در پایان ماه آپریل ۲۰۱۷، تعدادی از نمایندگان جمهوری خواه کنگره آمریکا گروهی به نام «پیروزی اسرائیل»(۱) ایجاد کردند. آن ها می گویند که «ما معتقدیم که اسرائیل فاتح جنگ بوده است و بنابراین، برای دست یابی به صلح میان اسرائیل و همسایگانش، این واقعیت باید در نظر گرفته شود.» یک از اعضای این گروه، دانیل پایپ، استاد دانشگاه توضیح می دهد که «اسرائیل باید خواستش را بر دشمن تحمیل کند». همچون پژواکی بر این امر، صدها زندانی سیاسی فلسطینی به فراخوان یکی از معروفترین آنان، مروان برغوثی، پاسخ مثبت داده و دست به اعتصاب غذا زدند: شیوه آنان برای این که قدرتمندانه نشان دهند که مقاومت ادامه دارد و سودای خام نابودی آنان همچون تمامی دفعات دیگر نقش برآب خواهد شد. چرا که این اولین باری نیست که اسرائیل و هم دستانش درباره تسلیم و یا حتی نابودی فلسطینی ها خیال بافی می کنند.
«پناهندگان در میان مهاجران جایی برای خود خواهند یافت. به لطف انتخاب طبیعی، برخی از آنان مقاومت خواهند کرد و برخی دیگر نه. (...) اکثریتی از آنان پس زدگان بشریت خواهند شد و در میان فقیرترین اقشار جهان عرب حل خواهند شد.»(۲). موشه شارت، یکی از رهبران صهیونیست با نفوذ حزب کارگر، در فردای جنگ اسرائیل و اعراب ۱۹۴۸-۱۹۴۹، چنین آینده شومی برای ۷۰۰هزار فلسطینی که از خانه شان رانده شده بودند را پیش گویی می کرد.
فلسطینیان شکست سختی را تجربه می کردند، چرا که، سرزمینی که بر اساس نقشه مصوبه ۲۹ نوامبر سازمان ملل برای کشورشان در نظرگرفته شده بود، به سه قسمت تقسیم می شد: بخشی از آن (به ویژه شمال جلیله) توسط اسرائیل تصرف شد، کرانه باختری رود اردن و اورشلیم شرقی به تصاحب اردن هاشمی درآمد و سرانجام باریکه غزه، با خودمختاری نسبی، زیر کنترل مصر قرار گرفت. با درهم ریختگی نهادهای اداری شان در طوفان حوادث، فلسطینیان فاقد رهبری سیاسی نیز می شدند.
تولد یک جنبش آزادی سازی
این فاجعه (یا نکبت به عربی) خود به دنبال شکست عظیم دیگری رخ می داد: تار و مار شدن شورش بزرگ فلسطینی ۱۹۳۶–۱۹۳۹، شورشی مدنی و نظامی که خواهان پایان حضور انگلیس و قطع مهاجرت یهودیان بود. این قیام توسط ارتش انگلیس و با همدستی شبه نظامیان مسلح صهیونیست سرکوب شد و به صهیونیست ها اجازه داد که جنگ افزار(تحویل شده توسط لندن) و مهارتی را کسب کنند که باعث پیروزی ۱۹۴۸–۱۹۴۹ آنان در مقابل ارتش های عرب شد.
فلسطینیان، اسکان داده شده در زیر چادرها در کشورهای همجوار و یا باقی مانده در مناطق تحت تسلط اسرائیل، به نظر می رسید، همان طور که شارت پیش بینی می کرد، در حال ناپدید شدن اند. سرنوشت آنان به عاقبت سرخ پوستان آمریکا و یا بومیان استرالیا و نیوزلند که به هنگام تصرف این کشورها نابود شدند، شباهت پیدا می کرد. و یا این که آنان به تدریج در محیط عربی مساعد جذب خواهند شد: مگر نه این است که آن ها با پناه دهندگان شان زبانی مشترک، فرهنگی یک سان و در اغلب موارد دینی همانند دارند؟
اسرائیل به امتناع کشورهای عرب برای تلفیق و یا حتی پذیرفتن پناهندگان اعتراض کرد. اما، این خود فلسطینی ها بودند که هر کوششی برای ادغام شان در کشورهای پناه دهنده را رد می کردند – این اولین عمل مقاومت آنان بود. در وحله اول، آن ها حتی اندیشه ساختن خانه دائمی در اردوگاه های محل تجمع شان را نمی پذیرفتند. زمانی که حکومت جدید، افسران آزاد تحت رهبری جمال عبدل الناصر در تجولای ۱۹۵۳ پیمانی با UNRWA(۳) برای اسکان ده ها هزار پناهنده فلسطینی در شبه جزیره سینا امضاء می کرد، در غزه، تظاهرات خشونت آمیز فلسطینی چنین چشم اندازی را طرد می کرد. تنها رویای قابل پذیرش بازگشت بود.
اوری اونری(Uri Avnery) ، کنشگر صلح طلب اسرائیلی، مکالمه ای را به خاطر می آورد که به خوبی این حالت فکری را نشان می دهد. او که در زمان جنگ ۱۹۵۶(۴) و اولین اشغال کوتاه مدت غزه توسط اسرائیل سرباز بود، می گوید «من از یک پسربچه عرب پناهنده که در اردوگاه زندگی می کرد، پرسیدم : تواهل کجایی ؟ او جواب داد : من اهل الکوباب هستم. این جواب مرا واقعا شگفت زده کرد، چرا که این بچه هفت سال بیشتر نداشت و بنابراین درغزه و پس از جنگ متولد شده بود و حتی الکوباب را، که دیر زمانی می شد که دیگر وجود نداشت(۵)، ندیده بود». شصت سال بعد، در حالی که اکثریت فلسطینی ها در تبعید به دنیا آمده اند، پاسخ آن ها شبیه پاسخ پسربچه کوچک است: آنها اهل دهکده و یا شهری هستند که خانوادشان از آن بیرون رانده شدند. جنبش صهیونیستی، که از دعایی قدیمی چند هزار ساله («سال آینده در اورشلیم») شعاری سیاسی برای خود ساخته است، بایستی این دل بستگی را بفهمد.
علی رغم شکست، این اراده راسخ وجود داشت که بعد از فاجعه (نکبت)، جنبش ملی فلسطین می بایستی بازسازی شود. شرایط منطقه ای به این بازسازی کمک کرد. پس زلزله های ناشی از ایجاد دولت اسرائیل در خاورمیانه، فروپاشی حکومت های عرب طرفدار غرب را تسریع کرد. بدین گونه خاورمیانه شاهد به قدرت رسیدن ناصر در مصر، پیدایش ملی گرائی انقلابی در منطقه و سقوط رژیم سلطنتی عراق در ۱۹۵۸ شد.
این خروش جمعی و نیز رقابت و هم چشمی کشورهای عربی برای به فراموشی سپردن شکست مفتضحانه شان در برابر اسرائیل، منجر به تصمیم اتحادیه عرب برای ایجاد سازمان آزادی بخش فلسطین در ١٩٦٤ شد. همزمان، اول جنوری ١٩٦٥، سازمان تا آن زمان ناشناخته ای، سازمان فتح، اولین عملیات نظامیش علیه اسرائیل را به اجرا گذاشت. سپس شکست سنگین کشورهای عرب در جون ١٩٦٧ (٦)، شرایط خودمختاری مبارزه فلسطینی ها را مهیا کرد.
جنبش ملی فلسطین همزمان با مبارزه خلق های هندوچین علیه دخالت نظامی آمریکا، جنبش های چریکی در آمریکای لاتین، شکل گرفتن مبارزه مسلحانه علیه استعمار پرتگال و ضد حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی در عرصه جهانی مستقر می شد. ژان ژونه (Jean Genet) در کتاب خویش یک اسیرعاشق) ١٩٨٦) رویاهای خویش را این گونه خلاصه می کند: فلسطین در قلب «انقلاب شکوهمندی بود که همچون یک آتش بازی، آتشی از یک بانک به بانکی دیگر، از اپرائی به اپرای دیگر و از زندان به دادگستری» بسط می یافت.
اما این امید مدتی طولانی دوام نیافت. فلسطینی ها، اسیر منازعات داخلی لبنان، هدف عملیات نظامی اسرائیل در سرزمین های اشغالی و در لبنان، قربانی تفرقه جهان عرب و دخالت های برخی از کشورهای عربی منطقه (عراق، سوریه واردن) در امور داخلی شان، ناچار شدند اهداف کوچکتری را مد نظر قرار دهند و نظریه تقسیم فلسطین را بپذیرند. فلسطینی ها با کنار گذاشتن تدریجی نبرد مسلحانه و «عملیات برونی» به ویژه هواپیماربایی، که مسئله فلسطین را در برابر چشم جهانیان قرارداد و حکومت های غربی به آن لقب «تروریستی» دادند، عملکرد سیاسی و دیپلوماتیک را در پیش گرفتند و دست به ایجاد نهادهای کم و بیش استواری از قبیل سازمان های جوانان، زنان، سندیکاها، اتحادیه نویسندگان و غیره زدند.
احساس برتری نسبت به «بومیان»
سازمان آزادی بخش فلسطین به ویژه با اتکا بر تحرک ساکنان کرانه باختری، غزه و اورشلیم شرقی، که در١٩٦٧ اشغال شدند، به وجهه ای جهانی دست یافت؛ ١٣ نوامبر ١٩٧٤ یاسر عرفات برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل دعوت شد. سازمان آزادی بخش فلسطین توسط اکثریت قریب به اتفاق دولت ها، به جز اسرائیل و ایالات متحده، به رسمیت شناخته شد. دو دولت مذکور سرانجام در سال ١٩٩٠ موضع خود را تغییر دادند. اروپا و فرانسه، در طول سال های ١٩٨٠، به قبولاندن دو اصل همت گذاشتند: حق فلسطینی ها برای خودمختاری و ضرورت گفتگو با نماینده آنان یعنی سازمان آزادی بخش فلسطین. جنبش مقاومتی مردم فلسطین (انتفاضه) در دسامبر ١٩٨٧ و پایان جنگ سرد فرصتی ایجاد کردند تا بتوان به توافق های اسلو، که بین یاسر عرفات و نخست وزیر اسرائیل اسحاق رابین، با پا درمیانی ویلیام کلینتون، رئیس جمهورآمریکا در ١٣ سپتامبر ١٩٩٣ امضاء شد، دست یافت. اول جولای ١٩٩٤ یاسر عرفات حکومت خودگردان فلسطین را در غزه و اریحا ایجاد کرد. ابهامات موجود در توافق های اسلو اصولا می بایستی بر اساس یک اصل بنیادی روشن یعنی «معاوضه صلح در قبال سرزمین» و تشکیل یک دولت فلسطینی در محدوده مرزهای ٤ جون ١٩٦٧ در کنار دولت اسرائیل، برطرف می شد. می دانیم که این «روند صلح» آشکارا به شکست انجامید. با وجود اعطای «خودمختاری»، زندگی روزمره فلسطینی ها وخیم تر از گذشته شد و مشکلات رفت و آمد، همزمان با افزایش چشمگیر موانع نظامی تشدید یافت. استعمارگری، چه در زمان دولت های دست راستی و یا دست چپی اسرائیل، به پیشرفت اجتناب ناپذیر خود ادامه داد.
گرچه می توان دلایل گوناگونی برای توضیح این شکست ارائه داد، اما مهم ترین آن ها کماکان ماهیت استعمارگرای صهیونیسم است. چنین خصلتی زیربنای احساس برتری نسبت به «بومیان» است که به نوبه خویش و عملا، رهبران اسرائیلی را به سوی انکار حق فلسطینی ها برای خودمختاری و مساوات سوق می دهد. در مقایسه با امنیت یک شهروند اسرائیلی، که برای دولت تل آویو اهمیت بسیاری دارد، امنیت یک فلسطینی چیز گران بهایی به حساب نمی آید.
شکست دومین جنبش مقاومتی مردم فلسطین، که در سپتامبر سال ٢٠٠٠ آغاز شده بود، باعث تضعیف قابل توجه حکومت خودگردان فلسطین شده و منطقه تحت کنترل آن را به دو بخش تقسیم کرد: غزه، تحت کنترل حزب اسلام گرای حماس و کرانه باختری زیر نفوذ سازمان فتح. با وجود این، برخی موفقیت های دیپلوماتیک غیرقابل انکار را نباید نادیده گرفت. از جمله آنان می توان به پذیرش فلسطین به عنوان عضو ناظر سازمان ملل و یا به رسمیت شناخته شدن دیپلوماتیک آن توسط حدود صد کشور(به جز فرانسه) اشاره کرد. دست آورد دیگر، مستحکم کردن یک ملی گرایی سرزنده است که ماورای تعلقات محلی و تجربیات گوناگون تبعید، به پیش می رود. نه تفرقه های داخلی و نه کوشش های اسرائیل هیچ کدام نتوانسته اند فلسطینی ها را وادار به انصراف کنند. آن ها نه تنها از خانه خویش دست نمی شویند، بلکه چه در مناطق اشغالی و یا در تبعید از هویت خودشان سرسختانه دفاع می کنند. در حال حاضر، بر اساس داده های اداره مرکزی آمار فلسطین، درسرزمین فلسطین [قبل ازایجاد اسرائیل] و با در نظرگرفتن کسانی که در مناطق اشغالی هستند، بیش از شش میلیون فلسطینی زندگی می کنند، یعنی معادل یهودیان اسرائیلی: کابوسی برای رهبران صهیونیست که خواب «سرزمینی بدون خلق» را می دیدند(٧).
از این پس، «حیات بخشیدن به روند صلح» تخیلی است که فقط محمود عباس، رئیس حکومت خودمختار فلسطین، و «جامعه بین المللی» به آن اعتقاد دارند. نگاهداری این حکومت خود مختار زیرتنفس مصنوعی برای جامعه بین المللی ضروری است تا بتواند عدم تحرک خویش و فقدان پیشنهادی سازنده بر اساس حقوق بین المللی را توجیه کند. فلسطینی ها چه سیاست راهبردی جدیدی را اتخاذ خواهند کرد؟ زمان جنگ جون ١٩٦٧، با شکست توافقنامه اسلو، یک بار برای همیشه به سرآمده است و برای ساختن یک راه کار، زمان لازم است، چیزی که باعث تفرقه میان فلسطینی ها می شود. آیا بایست نظریه تقسیم فلسطین را رها کرد؟ آیا باید خواستار تنها یک دولت شد؟ آیا باید حکومت خودمختار فلسطین را منحل کرد؟ نقش خشونت در این میان چیست؟ حتی حماس، با چهارچوب انضباطی مشهورش، درگیر این مباحث است، چرا که برنامه جدیدش برای اولین بار صراحتا نظریه ایجاد یک دولت در محدوده مرزهای ١٩٦٧ را می پذیرد(٨).
بعد نمادین یک کشمکش
اما، دو استاد دانشگاهی فلسطینی توضیح می دهند که «به دلیل روشن نبودن راه حل سیاسی قطعی، اهداف مرکزی کماکان دست یابی به حقوق بنیادی هستند. این حقوق، عناصر اساسی حق خودمختاری خلق فلسطین را تشکیل می دهند و بایستی در هرگونه راه حل سیاسی احتمالی گنجانده شوند. از جمله آنان می توان از: پایان اشغال مناطق و استعمارگری، حق پناهندگان برای بازگشت به خانه و املاک شان(٩)، عدم تبعیض علیه فلسطینیان و برابری کامل فلسطینی های ساکن اسرائیل با دیگر شهروندان این کشور یاد کرد. این اهداف سه گانه اساسی برای خودمختاری فلسطینی ها، در فراخوان جامعه مدنی برای تحریم، اجتناب از سرمایه گذاری و مجازات علیه اسرائیل (BDS) تا زمان دست یابی به آن ها، به نحو بارزی مستدل شده اند»(۱۰).
به راه انداختن جنبش BDS در ٩ جولای ٢٠٠٥ با فراخوان ١٧١ سازمان غیردولتی، گام جدیدی در تاریخ فلسطین محسوب می شود: پیگیری مسئله فلسطین توسط جامعه مدنی در پاسخ به ناتوانی نیروهای سیاسی. این بسیج صلح طلبانه برای برابری حقوق شهروندان، که برخی از دولت های غربی از جمله فرانسه سعی در مجرمانه نشان دادنش دارند، به گونه ای چشم گیر، همان طور که در زمان جنگ غزه در تابستان ٢٠١٤ شاهد آن بودیم، از آمریکای لاتین گرفته تا آسیا و اروپا گسترش یافته است. چرا؟
در طول نیمه دوم قرن بیستم، دو مبارزه و مقاومت اساسی باعث بسیج مردمی فرامرزی شدند: ویتنام و بعدا آفریقای جنوبی. دلیل عمده این خشم و برآشفتگی ها تعداد قربانیان نبود. واکنش افکارعمومی جهانی تنها با ارزیابی حساب دارانه از خوفناکی یک شرایط سنجیده نمی شود، بعد نمادین نیز در آن مؤثر است. یک منازعه، در یک مقطع زمانی، می تواند از چهارچوب باریک جغرافیایی اش خارج شده و مفهومی عمومی یابد تا واقعیت یک زمانه را نشان دهد. با وجود عدم شباهت شان، ویتنام و آفریقای جنوبی اما هر دو بر راستای خط گسست میان شمال و جنوب قرار گرفته و هر دوی آن ها صحنه نبردهایی با خصلت استعماری بودند.
در فلسطین نیز شاهد وضعیتی مشابه هستیم، اما زمینه تغییر کرده است. تجربه آفریقای جنوبی قبلا نشان داده بود که زمانه عوض شده است. طرح کنگره ملی آفریقا (ANC) برای «جامعه ای رنگین کمان» با در بر گرفتن سفید پوستان – در مغایرت با نظریه های «قدرت سیاه پوستان»، نشان می داد که مبارزه مسلحانه تنها راه چاره نیست، که جست و جوی راه های جدیدی برای رهایی بخشی امکان پذیر است، که درخواست برابری حقوق شهروندان در مرکز مطالبات قرار گرفته است.
در رابطه با فلسطین، طولانی ترین کشمکش عصر حاضر، نزاع فقط بر سر بازپس گرفتن مناطق اشغالی نیست. مسأله پیش از این که مسئله خاک باشد، مسأله عدالت یا بهتر بگوئیم بی عدالتی است که همواره تکرار می شود. اهالی مناطق اشغالی با پدیده ای روبرو هستند که در دیگر کشورها ناپدید شده است: استعمارگری متداوم. از سال ١٩٦٧ تاکنون، اسرائیل بیش از ٦٥٠ هزار مهاجر را در کرانه باختری و اورشلیم شرقی جای داده است، عملکردی که دادگاه جنایی بین المللی آن را «جنایت جنگی» توصیف کرده است.
زندگی روزمره فلسطینی ها همواره با مصادره زمین هایشان، خراب کردن خانه هایشان، دستگیری ها – اکثریت مردان بالغ زندان های اسرائیلی را تجربه کرده اند-، شکنجه، ارتشی که بی هیچ ابایی شلیک می کند، ساختن دیواری که ساکنان دو سوی دیوار را از هم «جدا» نمی کند، بلکه بخشی از آن ها را منزوی می کند، توأم است. مجمع الجزایری از مناطق صرفا یهودی نشین(١١) در حال شکل گیری است که توسط جاده های مختص اسرائیلی ها – شکلی از تبعیض نژادی که حتی در آفریقای جنوبی هم وجود نداشت، به هم مرتبط اند. برای ساکنان مناطق اشغالی دو قانون متفاوت وجود دارد، نظامی که از بسیاری جهات شبیه آپارتاید است: دو جمعیت در سرزمینی یگانه (کرانه باختری و اورشلیم شرقی)، فلسطینی ها و مهاجرین یهودی، با دو نظام قانونی متفاوت و جوابگو در برابر دادگاه های متمایز(١٢).
میلیون ها نفر در سراسر جهان توانستند مبارزه فلسطینی ها را در ذهن خویش مجسم سازند. چنین مبارزه ای، خیزش خود آنان ضد تبعیض ها و برای تساوی حقوق را منعکس می کند. در چهره فلسطینی مبارز، جوان محله های ناکجا آباد غرب، سرخ پوست رانده شده از زمینش و یا ایرلندی فاخر از نبرد گذشته اش علیه استعمارگر انگلیسی، خودشان را باز می شناسند. این همبستگی، گرچه به هیچ وجه پیروزی مبارزه فلسطینی ها را تضمین نمی کند، اما برگ برنده مهمی در دست آن هاست، که به همراه اراده خودشان، به تداوم جنبش حیات می بخشد.
٢ نوامبر١٩١٧، لرد آرتور جیمز بالفور نامه ای را امضاء می کرد که در آن اعلام شده بود دولت بریتانیا «به تأسیس یک کانون ملی برای خلق یهود [درنخستین نسخه او نوشته بود «نژاد یهود»] در فلسطین با نظر مثبت نگاه می کند و تمامی کوشش های لازم برای دست یابی به این هدف را به کار خواهد گرفت». بعدها، آرتورکوستلر، نویسنده ای که در کنار سازمان های صهیونیست در نبردها شرکت داشت، این رخداد را بدین گونه خلاصه کرد: «یک ملت رسما به ملت دیگری قول داد که سرزمین ملت سومی را به آن ها بدهد.» این عملکرد استعماری یک قرن طولانی بی ثباتی، جنگ های متعدد، خشم و نفرت به راه انداخته است و باعث ناامیدی بوده و هست. یافتن راه حلی برای پایان دادن به رنج فلسطینی ها فورا باعث صلح نخواهد شد، اما تا وقتی که اشغالگری ادامه دارد، در خاورمیانه صلح و ثبات وجود نخواهد داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
١ - «گروه جدید جمهوری خواهان طرفدار اسرائیل می خواهد که فلسطینی ها شکست خویش را بپذیرند»، آژانس تلگرافی یهودی(Jewish Telegraphic Agency)، ٢٧ آپریل ٢٠١٧.
٢ - نقل قول شده در آلن گرش و دومینیک ویدال(Dominique Vidal)، فلسطین ٤٧، تقسیمی سقط شده، Complexe, Bruxelles,، ١٩٩٤(چاپ اول، ١٩٨٧).
٣ - اداره کمک رسانی و بازسازی سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی در خاورمیانه، تاریخ تأسیس ٨ دسامبر ١٩٤٩.
٤ – در پاسخ به ملی کردن شرکت کانال سوئز توسط ناصر، فرانسه، انگلیس و اسرائیل به مصر حمله کردند. این تهاجم گرچه از نقطه نظر نظامی موفقیت آمیز بود، ولی زیر فشار مشترک ایالات متحده و شوروی مفتضحانه خاتمه یافت.
٥ – نقل شده در فلسطین ٤٧، منبع ذکر شده در بالا.
٦ – جنگ جون ١٩٦٧، سومین چنگ میان اسرائیل و اعراب پس از جنگ های ١٩٤٨-٤٩ و ١٩٥٦، منجر به شکست مصر، سوریه و اردن شد. اسرائیل شبه جزیره سینا، بلندی های جولان، کرانه خاوری رود اردن، غزه و اورشلیم شرقی را تصرف کرد.
٧ – موضوع شکست نسبی کوشش برای استحکام استعمار به وسیله افزایش جمعیت در منشاء مسأله فلسطین کجاست؟ (De quoi la Palestine est-elle le nom?)، Actes Sud, Arles, ٢٠١٢، مورد بحث قرار گرفته است.
٨ – مراجعه کنید به لیلا سورا(Leïla Seurat)، «در حماس، انقلاب در انقلاب»، OrientXXI.info، اول می ٢٠١٧.
٩ – قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل، مصوب ١١ دسامبر ١٩٤٨، به ویژه اشاره می کند که «بایستی به پناهندگانی که خواهان بازگشت به خانه های شان هستند، اجازه داد که به محض امکان این کار را انجام دهند» و «برای آن هایی که چنین قصدی ندارند، خسارت به اموال شان باید جبران شود». قطعنامه ٣٣٢٦ (١٩٧٤) سازمان ملل این الزامات را تأیید می کند.
١٠ – نادیا حیجاب(Nadia Hijab) و اینگرید جارادا گاسنه(Ingrid Jaradat Gassner)، «از فلسطین گفتن: کدام چهارچوب تحلیل؟ با چه اهدافی و با چه پیغامی؟»، آژانس رسانه های فلسطین(AgenceMédias Palestine)، ١٢ آپریل ٢٠١٧.
١١ ـ bantoustans مناطق خاصی بودند که حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی برای سیاهان ایجاد کرده بود و اهالی آن از حقوق فردی ناچیزی بهره مند بودند. همچنین مراجعه کنید به نقشه چاپ شده در L’Atlas du Monde diplomatique، «مجمع الجزابر قلسطین شرقی»، ٢٠٠٩.
١٢ – مراجعه کنید به سلین لوبرن(Céline Lebrun) و ژولین سالنگ (Julien Salingue) (تحت مدیریت)، اسرائیل، یک حکومت آپارتاید؟ مسائل سیاسی و حقوقی . L’Harmattan، مجموعه فهم خاورمیانه (Comprendre le Moyen-Orient)، پاریس، ٢٠١٣.
نویسنده: آلن گریش، مسئول هيئت تحريريه لوموند ديپلماتيک و مؤلف کتاب اسراييل و فلسطين،
منبع: لوموند دیپلماتیک