راستی قاری احد بود. من از صدایش کاملا شناختم، اما چرا او را آورده بودند پشت خانه؟ جای شکی نیست که قاری احد به اثر شکنجه های قرون وسطائی اعتراف نموده و میخواست مرا به دولت خونخوار بسپارد
خاطراتی از مجاهدت سال های جهاد(6)
دل نوشته ی شهید سید علی اکبر مصباح مزاری
خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل , 6 دلو 1390 ساعت 19:45
راستی قاری احد بود. من از صدایش کاملا شناختم، اما چرا او را آورده بودند پشت خانه؟ جای شکی نیست که قاری احد به اثر شکنجه های قرون وسطائی اعتراف نموده و میخواست مرا به دولت خونخوار بسپارد
هجوم خفاش ها
به خواب سنگینی فرو رفته بودم که یک بار متوجه شدم درب حیاط ما به شدت کوبیده میشود. فرد مؤمنی به نام عبدالرزاق از چهارکنت، منطقهی پکه تال با خانواده اش در همسایگی ما سکونت داشت، او را گفتم برود پشت درب ببیند، کیست؟ من خودم کاملا آماده، پشت درب ایستادم، مراقب بودم کی جواب میدهد، وقتی عبدالرزاق پشت درب حیاط رفت، گفت: کیستید؟ در جواب صدا آمد، من قاری احمد هستم و علی اکبر را (اسم من) میخواهم، راستی قاری احد بود. من از صدایش کاملا شناختم، اما چرا او را آورده بودند پشت خانه؟ جای شکی نیست که قاری احد به اثر شکنجه های قرون وسطائی اعتراف نموده و میخواست مرا به دولت خونخوار بسپارد، به هر صورت عبدالرزاق در جواب گفت: در این وقت شب مصباح را چکار دارید؟ در جواب گفته شد: به تو مربوط نیست، زود در را باز کن و یک لگد محکم به در زد.
من کاملا متوجه قضیه شده بودم، با سر و پای برهنه زیر یک پیراهن و شلوار ( ازار ) از نردبانی که از داخل دهلیز به پشت بام خانه بود دویدم و بالا رفتم و به درب با مبوتی ( خانهی کوچکی که نردبان گلین را به پشت بام وصل می کند ) رسیدم. دیدم که دو نفر از بالای درب حیاط سر دیوار حیاط بالا شدند و یک چراغ 6 قوهی بزرگ که داشتند، آن را به طرف خانههای ما روشن نمود که نور آن مستقیما به صورت من تابید، جهت آنکه نحوهی این تهاجم و متواری شدن من روشن شود شکل ساختار منزل خودمان را ترسیم می نمایم.
خانهی ما در سر میلان قرار داشت، طرف جنوب، میلان بود، پشت حیاط ما طرف شمال، حیاط شخص دیگری و پشت آن حیاط یک باغ بزرگ قرار داشت. یک کوچهی باریک طرف شرق حیاط ما وجود داشت که راه حیاط همسایهی پشت حیاط ما بود و در غرب حیاط ما میدان وسیعی بود که تا محدودهی همان باغ پشت حیاط همسایه ادامه داشت. پشت حیاط ما و طرف غرب حیاط همسایه سرسر دیوار تا نزدیک دیوار باغ "چیلهگ تاک انگور ( جوبهایی که روی هم نصب می شوند تا شاخه های باریک درخت انگور روی آن قرار گیرد ) بود، الان که موقعیت ساختمان حیاط ما روشن شد، برمیگردیم به حرف اول:
گفتم که نور چراغ مستقیما به صورتم تابید، بلافاصله به طرف عقب پشت بام دویدم، خواستم از طرف شمال غرب حیاط پایین بپرم ، دیدم افراد مسلح ایستاده اند، خواستم از طرف شمال شرق حیاط فرار کنم، متوجه افراد مسلح در آنجا نیز شدم. به یک حساب حیاط ما از سه طرف شبانگاه در محاصره قرار گرفته بود که من از آن آگاه نبودم، راه دیگر به جز قسمت عقب حیاط طرف شمال وجود نداشت. به سرعت رفتم طرف پشت بام حیاط، آهسته صدا زدم: پدر ظاهر! پدر ظاهر! ( اسم فرزندش ظاهر بود )
گفت: چه می گویی؟( گویا متوجه آمدن به اصطلاخ خلقی ها شده بود )
گفتم: زینه تان ( نردبان ) را بگذارید که من از حیاط شما به طرف باغ فرار نمایم ( حیاط آنها یک درب کوچک به طرف باغ داشت ). در جوابم به تندی گفت: زینه! مه از خاطر تو خوده به کشتن داده نمیتانم، وقتی این جواب تند را از همسایه شنیدم سرسر ( بالابالای) چیله تاک های انگور به طرف دیوار باغ به سرعت دویدم. در آن شب تاریک نمیدانم چطور توانستم از بالای دیوار باریک حیاط و با گذاشتن پا روی چوبهای کوچک چیله انگور که در شب تشخیص دادن آنها دشوار بود، تا آن طرف حیاط همسایه که تقریبا صد متر طول داشت بروم و بدون کوچکترین انحراف به چپ و راست و یا خزیدن روی دیوار، خود را به دیوار باغ برسانم، درحالیکه در حالت عادی یقینا آنگونه نمیتوانم بالای دیوار و یا از روی چوبهای باریک تاک انگور راه بروم.
به هر نحوی که بود خود را به دیوار باغ رسانیدم، یک درخت بزرگ توت که چسبیده به دیوار باغ رشد کرده بود از شاخه های آن گرفته، خود را به زمین داخل باغ پرت کردم که صدای بلند از عقب سر شنیدم:
ایستاد- ایستاد
بدون اعتنا به صدا در میان باغ پا به فرار گذاشتم، لحظهای نگذشت که صدای دیگری ظاهرا از بالای دیوار باغ شنیدم که: دریش- دریش( ایستاد).
همصدا با صدای دریش، دریش رگبار کلاشینکوف از عقب سر شنیدم که به طرفم فیر شد و صدای صفیر گلوله ها را خوب احساس نمودم که از بالای سر و پهلویم گذشت، در میان باغ، جویه های (شیارها) گوجه بود که بعد از شنیدن صدای تیراندازی خود را به داخل آن میانداختم و دوباره برمیخواستم و به صورت نیم قد میدویدم و خیلی هم احتیاط میکردم که شاخه های درخت به صورت و چشمهایم نخورد.
کد مطلب: 35556