گروه طالبان شاخه ملا محمد رسول که پس از افشای خبر مرگ ملا عمر اعلام موجودیت کرد، باری ادعا کرد که یکی از نیروهایش، در یک نشست طالبان وابسته به شاخهي ملا اختر منصور در ولایت زابل، دست به حملهی انتحاری زده است.
عبدالمنان نیازی؛ معاون و از سخنگویان گروه انشعابی طالبان گفت که در این حمله دست کم ۷۵ نفر کشته و زخمی شدهاند.
نیازی افزود که مسؤول نظامی گروه طالبان به رهبری ملااختر منصور در ولایت زابل نیز در این حمله کشته شده و والی خودخواندهی این گروه در زابل زخمی شده است.
چند روز پیش از این ادعا، منابع محلی در ولایت زابل در جنوب افغانستان گفتند که نیروهای وابسته به ملا منصور در این ولایت با نیروهای وابسته به ملا دادالله که از ملا محمد رسول، حمایت میکند، درگیر شدهاند.
به گفته نیازی عامل حمله انتحاری یکی از نزدیکان ملا منصور دادالله بوده است.
در اینجا رویداد غریبی واقع شده است: یک طالب علیه طالبان دیگر دست به انتحار زده است.
پیش از آن البته بسیار شنیده بودیم که یک نفر به نام «اسلام» بر دیگر مسلمانان، حمله انتحاری میکند تا به «جنت» برود؛ اما واقع نشده بود که یک طالب بر طالبان دیگر، حمله انتحاری کند.
این می تواند معناها و پیام های مهمی داشته باشد. چه چیزی یک عامل انتحاری را برمی انگیزد که علیه کسانی که ادعاها و اعتقاداتی شبیه خود او دارند دست به انتحار بزند.
بدون شک، این انتحار نیز به قصد قربت و نیل به بهشت صورت گرفته است. به بیان دیگر، حتما قدرتی فراتر از انگیزه های سازمانی و سیاسی در پشت این تصمیم وجود داشته که فردی را مجاب میکند با کشتن خود، مرگ دیگران را محقق کند.
اگر این رویداد واقعا رخ داده باشد، این نشان می دهد که جریان افراط، بسیار بیشتر از آنچه ما تصور می کنیم، در حوزه شستوشوی مغزی و عملیات روانی سربازانش، قدرت دارد.
این نیاز به مطالعات دقیق و علمی دارد که ثابت شود چه چیزی موتور محرک رضایت فرد به نابودی و کشتن نفس خود برای یک هدف قرار می گیرد؟
آن «هدف» دقیقا چیست و چقدر مقدس است که می تواند بر تمام محدودیت هایی ناشی از عقل و عواطف و احساسات بشری غلبه کند و فردی را به نابودی خویش، مجاب کند؟
ما در برابر نیرویی که می تواند سربازانش را به کشتن «خودی» وادار کند، چه امکانات، زمینه ها و ابزارهایی برای مقابله و جنگیدن داریم؟
با توجه به این پرسش ها متاسفانه به نتایج و پاسخ های ناامیدکننده ای می رسیم.
ما در برابر چنین نیرویی، از قدرت بسیار اندکی برخورداریم. این قدرت در نهایت، شاید بتواند در برخی موارد، ما را از خطرات ناشی از آن نیروی ترسناک، محفوظ دارد.
به بیان دیگر، ما شاید بتوانیم در برخی موارد، قدرت بازدارندگی داشته باشیم؛ اما هرگز نمی توانیم با توان و پتانسیلی که اکنون داریم، به لحاظ ایدئولوژیک، بدیل و جایگزینی نیرومندتر از افراط گرایی ارائه دهیم تا به این ترتیب، بتوانیم در برابر قدرت مسحورکننده این ایده خطرناک بایستیم که جنگجویانش را با توجیهات مقدس تا مرز انتحار و کشتن خود، به جان هم می اندازد.
با توجه به این وضعیت، استراتژی مبارزه با افراط گرایی ما –البته اگر چنین استراتژي ای از اساس وجود داشته باشد- نیاز به یک بازنگری عمیق و بنیادین دارد.
اینکه هزاران نفر از دانشجویان دانشگاه ننگرهار، در روز روشن، چشم در چشم نیروهای امنیتی و مقام های محلی گماشته شده از سوی حکومت مرکزی، با پرچم و پلاکارد به خیابان می ریزند و شعارهای زنده باد داعش و زنده باد طالبان، سر می دهند، یکی از ریشه ها و نشانه های همان خطری است که قدرت پنهان ایدئولوژي افراط، به صورت خزنده و خطرناکی جامعه و ذهن جوانان ما را به آن سمت و سو می راند.
این فراتر از منطق منحط چند طالب بدوی ساکن کوهپایه های توره بوره است و بدون تردید، پشت این پروژه مخوف، ماشین های نیرومند مهندسی افکار، شستوشوی مغزها و سازما ندهی ذهنیت ها قرار دارد که نیاز به شناسایی دارد.
به این ترتیب، ما در استراتژي مبارزه با تروریزم، فازی نیز باید در زمینه مبارزه با ایدئولوژي افراط باز کنیم؛ فازی که لزوما می بایست ایدئولوژيک باشد.
اینکه ویدئوهای حاوی اعترافات تروریست های جوان را در رسانه ها منتشر کنیم، کافی نیست. این یک واکنش بسیار سطحی و بی بازخورد است.
ما باید به این مهم پاسخ دهیم که چه نیرو و انگیزه ای درونی، جوان تاجیک را از روسیه برمی خیزاند تا از مسیر آذربایجان به ایران و از آنجا به افغانستان بیاید تا از طریق خواجه غار خود را به دشت ارچی قندوز برساند و به سپاهیان داعش، ملحق شود؟
این یک قدرت عظیم ایدئولوژيک است. هیچ عاملی خارجی، او را مجبور به این کار نکرده است. یک فراخوان ساده اینترنتی نیز نمی تواند عملا چنین قدرتی داشته باشد؛ پس حتما تروریست ها برای این جنگ نرم و ایدئولوژيک شان، برنامه های مدونی دارند که از اتاق های فکر بسیار پیشرفته، پیچپده و تخصصی شان ناشی می شود.
ما نمی توانیم این نیرو را از هند یا امریکا یا چین یا روسیه توسط قراردادهای نظامی، خریداری و به نیروهای امنیتی مان تزریق کنیم؛ این نیرو باید به واسطه برنامه ریزی، کار فکری و ایدئولوژيک و برنامه های بدیل، اجرا و عملیاتی شود.
افراط گرایان کوچک، انتحاریهای کودک
پولیس مرزی افغانستان باری دختر 10 سالهای را بازداشت کرد که قصد انجام حمله انتحاری به کاروان نیروهای پولیس را داشت.
وزارت امور داخله در آن زمان گفت که این دختر را در ولسوالی خانشین ولایت هلمند "بازداشت کرده است."
وزارت داخله گفت که بر اساس بررسی های ابتدایی این کودک اعتراف کرده که او به تشویق برادرش برای انجام حمله انتحاری آماده شده بود.
بررسی های وزارت داخله همچنین نشان داد که برادر این دختر 10 ساله، از فرماندهان طالبان است.
پیش از این در مورد پسران کودک گزارش شده بود که از سوی گروه طالبان وادار به حمله انتحاری شده بودند؛ اما این نخستین باری بود که گزارش می شد دختری ده ساله می خواسته حمله انتحاری کند.
پیشتر سازمان های مدافع حقوق کودکان از افزایش استفاده از کودکان در حملات انتحاری ابراز نگرانی کرده بودند.
انتشار این خبر هم مثل هر خبر دیگری که حاکی از استفاده از کودکان به هدف انجام حملات انتحاری باشد تکان دهنده و هولناک بود؛ اما این نوع خبرها یک جنبه مخوف دیگر نیز دارند و آن نشانه نابودی یک نسل است.
استفاده از کودکان برای اهداف خشونت بار و خونین در کشورهای جهان سومی یک رسم رایج و جاافتاده است؛ اما این تنها یک بعد قضیه را نشان می دهد. از منظر روانشناسی اجتماعی، این اقدام، نشانگر شکل گیری نسلی است که از ابتدای شکل گیری، از دست رفته و معدوم محسوب می شود و ما با شنیدن هر خبری از این دست، عملا شاهد تکثیر این نسل در عداد میلیون ها نفری هستیم.
کودکانی که از صلح و زندگی صلح آمیز چیزی نمی دانند، ناگزیر می شود به سمت پذیرش نظم مسلط رایج که عبارت از جو و جریان غالب خشونت پروری است کشیده شده و خود عنصری از مجموعه عناصر خشونت زا قرار بگیرند.
سیستم بسته، متصلب و مردسالارانه حاکم بر فضای خانواده هایی که این نوع کودکان در آن پرورش می یابند، یکی از اساسی ترین عوامل کشیده شدن آنها به خشونت است.
آنها با این منطق چشم به جهان باز می کنند که برای رسیدن به بهشت موعود باید دنیا را به جهنم تبدیل کنند. این منطق، متاسفانه به اندازه ای شایع شده است که امروزه حتی مسلمان ها هم تصور می کنند که بخشی مهم و کلیدی از آموزه های معطوف به آینده اسلام ناب است!
این در حالی است که در ادعیه اسلامی یکی از اساسی ترین خواسته هایی که انسان می تواند آن را از خداوند بخواهد طلب دنیا و آخرت «خوب» است.
کودکان انتحاری نه تنها به لحاظ سنگ شدگی و انجماد باورهای تحریف شده مذهبی در پشت دیوارهای نفوذناپذیر تحکم انعطاف ناپذیر سنت استیلای مردان بر خانواده؛ بلکه از نقطه نظر ناامیدی از شکل گیری نسلی که به صلح بیاندیشد، از خشونت بگریزد، با جنگ بجنگد و بهشت را در تسهیل زندگی دنیوی دیگران بجوید نه در ایجاد خون ریزی و جنگ و ناامنی برای دیگران، حاوی و حامل پیام های مرگبار و هولناک و عمیقا تکان دهنده ای است.
کودکان انتحاری، از علایم و نشانگان بالینی مرگ جامعه ای است که قرار بود از خشونت فاصله بگیرد و با صلح، آشتی کند.
کودکان انتحاری عملا نشان می دهد که امید به رهایی یک نسل از فراراه هجوم مرگبار جنگ افروزی های دیرسال در این سرزمین، عملا پایان یافته و به بن بست خورده است.
برای جا افتادن یک فرهنگ و یک آموزه نیک یا نحس، ابتدا از کودکان شروع می کنند؛ کاری که امروزه تروریست ها و گروندگان به آیین منحط تروریزم به آن روی آورده اند؛ بنابراین لازمه نجات و رهایی این نسل کودکان انتحاری نیز نفوذ به آنسوی دیوارهای ضخیم سنت است که از بد روزگار با قداست مذهب نیز درآمیخته و ظاهر پاک و موجه مذهبی به خود گرفته است؛ اما جوهر و جانمایه آن، سنتی است که ریشه در خون قبیله دارد و از اساس با مبانی و آموزه های متعالی و انسانساز مذهب، بیگانه و بی ربط است.