از اینکه می بینم این جوانان قهرمان ملت افغانستان مصداق روشن "سارعوا الی مغفره من ربه ..." شده اند، هرانسانی بر آنها غبطه می خورد و خود را قطره ای ناچیز میپندارد
"خاطره ای از سالهای انقلاب (عملیات فرقه دهدادی)"
تسخیر مرگ
شهید سید علی اکبر مصباح
خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل , 5 دلو 1390 ساعت 18:54
از اینکه می بینم این جوانان قهرمان ملت افغانستان مصداق روشن "سارعوا الی مغفره من ربه ..." شده اند، هرانسانی بر آنها غبطه می خورد و خود را قطره ای ناچیز میپندارد
من گاهی در البرز، چمتال، دولت آباد، چهاربولک و شولگره از ولسوالی های ولایت بلخ و گاهی در دره صوف از ولایت سمنگان و بعضی جاهای دیگر طبق وظیفه ای که به دوش داشتم، در هر یک از پایگاه ها در این مناطق حضور پیدا نموده، برادران را زیارت می نمودم. در ماه حوت سال 1360 در منطقهی جنگل از توابع ولسوالی چمتال (1) پایگاه شهید ناصر، نزد گروپ شهادت به فرماندهی برادر مبارز و همیشه قهرمان انجنیر محمدامین شهید رفتم، با وجود آنکه در بین این برادران به صورت شبانه روزی برنامه های ورزش و تحلیل مسائل سیاسی و درس های عقیدتی دائر بود، ولی از اینکه چند روز میشد در عملیات مسلحانه شرکت نکرده بودند، کمی دلتنگ به نظر میرسیدند. دو سه روز بدین منوال گذشت تا اینکه برادران گروپ شهادت از فرمانده خودشان ( انجنیر محمدامین) و این حقیر و دو برادر مبارز، اسوه های مقاومت و فرزندان شجاع ملت افغانستان، برادران حجت الاسلام سید هادی بلخی و حجت الاسلام شیخ باقر که آنها نیز مثل من چند روزه و مقطعی آمده بودند، تقاضا نمودند تا طرح یک عملیات مسلحانه را بریزیم و ضمنا اظهار داشتند، برنامه های عقیدتی، سیاسی، ورزشی و غیره بسیار مسائل باارزش و مهم است، اما آن لذت و جاذبه هائی که برای ما در، رودرروئی با دشمن اشغالگر و مزدوران بی ارادهی آنان خلق می شود، از همه بالاتر است، چه اینکه منبع همهی رنج ها و دردها و مشکلات ما و دیگر هم وطنان مبارز ما در طول تاریخ، وجود منحوس بیگانه ها و بیگانه پرست ها بوده است و همین درس های عقیدتی سیاسی به ما می آموزد تا رودرو با دشمن به مبارزه برخاسته و آن چه را داشته ایم در صحنه عمل پیاده نماییم و اصولا نفس درگیر شدن با دشمن زورگو و نشانه رفتن سینه های ناپاک ستمگران و فرو بردن تمام خشم ها و کینه هایمان در قالب گلوله های سُربین در قلب قسی دشمن برای عزت و آزادی و استقلال مان، خود درس هدایت و آموزشی است که نسل اندر نسل در آینه وجدان ها جاودانه میماند.
این کلمات را که برادر مقاوم (م- ن) چنان جرقه های آتش زا ادا میکرد بیش از پیش بر اشتیاق و حرارت اعضای گروپ شهادت افزود و ما را واداشت که پیشنهاد برادران را جدی تلقی نموده و طرح را بریزیم.
در جلسه ای که دور از چشم همهی اعضای گروپ تشکیل شد، فرمانده شهید مهندس امین نقشه ای را پهن کرد و اظهار داشت: این نقشه فرقهی(لشکر) 18 دهدادی(2) می باشد و چند مدت است که توسط بعضی از برادران نفوذی در صفوف دشمنان تدوین شده و در اختیار ما قرار گرفته است.
با نوک چوبکی نقطه ای را نشان داد و گفت: «اینجا برای عملیات مناسب است» من « نویسنده» که گاه گاه در درگیری های مسلحانه شرکت می کردم، از دیدن نقطه زیر چوبک بر خود لرزیدم، زیرا می دانستم آنجا کجاست؟ و حساسیت آنجا را درک می کردم. ولی جایی را که فرمانده شهید مهندس امین به عنوان محل عملیات مطرح ساخته بود« نظام قراول » فرقه دهدادی بود و بر هر کس که عسکری کرده باشد روشن است که باهوش ترین و وفادارترین سربازها به رژِیم در آنجا گماشته میشوند تا کسی نتواند از آنجا عبور کرده، از سیستم شبکه بندی داخل محیط نظامی و مراکز تجمع و باقی اسرار نظامی اطلاع کسب نماید.
اگر سربازی بخواهد از نظام قراول ضربه بزند، از راه نفوذ دادن عناصر دشمن میتواند یک لشکر را نابود سازد. به هر صورت از لحن اطمینان بخش و محکم برادر فرمانده معلوم میشد که او قادر است عملیات را با یاران حماسه ساز و شجاع خود مظفرانه به انجام برساند. اطمینان و آرامش من زمانی فزونی یافت که در امتداد جلسه، برادران مبارز و مقاوم سید هادی و شیخ باقر اعلام داشتند جهت نظارت بر عملیات با برادران گروه شهادت در صحنه می روند و هر چند با رفتن این دو برادر در یک عملیات، از حیث اینکه از انسان های مقاوم و مبارز شمال بوده و از آغاز انقلاب تاکنون در خط مقدم جهاد مسلحانه حضور داشته و به عنوان فرماندهان با کفایت و با تدبیر زبان زد خاص و عام گردیده اند، احساس نگرانی کردم، ولی سخن بر لب نیاوردم، چه اینکه این برادران تا آن تاریخ عملیات مهم و خطیری را توانسته بودند( خلع سلاح فرمانداری چمتال، اسیر گرفتن و فرار دادن موترهای دشمن (ماشین) از جاده مزارشریف- جوزجان، عملیات بندر حیرتان و ...) موفقانه انجام دهند، در این عملیات نیز هر کدام به تنهایی کافی بودند. در نتیجه بعد از غربال و تک ریز شدن طرح، نقطه مورد نظر فرمانده، مورد تصویب قرار گرفته، جلسه با ذکر یک صلوات بلند خاتمه یافت.
درحالیکه گروه شهادت همه منتظر نتیجهی جلسه اند، فرمانده برای برادران گروپ شهادت دستور آماده باش داد. بارقهی شوق در دیده ها درخشید، همه به جنب و جوش افتادند، گویی ندای ملکوتی را شنیدند " انا امنوا بربکم..." ودر جواب با تمام تار و پود رگ رگ حیات شان فریاد زدند "فآمنا.... و توفنا مع الابرار" هر کدام در حالیکه با سرعت بندهای بوت ها(پوتین ها) را می بندند و کمرها را بسته دو دو، سه سه، شاجور(خشاب) را درشاجوردانی انداخته و سلاح های گرفته شده از کف دشمن را جلا داده و پاک میکنند، در تلاش اند از یکدیگر زودتر اعلام آمادگی نمایند.
من در گوشه ای ایستاده ام، از اینکه می بینم این جوانان قهرمان ملت افغانستان مصداق روشن "سارعوا الی مغفره من ربه ..." شده اند، هرانسانی بر آنها غبطه می خورد و خود را قطره ای ناچیز میپندارد که در میان امواج احساسات و عواطف و عزم و اراده پُرصلابت آنان هر دم ناپدید می شود، ندانستم چند ثانیه یا دقیقه ای گذشت که از هر سو صدای: من آماده شدم، من آماده شدم، من آماده شدم... بلند شد. فرمانده مهندس امین با آن صدای رسا و تبسم دائمی که بر لب داشت(3) همه را در گوشه ای فرا خواند و از بافت کلماتش فهمیدم که خطوط درگیری مسلحانه و نقطه مورد عمل و وظایف هر کدام را معین می کند، شاید یک ساعت یا بیشتر رهنمودهای فرمانده طول کشید.
صدای تکبیر، ختم سخنان فرمانده را اعلام کرد، بر اثر سخنان فرمانده، برادران چهره های مصمم و جدی توأم با عزم و احتیاط به خود گرفته بودند. عقربه ساعت از روی دو بعد از ظهر آرام آرام می گذشت. برادران گروپ شهادت در طول سه صف در عرض ایستادند، سلاح ها بر دوش، گام ها استوار، مرتب، انتظار دستور فرمانده را برای رهسپار شدن صحنه عمل می کشیدند. اما طبق معمول جهت تذکر مسائل انقلاب و اهداف جهاد مسلحانه و پرهیز از برخورد ناشیانه با رویدادها حین درگیری،یک برادری چند دقیقه ای باید صحبت کند، این بار از من خواستند تا لحظه ای با برادران که امکان داشت بعضی از آنان را دیگر نبینم، سخنرانی نمایم، از این پیشنهاد خرسند شدم زیرا قلبا مایل بودم تا با برادران برای چندمین بار درد دل نمایم و آنچه را آن روز گفتم قسمت هایش در ذهنم مانده که از نظر خواننده می گذرد.
گفتنی است که این خاطره ناتمام است وفقط قسمت اول آن به رشته تحریردرآمده و در زمان حیات شهید مصباح دراختیار ما قرارگرفت. این قسمت نیز ابتدا در سال 1372درنشریه یه فریادعاشورا به دست نشر سپرده شد.
پاورقی
(1) ولسوالی چمتال در غرب شهر مزارشریف در فاصله تقریبا 35 کیلومتری واقع است. این ولسوالی یکی از ولسوالی های حاصل خیز و دارای زمین های للمی و دیمی فراوان است؛ هر سال محصولات متنوع جو، گندم، پنبه، خربزه، انگور و ... از آنجا به سایر نقاط صادر می شود.
طبق آمار رسمی در سال 1353 نفوس این ولسوالی به 54 هزار نفر می رسید، از اوائل 1358 بنا به درخواست مردم منطقه اولین پایگاه مجاهدین توسط برادران فدائیان اسلام " این نوشتار در زمان جبههی متحد به رشته تحریر در آمده است" مدغم در جبهه متحد- در کوه البرز که این ولسوالی در دامنه شمالی آن قرار دارد، تأسیس شد و از آن زمان تاکنون یعنی در مدت هفت سال، مردم شجاع آن سامان مقاوم و استوار در برابر تمام توطئه های روس های متجاوز و منافقین ایستاده و شهدای گرانقدری را در مسیر انقلاب اسلامی تقدیم خدای بزرگ کرده است و اکنون فرزندان قهرمان و سلحشور آن مردم با قامت رسا به مبارزات بی امان شان علیه اشغالگران خارجی و مزدوران پس از مزدور آنان( جبهه ضد ملی پدر روس )تداوم میبخشند.
(2) علاقه داری دهدادی در غرب شهر مزارشریف واقع و فرقهی 18 در جوار آن قرار گرفته است، بدین سبب فرقه 18 را فرقه دهدادی مینامند.
(3) انجنیر محمد امین تحصیلاتش را در شهر مزارشریف در شق انجنیری به پایان رساند و دو سال، وی را اکراها به روسیه اعزام داشتند. ولی در خلال رخصتی که به افغانستان آمده بود، بدون آنکه تحت تأثیر تلقینات گمراه کنندهی رژیم قرار گیرد، در کوه البرز با برادران سازمان فدائیان اسلام مدغم در جبهه متحد ... علیه اشغالگران خارجی و رژیم دست نشانده آنان به نبرد پرداخت و عضویت این سازمان را کسب و در سال 1361 به پیشنهاد این سازمان، به عنوان فرماندهی گروه های ضربتی اتحاد در ساحه ولایت بلخ مرکب از جمعیت اسلامی، حزب اسلامی، سازمان نصر و سازمان فدائیان اسلام برگزیده شد و در همان سال در حین فرماندهی عملیات در سن 27 سالگی شربت گوارای شهادت را نوشید و مجاهدین منطقه و ملت مظلوم افغانستان را عزادار ساخت.
راهش پُر رهرو باد
کد مطلب: 35508