
سیاست در قبضه، شخصیت در گرو، اقتصاد در ورشکستگی، اجتماع در پراکندگی، اخلاق در ابتذال، فرهنگ در انحطاط، دین در تضعیف و... یعنی مرگ در پی مرگ. هر ملتی در هر سرزمین و کشوری، سه راه دارد و یا سه گونه سرنوشت در برابرش جبهه گیری میکند تا یکی از این نوع سرنوشت را برگزیند و زندگی نماید. البته این سه گونه راه و سرنوشت اغلب در میان ملتهای محکوم و مظلوم تاریخ و کشورهایی که با حاکمیت زور، تزویر، تکروی، ارثی، سلطنتی، غیر دموکراتیک و غیر ارزش محوری اداره میشود، وجود دارد و ناگزیر برای مردمِ همان کشور مطرح میگردد و مردم نیز ناچار هستند یکی را انتخاب کنند و زیر ظل آن به حیات خویش ادامه بدهند. و این سه مسیر زندگی، در کشورهای مردمسالاری و ارزشمداری و دموکراتیک یا به هیچ وجه مطرح نیست و یا کمرنگ است.
عظیم فکوری/ سیاست در قبضه، شخصیت در گرو، اقتصاد در ورشکستگی، اجتماع در پراکندگی، اخلاق در ابتذال، فرهنگ در انحطاط، دین در تضعیف و... یعنی مرگ در پی مرگ. هر ملتی در هر سرزمین و کشوری، سه راه دارد و یا سه گونه سرنوشت در برابرش جبهه گیری میکند تا یکی از این نوع سرنوشت را برگزیند و زندگی نماید. البته این سه گونه راه و سرنوشت اغلب در میان ملتهای محکوم و مظلوم تاریخ و کشورهایی که با حاکمیت زور، تزویر، تکروی، ارثی، سلطنتی، غیر دموکراتیک و غیر ارزش محوری اداره میشود، وجود دارد و ناگزیر برای مردمِ همان کشور مطرح میگردد و مردم نیز ناچار هستند یکی را انتخاب کنند و زیر ظل آن به حیات خویش ادامه بدهند. و این سه مسیر زندگی، در کشورهای مردمسالاری و ارزشمداری و دموکراتیک یا به هیچ وجه مطرح نیست و یا کمرنگ است.
نخستین راه و سرنوشت برای مردم یک کشور، پذیرفتن حاکمیت حاکم است. در هر کشوری هر گونه دستگاه اداری که حاکم باشد، مردم می بایست آن حکومت را که برای مردم راه و سرنوشت تعیین میکند، بپذیرند و با آن روش توافق نمایند و تحت حاکمیت حکومت حاکم قرار بگیرند و حتی در مواردی از حکومت جهت حفظ خودشان به دفاع بپردازند و در مقابل مخالفان دولت مبارزه و شمشیر بزنند. مهم نیست این #حکومت و دولت دموکراتیک است، مردم سالار است، تک تاز است، جبار است و...
دومین مسیر و سرنوشتی که برای مردم ترسیم میگردد این است که مردم خواهان یک #حکومت_مردم_سالاری هستند ولی در پی تحقق آن دست به دعا و نیایش میزنند تا این دولت برای مردم راه رسم نماید و سرنوشت تعیین کند. یعنی مردمِ گرفتار در این نوع سرنوشت، برای این که به آرزوهای خویش نایل آیند و راه زندگیشان ترسیم گردد، در پی تحقق چنین آرمانی تنها خواهش میکنند و هرگز دست به مبارزه و جبههگیری رو در رو نمیزنند. حتی اگر این نظام بالای این مردم از زور و قوهی قهریه کار بگیرد باز در برابرش نمی ایستند و از طریق گفتگو و راههای مسالمت آمیز و صلحآور جلو میروند و حتی اگر به حقوقشان تجاوز و به کرامت و ماهیت انسانی شان توهین و تحقیر روا دارد همچنان بی تفاوتی را اختیار کرده و یا حداقل راه مذاکره را باز میگذارند. این طور نیست که این مردم امکانات ندارند و یا توانایی مقابله و مبارزه را جهت رسیدن به حقوق و امتیازات زندگی ندارند. دارند، ولی روح و سرشت این گونه مردم سازش مآبانه است. سرنوشت آزادانه را دوست دارند اما روح سازشکارانه دارند که با این روح نمیشود به زندگی آزادانه رسید. این مردم باز هم همانند مردم نخست، گرفتار سرنوشتی هستند که توسط خودشان تعیین و مشخص نمیگردند و رقم نمیخورند و هر طوری که چند آدم زورمند، ثروتمند و نیرنگ باز راه نشان داد، همان راه را میروند و هر طوری که سرنوشت تعیین کرد، میپذیرند. چون روح آزادی خواهی ندارند، ارادهی انسانی ندارند، ترسو و سازشکار اند..
و اما راه و روش دیگری که مطرح میباشد این است که مردم سرنوشت آزادانه میطلبند. یعنی نظامی که در یک کشور حاکم است و میخواهد برای مردماش سرنوشت بسازد، هر سرنوشتی برای این مردم قابل قبول نیست. این مردم می خواهند نظام آزادانه و عادلانه حاکم شود، نظام برابری و برادری روی کار آید، نظامی که بتواند خواست های اکثریت را پاسخ دهد وارد میدان شود. نظام ستمگر، ویرانگر، تبعیض پیشه نباشد و... مردم خواهان این گونه سرنوشتاند. حتی اگر این سرنوشت از طریق مبارزه و قیام مسلحانه امکانپذیر شود نباید به خاطر تحقق آن کوتاهی کرد. این مردم، دیگر اهل سازش و معامله نیستند، اهل بی پروایی و بیتفاوتی نیستند، اهل مذاکره و مصالحه هستند ولی اهل فریب و نیرنگ نیستند. این مردم، زیر بار سرنوشت جبر و جور نمیروند، سرنوشت آزادی مآبانه و عدالت محورانه میخواهند. نه راه اول را میپذیرند که سربسته و بدون قید و شرط تسلیم باشند و نه راه دوم را که در آن بیتفاوتی، معامله، خیانت، سازش و تملق حاکمیت دارد.
بنابراین، طوری که سه گونه راه و سرنوشت برای مردم تفسیر گردید و در نخستین آن سرنوشتِ کاملا فرورفتگی و بی قید و شرط و سربسته تحویل مردم میشود، در گونه ی دوم آن قید و شرطهایی مطرح میشود که همهاش جنبهی نظری دارد و روح عملی ندارد و در سومین راه آن، برنامههای زندگی مشخص است که دیگر حتی قید و بندی مطرح نیست؛ در شرایط اکثر کشورهای بیپایه و بی ثبات و بخصوص افغانستان بسیار به طور درست قابل صدق و توجه است. یعنی اگر چه نظام حاکم افغانستان سلطهی قابل ملاحظه بالای مردم افغانستان دارد. ولی به یقین این مردم همه طرفدار نظام حاکم نیستند. عدهای قطعا موافق سرسخت نظاماند و با این موافقت و مطابقت با نظام حل میشوند و همه در یک ردیف قرار میگیرند و در سود و زیان شریکاند؛ گروهی بیتردید مخالف سرسخت نظام حاکماند که به هیچ روی، نه روی منافع شخصی تکیه میکنند و نه با نظام سازش میکنند بل در پی تحقق عدالت، آزادی، انسانیت، ارزش هستند و... و عده ای هم روحیهی سازش مآبانه دارند که در فضای پر امواج و تلاطم و لرزان و بی ثبات روزگار، به منافع شخصی خود مینگرند. اگر منافع با جریان موافق سرسخت نظام باشد، موافق این جریان و سرنوشتاند و اگر منافع با مخالفان سرسخت نظام، جهت همان است.
نگارندهی مقاله میخواهد در اینجا نتیجه بگیرد که، چه کسانی و مردمی که با نظام همسو و همرویه هستند و با جان و دل با نظام موافقاند و برایشان نظام مهم بوده نه راه و روش و برنامه و خط مشی نظام. نظام، ستمگر، تباهگر، جبار، دست نشاندهی بیگانگان و خارجیان و دست پروردهی استکبار است و... مهم نیست و چه مردمی و اشخاصی که از دل و جان با نظام و آنهم نظام ستمگر و ویرانگر و تبعیض پیشه سازگار نیستند ولی به خاطر گذران روزگار تن به هر ذلتی و سازشی میدهند و هیچگاه به آزادی، انسانیت و عدالت نگاه نمیکنند و به نجات محکومان تاریخ نمیاندیشند و دست مستضعفین جهان را نمیگیرند و جهت رهایی دربندان دربند کاری نمیکنند؛ جایگاهشان "زباله دان تاریخ" است.
این روند در طول تاریخ بشر وجود داشته و اکنون که قرن بیست و یک است و فضا برای آگاهی و دانایی و گفتمان بیشتر فراهم شده و شرایط برای همزیستی و همپذیری بیشتر آماده شده همچنان وجود دارد و هر دم ورقهای افزوده شده به تاریخ گواهی میدهد که همپذیری، آزادی، عدالت، گفتمان و حیات منطقی و عقلانی وجود ندارد. وقتی ما به تاریخ برگردیم و سرنوشت ملتها را در بستر تاریخ مورد موشکافی قرار بدهیم، میبینیم که همین سه گونه سرنوشت همواره بالای مردم حاکم بوده که نمونهی بارز آن دورهی خلافت بیست سالهی معاویه است. معاویه نه تنها گروه های موافق خلافت اش را موافقتر ساخت و برای طرفداران خود سرنوشت تک تازانه را تحکیم بخشید بلکه روحانیون مخالف و روشنفکران مخالف و نخبگان مردم را یا زیر سلطهی خود در آورد و رام ساخت و یا هم به رگبار بست.
یعنی سه گونه سرنوشت پیش روی مردم زمانش بود و سه گروه مردم نیز وجود داشت که گروه موافق نظام خلیفه و گروه مخالف بی صدا و بی روح هر دو گرفتار یک سرنوشت بودند و کسانی که مخالف نظام جبارانه بودند و برای آزادی و عدالت کار می کردند و دربارهی سرنوشت مستضعفین می اندیشیدند یا در زندان به سر میبردند و یا هم در قبرستان. این جریان همین طور در مسیر تاریخ و در کشورها و میان حاکمان و زمامداران از یک طرف و مردم و تودههای محکوم از سوی دیگر راه پیموده تا که به امروز رسیده است. افراد و اشخاص زیادی گرفتار سرنوشت سوم که موافق آزادی، عدالت و انسانیت و مخالف هر گونه حاکمیت شوم و تبهکارانه بودند، در مسیر تاریخ ظهور کردند و این افراد هیچ گاه سرنوشت زباله دان هیچ مرکزی را نپذیرفتند. اشخاصی بزرگی چون گاندی، سیدجمال الدین افغانی، محمد عبده، اقبال لاهوری، امام خمینی، موسی صدر و... از جمله کسانی بودند که زندگی و تاریخ را برای منافع شخصی رقم نزدند و ستمگران و ویرانگران را به خاطر آرامش و آسایش خودشان از صفحهی تاریخ دور نینداختند بل برای رهایی مستضعفین جهان به میدان پا گذاشتند.
اما کسانی که همواره تلاش داشتند تا به آسایش برسند و هرگز وضع زندگی پیرامون خودشان را ندیدند و آنچه کردند برای خودشان انجام دادند و یا کسانی که میدیدند که در اطرافشان اوضاع برخاسته از وضعیت نگران کنندهی محکومان و تودههای تحت ستم وجود دارد و میدیدند که ظالم، تباهگر، ویرانگر، بیچارگی، قتل عام، تجاوز و تهاجم هست ولی به جهت حفظ آرامش خودشان و منافع شخصی خودشان تن به هر ذلتی و سرنوشت ننگین باری میدادند تا زنده بمانند، ناگزیر در قبضه و گرداب "زباله دان کاخ ستم" فرو میغلتیدند.
البته قابل یادآوری است که "زباله دان کاخ ستم" جزوی از عنوان "زباله دان تاریخ" است. ولی به خاطر روشنبینی و آگاهیدهی که برای هر کسی فهم و درکش میسر شود، انتخاب شده است. ممکن اگر کسی در جای دیگری زندگی کند و از وضع پیرامون خودش اعتراض داشته باشد، "زباله دان قیصر" و یا "زباله دان کسری" هم عنوان کند. اما من که در #افغانستان هستم و میبینم که قتل عام، پرپر شدن جوانان، قطعه قطعه شدن اطفال و زنان، تجاوز به شأن و کرامت انسانی، فقر و فرورفتگی، معامله و خیانت، بردگی و سرسپردگی، تک تازی، بازی با آزادی و اراده وجود دارد و... طبق فضای افغانستان تعبیر و تفسیر کردم تا روزنهای برای آگاهی بخشی باشد.