اينجا زمستان يعني مسئولين با خانه هاي گرم و خوراك لذيذ و مردم با سردي و رنج دست و پنجه نرم كردن! اينجا زمستان يعني رنج، يعني فقر، يعني محروميت و فلاكت، يعني يخ بستن دستان و منجمد شدن قفسهاي سينه! اينجا زمستان، يعني درد!
هواي سرد و ناخوشي هاي داغ!
خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل- بخش اجتماعی , 3 جدی 1390 ساعت 17:50
اينجا زمستان يعني مسئولين با خانه هاي گرم و خوراك لذيذ و مردم با سردي و رنج دست و پنجه نرم كردن! اينجا زمستان يعني رنج، يعني فقر، يعني محروميت و فلاكت، يعني يخ بستن دستان و منجمد شدن قفسهاي سينه! اينجا زمستان، يعني درد!
روزگار غريبي است، آنقدر كه نميتوان غربتش را ترسيم كرد و به تصويرش كشيد، آنقدر كه مردم اين شهر از همه زندگي، فقط ناملايماتش را نصيب شده اند و آنقدر زخم و درد كه توان شمارشان نيست!
زمستان سرد و يخ بندان كابل از راه رسيد، شايد براي ديگر نقاط جهان كه رنگ آسايش مي بينند و طعم آرامش مي چشند، زمستان نويد دهنده سپيدي و نشاط باشد و تصويري از بازيهاي برفي و روزهايي كه در گرماي بخاري هاي مجهز و ارزان شان، كنار خانواده و از پشت شيشه هاي خانه به تماشاي زيبايي زمستان و سپيدي اين فصل پرداخته و از طبيعت زمستاني لذت ببرند، چه بسيار كساني كه زمستان را آنگونه كه هست زيبا مي بينند و اندكي نيز آن را طاقت فرسا و جانكاه تصور نمي كنند، چه اينكه آنان از نعمت بزرگ 'توجه دولت' خويش بهره مندند! توجه كساني كه مي دانند آسايش مردم شان مي بايست در صدر برنامه هاي كاري و پاليسي هاي كابينه شان قرار گيرد، ميدانند كه 'خدمتگزار' مردم خويش اند و نه حاكم و 'منت گذار' آنان!
اما در اين گوشه از زمين، جايي كه شعارهاي مردم دوستي مسئولينش دهها برابر ساير نقاط اين كره خاكي است، زمستان براي مردم مايه رنج و محنت است و تكرار تراژدي تلخ مرگ تدريجي طفلكان اين سرزمين.
اينجا زمستان برابر است با نداري و سرماي جانفرسا، برابر است با غم نداشتن سوخت و محنت نبود امكانات اوليه زندگي، اينجا زمستان يعني بدبختي، فقر، نااميدي و مرگ زودهنگام!
آري در اين سرزمين رنج خيز، زمستان با واژه هاي سختي و مشكلات نفسگير مترادف است، اين سرزمين زمستاني متفاوت با همه كشورهاي دنيا دارد، زمستاني كه پيام آور رنج است و تكرار محروميت! محروميتي كه در ازاي صبوري اين مردم به ايشان پيشكش ميشود و رنجي كه بابت مقاومت بر دشواريها از سوي دولت نامهربان خود دريافت مي دارند!
اينجا زمستان نه مانند ديگر سرزمين ها كه جشن است و تجليل از سپيدي برف، بلكه همانند خودش است، خودي كه سالهاست همرنگ ديگران نشده و مردمي كه منزل گرم را فقط در روياهاي خويش تصوير مي كنند و در آرزوهاي خويش جستجو!
اينجا همان سرزميني است كه آنان را كه فربه شده اند از كمك هاي جهان، بي تفاوت به عابراني ميسازد كه موترهاي شيشه سياهشان براي اين مردم يادآور تكرار ده سال بي تفاوتي دولت است در برابر ايشان و سرنوشت غمبارشان!
اينجا همان سرزميني است كه ده سال است غريب كشي ميشود و به جاي محروميت زدايي، محروميت زايي، اينجا همان سرزميني است كه مردمش به اميد سرنوشتي زيبا، ابرقدرتهاي بيگانه را در هم شكستند ولي اينك خود در چنگال مافياي خودي قدرت و ثروت اسير شده و آخرين نفسهاي خود را ميشمارند! و اينجا همان جايي است كه زمستان بيش از هر فصل ديگري بر مردمش سخت ميگذرد و رمق از جانشان ميبرد!
اينجا زمستان يعني مسئولين با خانه هاي گرم و خوراك لذيذ و مردم با سردي و رنج دست و پنجه نرم كردن! اينجا زمستان يعني رنج، يعني فقر، يعني محروميت و فلاكت، يعني يخ بستن دستان و منجمد شدن قفسهاي سينه! اينجا زمستان، يعني درد!
واژه اي كه براي كاخ نشينان اين ديار نامانوس است و درك آن برايشان ناممكن! واژه هايي كه فقط و فقط مردم ميتوانند معنايش كنند!
آري!
زمستان با تكرار قصه هاي تلخش براي مردم اين سرزمين، باز هم از راه رسيد و دودي از خانه هاي محروم بلند نميشود!
غذاي اين مردم در زمستان كه بيكاري هم به اوج خود ميرسد، رنج است و گرمايشان قلب مهرباني كه ضربانش به شماره مي افتد!
آه از آن ديده هايي كه رنج طاقت فرساي اين محرومين بيگناه و جان دادن طفلكان شان را بر اثر سرما و نداشتن امكانات اوليه گرمايي مي بينند و در دلشان جوانه اي از مهر نمي رويد! آه از آن دلهايي كه نه حب الوطن من الايمان را درك كرده و نه با مفاهيمي چون ميهندوستي مانوس است و آه از آن قلبهايي كه نه مردم را دوست ميدارند و نه خداي مردم را!
چه اينكه اگر حب خداوند در دلشان جايي داشت، محبت خلقش نيز در جانشان مي روييد! اما مي بينيم كه اگر طفلكي بر اثر نداري و فقر كنار سرك جان هم بدهد، آب در دلشان تكان نمي خورد و تفاوتي برايشان ندارد.
اينجا سرزميني است كه فقر بيش و پيش از هر چيزي با مردم رفيق ميشود و به مدد غفلت مسئولين دلسوز(!) صميمي ترين يار و همراه زندگي مردم ميگردد! اينجا محروميت، با ياري مسئولين مان، تكه اي از وجود كودكان اين خاك شده و قسمتي از سرنوشت شان!
چه اهميت دارد كه زمستان براي مردم تا چه حد دشواري به ارمغان مي آورد، مهم آن است كه در برنامه هاي ثروت اندوزي و بلعيدن كمكهاي جهاني به افغانستان، توسط خورندگان هميشگي كمكها، اندك خللي وارد نگردد و كوچكترين رنجي را اينان احساس نكنند!
آه از سرنوشت تلخ اين مردم!
زمستان با همه سردي طبيعي و يخ زدن هاي قلب مسئولين، آمد و دردهاي داغ مردم و تب داغ ترشان را دوباره بر اثر دردهاي بيشمار، رقم خواهد زد!
نویسنده: مرضيه جعفري
کد مطلب: 34192