محمد داوود افشار/ اینکه ما نسبت به هموطنان خود به این پیمانه حس محبت و همگرایی داریم بسیار امیدوارکننده است. اما چیزی که ذهن مرا به خود مشغول کرده، این است که چرا با وجود این گرایشهای شدید ملیگرایانه؛ ما به یک ملت تبدیل نمیشویم؟!
وقتی ما از جان باختن چند هموطن ولو اینکه به صورت قاچاق و خلاف تردد کردهاند، اینچنین برآشفته میشویم؛ چطور حاضریم برای کسب منافع زر و زور، شاهد کشته شدن هزاران هموطن بیگناه خود در جایجای کشور خودمان باشیم؟
ما که وقتی ظلمِ صورتگرفته بالای هموطن خود در خارج از مرزها را برنمیتابیم و از قومش نمیپرسیم، چرا در داخل این مرزها؛ اکثریتمان در حصارهای تنگ قومی؛ ناقوس مرگ را بالای همدیگر فریاد میزنیم؟
کدامیک از این چهره دوگانه را باید باور کنیم؟
چهرهای که به نام ضایع شدن جان یک هموطن؛ خواهان نابودی روابط دو ملت است؟ یا چهرهای که به خاطر کسب قدرت و منافع قومی و شخصی، حاضر است تا پای نابودی کامل اقوام دیگر سرزمین خودش بایستد؟
مشکل ما برای ملت نشدن در کجاست؟
ما مردمی هستیم که سالهاست از فرط تشنگی هلاک شدهایم، اما بجای آب، برای همدیگر خنجر خونین را هدیه دادهایم. هموطنی که امروز در آتش، جان عزیزت را دادهای من تورا محکوم نمیکنم که چرا خلاف کردهای و در شرایطی که دنیا در قرنطین است و نگهبانان نظم و امنیت در کشورها به حالت آمادهباشِ صددرصدی هستند خود را اینچنین در معرض هلاکت قرار دادهای؛ من خودم را به عنوان یک هموطنت محکوم میکنم که ادعای فعال بودن اجتماعی فرهنگی را دارم؛ اما در طول سالها از فقر تو و از ناامنی و بیچارگی تو دادخواهی نکردهام.
و اینک برای آرامش وجدان خفتهی خود و برای تمثیل حس ملیگرایانه خویش؛ یخن چاک میدهم و میگویم چرا آبش ندادید؟
من سالهاست که گرسنگی و تشنگی امثال تو را در همین دور و بر خویش نظاره میکنم، اما از گرفتن دستهایتان دریغ ورزیدهام.
امثال شما که از شدت فقر آواره هر کوه و دشتی شدهاید، در کنار خود صدها شکم چاقی را دیدهاید که از فرط سیری حال راه رفتن ندارند و اما من مدعی فعال اجتماعی، فرهنگی و مدنی بودن، مدیحهسرای آنها بودهام.
من از خودم در مقابل تو شرمندهام!
وقتی ما از جان باختن چند هموطن ولو اینکه به صورت قاچاق و خلاف تردد کردهاند، اینچنین برآشفته میشویم؛ چطور حاضریم برای کسب منافع زر و زور، شاهد کشته شدن هزاران هموطن بیگناه خود در جایجای کشور خودمان باشیم؟
ما که وقتی ظلمِ صورتگرفته بالای هموطن خود در خارج از مرزها را برنمیتابیم و از قومش نمیپرسیم، چرا در داخل این مرزها؛ اکثریتمان در حصارهای تنگ قومی؛ ناقوس مرگ را بالای همدیگر فریاد میزنیم؟
کدامیک از این چهره دوگانه را باید باور کنیم؟
چهرهای که به نام ضایع شدن جان یک هموطن؛ خواهان نابودی روابط دو ملت است؟ یا چهرهای که به خاطر کسب قدرت و منافع قومی و شخصی، حاضر است تا پای نابودی کامل اقوام دیگر سرزمین خودش بایستد؟
مشکل ما برای ملت نشدن در کجاست؟
ما مردمی هستیم که سالهاست از فرط تشنگی هلاک شدهایم، اما بجای آب، برای همدیگر خنجر خونین را هدیه دادهایم. هموطنی که امروز در آتش، جان عزیزت را دادهای من تورا محکوم نمیکنم که چرا خلاف کردهای و در شرایطی که دنیا در قرنطین است و نگهبانان نظم و امنیت در کشورها به حالت آمادهباشِ صددرصدی هستند خود را اینچنین در معرض هلاکت قرار دادهای؛ من خودم را به عنوان یک هموطنت محکوم میکنم که ادعای فعال بودن اجتماعی فرهنگی را دارم؛ اما در طول سالها از فقر تو و از ناامنی و بیچارگی تو دادخواهی نکردهام.
و اینک برای آرامش وجدان خفتهی خود و برای تمثیل حس ملیگرایانه خویش؛ یخن چاک میدهم و میگویم چرا آبش ندادید؟
من سالهاست که گرسنگی و تشنگی امثال تو را در همین دور و بر خویش نظاره میکنم، اما از گرفتن دستهایتان دریغ ورزیدهام.
امثال شما که از شدت فقر آواره هر کوه و دشتی شدهاید، در کنار خود صدها شکم چاقی را دیدهاید که از فرط سیری حال راه رفتن ندارند و اما من مدعی فعال اجتماعی، فرهنگی و مدنی بودن، مدیحهسرای آنها بودهام.
من از خودم در مقابل تو شرمندهام!