با اين پيش در آمد كوتاه، وقتي به گذشته‌ام مي‌انديشم، نمي‌توانم خودم را جزء گروه اول به حساب بياورم. من‌ كسي بودم كه به راحتي عنوان استادي را كسب كرده ‌بودم. تا سطح معالم طلبه داشته‌ام و به درس‌ها چنان مسلط مي‌شدم كه نقطه‌هاي كليدي پيش چشمم قرار داشتند. همين الآن كه اين نوشتار را مي‌نويسم، بدون مراجعه به كتاب، مي‌توانم برخي بيت‌هاي كليدي الفيه ابن مالك را از بر بخوانم:
ونون مجموع و ما به التحق
فافتح و قل من بكسره نطق
o
و جرّ بالفتحة ما لا ينصرف
مالم يضف او يك بعد ال ردف
چيزي كه باعث شد بر اين استادي پشت پا بزنم و با شاگردان خودم، در يك كلاس بنشينم، چند تحقيري بود كه قبل از ديگران خودم متوجه آنها بودم:
اول اين‌كه من هنوز ملا نشده‌ام. ملايي را اينطور ترسيم مي‌كردم كه درصد بالايي ‌را خودم از كتابي دريافت كنم و بعضي معضلات را از شرح و شروح به دست آورم. الآن من بيشترين دريافت ‌را از شرح و شروح دارم. پس اين استادي خود فريبي است. پس فرصت خوبي است كه از امكانات فراهم آمده استفاده كنم؛ ازكلاس شبانه رايگان كه هيچ لطمه‌اي به درس‌هاي روزانه من نمي‌زند، چرا بهره نبرم. آنهم با اين روش پسنديده كه ما را به زبان مادري‌مان مسلط‌تر مي‌نمايد.

شايد در آن زمان "خشع" را به چندين صورت صرف مي‌كردم و شاخه‌هاي زيادي از آن به دست مي‌آوردم اما معناي اسم فاعل آن را وقتي در يك امتحان شفاهي از من پرسيدند، بي‌تعارف نتوانستم، به سرعت پيدا كنم. احساس حقارت اينگونه باعث شد كه زياد به اشياء علمايي نگاه نكنم.
تحقير دوم اين‌كه من در زماني زندگي مي‌كنم كه بايد از زبان مسلط دنيا سر در بياورم اما يك واژه از اين زبان تحميل‌شده را هم نمي‌دانم. اين بود كه يادگيري زبان انگليسي را هم در برنامه‌هاي درسي‌ام اضافه نمودم. اگرچه در آن شرايط دست زدن به چنين انتخاب كار ساده‌اي نبود.

تحقير سوم اين‌كه، چرا طلبه‌اي يك عمر عربي بخواند ولي نتواند با يك عرب فصيح زبان، ارتباط بر قرار كند. اين البته درد آورتر از همه آنها بود. موقعيت‌هايي پيش مي‌آمد كه حداقل راهم را با زبان انگليسي باز مي‌كردم. حتي در سفري، كسي كه اهل انگلستان بود، از بين تمام آن آدم‌ها با من طرح آشنايي ريخت. چون براي ديگران ترجمه مي‌كردم كه مي‌گويد: اهل انگلستان است. دانش آموز است. البته اين‌كه مي‌گفتم: دانش آموز است، خودم هم تعجب مي‌كردم. چون سن او از بيست سال به بالابود. بعدا فهميدم كه اينها student را به دانشجو هم به كار مي‌برند. پس با اين زبان مي‌توانستم تا حدودي با افراد احساس همزباني كنم اما وقتي عرب مسلماني، راه حرم را از من مي‌پرسيد، نمي‌توانستم به او بفهمانم كه من عربي نمي‌دانم. چونكه آنها مي‌گويند: "آسف لا اعرف هذه اللغة!"
بلي مي‌توانستم بگويم: "انا متأسف لا افهم لسان العربي." كه در اين صورت...
نمي‌دانم به شوخي است يا جدي. آن‌زمان در نمازهاي جمعه خطباي تهران، در آخر خطبه‌هاي‌شان، مقداري عربي‌هم صحبت مي‌كردند، تا با جهان عرب بهتر بتوانند ارتباط برقرار كرده آنها را با انقلاب اسلامي آشنا نمايند. از زبان يكي از شخصيت‌هاي لبناني نقل شده‌بود كه ما با فارسي فلان آقا ارتباط بهتري برقرار مي‌كنيم تا عربي ايشان.

اينگونه احساس حقارت‌ها باعث شد، بي‌اينكه بدانم از اينها چه استفاده‌اي خواهم‌برد، به طور جدي براي جبران اين كمبودها تلاش كنم. به علاوه كلاس شبانه راهنمايي و دبيرستان، هرجا كه آموزش زباني بود، چه عربي يا انگليسي به آنجا سربزنم. البته درس‌هاي حوزه‌اي سرجاي خود‌شان بودند. اگر يك مقدار با انصاف‌تر قضاوت كنم، اين كارها در حقيقت كمك درسي حوزه هم مي‌شدند. مثلا تا نقل قول مستقيم و غير مستقيم انگليسي را نفهميدم، باب حكايت عربي برايم ناروشن بود. تا وقتي جدول اعراب نيابي را در دوره دبيرستان نديدم، اول سيوطي برايم مبهم بود. تا وقتي با تركيب وصفي و اضافي آشنا نشدم، از لحاظ املايي بدترين شرايط را داشتم. تا وقتي در جاي از همين درس‌ها تعريف مشتق را نشنيدم، آيا مشتق ما يتلبس به مبدأ است يانه آخوند در كفايه را هرگز نمي‌فهميدم. كارها در ظاهر پراكنده بودند ولي به راحتي همديگر را تقويت مي‌كردند. اگرچه رسيدن به همه، مشكلات خودش را داشت و بعضي از آخر سال‌ها، چندين امتحان را بايد پاس مي‌كردم.

در خلال اين نوع كارها حس هنري هم جوانه مي‌كشيد. پس بايد در جلسات شعر و قصه هم شركت مي‌كردم. رفتن در چنين جلسات، نه تنها از كارهاي به ظاهر علمي‌اي كه مي‌كردم، بازم داشت كه به مقدار زياد، چشم و گوشم را به زندگي بازتر هم مي‌كرد. وقتي در اين جلسات شركت مي‌كردم، با واژه عرق ريزي روح آشنا شدم و حتي گاهي خودم نيز دچار اين عرق ريزي مي‌شدم.


نویسنده:حجت الاسلام سيد حسين فاطمي


کد مطلب: 41100

آدرس مطلب :
https://www.avapress.net/fa/article/41100/مقدمه-تفسير-روشنايي-بخش-اول

آوا
  https://www.avapress.net