تاریخ انتشار :سه شنبه ۱۵ قوس ۱۳۹۰ ساعت ۱۶:۱۱
کد مطلب : 33526

عبرت های عاشورا(قسمت پایانی)

"سخنان مهم و تاثیرگذار حضرت امام خامنه ای پیرامون حادثه عاشورا"
عبرت های عاشورا(قسمت پایانی)
كسانى هم كه حوزه‌ى حاكميتشان از شخص خودشان وسيعتر است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب ديگران باشند.
و اما يك ماجرا هم از عامّه‌ى مردم: حاكم بصره به خليفه در مدينه نامه نوشت مالياتى كه از شهرهاى مفتوح مى‌گيريم، بين مردم خودمان تقسيم مى‌كنيم؛ اما در بصره كم است، مردم زياد شده‌اند؛ اجازه مى‌دهيد كه دو شهر اضافه كنيم؟ مردم كوفه كه شنيدند حاكم بصره براى مردم خودش خراج دو شهر را از خليفه گرفته است، سراغ حاكمشان آمدند. حاكمشان كه بود؟ «عمّار بن ياسر»؛ مرد ارزشى، آن‌كه مثل كوه، استوار ايستاده بود. البته از اين قبيل هم بودند - كسانى كه تكان نخورند - اما زياد نبودند. پيش عمّار ياسر آمدند و گفتند تو هم براى ما اين‌طور بخواه و دو شهر هم تو براى ما بگير. عمّار گفت: من اين كار را نمى‌كنم. بنا كردند به عمّار حمله كردن و بدگويى كردن. نامه نوشتند، بالاخره خليفه او را عزل كرد!

شبيه اين ماجرا براى ابى‌ذر و ديگران هم اتّفاق افتاد. شايد خود «عبداللَّه‌بن‌مسعود» يكى از همين افراد بود. وقتى كه رعايت اين سررشته‌ها نشود، جامعه از لحاظ ارزشها پوك مى‌شود. عبرت، اين‌جاست.

عزيزان من! انسان اين تحوّلات اجتماعى را دير مى‌فهمد؛ بايد مراقب بود. تقوا يعنى اين. تقوا يعنى آن كسانى كه حوزه‌ى حاكميتشان شخص خودشان است، مواظب خودشان باشند. آن كسانى هم كه حوزه‌ى حاكميتشان از شخص خودشان وسيعتر است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب ديگران باشند. آن كسانى كه در رأسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب كلّ جامعه باشند كه به سمت دنياطلبى، به سمت دل بستن به زخارف دنيا و به سمت خودخواهى نروند. اين معنايش آباد نكردن جامعه نيست؛ جامعه را آباد كنند و ثروتهاى فراوان به وجود آورند؛ اما براى شخص خودشان نخواهند؛ اين بد است. هر كس بتواند جامعه‌ى اسلامى را ثروتمند كند و كارهاى بزرگى انجام دهد، ثواب بزرگى كرده است. اين كسانى كه بحمداللَّه توانستند در اين چند سال كشور را بسازند، پرچم سازندگى را در اين كشور بلند كنند، كارهاى بزرگى را انجام دهند، اينها كارهاى خيلى خوبى كرده‌اند؛ اينها دنياطلبى نيست. دنياطلبى آن است كه كسى براى خود بخواهد؛ براى خود حركت كند؛ از بيت‌المال يا غير بيت‌المال، به فكر جمع كردن براى خود بيفتد؛ اين بد است. بايد مراقب باشيم. همه بايد مراقب باشند كه اين‌طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همين‌طور بتدريج از ارزشها تهيدست مى‌شود و به نقطه‌اى مى‌رسد كه فقط يك پوسته‌ى ظاهرى باقى مى‌ماند. ناگهان يك امتحان بزرگ پيش مى‌آيد - امتحان قيام ابى‌عبداللَّه - آن وقت اين جامعه در اين امتحان مردود مى‌شود!

گفتند به تو حكومت رى را مى‌خواهيم بدهيم. رىِ آن وقت، يك شهر بسيار بزرگ پُرفايده بود. حاكميت هم مثل استاندارى امروز نبود. امروز استانداران ما يك مأمور ادارى هستند؛ حقوقى مى‌گيرند و همه‌اش زحمت مى‌كشند. آن زمان اين‌گونه نبود. كسى كه مى‌آمد حاكم شهرى مى‌شد، يعنى تمام منابع درآمد آن شهر در اختيارش بود؛ يك مقدار هم بايد براى مركز بفرستد، بقيه‌اش هم در اختيار خودش بود؛ هر كار مى‌خواست، مى‌توانست بكند؛ لذا خيلى برايشان اهميت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسين‌بن‌على نروى، از حاكميت رى خبرى نيست. اين‌جا يك آدم ارزشى، يك لحظه فكر نمى‌كند؛ مى‌گويد مرده‌شوى رى را ببرند؛ رى چيست؟ همه‌ى دنيا را هم به من بدهيد، من به حسين‌بن‌على اخم هم نمى‌كنم؛ من به عزيز زهرا، چهره هم درهم نمى‌كشم؛ من بروم حسين‌بن‌على و فرزندانش را بكشم كه مى‌خواهيد به من رى بدهيد؟! آدمى كه ارزشى باشد، اين‌طور است؛ اما وقتى كه درون تهى است، وقتى كه جامعه، جامعه‌ى دور از ارزشهاست، وقتى كه آن خطوط اصلى در جامعه ضعيف شده است، دست و پا مى‌لغزد؛ حالا حدّاكثر يك شب هم فكر مى‌كند؛ خيلى حِدّت كردند، يك شب تا صبح مهلت گرفتند كه فكر كنند! اگر يك سال هم فكر كرده بود، باز هم اين تصميم را گرفته بود. اين، فكر كردنش ارزشى نداشت. يك شب فكر كرد، بالاخره گفت بله، من ملك رى را مى‌خواهم! البته خداى متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزيزان من! فاجعه‌ى كربلا پيش مى‌آيد.

در اين‌جا يك كلمه راجع به تحليل حادثه‌ى عاشورا بگويم و فقط اشاره‌اى بكنم. كسى مثل حسين‌بن‌على عليه‌السّلام كه خودش تجسّم ارزشهاست، قيام مى‌كند، براى اين‌كه جلوِ اين انحطاط را بگيرد؛ چون اين انحطاط مى‌رفت تا به آن‌جا برسد كه هيچ چيز باقى نماند؛ كه اگر يك وقت مردمى هم خواستند خوب زندگى كنند و مسلمان زندگى كنند، چيزى در دستشان نباشد. امام حسين مى‌ايستد، قيام مى‌كند، حركت مى‌كند و يك‌تنه در مقابل اين سرعت سراشيب سقوط قرار مى‌گيرد. البته در اين زمينه، جان خودش را، جان عزيزانش را، جان على اصغرش را، جان على اكبرش را و جان عباسش را فدا مى‌كند؛ اما نتيجه مى‌گيرد.

«و انا من حسين»؛ يعنى دين پيامبر، زنده شده‌ى حسين‌بن‌على است. آن روى قضيه، اين بود؛ اين روى سكه، حادثه‌ى عظيم و حماسه‌ى پُرشور و ماجراى عاشقانه‌ى عاشوراست كه واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه، نمى‌شود قضاياى كربلا را فهميد. بايد با چشم عاشقانه نگاه كرد تا فهميد حسين‌بن‌على در اين تقريباً يك شب و نصف روز، يا حدود يك شبانه‌روز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا - چه كرده و چه عظمتى آفريده است! لذاست كه در دنيا باقى مانده و تا ابد هم خواهد ماند. خيلى تلاش كردند كه حادثه‌ى عاشورا را به فراموشى بسپارند؛ اما نتوانستند.

من امروز مى‌خواهم از روزى مقتلِ «ابن‌طاووس» - كه كتاب «لهوف» است - يك چند جمله ذكر مصيبت كنم و چند صحنه از اين صحنه‌هاى عظيم را براى شما عزيزان بخوانم. البته اين مقتل، مقتل بسيار معتبرى است. اين سيدبن‌طاووس - كه على‌بن‌طاووس باشد - فقيه است، عارف است، بزرگ است، صدوق است، موثّق است، مورد احترام همه است، استاد فقهاى بسيار بزرگى است؛ خودش اديب و شاعر و شخصيت خيلى برجسته‌اى است. ايشان اوّلين مقتل بسيار معتبر و موجز را نوشت. البته قبل از ايشان مقاتل زيادى است. استادشان - ابن نَما - مقتل دارد، «شيخ طوسى» مقتل دارد، ديگران هم دارند. مقتلهاى زيادى قبل از ايشان نوشته شد؛ اما وقتى «لهوف» آمد، تقريباً همه‌ى آن مقاتل، تحت‌الشّعاع قرار گرفت. اين مقتلِ بسيار خوبى است؛ چون عبارات، خيلى خوب و دقيق و خلاصه انتخاب شده است. من حالا چند جمله از اينها را مى‌خوانم.

يكى از اين قضايا، قضيه‌ى به ميدان رفتن «قاسم‌بن‌الحسن» است كه صحنه‌ى بسيار عجيبى است. قاسم‌بن‌الحسن عليه‌الصّلاةوالسّلام يكى از جوانان كم سالِ دستگاهِ امام حسين است. نوجوانى است كه «لم يبلغ الحلم»؛ هنوز به حدّ بلوغ و تكليف نرسيده بوده است. در شب عاشورا، وقتى كه امام حسين عليه‌السّلام فرمود كه اين حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه كشته خواهند شد و گفت شما برويد و اصحاب قبول نكردند كه بروند، اين نوجوان سيزده، چهارده ساله عرض كرد: عمو جان! آيا من هم در ميدان به شهادت خواهم رسيد؟ امام حسين خواست كه اين نوجوان را آزمايش كند - به تعبير ما - فرمود: عزيزم! كشته شدن در ذائقه‌ى تو چگونه است؟ گفت «احلى من العسل»؛ از عسل شيرينتر است. ببينيد؛ اين، آن جهتگيرىِ ارزشى در خاندان پيامبر است. تربيت‌شده‌هاى اهل بيت اين‌گونه‌اند. اين نوجوان از كودكى در آغوش امام حسين بزرگ شده است؛ يعنى تقريباً سه، چهار ساله بوده كه پدرش از دنيا رفته و امام حسين تقريباً اين نوجوان را بزرگ كرده است؛ مربّى به تربيتِ امام حسين است. حالا روز عاشورا كه شد، اين نوجوان پيش عمو آمد. در اين مقتل اين‌گونه ذكر مى‌كند: «قال الرّاوى: و خرج غلام». آن‌جا راويانى بودند كه ماجراها را مى‌نوشتند و ثبت مى‌كردند. چند نفرند كه قضايا از قول آنها نقل مى‌شود. از قول يكى از آنها نقل مى‌كند و مى‌گويد: همين‌طور كه نگاه مى‌كرديم، ناگهان ديديم از طرف خيمه‌هاى ابى‌عبداللَّه، پسر نوجوانى بيرون آمد: «كانّ وجهه شقّة قمر»؛ چهره‌اش مثل پاره‌ى ماه مى‌درخشيد. «فجعل يقاتل»؛ آمد و مشغول جنگيدن شد. پایان
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) – تهران – سرویس آیین واندیشه
https://avapress.com/vdciqwap.t1apr2bcct.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما