کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

خاطراتی از مجاهدت سال های جهاد(1)

دل نوشته ی شهید سید علی اکبر مصباح مزاری

خبرگزرای صدای افغان(آوا)- کابل , 1 دلو 1390 ساعت 18:59

بنا شد تا باتنها وسیله ممکن یعنی پخش شب نامه ها و شایعه پراکنی های مقرون به واقعیت، ماهیت سرسپرده رژیم و اهداف شوم آن بر ملا گردد.


اشاره: شهید سید علی اکبر مصباح مزاری یکی از مبارزین به نام افغانستانی است که پس از سالها جهاد و مبارزه، در عصر روز نهم دلو سال 1373 در مزارشریف در نزدیکی منزلش همراه با هفت تن از بهترین یارانش آماج گلوله رگبار عوامل نفاق و دهشت قرار گرفت وبه فیض عظمای شهادت نایل گشت.
اینک که 17 سال از آن حادثه غمبار می گذرد و آن شهید و یارانش از قید و بند این دنیای خاکی رهیدند، بر آن شدیم تا پاره ای از خاطرات آن مبارز والا مقام را که به قلم خودش به رشته تحریر درآمده، با یکدیگر مرور کنیم.
قابل ذکر است که این خاطرات درسال 1371 در چند شماره نشریه فریاد عاشورا که آن زمان به صورت گاهنامه منتشر می شد، به دست نشر سپرده شده است.
...............................................................................
بی توی تو دلم تنها مانده است
خورشیدی در حصار شبها مانده است
یاران همه رفتند به سر منزل عشق
بیچاره دلم که باز هم جا مانده است
در شرایطی برای نوشتن این فراز از زندگیم، قلم به دست گرفته ام که از آن یاران با صفا و مبارزم جز اندکی، دیگران همه با چهره‌ی گلگون به دیدار معشوق شتافتند، سربدارانی که هیچ کدام به مرگ طبیعی نمردند. گام به گام مرگ را تعقیب کردند تا مرگ را اسیر اراده و انتخاب خویش ساختند، من چه می‌توانم بُکنم و چه از دستم ساخته است تا مرا قادر سازد در برابر دیدگان همیشه مراقب و شاهد آنها کاری کنم که سنگینی دین آنها را از دوشم اندکی بزداید، به این هم توفیق نخواهم یافت جز با مدد جُستن از خالق عشق و استعانت از انفاس مسیحائی رهروان طریقتی که خون دل و خون قلب در آن پسندیده است، بدان امید که در نزد پیش کسوتان راه و یاران شهید شرمنده نباشم.
از کوچه‌ی خور و خواب باید کوچید
بی وقفه و با شتاب باید کوچید
ای تشنه‌ی روشنی تغافل تا چند
تا چشمه‌ی آفتاب باید کوچید

خاطرات از سال 1357
اوایل سال 57 یعنی بعد از آنکه مزدوران روس در کشور قدرت را قبضه نمودند، من با جمعی دیگر از دوستان که از گذشته روی مسائل سیاسی و تحولاتی که در کشور رُخ می‌داد، حساس بودیم (1) تصمصیم گرفتیم به عنوان فوری ترین و ضروری ترین عمل انقلابی دست به افشاگری بزنیم و ماهیت رژیم را بشناسانیم.
در جلسه‌ای که تشکیل دادیم، بنا شد تا باتنها وسیله ممکن یعنی پخش شب نامه ها و شایعه پراکنی های مقرون به واقعیت، ماهیت سرسپرده رژیم و اهداف شوم آن بر ملا گردد. از اینرو، پخش شب نامه ها شروع شد و تقریبا هر شب یک شب نامه با عنوان مناسب، تحریک آمیز و افشاگرانه با بکاربندی شیوه های امنیتی و مبازات شهری پخش می‌شد.
پخش اعلامیه‌ها در آن شرایط که کسی قدرت نفس کشیدن را نداشت کار ساده ای نبود و این مساوی بود با نابودی و اعدام فرد، تعداد دوستانی که در پخش شب نامه شجاعانه سهم می گرفتند از عدد انگشتان دو دست تجاوز نمی کردند، ولی اثرات آن اعلامیه ها به حدی بود که رژیم را سراسیمه و وحشت زده ساخته بود و با تمام نیروی نظامی و توان اطلاعاتی تلاش می‌نمود که افراد اصلی و کارگردان های بنیادین این فعالیت ها را دستگیر نماید که در این راه هیچ توفیقی نصیب رژیم نشد، یعنی بعضی‌ها را در رابطه با پخش شب نامه دستگیر نمود، ولی دستگیرشدگان از افراد اصلی نبودند(چنانچه بعدا خواهد آمد)، روزبه‌روز بر تعقیب، مراقبت و جستجوهای رژیم افزونی می‌یافت و ما نیز به افشاگری، تحریک و سازماندهی مبارزات مردم از راه پروپاگندا و شب نامه‌ها تداوم می‌دادیم.
الان که به خاطر می آورم، صحنه‌های مبارزاتی ما بیشتر به سناریوی پرده‌های سینما شباهت داشت تا یک واقعیت. اکثر شب نامه‌ها دست نویس و با کاربن پیپر تکثیر می‌شد و بازتاب کارهای ما بستگی به کمیت شب نامه‌ها داشت، با توجه به این مطلب تصمیم گرفتیم تا می توانیم شب نامه ها را تکثیر بیشتر شده و به صورت گسترده، مردم به یک قیام همه جانبه فرا خوانده شوند.
یک روز من و حاج محمد محقق( مسئول فعلی ولایت بلخ و عضو شورای مرکزی حزب وحدت) و محمدهاشم صادقی(طلبه مبارزی که بعدا در جریان تهیه بمب ساعتی در منطقه سه دکان مزار شریف، بمب منفجر و ایشان به شهادت رسید و این اولین شهید مبارزات شهری ما بود) از اول صبح به منزل صادقی شهید رفتیم و شروع به نوشتن شب نامه کردیم، تا به شب و شبانگاه یک مقدار آنها را خودمان پخش و مقدار دیگر را برای دیگران دادیم تا پخش نمایند.
تهاجم بر مرکز طلاب
رژیم که دیوانه‌وار به دنبال سرنخ بدست آوردن می‌گشت، فکر می کرد تمام این حرکت ها از حوزه علمیه‌ی آیت الله بحر نشأت می‌گیرد، لذا در یک یورش علیه تکیه خانه‌ی عمومی شهر (حسینیه آقای سنا) که آن زمان به صورت حوزه علمیه آیت الله بحر در آمده بود به جز من و یکی دو نفر دیگر، تمام طلاب را دستگیر نمود.
نحوه‌ی دستگیری اینگونه بود که این نیروهای مهاجم رژیم اول کتاب ها را جمع آوری و در هر کتاب که اسم صاحبش بود، شخص را می خواست و بازداشت می کردند، ولی من روی کتاب ها اسمم را نمی نوشتم. بدین جهت از آن یورش جان سالم به در بُردم.
بعد از آنکه یکی دو روز از دستگیری طلاب گذشت، من با یک نفر دیگر در جیحون هتل نزد ملاعوض و ضرب علی بیک که از همکاران رژیم بودند و در عین حال، سنگ طرفداری از مردم را به سینه می زدند، رفتیم، بعد از صحبت های زیاد برای آنها گفتیم: برای والی بگویند که اگر طلاب آزاد نشوند، مردم شیعه آرام نمی نشینند و احتمال دارد برای رهائی طلاب تا کابل پیاده بروند و امثال این صحبت ها، نمی‌دانم صحبت های ما اثر گذاشت و یا سیاست رژیم آنگونه بود که طلاب آزاد شدند و آنچه قطعی بود این بود که آن دو تن تمام گزارشات را به والی و نیروهای اطلاعاتی رژیم منتقل می‌نمودند، در حقیقت این اولین تهاجم رسمی علیه روحانیت و طلاب شهر مزارشریف به حساب می‌آمد.

پاورقی
(1) از آخر حکومت ظاهرشاه جلسات متعددی برای بحث و بررسی وضعیت جامعه و ظلم و بی عدالتی که در کشور حاکم بود، دایر نمودیم. هر چند این حرکت‌های ما با موانع متعدد و عوامل بازدارنده روبرو بود که مجموعا به سه دسته می‌شدند.
1. متحجرین در خود حوزه‌های علمیه
2. محافظ کاران، رفاه طلبان و کوته فکران اجتماعی
3. کل بدنه‌ی رژیم که عبارت بودند از سه قوه مجریه، قضائیه و مقننه که همه شکل فرمایشی و صوری داشتند
دو قشر اول آگاهانه و یا ناآگاهانه نقش ریشه های رژیم را در بین توده‌ی مردم بازی می کردند که هر کدام به نوبه‌ی خود کافی بود که حرکت‌های نوپای ما را جا به جا مضمحل نماید، ولی از آنجاییکه مصمم بودیم تا مقهور جامعه نشویم و با احساس مسئولیت در قبال بد روزی‌های مردم به خود جرأت و جسارت در مقابله با عوامل منحط می‌دادیم که این خود نیاز به تاریخچه‌ی مفصل دارد و هدف من نگارش خاطرات بعد از 7 ثور 1357 می‌باشد.

ادامه دارد...


کد مطلب: 35379

آدرس مطلب :
https://www.avapress.net/fa/article/35379/خاطراتی-مجاهدت-سال-های-جهاد-1

آوا
  https://www.avapress.net