تاریخ انتشار :پنجشنبه ۱۹ اسد ۱۳۹۶ ساعت ۱۸:۵۲
کد مطلب : 148013

سکینه حسینی؛ از عدم رضایت دخترش نسبت به وکیل بودن تا دست بلند کردن مردم به رویش

تنها آرزوی من روشن کردن امید در دل مادران و دختران امروز است
سکینه حسینی؛ از عدم رضایت دخترش نسبت به وکیل بودن تا دست بلند کردن مردم به رویش

تنها آرزوی من در زندگی‌، روشن کردن امید در دل مادران و دختران امروز است به همین دلیل تمام سعی خود را می‌کنم تا به هدفم برسم اما دخترم از شغلی که دارم ناراض است و از سویی، بارها به دلیل مشکلاتی که داشتم نتوانستم به مردم پاسخ بگویم به همین دلیل با برخورد خشونت‌بار آنان روبرو شده‌ام.

"سکینه حسینی"، متولد سال ۱۳۵۸ و زادگاهم افغانستان است. زمان تولد من دوران جنگ بود و بنابر مشکلات آن زمان خانواده‌ام به ایران مهاجر شدند و دوران کودکی خود را در همانجا سپری کردم. دوره ابتدائی و متوسطه مکتب را نیز درهمانجا خواندم.

بعد از گذشت چند سال برای یک تن از اعضای فامیل‌ام مشکلی پیش آمد و تصمیم گرفتیم که ایران را به قصد افغانستان ترک کنیم. یک هفته بعد از آمدن ما حکومت مجاهدین سقوط کرد و طالبان حکومت را به دست گرفته بودند. مکاتب بسته بود و کسی حق درس خواندن نداشت.

از سویی هم سیاست برخی افراد نمی‌گذاشت که افراد غیر بومی در هرات باشند، به همین دلیل ما هم باید هرات را ترک می‌کردیم اما برادر کوچک‌ام مریض بود و در شفاخانه بستر شد و این بهانه‌ای بود که ما در هرات ماندگار شدیم.

در آن زمان در میان خانه‌ها دعای توسل بصورت دوره‌ای برگذار می‌شد، اشتراک من در این دوره‌ها باعث شد که با شهید نجفی آشنا شوم. او مرا تشویق به فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی می‌کرد و مرا به یک مجتمع فرهنگی معرفی کرد. از همان لحظه فعالیت‌های اجتماعی خود را شروع کردم.

خانم‌ها و اطفال را درس می‌دادم، از کارم راضی بودم و دوست داشتم فعالیت‌های خود را گسترش دهم، رفته رفته در یکی از مدارس علمیه هرات آغاز به فعالیت کردم.

بالاخره دولت طالبان سقوط کرد و محیط برای رشد فعالیت‌ها بازتر شد. بلافاصله یک لوی جرگه اضطراری برگزار شد و من هم در این لوی جرگه شرکت کردم. در آن زمان، جوان ۱۸ ساله بیش نبودم که به عنوان دومین بانوی منتخب مردم برگزیده شدم.

انتخاب شدنم به عنوان نماینده در لوی‌جرگه سبب شد تا به مناطق مختلف کشور سفر کرده و مشکلات مردم را از نزدیک ببینم. از همان لحظه تصمیم گرفتم تا جایگاهی در سیاست داشته و تا حد توانم به مردم خدمت کنم.

این موضوع باعث شد تا وارد سیاست شوم و در تصمیم‌گیری‌های دولت سهم داشته باشم.

سفر به امریکا باعث شد تا مصمم‌تر شوم
فعالیت‌های زیادی در موسسات داشتم تا اینکه به عنوان سومین "زن" در سطح افغانستان معرفی شدم و برای دوره آموزشی یک ماهه راهی آمریکا شدم تا فرهنگ زنان مسلمان افغانستانی را به جهان معرفی کنم.

زمانی‌که موضوع سفرم به امریکا مطرح شد، من و خانواده‌ام زخم زبان‌های زیادی از مردم شنیدیم که یک دختر جوان مسلمان به تنهایی چرا به یک کشور کُفر سفر می‌کند. این برای مسلمانان یک ننگ است.

این گفته‌ها سبب شد تا برای رفتن به امریکا متزلزل شوم. به همین دلیل از دفتر مرجع تقلیدم استفتاء کردم و جریان سفرم را توضیح دادم. زمانی که اجازه سفر برایم داده شد، به امریکا رفتم زیرا لازم بود تا فرهنگ زنان افغانستانی به کشورهای خارجی به گونه‌ی درست معرفی شود.

پس از این سفر، به وطنم برگشتم و کارهای گذشته خود را ادامه دادم تا این‌که زمان انتخابات شورای ولایتی رسید و من هم خود را نامزد این انتخابات کردم.

ناکامی در انتخابات اول
خود را کاندیدا کردم و چون تجربه‌ای از سیاست و عضویت حزبی را نداشتم، به صورت مستقل وارد این کارزار شدم و تا آخرین دقایق با ۴۰۱۵ رای جزء برنده‌ها بودم اما بعد نتیجه معلوم نشد و ناکام شدم.

پس از آن، امید خود را از دست ندادم و به فعالیت‌های گذشته‌ام ادامه دادم و تصمیم گرفتم که ادامه تحصیل بدهم. در حاضر مدرک کارشناسی از رشته حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه اشراق دارم.

ازدواج
هر انسانی در زندگی‌اش نیاز به یک همسفر دارد تا در تمام عمر کنارش باشد و من هم بعد از سپری کردن مشکلات و انجام کارهای زیادی در اجتماع، تصمیم گرفتم ازدواج کنم.

شوهرم اینجینیر "برق" و یک فرد روشنفکر بود که مرا از قبل می‌شناخت زیرا من در جامعه به یکی از افراد شناخته شده تبدیل شده بودم. او در ابتدای آشنایی به من گفت که مرا در تمام عرصه‌های زندگی‌ام حمایت می‌کند به شرط این‌که "ارزش‌های اسلامی" را حفظ کنم.

خانواده همسرم مخالف حضور من در عرصه سیاست بودند و بارها نیز گفته بودند که برای طایفه ما شرم است که عکس زن در کوچه و بازار زده شود. آن‌ها بارها از شوهرم خواسته بودند که از من جدا شود اما او همواره در جواب‌شان می‌گفت که "زن خوب، قوم را جمع و زن بد درزی میان قوم ایجاد می‌کند".

او(همسرم) همیشه در جواب خانواده‌اش می‌گفت که عکس همسرم بخاطر بدنامی زده نشده که من مانع کارش شوم. من او را همین‌گونه قبول کردم و حمایتش می‌کنم.

ثمره ازدواج ما، یک فرزند دختر بود. خیلی‌ها این نعمت را ندیده می‌گرفتند و می‌گفتند که چرا دختر به دنیا آوردم.

متاسفانه در روز تولد دخترم، همسرم در یک حمله تروریستی به شهادت رسید و پس از آن مجبور بودم که برای دخترم بر علاوه مادر، پدر هم باشم.

در بیشتر مراسم‌هایی که سخنرانی داشتم، دخترم در حال شیر خوردن بود و من مشغول ارائه گفته‌هایم.

خاطرات تلخ و شیرین
خاطره‌ی تلخی از دومین حضورم در انتخابات شورای ولایتی هرات در زندگی‌ام رقم خورد و آن این بود که یکی از اعضای خانواده‌ام با وارد شدن من به سیاست سخت مخالف بود. روزی از روزها که به دلیل کارهای خود دیرهنگام به خانه برگشتم، مرام به خانه راه نداد و با لحن تند می‌گفت که "برای ما جای شرم است که عکس‌های تو در کوچه و خیابان پخش شده است". در همین زمان مادرم آمد و با حمایت از من گفت "هیچ کسی حق ندارد که دخترم را از خانه بیرون کند و سد راه آرزوهایش شود". این حمایت‌های مادرم بود که مرا روز به روز قوی‌تر می‌کرد.

اولین فرد غیربومی بود که به عنوان نماینده در شورای ولایتی هرات از سوی مردم انتخاب شده بودم و این امر باعث می‌شد که طعنه‌های زیادی بشنوم. اصالتا هراتی نبودن من برای عده‌ای از مردم دردناک بود. آن‌ها آدم‌های جاهلی هستند که در هر جامعه وجود دارند اما درکنار این همه مخالفین، دوستان زیادی بودند که همواره کنارم بودند و حمایتم کردند، بدون این‌که قومیت، مذهب و غیر بومی بودن را در نظر بگیرند.

خاطره خوش دوران کارم را یک پیرزن رقم زد. زمانی که برای بار دوم کاندیدا شدم، پیرزنی خمیده در خانه‌ی که مربوط ستاد انتخاباتی‌ام بود آمد و گفت: "خانم حسینی من آمدم که حمایتت کنم ولی پول ندارم". ساروقی در دست داشت که از آن صدا می‌آمد. ساروق را باز کرد، چند دانه ظرف قدیمی بیرون کرد و دستم داد. به من گفت که هر وقت مهمان داشتی از این ظرف‌ها برای غذا دادن مهمانان‌ استفاده کن. از این موضوع بیشتر قوت گرفتم و فهمیدم که در دل مردم خود جا پیدا کردم.

وارد شدن در سیاست
روز رای دهی فرا رسید و بعد از شمارش آرا خوشبختانه موفق شدم. تصمیم گرفتم که مرز هیأت اداری قدرت را در عضو شورای ولایتی هرات بشکنم تا یک زن در آن راه پیدا کند. من اولین زنی بودم که در هیأت اداری شورای ولایتی به عنوان منشی انتخاب شدم. امسال هم مجدا به عنوان منشی ایفای وظیفه می‌کنم و در کنار آن عضو کمیته فرهنگی این شوار نیز هستم.

خیلی وقت‌ها همکارانم نتیجه زحمات مرا بنام خود در جامعه انعکاس دادند و گاهی هم نه خود کاری کرده‌اند و نه گذاشتند که ما آن کار را انجام دهیم. به نحوی خواسته‌اند که فرصت‌ها را از ما بگیرند.

بعد از اتمام اولین دوره عضویتم در شورا، قصد اشتراک در دوره بعدی را نداشتم زیرا کار کردن یک خانم در سیاست با شرایط نابسامان افغانستان بسیار مشکل است به همین دلیل تصمیم گرفتم از سیاست کناره‌گیری کنم.

زمانی‌که انتخابات فرا رسید، از هرات بیرون شدم تا کاندیدا نشوم اما برخی از افراد، خانواده‌ام را تحت فشار قرار دادند که حتما باید برگردم و خود را کاندیدا کنم و همین کار را هم کردم و تصمیم گرفتم که استوارتر از قبل راه خود را ادامه دهم.

پانزده روز به انتخابات مانده بود که خود را کاندیدا کردم و پروسه کمپاین را با یک "ستاد" شروع کردم.

کار کردن یک خانم در جامعه سنتی افغانستان واقعا کاریست سخت و دشوار ولی به یاری خداوند توانستم که این کار را انجام دهم و در کارهای خود موفق باشم.

همواره از مقامات بالا گپ‌هایی بگوشم می‌رسید که ما تلاش داشتیم کسی دیگری بانوی اول شورا شود اما شانس با "سکینه حسینی" یاری کرد که او بانوی اول شورا شد و هزاران گپ‌های دیگر که همه را پشت گوش کرده و به راه خود ادامه دادم.

چالش‌ها و مشکلات
افرادی بودند که تهدید تلفنی می‌کردند که باید از سیاست کنار بروم در غیر آن خود یا دخترم را اختطاف می‌کنند اما من در جواب آنان می‌گفتم که اگر مرد هستید، بیایید با طرح و برنامه مرا از صفحه سیاست کنار بزنید نه با تهدیدات تلفنی.

تهدیدات ادامه داشت اما من از کنار تمام آنان بی‌تفاوت می‌گذشتم تا اینکه در سال گذشته در خانه من نارنجک انداخته شد و تا امروز عاملین این رویداد پیگیری نشده است.

زمان انتخابات فرا رسید، خیلی‌ها گفتند که حمایتت می‌کنیم و خود را کاندید کن. زمانی که خود را کاندید کردم همان افراد پشتم را خالی کردند و هر کدام بهانه‌های بنی‌اسرائیلی آوردند که ما پول نداریم تو را حمایت کنیم، تو عضویت حزب سیاسی نداری تا برنده شوی.

من در بیشتر جلسات حضور داشتم ولی در میان زنان بودم اما از جلسات زنانه کسی راپور و گزارش تهیه نمی‌کرد که در این میان چه کسی اشتراک کرده است. زمانی‌که در جلسات مردانه حضور پیدا می‌کردم، تبلیغات علیه من شروع می‌شد که سکینه حسینی در جلسه حضور ندارد و این یکی از چالش‌های من در کارم بوده و است.

خانواده مشوقم بودند، بخصوص مادر و خواهرم. زمانی‌که در بین مردم آشنایی پیدا کردم، در میان مردم نیز عده‌ی کثیری طرفدارم بودند و همواره مرا تشویق و یاری می‌کردند.

حمایت‌های مادرم و آرای مردمم بود که مرا به این جایگاه رسانده و من تمام عمر مدیون‌شان هستم.

از مردم می‌خواهم تا ما را نیز درک کنند/ما هم انسانیم و مشکلات داریم
در حال حاضر من، دخترم و برادرم در یک خانه زندگی می‌کنیم. دخترم با کار من در بست وکالت سخت مخالف است و همیشه خواهش می‌کند تا استعفا دهم. من در قبال قولی که به مردمم داده‌ام مسوولم و نمی‌توانم بخاطر خواهش احساسی دخترم از وعده‌هایم به مردم سر باز زنم.

همیشه سعی کردم با تمام مشکلات و مشغله‌های کاری، مادر بودنم را فراموش نکنم. بارها با دخترم حرف زدم و او را توجیه کردم. گاهی رضایت نشان می‌دهد اما موقتی است.

دخترم همیشه از من می‌خواهد که درخانه گوشی خود را خاموش کنم. با گفتگوهای زیادی دخترم را می‌فهمانم که من نمی‌توانم به وعده‌هایی که به مردم دادم، پشت کنم. باید همیشه جواب‌گوی سوالات مردم باشم.

می‌خواهم خاطره‌ای را برای شما و خوانندگان نقل کنم که باعث شد دخترم از شغلم متنفر شود.

سال گذشته به مدت دو هفته از طرف عصر برای اطفال صنفی را برگزار کرده بودم و هدفم آشنایی اطفال با چهارده معصوم بود. از سوی دفتر آمدم و به طرف صنف رفتم. داخل صنف حالم بد شد و ضعف کردم. شبِ همان روز از خود بی‌خبر بودم، کسی در خانه را زد و با من کار داشت.

برادرم به او گفت که خانم حسینی در وضعیت بدی قرار دارد و شما او را دیده نمی‌توانید. بسیار ناراحت و خشمگین شده بود و ناسزا می‌گفت. دخترم از پنجره اتاق پایین را نگاه می‌کرد و تمام حرف‌های آن شخص را می‌شنید، در حالی که من به هوش نبودم.
ناسزا شنیدن حق من نبود.

فردای آن روز به حال که آمدم، قضیه شب را برایم تعریف کردند. همان روز خبر رسید که باید به مراسم فاتحه برویم. در مراسم فاتحه فهمیدم که شخصی که شب گذشته به در خانه‌ام آمده بود صاحب عزای همان مراسم بود. زمانی که مرا دید، بلافاصله دست به رویم بلند کرد اما مردم مانع شدند.

به همین دلایل گاهی مجبور شدم که حریم شخصی خود را بشکنم تا به وعده‌هایم عمل کنم.

آرزوهایی هم دارم
تنها آرزوی من روشن کردن امید در دل مادران و دختران امروز است. برایم فرق نمی‌کند که در آینده در سیاست باشم یا مشغول فعالیت‌های اجتماعی. هرجایی که وجود من مثمر باشد، من در همانجا در خدمت مردم خود خواهم بود.

https://avapress.com/vdcezv8zxjh8e7i.b9bj.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خانم حسینی یک خدمت گذاربسیارموفق بودواست
وانشالله همیشه موفق بودن وهستن
واقعا افتخار میکنم به همچین بانویی
من خیلی دوست داشتم یک وقتی به ملتم کمک کنم اما مهاجر شدیم نشد
خانوم حسینی حتما یه بار به من مسج بانید میخواهم همرایتان کمی گپ بزنم
واقعا عالیست
انشاا...موفق وپیروز باشید