افغانستان با تمام افتخارات علمی، تاریخی، فرهنگی و دارا بودن موقعیت مهم جغرافیایی، آب، خاک و اقلیم مرغوب و مناسب برای زندگی و همچنین منابع بشری و ذخایر هنگفت زیرزمینی، اما جزو بینظمترین کشورهای جهان از نگاه سیاسی و اجتماعی و فقیرترینِ کشورها از نگاه اقتصادی به شمار میرود، گویا نام این کشور با تمام داشتههایش با جنگ و خشونت، بیثباتیِ سیاسی و اقتصادی و فقر و ناداری عجین شده است.
کشوری که حداقل ظرفیت زندگی 70 تا 80 میلیون نفوس را داراست، اما به دلیل ضعف مدیریت و نارساییهای سیاسی و اجتماعی، امروز حتی ظرفیت زندگی 35 میلیون نفوس نیز در آن یافت نمیشود.
آمار رو به افزایش پدیدۀ فقر در سایۀ نا امنیها و جنگهای فرسایشی، نه تنها امید زندگی را از مردم سلب کرده که باعث افزایش بیماریهای گوناگون عصبی و روانی در کشور گردیده و به صورت مجموعی یک حالت گیجی و سردرگمی را در جامعه حاکم ساخته است.
کشوری که بیش از 60 درصد نفوسش را نیروی جوان تشکیل میدهد و از نگاه منابع بشری و غنامندیِ آب و خاک، جزء مستعدترین کشورها برای تولیدات صنعتی و زراعتی است، اما به خاطر وجود زمامدارانی نالایق، چشم امید مردش به کمکهای بیرونی دوخته شده، صدقههایی همراه با منّت که هر لحظه ممکن است از سمت کشورهای مبدا قطع گردد و به سینۀ متولیانِ اموری که در امر تکدی و طلب خو گرفتهاند دست رد زده شود.
معمولاً گدایان حرفهای با اینکه نیاز مالی ندارند اما طبق عادت دست گدایی به سوی هرکسی دراز میکنند، سردمداران افغانستان نیز به کمکهای خارجی عادت کردهاند، بجای اینکه ابتکاراتی برای ظرفیتسازی در داخل کشور جهت شکوفایی اقتصاد داشته باشند همواره منتظر پسماندههای بیگانگانند و این واقعاً شرمآور است که یک کشور با داشتن ثروت هنگفت و دستنخورده، اما مردمش چشم به دستآوردهای دیگران داشته و مانند روباه چشم به شکار شیر دوخته باشند.
هرچند عوامل فقر در افغانستان بیشتر جنگ و نا امنیها و بیثباتی سیاسی و اقتصادی عنوان میشود، اما سوال اینجاست که این حالت را چه کسانی بوجود آوردهاند؟ آیا بیثباتی سیاسی و اقتصادی یک پدیدۀ آسمانی است؟ یا اینکه مانند قارچ از زمین روییده است؟ یا اینکه نه بلحاظ عقیدتی؛ نتیجۀ اعمال انسانها میباشد؟.
آنچه مسلم است این است که پدیده فقر در افغانستان نه بلیهای زمینی و آسمانی است و نه هم نتیجه اعمال بندگان، بلکه محصول بیکفایتی و بیتوجهی و عدم دلسوزی حاکمانی میباشد که از یکسو محدوده فکریشان برای توسعه و پیشرفت بسیار کوچک است و از طرف دیگر جز به منفعت شخصی، برای منافع عمومی اصلاً فکری در سر ندارند و اگر گاهی هم از پیشرفت سخن میگویند تبلیغاتی پوچ و توخالی بیش نیست.
اگر بگوییم طی چهل سال، تمام انرژی حاکمیت صرف جنگها و مبارزه با هراسافگنی در کشور شده و فرصتی کافی جهت فکر کردن برای توسعه و رشد اقتصادی نبوده است؛ یک توجیه غلط خواهد بود و قطعاً متولیان امور را از کمکاری و ضعف مدیریت تبرئه نمیدهد، زیرا بر اساس واقعیتهای عینی جامعه افغانستان، حداقل پس از سقوط رژیم طالبان چهارده سال کامل افغانستان در کمکهای خارجی غرق بود و سخن از پولهای هنگفت صدها ملیارد دالری در میان بود، اما دریافتکنندگان حتی نتوانستند ظرفیت کوچکی برای بازسازی تنها پایتخت (کابل) ایجاد کنند چه رسد به انکشاف در ولایات دور دست، متاسفانه این پولهایی که به نام کمک سرازیر میشد به دلیل نبود ظرفیت داخلی یا پس برگردانده میشد و یا اینکه حیف و میل میگردید.
شکی نیست که جنگ مانع بزرگ بر سر راه رشد اقتصادی و توسعه در جامعه است، اما نه به این حد که طی هجده سال در افغانستان آب از آب تکان نخورد و دامنه فقر و بیکاری هروز گستردهتر شود. امروز نزدیک به 60 درصد از مردم افغانستان زیر خط فقر زندگی میکنند، با این حال مسوولین امور از کدام پیشرفت و دستآوردها سخن میگویند؟ و چگونه از تبدیل شدن افغانستان به چهارراه آسیا و امثال آن صحبت میکنند؟.
باید گفت که امروز خطرات فقر و بیکاری در افغانستان جدیتر از آن است که تصور میشود. بدون مبالغه، هم اکنون اکثر مردم این سرزمین برای زنده ماندن تلاش میکنند نه برای زندگی کردن، نظام اقتصاد بازار آزاد و عدم کنترل از داد و ستدها از یکسو، نبود کار و ضعیف شدن اقتصاد خانوادهها از طرف دیگر، خطر یک فاجعۀ انسانی را هر روز در کشور نزدیکتر میکند.
هرچند افغانستان بعد از سومالیا فقیرترین کشور جهان تثبیت شده است، اما به نظر میرسد خطری که هم اکنون از ناحیه فقر افغانستان را تهدید میکند، حتی سومالیا با آن مواجه نیست، زیرا در حال حاضر هیچ فکر و برنامهی اساسی برای چارهجویی این معضل کشندهی اجتماعی و اقتصادی در کشور وجود ندارد.
با اینکه سازمانهای اجتماعی و حقوق بشری مدام خطرات ناشی از فقر و بیکاری در کشور را فریاد میکنند، اما فریفتگان قدرت که خودشان تا هنوز نان برای خوردن دارند تمام دغدغه و خیالشان رسیدن به قدرت و احراز چوکی و ریاست است نه درک آلام و درد مردمی که سالهاست در سایه شوم و نکبتبار این حاکمان خون جگر میخورند و با زندگی سخت و طاقتفرسا دست و پنجه نرم میکنند.
پاسخگوی این همه فجایع انسانی در افغانستان کیست؟ آیا بیرونیها هستند؟ امریکا، انگلیس و پاکستان میباشند؟ یا اینکه نه عامل بدبختیها در داخل کشور کسانی هستند که گاهی نام اولیالامر را یدک میکشند و خود را صاحبان اصلی این سرزمین و مردمش میدانند؟ گیرم که بیرونیها دست شما را از پشت بسته باشند و مانع پیشرفت شده باشند، بازهم مقصر خود شما هستید که دست بیگاگان را در مداخله به کشور باز گذاشتید و در جهت اداره کشور ضعیف عمل کردید.
اکنون کاسۀ صبر مردم افغانستان از این همه نابسامانیها لبریز شده است و نمیتوانند وجود کسانی را که در راس هرم قدرت هستند تحمل کنند که سالهاست برای آنان غم و مصیبت خلق میکنند، انتخابات ریاست جمهوری سال 1398 میزان نارضایتی مردم را از حاکمیت به خوبی نشان داد و حقیقت تلخی را از زیانهای دموکراسی و نظام مردمسالاری دروغین آشکار ساخت.
اشتراک کمرنگ و شرمآور مردم پای صندوقهای رای نشان داد که این مردم دیگر ملک عذاب نمیخواهند و حاضر نیستند که یک لحظه از وقت خود را برای استعمال رای برای کسانی تلف کنند که کراراً امتحان خود را دادهاند و اکنون هم انتظاری از نتیجه این انتخابات مسخره را ندارند و فقط از خدا میخواهند که در زندگیشان فرجی عنایت کند و از شر ظالمین نجاتشان بدهد، زیرا دیگر راهی برایشان باقی نمانده است.
مردم تلاششان را طی چند سال با وجود تمام خطرات برای تعیین سرنوشت و انتخاب زعیمشان انجام دادند، رییس جمهور و نمایندگان مجلس را با تمام تشویشها از ناامنیها انتخاب کردند و مسوولیت ملی و دینی خود را ادا نمودند، اما هیچگاه متاسفانه شاهد نتیجۀ مطلوب نبودند، در حال حاضر اما اکثراً فکر تعیین رهبری و زعامت آیندۀ سیاسی را از ذهن خود خارج کردهاند و فقط در اندیشۀ پیدا کردن لقمه نانی برای زنده ماندن هستند.
نویسنده: سیدهاشم علوی