علم تصریف که در زبان دری از آن تعبیر به علم کلمهشناسی و کلمهسازیِ زبان عربی میشود از دیرباز مورد توجه علماء و متخصصین حوزۀ دین بوده است و تاریخ این علم، خود گواه بر این است که همیشه در تعلیم و تعلم آن تلاشهای قابل قدری صورت گرفته و به آن اهمیت بالایی داده شده تا آن جا که از آن تعبیر به پدر علوم شده است.
این علم در حوزات علمیه از جمله علوم آلی و مقدماتی به شمار میرود که در صورت عدم تسلطِ طالب علوم دینی بر آن میتوان به صراحت گفت که فرد در درک عمیق دین (تفقه در دین) عاجز و ناتوان خواهد بود.
در این مختصر قصد داریم تا جایگاه این علم مهم را در فرآیند اجتهاد که هدف اصلی حوزات علمیه و طلاب عزیز است بیان کنیم و به این نتیجه برسیم که امروزه در کشور عزیزمان افغانستان، به چه میزان از هدف اصلی این علم فاصله گرفتهایم و درگیر مسائلی شدهایم که اصلا هدف نهایی این علم نبوده بلکه وسیلهای برای آن اصلِ فراموش شده است.
قبل از هر چیز لازم میبینیم تا فرآیند اجتهاد را تعریف کنیم و بعد به جایگاه علوم حوزوی در آن بپردازیم. با این کار جایگاه تصریف نیز روشن خواهد شد.
اجتهاد در این اصطلاح یعنی استنباط و بیرون آوردن نظر و حکم خدا در مورد مسائل مورد نیاز بشر از منابع دین.
در این فرآیندِ بیرون آوردن حکم، در مرحله اول باید موضوع مشخص شود و در مرحله دوم باید در مورد موضوع به منابع مراجعه کنیم تا ببینیم در منابع دینی در اینباره چیزی موجود است یا نه؟
اگر چیزی موجود نباشد شارع مقدس سه راه قرار داده است که با استفاده از انها میتوانیم از بلاتکلیفی خارج شویم: ۱. استصحاب ۲. أصالة البرائة ۳. احتیاط
اما اگر در منابع دینی در مورد موضوع ما اطلاعات یافت شد باید آن اطلاعات فهمیده شود. این فهمیدنِ اطلاعات مهمترین بخش فرآیند اجتهاد است یا بهتر بگوییم اساسیترین بخش این فرآیند است.
فهم دقیق و درست اطلاعاتِ به دست آمده وابسته است به سه موضوع مهم ذیل:
۱. اعتبارشناسی اطلاعات: یعنی اطلاعات را از نظر حدیثی و محدثی بررسی کنیم. این اعتبارشناسی وظیفۀ دو علم رجال و درایه است.
۲. تعارض شناسی اطلاعات: یعنی اگر در اطلاعات به دست آمده در مورد موضوعی دو حکم متعارض وجود داشت مثلا یک منبع میگوید فلان کار حلال است و منبع دیگر میگوید آن حرام است. اینجاست که علم اصول وارد عرصه میشود و وظیفه ما را مشخص میکند.
۳. دلالت یابی اطلاعات: اطلاعات به دست آمده باید دلالتیابی شود یعنی باید بدانیم که این اطلاعات دلالت بر چه چیزی دارند. برای دلالتیابی باید وضعشناسی انجام شود یعنی باید ببینیم واضع در اصل، این اطلاعات (کلام و کلمات در آن را) برای چه مفهومی وضع کرده است در این مقام دلالتیابی اطلاعات وابسته به وضع شناسی است. این وضع شناسی و دلالت یابی نیز به دو طریقِ وضع شناسی عام و وضع شناسی خاص انجام میگیرد.
وضع شناسی عام یعنی اینکه تمام کلام دلالت بر چه مفهومی میکند که انجام این وضع شناسی بر عهده علم نحو و بلاغت است و اما وضع شناسی خاص که در حقیقت وضع شناسی و دلالتیابی مفردات یا کلمات است محل ورود علم تصریف است.
اما بحث به همین جا خاتمه نمییابد؛ بلکه خود کلمه از نظر وضع یا بسیط است و یا مرکب (مرکب از وزن و ماده).
از اقسام سه گانه کلمه ( اسم، فعل و حرف)، حرف از نوع کلمات بسیط است و وضع شناسی و دلالت یابی آن مربوط به علم لغت است و نه علم تصریف!
و اما باقی ماند مرکبات از ماده و وزن، در این بخش ما باید مرکبات را تجزیه کنیم به دو جزءِ ماده و وزن. و سپس هر جزء را به تنهایی وضع شناسی کرده و در نهایت کنار هم قرار دهیم. در این مقام، وضع شناسی و دلالت یابی ماده نیز از دایره علم تصریف خارج میشود زیرا که این دلالت یابی وظیفۀ علم لغت است! و سرانجام دلالت یابی و وضع شناسی وزن باقی ماند که وظیفۀ علم تصریف میباشد.
در واقع علم تصریف را میتوان اینگونه تعریف کرد که تصریف علمی است که به ما کمک میکند تا کلمات مرکب را وزن شناسی کنیم مثلا بفهمیم که وزن اُفعُل دلالت بر معنای طلب انجام کار میکند.
اگر بخواهیم بحث را خلاصه کنیم و نتیجۀ نهایی را به دست بیاوریم باید بگوییم که در علم صرف دو کارِ ریشه شناسی و تغییر شناسیِ کلمه وسیلهای برای معنا شناسی میشود!
یعنی ما ریشۀ کلمات را میشناسیم و بعد از آن تغییرات کلمه را بررسی میکنیم تا بدانیم وزن اصلی آن چه بوده است تا با این کار به معنای اصلی کلمه از حیث وزن و ماده پی ببریم ( البته معنا شناسی ماده وظیفۀ علم لغت است و وظیفه علم تصریف فقط معنا شناسیِ وزن است).
مثلا بر اساس قواعد ریشه شناسی و تغییر شناسی میفهمیم که کلمه قُل (بگو) اصلش اُقوُل بوده است، این وزن است که دلالت بر معنای طلب انجام فعل میکند نه ماده آن!
پس طبق بررسیهای بالا به این نتیجه میرسیم که اکثر کتب تصریفی موجود در حوزات علمیه فقط حول محور ماده شناسی و تغییر شناسی میچرخند، در حالی که این دو هدف نبوده بلکه وسیلهای برای اصل معنا شناسی وزن بودهاند.
مثلا در حوزه گفته میشود که دو کلمه عجیب و عُجاب از ماده (ع ج ب) بوده و صفت مشبهه میباشند اما اگر بگوئیم معنای هر یک چیست؟ میگویند هر دو یک معنا دارد!
آیا واقعا چنین است؟ یعنی اگر خداوند متعال در یک جا فرموده است عجیب و در جای دیگر عجاب، هر دو به یک معناست؟ یا مثلا در یک جا میفرماید کافرون و در جای دیگر کُفار، آیا اینها به یک معنا هستند؟ قطعا چنین نیست!
اگر ما تصریف را بر اساس هدف اصلیاش فرا میگرفتیم قطعا پی میبردیم که هر وزن معنای خاص خود را دارد و این کلمات از نظر بار معنایی تفاوتهای زیادی با هم دارند.
متاسفانه حوزات علمیۀ کشور هدف اصلی علم تصریف را به نسیان سپردهاند و این بزرگترین ظلم به یک علم مقدس مانند تصریف است.
امید است حوزات علمیه در خصوص تجدید محتوای کتب درسی علم تصریف اقدام کنند تا به حقیقت این علم پرداخته شود، زیرا این علم وسیلهای برای تفقه در دین (فهم عمیق دین) میباشد.
نویسنده: سجاد عباسی