تاریخ انتشار :جمعه ۷ حوت ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۰۵
کد مطلب : 16405
نویسنده: نصرت الله جمالی
نویسنده: نصرت الله جمالی
سخن در باره ی شاهنامه فردوسی زیاد است و درس های زیادی برای آموزش دارد ما به اندازه نیاز از آن توشه برگرفتیم
گشت و گذری در شاهنامه فردوسی
سر آغاز:
ابتدا شاهنامه را معنا کنم : شاهنامه واژه ترکیبی از دو کلمه است: "شاه" و "نامه" . شاه یعنی : «شهریار، پادشاه ، صاحب تاج و تخت، و آنچه از حیث بزرگی و خوبی بر امثال خود برتری داشته باشد مثل : شاه بیت، شاه پر، شاه راه » (فرهنگ عمید ذیل واژه ی شاه). شاه رود یعنی: رود بزرگ و کلان؛ شاه را به این جهت شاه گفته اند : چون از هرلحاظ برتری بر دیگران دارد. بزرگ بزرگان است. اما "نامه"یعنی: «نوشته، کاغذ نوشته شده، کتاب» (فرهنگ عمید ذیل واژه ی نامه).
با توجه به این توضیح : شاهنامه، معنای نوشته ی بزرگ و برتراست نه این که نامه ای باشد یا نوشته ای باشد از شاه . اگرچه نوشته ایست که در باره تاریخ و شاهان کهن ایران زمین باستان که از فلات تبّت و بالای "ورا رود" (یا "ماوراء النهر" در نوشته های قدیم)، آغاز شده و تا بین النهرین یعنی عراق کنونی را در بر گیرد و "باغ داد" انوشیروان در تیسفون، نامی شد برای شهری در عراق عرب و "باغ"، "بَغ" شد و "دادش" همان "داد" ماند تا بغداد به خوانندش. و از طاق کسرای انوشیروان خرابه ای به یادگار در بغداد بماند تا برای نسل های بعد اثری از نیاکان باشد؛گویای پیری جهان و برجا مانده از گذشتگان و بازگو کننده ی گستره ی ایران زمین باستان .
آنچه از واژه ایران در شاهنامه آمده منظور ایران این روزگار نیست بلکه ایران بزرگ دوران سامانیان و غزنویان است و چون این کتاب به دربار محمود غزنوی عرضه شده و آن همه شاعر و فرهیختگان ادیب بوده اند، اگر سرزمین تحت سلطه ی محمود غزنوی نام دیگری داشت به فردوسی ایراد می گرفتند که تو از کشوری نام می بری که ما نمی شناسیم و آمل و اردبیل، سمرقند و بخارا، مازندران و دماوند و ری ، زابل و کابل، همدان و بغداد ، اصفهان و شیراز نمی شناسیم.
بنا براین واژه ایران در شاهنامه، منظور سرزمین آریاییان است که امروزه بخشی از این فلات، ایران نام دارد و بخش های دیگر این سرزمین پهناور نام های دیگری گرفته اند و همه از یک پیکر هستند.
شاهنامه ی حکیم فردوسی طوسی، کتاب پیوند بین ایران فعلی، افغانستان و تاجیکستان ، سمرقند و بخارا و مرو، جیحون و سیحون و سند است ؛ پیوند آبی و خاکی این منطقه و پیوند قومی و مردمی این سرزمین های پاک و مصفای کنونی و عاری از کینه و بغض، آمیختگی فرهنگی و تمدن دیرینه هفت هزار ساله که پشتوانه نزدیکی و همبستگی ما در دوران حاضر است.
به امید سربلندی مردم این مناطق که همچون رشته کوه هایش از پامیر و هندو کش گرفته تا البرز و دماوند و سهند و سبلان سربلند و بر افراشته و استوار، بانگ ایستادگی و مقاومت، و مهر و عطوفت را نوید می دهند.
شناختی از فردوسی
«حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است. فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران آن زمان عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی + عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند + که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب + ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند+ چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی + به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال + پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ، ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود، تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
بعضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود، شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست". 

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.»
(برگرفته از گوگل در ذیل واژه ی فردوسی، سایت دانشنامه ی رشد)
البته ناگفته نماند: «در در بار سلطان محمودغزنوی نیز یلان ادبی بزرگی چون حسنک وزیر، ابوالفضل بیهقی ، عنصری، عسجدی و فرخی وجود داشتند نقل شده هنگامی که فردوسی برای شکایت از جور عامل طوس به دربار غزنوی روی آورد که مأیوسانه برگشت . عنصری او را آزمایش کرد و فی البداهه مصرعی گفت:
چون عارض تو ماه نباشد روشن
عسجدی: مانند رخت گل نبود در گلشن
فرخی: مژگانت گذر کند از جوشن
فردوسی نیز امتحان پس داد و گفت :
مانند سنان گیو در جنگ پشن (ص 193 دیوان فرخی به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی انتشارات زوار1385 تهران برگرفته از سایت گوگل) منبع شاهنامه 

«نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.
این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور توسی" فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری" شهرت دارد و تاریخ گذشته سرزمین آریاییان به حساب می آید.
اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.
علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمی توان اظهارنظر کرد.
پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد.
دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت.
او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.
دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد. دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.
فردوسی استاد و همشهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد.
از این رو می توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.»
(برگرفته از: سایت دانشنامه ی رشد)
برای همین جهت است که فردوسی در آغاز شاهنامه بدون نام دقیقی در شعر چند بیت را برای او سروده و یاد او را زنده نگه داشته است. فردوسی از مرگ او اندوهگین و به کشته شدن او نیز در جوانی اشاره می کند و قصد دقیقی را از به شعر در آوردن شاهنامه بیان می کند که به چند بیت آن بسنده می کنیم:
جوانی بیامد گشاده زبان + سخن گفتن خوب و طبع روان
به شعر آرم این نامه را گفت من + ازو شادمان شد دل انجمن
برفت او و این نامه ناگفته ماند + چنان بخت بیدار او خفته ماند
الهی عفو کن گناه ورا + بیفزای در حشر جاه ورا 

ستایش پروردگار
فردوسی را از قلم شاهانه و شعر شاهنامه اش می شناسند ولی به نظر این جانب به خاطر توجه آن مرد بزرگ به خداوند متعال - جلّ جلاله ربّی- است که به این مقام ماندگار رسیده است. شاید این داستان را شنیده باشید که در کتاب مجالس النفائس آمده:
"حکیم شاه محمد قزوینی ، تذکره ی مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را در سال های 927 تا 929 ه.ق در استانبول از ترکی جغتایی به فارسی ترجمه کرده ، و فصلی به نام بهشت هشتم شامل شرح حال و نمونه ی اشعار شاعرانی که در متن کتاب نبوده ، بر آن افزوده است در این فصل شرح حال فردوسی هم از منابع معروف گرفته شده که چیز تازه یی ندارد جز آنکه در حکایت نماز نخواندن شیخ ابوالقاسم کرکانی بر جنازه ی فردوسی که در منابع از اسرار نامه ی عطار نقل شده ، نکته یی را افزوده که بیان احساس دوستداران فردوسی بوده، و نیز با این تصرف لطف حکایت را به نهایت رسانیده است . قسمت حاوی حکایت را می آوریم :
فردوسی ، نام او ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است ، و سلطان شعر است و شاهنامه شاهد سلطنت اوست.
و چون فردوسی وفات کرده، شیخ ابوالقاسم کرکانی بر او نماز نکرده ، و عذر گفته که او مداح کفار بوده ، و بعد از آن به کشف مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است.
شیخ به او گفته : به چه چیز خدای – تعالی – تو را آمرزید ، و در جنت ساکن گردانید ؟
فردوسی گفته : به دو چیز : یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی ! و یکی آنکه این بیت در توحید گفته ام که :
جهان را بلندی و پستی تویی + ندانم چه ای، هر چه هستی تویی .... "
(این مطلب برگرفته ازسايت پيام سراي فردوسي(
اکنون به ستایش خالق از زبان فردوسی می پردازیم که در سر آغاز شاهنامه این چنین خداوند یکتا را ثنا می گوید و دل را از زنگار پلیدی می پالاید و سفره ی وجود را از نعمت یاد پروردگار آراسته و می چیند:
به نام خداوند جان و خرد + کزين برتر انديشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جاي + خداوند روزي ده رهنماي
خداوند کيوان و گردان سپهر + فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست + نگارنده‌ي بر شده پيکرست
به بينندگان آفريننده را + نبيني مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه + که او برتر از نام و از جايگاه
سخن هر چه زين گوهران بگذرد + نيابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزيند همي + همان را گزيند که بيند همي
ستودن نداند کس او را چو هست + ميان بندگي را ببايدت بست
خرد را و جان را همي سنجد اوي + در انديشه‌ي سخته کي گنجد اوي
بدين آلت راي و جان و زبان + ستود آفريننده را کي توان
به هستيش بايد که خستو شوي + ز گفتار بي‌کار يکسو شوي
پرستنده باشي و جوينده راه + به ژرفي به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود+ ز دانش دل پير برنا بود
از اين پرده برتر سخن‌گاه نيست + ز هستي مر انديشه را راه نيست
در داستان بهرام گور نیز از پروردگار جهانیان چنین یاد می کند:
خداوند بخشایش و راستی + گریزنده از کژّّی و کاستی
چنين تا بر آمد برين روزگار+ نديدند جز خوبي از کردگار
ستایش پیامبر اسلام و اهل بیت و اصحاب
فردوسی ستایش پیامبر و یاران آن حضرت را در صدر نوشتار خود قرارداده تا بیانی باشد بر اهمیت و بزرگ داشتن مدح رسول الله (ص) به عنوان یک وظیفه ی دینی؛ و آموزشی است برای نویسندگان مسلمان که آن را سرلوحه کار خود در قلمزنی و قلم فرسایی قرار دهند. در این باب به بعضی از اشعار او بسنده می کنیم:
ترا دانش و دین رهاند درست + در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند + نخواهی که دایم بوی مستمند،
به گفتار پیغمبرت راه جوی + دل از تیرگیها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی + خداوند امر و خداوند نهی
که خورشید بعد از رسولان مه + نتابید بر کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار + بیاراست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دوان بود عثمان گزین + خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول + که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیّم در ست + درست این سخن قول پیغمبرست
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست + تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
نبی آفتاب و صحابان چو ماه + به هم بستهی یکدگر راست راه
منم بندهی اهل بیت نبی + ستایندهی خاک و پای وصی
یکی پهن کشتی بسان عروس + بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی + همان اهل بیت نبی و ولی
خداوند جوی می و انگبین + همان چشمهی شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای + به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست + چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم + چنان دان که خاک پی حیدرم
(بر گرفته از آغاز شاهنامه) 

خردگرایی و عقلانیت
فردوسی شاهنامه خود را بعد یاد و ستایش حق تعالی با اشعاری از عقل و خرد پیش می برد ؛ روشش این است تا خردگرایی وخردمند را در جامعه صدر نشین کند برای همین آغاز شاهنامه را با خرد می آغازد و در لابلای داستان های خود نیز رفتار بخردانه را می طلبد تا به خواننده و شنونده بگوید انسان باید در وادی خرد گام بردارد و آن را در تمام کارهای خویش جلودار سازد که مسیر زندگی خود را برلبه پرتگاه و نیستی قرار ندهد که همه چیز را از دست بدهد وانسانیت خود را درگرداب نابودی دنیا و آخرت بنهد. به نمونه ای می پردازیم و بعد از اشعار آغازین شاهنامه، در باره خرد توشه برمی گیریم
چو دانا بود شاه پیروز بخت + بنازد بدو کشور و تاج و تخت
(شعر 2378 بهرام گور)
خرد گر سخن برگزيند همي+ همان را گزيند که بيند همي
خرد بهتر از هر چه ايزد بداد + ستايش خرد را به از راه داد
خرد رهنماي و خرد دلگشاي + خرد دست گيرد به هر دو سراي
ازو شادماني وزويت غميست + وزويت فزوني وزويت کميست
چه گفت آن خردمند مرد خرد + که دانا ز گفتار از برخورد
کسي کو خرد را ندارد ز پيش + دلش گردد از کرده‌ي خويش ريش
خرد چشم جانست چون بنگري + تو بي‌چشم شادان جهان نسپري
به گفتار دانندگان راه جوي + به گيتي بپوي و به هر کس بگوي
پذيرنده‌ي هوش و راي و خرد + مر او را دد و دام فرمان برد
شکيبايي و هوش و راي و خرد + هژبر از بيابان به دام آورد
سر مرد جنگي خرد نسپرد + که هرگز نياميخت کين با خرد
سخن چون برابر شود با خرد + روان سراينده رامش برد
ز پند و خرد گر بگردد سرش + پشيماني آيد ز گيتي برش
زدم داستان تا ز راه خرد + سپهبد به گفتار من بنگرد
خرد درجهان چون درخت وفاست + وزو بار جستن دل پادشاست
خرد افسر شهرياران بود + همان زيور نامداران بود
خرد رهنماي و خرد دلگشاي + خرد دست گيرد به هر دو سراي
رهاند خرد مرد را از بلا + مبادا کسي در بلا مبتلا
فزون از خرد نيست اندر جهان + فروزنده کهتران و مهان
خرد را کني با دل آموزگار + بکوشي که نفريبدت روزگار
درنگ آورد راستيها پديد + ز راه خرد سر نبايد کشيد
کسي کو خرد دارد و باهشي + نبايد گزيدن جز از خامشي
ستون خرد داد و بخشايشست + در بخشش او را چو آرايشست
بداند بد و نيک مرد خرد + بکوشد به داد و بپيچد ز بد
ز دل دور کن شهريارا تو کين + مکن ديو را با خرد همنشين
از ايرانيان گر خرد گشته شد + فراوان از آزادگان کشته شد
ز يزدان و از ما بر آن کس درود + که تارش خرد باشد و داد پود
(برگرفته ازسایت بزرگترین مجموعه ی شعر پارسی)
شعر در باره عقل و خرد در شاهنامه بسیار است و شاید بیش از 400 بیت آن را در بر گیرد ولی ما به اندازه ای که:
آب دریارا اگر نتوان کشید+ هم به قدر تشنگی باید چشید،
از آن توشه برگرفتیم.
عدل و داد و مردم داری
اگر در شاهنامه دقت شود به خوبی درمی یابیم تلاش و کوشش فردوسی بر عدالت خواهی و گرایش به مردمداری در شاهان بوده است تا حاکمان آینده از ظلم کردن، پرهیز کنند و با نیکی به دیگران، نام نیکی از خود به یادگار گذارند. تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی هاست. این نکته را در اشعاری از شاهنامه یافته ایم؛ درموضوع پادشاهی فریدون می گوید:
تو ای آن که گیتی بجویی همی + چنان کن که بر داد پویی همی
فریدون فرخ فرشته نبود + ز مشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی+ توداد ودهش کن فریدون تویی
یکی پیش تر بند ضحاک بود+ که بیدادگر بود و ناپاک بود
(ص 41 شاهنامه دو جلدی به کوشش مهدی قریب انتشارات دوستان،1386 ، تهران)
در جای دیگر می فرماید:
"جهان را سراسر همي داشت راست + به گيتي بجز داد و نيکي نخواست
جهاني پر از داد شد يکسره + همي روي برتافت گرگ از بره
چه گفت آن گرانمايه‌ي نيک راي +که بيداد را نيست با داد جاي
جز از داد و خوبي مکن در جهان + چه در آشکار و چه اندر نهان"
(برگرفته ازسایت بزرگترین مجموعه ی شعر پارسی)
آنجا که در باره محمود غزنوی سخن به میان می آورد نیز بحث عدل و داد را مورد توجه قرار داده تا اورا تحت تأثیر خود گرداند:
جهان آفرین تا جهان آفرید + چنو مرزبانی نیامد پدید
یکی گفت این شاه روم است و هند + زقنوج تا پیش دریای سند
به ایران و توران ورا بنده اند + به رای و به فرمان او زنده اند
جهانبان محمود شاه بزرگ + به آبش خور آرد همی میش و گرگ
به ایران همی خوبی از داد اوست + کجا هست مردم همه یاد اوست
(در ستایش سلطان محمودص 8-7 شاهنامه مرحوم قریب)
فردوسی ظلم و ستم را مرادف ویرانی و خرابی می داند؛ آنجا که از فریدون می گوید و عدالت او را به رخ می کشد، آورده است :
هر آن چیز کز راه بیداد دید + هر آن بوم وبر کان نه آباد دید
تو ای آنکه گیتی بجویی همی + چنان کن که بر داد پویی همی
فریدو ن ز کاری که کرد ایزدی + نخستین جهان را بشست از بدی
(ص 41 شاهنامه دو جلدی به کوشش مهدی قریب)
آنجا که در باره ی پادشاهی بهرام شاپور صفحه ای زرین بر نوشته ی خود می افزاید و بر داد و نیکی تأکید می کند، گلواژه های شعر او ترنّم خداگرایی، خرد و مردم داری را به ارمغان میآورد:
که هر شاه کز داد گنج آگند+ بدانید کان گنج نپراگند
ز ما ایزد پاک خشنود باد+ بداندیش را دل پر از دود باد
جهاندار یزدان بود داد و راست + که نفزود در پادشاهی نه کاست
کسی کو به بخشش توانا بود+ خردمند و بیدار و دانا بود
ز نیک و بدیها به یزدان گرای + چو خواهی که نیکیت ماند به جای
اگر زو شناسی همه خوب و زشت + بیابی به پاداش خرّم بهشت
گر اندر جهان داد بپراگنم + ازان به که بیداد گنج آگنم
بد و نیک ماند ز ما یادگار+ تو تخم بدی تا توانی مکار
فردوسی کسانی را که فقط از راه خونریزی می خواهند در بقای خود بکوشند، آنان را کسانی می داند که فاقد عدالت و داد می باشند:
اگر داد بودی به دلت اندرون + ترا پیش دستی نبودی به خون
(پاسخ نامه پیران ویسه از گودرز در داستان دوازده رخ شاهنامه)
در داستان بهرام گور، تلاش فردوسی بر این است تا حکومت را به مسیری ببرد که مردم داری را آموزش دهد و حکومت مداران را از اذیت و آزار مردمان باز دارد؛ و آنان را به چشمان خود خُرد و پست نبینند و رنج و اندوه آنان را برطرف کنند؛ برای جوانان، شادی خوشی فراهم آورند تا از آنان دشمن کینه توز نسازند.
به فرمایش فردوسی(در آغاز شاهنامه که مدح آن حضرت را آورده است) سخنی از رسول خدا (ص) را اینجا می آوریم:
به گفتار پيغمبرت راه جوي+ دل از تيرگيها بدين آب شوي
(در بحث ستایش پیغمبر شاهنامه)
همانگونه که پیامبر اسلام (ص) درباره جوانان سفارش می فرماید: اَوصیکُم بِالشّبابِ خَیراً، فَاِنَّهُم اَرَقُّ اَفئِدَةٍ اِنَّ اللهَ بَعَثَنی بشیراً و نَذیراً فَحالَفنِی الشّباب و خالَفَنِی الشّیوخ...» (کتاب سفینه البحارمحدث قمی کلمه ی "شباب") : شما را سفارش می کنم: با جوانان، بهترین برخورد را داشته باشید زیرا آنان دلنازک تراز دیگرانند. خداوند مرا مژده ده و بیم دهنده برانگیخت، جوانان با من موافق، و پیران بر من مخالف شدند.
از این روایت در می یابیم برخورد با جوانان باید طوری باشد که بتوان در گرایش آنان به دین، راه متین و ماندگاری را پیمود نه این که طوری باشد تا باعث گریز و فرار آنان شود. همانطور که پیش از این گفته شد خشونت با جوان، کینه می آفریند و به قول سعدی:
چو کردی با کلوخ انداز پیکار + به نادانی سر خود را شکستی
برگردیم به فردوسی و سفارش او:
بکوشید تا رنج ها کم کنید+ دل غمگنان شاد و بی غم کنید
که گیتی فراوان نماند به کس + بی آزاری وداد جویید وبس
همان بندگان را مدارید خوار+ که هستند هم بنده ی کردگار
زچیز کسان دور دارید دست + بی آزار باشید و یزدان پرست
کسی کو جوان است شادی کنید+ دل مردمان جوان نشکنید
( شاهنامه به کوشش مهدی قریب انتشارات دوستان ، تهران 1386ج دوم ص 1221- 1220 و 1228)
اکنون چند بیت نیز از واژه ستم را از شاهنامه می آوریم تا بیشتر به اندیشه عدالت خواهی و ستم گریزی فردوسی حکیم پی ببریم و بدانیم که نمی شود، اندیشمند بود و از ظلم و ستم بری نبود و بدانیم که انسان به طور فطری با ظلم و ستم مخالف است ولی بر انسان ستم پیشه چه می گذرد که او را به ددمنشی می کشاند و درنده خویی پیشه خود می سازد.
فردوسی با آموزه ای که از قرآن دارد، ستم را عامل فروپاشی می داند:
اگر پشه از شاه يابد ستم + روانش به دوزخ بماند دژم
ستم، نامه‌ي عزل شاهان بود + چو درد دل بيگناهان بود
ستایش نبرد آن که بی داد بود + به گنج و به تخت مهی شاد بود
( دو بیت آخر در "پادشاهی اشکانیان"، شاهنامه قریب. بیت اول از سایت"بزرگترین مجموعه شعر پارسی") 

گریز از بدی، جوشش با نیکی
ظلم و ستم همان بدی ست و عدل و داد همان نیکی ست ولی چون بدی و نیکی دو موضوع قراردادی و اعتباری با دایره ی کلان تر از آن دو می باشد به عنوان بحثی جداگانه مطرح شد تا بیشتر فردوسی را شناخته و احساس مسؤولیت او را در قبال مردم، جامعه و حاکمان جامعه، بهتر درک کنیم. فردوسی دنبال این است: قدرتمداران را از گرایش به بدی باز دارد و جهانی از نیکی پدید آورد:
جهان آفرين را پرستنده‌ايم + بسي تخم نيکي پراگنده‌ايم
بیا تا جهان را به بد نسپریم + به کوشش همه دست نیکی بریم
به بيژن چنين گفت کين يادگار+ همي دار و جز تخم نيکي مکار
به نيکي ببست از همه دست بد + چنانک از ره هوشياران سزد
به گيتي دران کوش چون بگذري + سرانجام نيکي بر خود بري
به کوشش بجوييم خرم بهشت + خنک آنک جز تخم نيکي نکشت
چو نیکی کنش باشی و بردبار + نباشی به چشم خردمند خوار
پس از مرگ نفرین بود برکسی + کز او نام زشتی بماند بسی
(بیت آخر از داستان دوازده رخ – نامه نوشتن پیران ویسه به گودرز- شاهنامه؛ بقیه ازسایت بزرگترین مجموعه شعر پارسی) 

پرهیز از ستیز و گرایش به نرمی
فردوسی شنونده و مخاطب خود را از درشتی کردن با دیگران و گردن فرازی با همگنان باز می دارد و ستیزه گری را نشان خوی بد می داند به ویژه بزرگان نباید دارای چنین خصلتی باشند و آن حکیم فرزانه از شنونده می خواهد نرمی در گفتار را پیشه ی خود گرداند و با دانایی با ستیزه گران رو به رو شود :
ستيزه نه نيک آيد از نامجوي + بپرهيز و گرد ستيزه مپوي
بپرهيز و با جان ستيزه مکن + نيوشنده باش از برادر سخن
به گيتي همه تخم زفتي مکار + ستيزه نه خوب آيد از شهريار
بدانش دو دست ستيزه ببند + چو خواهي که از بد نيابي گزند
نگر تا چه کاری همان بدروی + سخن هرچه گویی همان بشنوی
( سایت بزرگترین مجموعه شعر پارسی)
درشتی زکس نشنود نرم گوی + به جز نیکویی در زمانه مجوی
(ابتدای داستان سیاوش شاهنامه )
مدارا خرد را برابر بود + خرد بر سر دانش افسر بود
چو نیکی کنش باشی و بردبار + نباشی به چشم خردمند خوار
(شاهنامه ی قریب بحث پادشاهی یزدگرد)
از طرف دیگر فردوسی به دنبال این است تا خواننده شاهنامه اش همیشه خود را به جای دیگران یا طرف مقابل خود قرار دهد که اگر با او رفتاری همانند دیگری می شد آیا مناسب بود و پسندیده؟ بزرگان دین ما این توصیه خدایی را برای مردم بیان داشته که جامعه را به مسیری سوق دهند تا از هر جهت در امنیت قرار گیرد. پیامبر اکرم (ص) فرمود: یکی از نشانه های انسان دلسوز، مهربان و خیرخواه این است که : برای مردم همان را می پسندد که برای خود می خواهد: ... و یرضی للناس، ما یرضاه لنفسه و ... ( کتاب منتخب میزان الحکمه محمدی ری شهری، علامة الناصح بحث 1711 حدیث 6098)فردوسی همین مطلب را به شعر آورده است:
هر آن چیز کانت نیاید پسند + دل دوست و دشمن برآن بر مبند
(شاهنامه بحث پادشاهی یزدگرد دوم)
وقتی انسان آنچه را برای خود می خواهد برای دیگران نیز بخواهد، جامعه می شود گلستان و بهشت برین ولی افسوس و صد افسوس که چنین انسان هایی را حتا در رؤیا و خواب هم نمی بینیم تا چه برسد در جامعه.
انسان ها امروزه همانند زمین کویری و نمکزار و شوره زارند که به قول فردوسی انگار آبزار است ولی نزدیک که می شویم شوره زاری بیش نیست و سراب است نه آب :
چو شوره زمینی که از دور، آب + نُماید چو تابد بر او آفتاب
(پاسخ نامه پیران ویسه از گودرز شاهنامه) 

درویی یا چند لایه ای
شاهنامه نه فقط کتابی حماسی و پهلوانی ست ؛ نه پر است از پند و اندرز؛ به طرف خوبی ها و نیکی ها رفتن و از بدی ها و زشتی ها دوری کردن و دنبال نصیحت به شاهان برآمده بلکه به دو رو بودن و چند چهره و بوقلمون صفت بودن بعضی نیز می پردازد و در حقیقت می خواهد: از انسان ها با ظاهری آراسته و باطنی به پلیدی آغشته خبربدهد و نیز انسان را بر حذر می دارد و از او می خواهد یک رنگ باشد و دارای لایه های پنهان نباشد. آن حکیم بر سر آن است تا انسان ها به ویژه تکیه زنندگان بر سریر قدرت را بهتر به ملت ها بشناساند و خیال مردم را نسبت این که شاهان تافته ای جدا بافته از جامعه هستند، راحت کند و از طرف دیگر بفهماند : پرداختن به اموری که ستایش و مدح دنیارا فراهم کند و فردوس و بهشت خرّم را از کف انسان برباید که همان دوگانگی ست، راه نجات نیست :
این نکته را در داستان بهرام گور
بهشت است و هم دوزخ و رستخیز+ زنیک و زبد نیست راه گریز
زگفتار نیکو و کردار زشت + ستایش نیابی و خرم بهشت
هر آن کس که خواهد که یابد بهشت + نگردد به گرد بد و کار زشت
و در پاسخ نامه پیران ویسه از گودرز آورده است:
دلت با زبان هیچ همسایه نیست + روان ترا از خرد مایه نیست
بیت دیگری از "سایت بزرگترین مجموعه شعرپارسی" نیز همین دوگانگی را بیان می کند:
ز نيکي زيان کرده گويي پسند + منش پست و بالا چو سرو بلند
در ذیل حکومت شاپور سوم نیز با بیان دیگر همین نکات را آورده است که به لحاظ اختصار از آن می گذریم 

یادآوری نیایش پروردگار جهانیان
فردوسی با زیرکی خاص خود، حاکمان جامعه را به نیایش خدا دعوت می کند و شکر نعمت قدرت یافتن را به یاد آنان می اندازد که این دبدبه و کبکبه را از خدا دارند و ترس از خدا یا بهتر بگوییم واهمه از عذاب حسابرسی روز قیامت را در دل آنان می اندازد:
از زبان بهرام گور سخن خود را می گوید:
نخست از جهان آفرین یاد کرد + زفام خرد گردن آزاد کرد
چنین گفت کزکردگار جهان + شناسنده آشکار و نهان،
بترسید او را ستایش کنید + شب تیره او را ستایش کنید
که او داد پیروزی و دستگاه + خداوند تابنده خورشید و ماه
هر آن کس که خواهد که یابد بهشت + نگردد به گرد بد و کار زشت
هنر فردوسی در تصویرسازی و آهنگ
"تصویرسازی در شعر فردوسی جایی بسیار مهم دارد. شاعر با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث می برد، گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است.
تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان ها شده است.
چند بیت زیر در توصیف آفتاب بیان شده است:
چو خورشید از چرخ گردنده سر+ برآورد بر سان زرین سپر
پدید آمد آن خنجر تابناک + به کردار یاقوت شد روی خاک
چو زرین سپر برگرفت آفتاب + سرجنگجویان برآمد ز خواب
و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:
چو خورشید تابنده شد ناپدید + شب تیره بر چرخ لشگر کشید"
(سایت دانشنامه رشد)
هنرفردوسی در این باب شاهکار است و تشبیه آوری و ترسیم داستان با حالت های طبیعی و نگارگری ذهنی، جلوه گری آن بزرگمرد را نشان می دهد و انسان را به یاد بیهقی کاتب می اندازد: در این بیت از داستان هفت خوان اسفندیار چه زیبا آورده است:
شب تیره لشگر همی راند شاه + چو خورشید بفروخت زرین کلاه
و در جای دیگر نیز:
شب تيره چون روي زنگي سياه + ستاره نه پيدا نه خورشيد و ماه
یا در ترسیم بیابان می گوید:
بيابان چو درياي خون شد درست + تو گفتي که روي زمين لاله رست
در و دشتها شد همه لاله‌گون + به دشت و بيابان همي رفت خون
هرچه به اشعار فردوسی می نگریم هنر او را در نوع آهنگ حماسی اشعارش مشاهده می کنیم و نوع واژه های انتخابی در هر مصرعی طوری کنار هم چیده شده که آهنگ دلنشین خود را دارد:
گران گرز برداشت از پيش زين + تو گفتي همي بر نوردد زمين
سر سروران زير گرز گران + چو سندان شد و پتک آهنگران
بزد گردن غم به شمشير داد + نيامد همي بر دل از مرگ ياد
(سایت بزرگترین مجموعه شعر پارسی) 

افسوس از بی وفایی دنیا
در پایان، درس دیگری که از کتاب فردوسی حکیم می گیریم توجه به بی وفایی دنیاست؛ در لابلای اشعارش هرکجا که زمینه فراهم شده و دل پر مهرش اندوهگین گشته ، دل به شکوه گشوده و از عدم پایداری دنیا و نابودی فرزندان خاک و افلاک، آهی کشیده است:
کجا شد فريدون و ضحاک و جم + فراز آمد از باد و شد سوي دم
کجا شد فريدون و ضحاک و جم + مهان عرب خسروان عجم
کجا شد فريدون و هوشنگ شاه + که بودند با گنج و تخت و کلاه
ز خاک آمد و خاک شد يزدگرد + چه جويي تو زين بر شده هفت‌گرد
(سایت بزرگترین مجموعه شعر پارسی)
و ما را به یاد آن قصیده ی بلند سعدی شیراز انداخت که :
بس بگرديد و بگردد روزگار + دل به دنيا درنبندد هوشيار
اینکه در شهنامه ها آورده اند+ رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک+ کز بسی خلق است دنیا یادگار
آنچه ديدي بر قرار خود نماند + وينچه بيني هم نماند بر قرار
نام نيکو گر بماند ز آدمي + به کزو ماند سراي زرنگار
(بوستان سعدی بخش مواعظ)
سخن در باره ی شاهنامه فردوسی زیاد است و درس های زیادی برای آموزش دارد ما به اندازه نیاز از آن توشه برگرفتیم . این دفتر را می بندیم تا خداوند فرصتی دهد و بتوانیم نکات اخلاقی شاهنامه را گرد آوریم به امید آن روز
نویسنده: نصرت الله جمالی
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - کابل
https://avapress.net/vdcftjdy.w6dvxagiiw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

بسیار خوب بود
چی میگی عالی بود
واقعا سلطان محمود غزنوی آدم پستی است و او فکرده بود باخود که لشکر کشی به هند برای مردم خیلی مهم است او بد تهمتی به فردوسی زده است