چکيده
اگر مسلمانان در زمان پيامبر گرامي اسلام (ص) از وحدت خاصي برخوردار بودند و عظمت مقام رسالت و مرجعيت مسلم او براي پيروانش مانع از بروز دوگانگي بود ولي پس از درگذشت آن حضرت شکاف ميان امت اسلامي پديدار گشت و آن وحدت و ايثار جاي خود را به جدال و نزاع کلامي بر سر عقايد داد پيامبر گرامي اسلام با انعقاد پيمان اخوت ميان مسلمانان اين پيمان را جايگزين پيوندهاي قبيله اي نمود ليکن پس از رحلت آن حضرت نخستين اختلاف ميان مسلمانان در روند منازعات قومي قبيله اي ميان انصار و مهاجرين و در غياب بني هاشم با وجود واقعه غدير خم که در آن پيامبر اسلام (ص) علي (ع) را به عنوان جانشين و ولي مسلمين نصب کرده بود در جريان سقيه بني ساعده شکل گرفت. جريان شکل گيري خوارج در زمان اميرالمؤمنين علي (ع) نيز نشانگر عامل ديگري به نام جمود فکري در فهم شريعت بود و عقلگرائي افراطي و تفسير ايمان به زبان تفکر محض منجر به شکل گيري فرقه جديدي به نام معتزله شد که واکنش در برابر اين جريان فکري در فرقه اشاعره تجلي پيدا کرد سيد جمال الدين اسدآبادي انشقاق در رهبري مسلمان و فاصله گرفتن از اسلام اصيل و جدائي دين از سياست و تبديل خلافت به سلطنت را از ديگر عوامل فرقه گرايي و تفرقه ميان مسلمانان مي داند در اين ميان نقش حکومتها و سلطه ها را نمي توان ناديده انگاشت. در طول تاريخ حکام سلطه گر با ارائه تفسير خاصي از متون ديني در جهت رسيدن به مقصود خود بودند تلاش حکومت اموي در توجيه قدرت با حمايت از بحث قضا و قدر شاهدي بر اين مقوله است حال در برابر عوامل فوق وحدت دوباره امت اسلامي با تکيه بر اشتراکات مذهبي و پرهيز از طرح مسائل اختلافي، گفتگوي رهبران مذهبي و تعميق روابط کشورهاي اسلامي ممکن خواهد بود.
کليد واژه ها: فرقه گرائي، اسلام، فرق اسلامي، امت اسلامي
مقدمه
وحدت اسلامي در شرايط کنوني جهان ضرورت انکارناپذير و نخست دنياي اسلام است وحدت و پرهيز از تفرقه از دستورهاي اکيد قرآن کريم و پيشوايان ديني ماست و دستور اعتصام به ريسمان الهي در سوره آل عمران برادري مؤمنان در سوره حجرات و مشترک بودن اعتقادات ديني مسلمانان و يکي بودن کتاب آسماني و قبله گاه آنان همگي بيانگر وحدت حقيقي بين مسلمانان است. و دولت ها و ملت هاي اسلامي در سايه اتحاد و انسجام و در پرتو تعاليم قرآن کريم و دين مبين اسلام مي توانند سرنوشتي سعادتمندانه و قدرتمندانه داشته باشند. مع الاسف دشمنان اسلام و مسلمين براي ايجاد تفرقه در طول تاريخ از يک سو و ساده لوحي برخي از مسلمانان از سوي ديگر سبب شکاف بين پيروان مذاهب اسلامي شده است. دشمنان کينه توز اسلام در طول تاريخ، وحدت اسلامي را به عنوان مانع جدي هدف قرار داده و به گروه گروه کردن مسلمانان پرداختند. در اين نوشتار به بررسي عوامل و زمينه هاي پيدايش فرق اسلامي پرداخته شده و در اين راستا ابتدا به تعريف مفهوم فرقه و برشمردن نخستين اختلافات امت اسلامي توجه شده سپس به زمينه هاي پيدايش فرق اسلامي همچون تعصبات قبيله اي، جمود فکري و انشقاق در رهبري مسلمانان و ساير موارد پرداخته شده سپس به نتيجه گيري و ارائه راهکارهاي پيشنهادي جهت تقويت و وحدت امت اسلامي پرداخته ايم.
گفتار اول
تعريف فرقه و فرقه گرايي و احاديث مربوط به آن
واژه فرقه از مصدر فرق به معناي جدائي است در فرهنگ دهخدا فرقه به معناي گروه مردم و فرقه زدن به معناي راه گروهي را رفتن تعريف شده،1 در فرهنگ فارسي معين و فرهنگ فارسي عميد فرقه به مفهوم طايفه و دسته و گروه، به کار برده شده است.2 دکتر نفيسي در فرهنگ نفيسي در معناي فرقه علاوه بر مفهوم گروه و مردم مفهوم جدايي و مفارقت را هم به کار برده است.3 در قرآن کريم اشاراتي به واژه فرقه وجود دارد که از جمله واضح ترين آن آيه 159 سوره انعام است که مي فرمايد: «ان الذين فرقوا دينهم و کانو شيعاً لست منهم في شيء انما امرهم الي الله ثم ينبئهم بما کانوا يفعلون». در فرهنگ علوم سياسي در تعريف فرقه گرايي آن را در مورد بخشي از جامعه که از مذهب رسمي جدا شده يا به آييني گرويده باشند و توسط همگان به رسميت شناخته شده باشد به کار برده.4 در فرهنگ خاص علوم سياسي فرقه گرايي به معناي قطع رابطه با افراد بيرون از يک گروه و تعصب شديد نسبت به گروه خود و در نتيجه تبديل شدن به دسته اي جدا از مردم، به کار برده شده است.5 در مجموع مي توان گفت فرقه بر گروه يا حزبي دلالت دارد که نظريات و پيشواي مشترکي دارند و در اصطلاح فرقه به شاخه هاي فرعي که در اديان به وجود مي آيد اطلاق مي شود.
حديث هفتاد و سه فرقه
در کتب حديث از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده است که امت موسي پس از او به هفتاد و يک فرقه و امت عيسي پس از وي به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند، و پس از من امتم به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهند شد که تنها يک فرقه اهل نجات خواهد بود، چنان که از فرقه هاي هر يک از دو امت موسي و عيسي نيز تنها يک فرقه اهل نجات بود.6
1- سند حديث
عده اي از محققان اسلامي حديث مزبور را از نظر سند قابل اعتماد ندانسته و آن را نپذيرفته اند، که ابن حزم از آن جمله است. عده اي از آنان نيز آن را مسکوت گذاشته و نفياً و اثباتاً درباره آن سخني نگفته اند که ابوالحسن اشعري و فخرالدين رازي از اين دسته اند. و گروه سوم کساني اند که آن را پذيرفته و در صدد شمارش فرقه هاي هفتاد و سه گانه و تعيين فرقه ناجيه برآمده اند.7
با اين حال شايد بتوان کثرت نقل و استفاضه حديث در کتب شيعه و اهل سنت را دليل بر درستي حديث از نظر سند دانست.8 بدين جهت بايد به بررسي مفاد و مدلول آن پرداخت که با دو بحث بعدي روشن خواهد شد.
2- کدام فرقه ها و در چه وقت؟
نخستين سؤالي که در مورد مدلول حديث مزبور مطرح مي شود اين است که مقصود از فرق هفتاد و سه گانه کدام يک از فرقه هاي اسلامي است؟ اگر مقصود فرق اصلي و محوري است، تعداد آنها کمتر از هفتاد و سه فرقه است، و اگر مقصو انشعابات و شاخه هايي است که از هر يک از فرق محوري پديد آمده است، تعداد آنها بيش از هفتاد و سه فرقه است.
به اين سؤال ، پاسخ هاي گوناگوني داده شده است که دو نمونه را يادآور مي شويم: الف ـ مقصود از رقم هفتاد و سه تعداد حقيقي فرق اسلامي نيست، بلکه اين رقم کنايه از فزوني فرقه هايي است که پس از پيامر اکرم (ص) در جهان اسلام پديد آمده است. همان گونه که مقصود از رقم هفتاد در آيه 80 سوره توبه «ان تستغفر لهم سبعين مره فلن يغفر الله لهم» اين است که منافقين هرگز مورد مغفرت الهي قرار نخواهند گرفت، و معني حقيقي آن مقصود نيست.
ولي سياق روايت که نخست تعداد فرقه هاي يهود و نصاري را با رقم هاي 71 و 72 نام مي برد، آن گاه رقم 73 را درباره فرقه هاي امت اسلامي يادآور مي شود، با چنين توجيهي سازگار نيست.9
ب ـ آن چه مؤلفان ملل و نحل را در تطبيق اين حديث بر فرق اسلامي دچار اشکال کرده اين است که از آنان خواسته اند حديث را بر فرقه هايي که قبل از آنان، يعني حدود سه قرن اول اسلامي، پديد آمده است منطبق سازند، در حالي که حديث از پيدايش افتراق در امت اسلامي سخن مي گويد، و زمان آن را تعيين نکرده است بنابراين ممکن است رقم ياد شده در حديث در طول حيات امت اسلامي تحقق يابد، بدين صورت که در هر قرن يا عصري فرقه اي ظاهر گردد. آن گاه در همان فرقه دسته بندي ها و انشعاباتي پديد آيد، و در نتيجه 73 فرقه اصلي و محوري پديدار گردد، و هر يک داراي شاخه هايي باشد، زيرا هر گاه حديث از نظر سند پذيرفته شود و از پيامبر اکرم (ص) صادر شده باشد، قطعاً واقع خواهد شد و فرضيه مزبور مي تواند توجيه معقولي براي آن به شمار آيد، هر چند تعيين مصداق و بازشناسي فرقه هاي اصلي از متفرعات و شاخه هاي آنها به صورت قطعي امکان پذير نباشد.10
3- فرقه ناجيه کدام است؟
در اکثر نقل هاي حديث هفتاد و سه فرقه، يک فرقه اهل نجات و بقيه اهل دوزخ شناخته شده است. اين مطلب سبب طرح بحث ديگري درباره مفاد حديث شده و آن اين که فرقه ناجيه کدام است؟ در پاره اي احاديث براي فرقه ناجيه دو نشانه زير بيان شده است:
الف: الجماعه: مقصود از کلمه جماعت، يا جميع مسلمانان است11 در مقابل يهود و نصاري و مذاهب غير اسلامي، و يا اکثريت مسلمانان است در مقابل اقليت. ولي هيچ يک از آن دو پذيرفتني نيست، زيرا لازمه فرض نخست اين است که همه مسلمانان اهل نجاتند، و اين مطلب با متن حديث تعارض دارد. و فرض دوم نيز صحيح نيست، زيرا اکثريت به خودي خود دليل بر حقانيت نخواهد بود، بلکه در طول تاريخ پيوسته جريان برعکس بوده است. يعني مخالفان پيامبران اکثريت را تشکيل مي داده اند. چنان که قرآن کريم در سوره يوسف آيه 103 نيز اکثريت افراد را گرفتار انحراف مي داند و خطاب به پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد:
«و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤمنين».
و باز همان سوره آيه 106 مي فرمايد:
«و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون».
و عبارت هاي «و لکن اکثر الناس لا يعلمون» در همان سوره آيه 21.
و «قليل من عبادي الشکور» در سوره سبأ آيه 13.
و نظاير آن نيز گوياي اين مدعاست.
گذشته از اين مقياس اکثريت، در عمل نيز با مشکل مواجه خواهد بود، زيرا در طول تاريخ مذاهب و فرق، اکثريت و اقليت داراي نوسان بوده است.
حديث سفينه و راه نجات
در احاديثي که از طريق شيعه و اهل سنت از پيامبر اکرم (ص) روايت شده، اهل بيت آن حضرت به عنوان کشتي نجات شناخته شده است، چنان که حاکم بر کتاب مستدرک از ابوذر روايت کرده که در حالي که دست در خانه کعبه آويخته بود مي گفت از پيامبر (ص) شنيدم که مي فرمود:
«ان مثل اهل بيتي فيکم، مثل سفينه نوح من قومه، من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق» (12)
موقعيت اهل بيت من درميان شما همانند موقعيت کشتي نوح در ميان قوم او است، که هر کس بر آن سوار شد نجات يافت، و هر کس از آن روي برتافت، غرق گرديد.
ابن حجر در معناي حديث چنين گفته است:
«وجه تشبيه اهل بيت پيامبر (ص) به کشتي نوع اين است که هر کس آنان را دوست بدارد و آنان را بزرگ بشمارد و از هدايت دانشمندان اهل بيت بهره مند گردد، از تاريکي مخالفت با حق نجات خواهد يافت، و هر کس از آنان روي برتابد، در درياي کفران نعمت الهي غرق و در ورطه طغيان هلاک مي شود».13
گفتار دوم
نخستين اختلاف ها
نخستين اختلاف: شيعه و اهل سنت
در عصر پيامبر اکرم (ص) به دليل دسترسي به وحي و حضور آن حضرت، اختلاف اعتقادي چنداني در ميان مردم نبود و اگر احياناً اختلافي پيش مي آمد، با مراجعه به آن حضرت برطرف مي شد. با رحلت ايشان و منقطع شدن وحي، اختلاف نظرها و به دنبال آن منازعات اعتقادي آشکار شد.
در حالي که علي بن ابي طالب (ع) به دستور پيامبر (ص) مشغول مراسم تدفين او بود، عده اي از مهاجرين و انصار در محلي به نام «سقيفه بني ساعده» جمع شدند و به نزاع درباره شخص خليفه و امير پرداختند. انصار پيشنهاد کردند که از آنها يک امير و از مهاجرين امير ديگر برگزيده شود. اما ابوبکر با نقل حديث «الائمه من قريش» امام را در قبيله قريش منحصر کرد و پس از آن عمر بي درنگ با ابوبکر بيعت کرد و ديگران نيز تبعيت کردند. اما گروه ديگري از مسلمين که در رأس آنها علي بن ابي طالب (ع) و اصحاب خاص پيامبر (ص) همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابن مسعود و سهل بن حنيف با استناد به آيات قرآن و احاديث پيامبر (ص)، بر آن بودند که امام و خليف پيامبر (ص) بانص از سوي خداوند تعيين شده است و رسول خدا (ص) نيز بارها او را معرفي کرده است. از همين جا بود که امت اسلامي به دو فرقه اهل سنت و شيعه تقسيم شدند. اهل سنت بر آن بودند که پيامبر (ص) براي خود جانشيني معين نکرده است و اصولاً تعيين امام و خليفه مسأله اي انتخابي است که بايد توسط مردم يا شوراي حل و عقد مشخص شود. در مقابل، شيعه معتقد بودند که امامت و پيشوايي مسلمانان در همه ابعاد ديني و دنيوي يک منصب الهي است که توسط خداوند تعيين مي گردد. اين منازعه که در اين سال يازدهم هجري پديد آمد، باعث پيدايش و ظهور دو فرقه مهم اهل سنت و شيعه گرديد که اکثر مذاهب اسلامي را مي توان زير مجموعه اين دو فرقه قرار داد.14
دومين اختلاف: خوارج، مرجئه و معتزله
در اثناي جنگ صفين که ميان امام علي (ع) و معاويه در سال هاي 36 و 37 ق. در گرفت، اختلافي در سپاه امام علي (ع) رخ داد که مبدأ پيدايش فرقه اي به نام خوارج گرديد. هر چند در آغاز به نظر مي رسيد که خوارج صرفاً فرقه اي سياسي ـ نظامي هستند، اما در ادامه به يک فرقه اعتقادي ـ مذهبي تبديل شدند.
مهمترين اعتقاد خوارج اين است که مرتکب کبيره کافر است. اين اعتقاد هر چند در گام نخست براي توجيه خروج بر امام مسلمين به صورت ساده و ابتدايي ابراز شد اما به تدريج ديگر خوارج با استدلال با آيات و احاديث رنگ کاملاً کلامي و مذهبي بدان دادند و همين کار باعث شد تا خوارج به عنوان يک فرقه مذهبي در آيند. فرقه معتزله نيز در واکنش به اختلاف خوارج و مرجئه پيرامون مسأله ايمان و کفر مرتکب کبيره، شکل گرفت؛ معتزليان در اين مسأله راهي ميانه را برگزيدند.15
گفتار سوم
زمينه ها و علل و عوامل پيدايش فرقه گرايي
ريشه يابي علل شکل گيري فرق اسلامي و بروز اختلافات ميان امت اسلامي از دو نظر قابل بررسي است الف) تاريخي ب) کلامي
هر چند تفکيک کامل اين دو بحث از يکديگر ممکن نيست ولي مي توان دو بحث جداگانه دانست. آن چه در اين نوشتار مورد توجه است بحث اول مي باشد.
در ريشه يابي تاريخي، بايد عصر پيامبر گرامي اسلام (ص) از ابتدا مورد بررسي قرار گيرد که آيا در عصر آن حضرت اختلاف و تفرقه اي در کار بوده است، يا خير؟ روشن است که وجود شريف پيامبر اکرم (ص) آينه تمام نماي اسلام است و اختلاف با او اختلاف با خدا و تبعيت از او تبعيت از خدا مي باشد.16 بنابراين، جريان اختلاف کننده با پيامبر اکرم (ص) جرياني فرعي و انشعابي خواهد بود و به تبع او، پيروان او نيز نمي توانند جريان عمده اسلامي به حساب آيند.
آيا تمامي صحابه پيامبر اکرم (ص)، آن گونه که خدا از آنها خواسته بود، تسليم محض فرامين رسول اکرم (ص) بودند؟ روشن است که تمام صحابه در يک رتبه از ايمان نبوده اند. در کنار اصحابي که در راه اسلام از هيچ چيز خود مضايقه نمي کردند، متأسفانه افرادي هم بودند که از سر ناداني و يا هوي و هوس با پيامبر اکرم (ص) به منازعه و مجادله بر مي خاستند. گر چه نويسندگان ملل و نحل غالباً صحابه را عادل شمرده و تمام اختلافات را به کفار و منافقان نسبت مي دهند،17 اما کساني نيز بودند که با پيامبر اکرم (ص) در مواضع متعدد از در مخالفت درآمدند و دستورات آن حضرت را ناديده گرفتند. اينان اگر چه در عصر پيامبر اکرم (ص) فرقه سازي نکردند ولي زمينه ساز تفرقه امت اسلامي پس از وفات آن حضرت شدند. بنابراين، مي توان اين بحث را تحت دو عنوان مورد بررسي قرار داد:
الف ـ زمينه هاي پيدايش فرق اسلامي
ب ـ علل و عوامل پيدايش فرق اسلامي.
الف ـ زمينه هاي پيدايش فرق اسلامي
1- مخالفت با صلح حديبيه
اجمال جريان صلح حديبيه، که در سال ششم هجرت واقع شد، اين است که پيامبر (ص) شبي در خواب ديدند که با اصحاب خود به مکه تشريف بردند و عمل عمره به جاي آوردند. صبح روز بعد، خواب را براي اصحاب خود بيان کردند و در تعبير آن فرمودند: «ان شاءالله، به مکه خواهيم رفت و عمل عمره به جاي خواهيم آورد.»18 در همان سال، رسول اکرم (ص) به دليل اشتياقي که به زيارت خانه خدا داشتند به سوي مکه معظمه حرکت کردند. هنگامي که به حديبيه ـ چاهي در نزديکي مکه ـ رسيدند کفار قريش با خبر شدند و با تجهيزات جنگي در مقابل ايشان درآمدند و از ورودشان به مکه ممانعت کردند. از آن جا که پيامبر (ص) براي زيارت حرکت کرده بودند و تصميم جنگ نداشتند، همچنين بنابر مصالحي که تشخيص مي دادند، صلح نامه اي نوشتند و از همان جا بازگشتند.
اما با اين که آن حضرت زمان ورود به مکه را تعيين نکرده بودند، بعضي از صحابه به ايشان اعتراض کردند. ابن هشام در کتاب السيره النبويه مي نويسد: «وقتي اوضاع آرام شد و تنها کتابت صلح نامه باقي ماند، عمر بي درنگ نزد ابوبکر رفت و به او گفت: آيا او رسول خدا نيست؟ گفت: هست. گفت: آيا ما مسلمان نيستيم؟ ابوبکر گفت: هستيم، گفت: پس چرا در راه دين خود تن به خفت و ذلت دهيم؟» او در واقع مي خواست ابوبکر را با خود همدست کند. سپس خدمت رسول اکرم (ص) رفت و همين مطالب را تکرار کرد. آن حضرت فرمودند: «من رسول و فرستاده خدا هستم و آن چه اظهار داشتم واقع خواهد شد.»19 در همان جا، جبرئيل بر ايشان نازل شد و فرمود: «همانا پروردگار متعال رؤياي رسولش را تصديق نمود. البته به مسجدالحرام داخل خواهيد شد. در حالي که سرها را تراشيده و تفصير کرده و در دل خوف نداشته باشيد، پس خداوند آن چه را که شما نمي دانيد دانست و به زودي، فتح و پيروزي نصيب شما خواهد شد.» (فتح.27)
2- ممانعت از خطابه پيامبر اکرم (ص) در حجه الوداع
پيامبر اکرم (ص) از ابتداي رسالت20 در طي دوراني پرفراز و نشيب پيوسته بر جانشيني حضرت علي (ع) تأکيد داشتند.21 اما در بعضي از اين موارد، با عناصري که روح انقياد و تسليم در آنها نبود مواجه مي شدند؛ از جمله: بسياري از راويان نقل کرده ا ند که پيامبر اکرم (ص) در ضمن خطابه اي در مني و بنا بر قولي در عرفات،22 مي خواستند جانشينان پس از خود را براي مردم معرفي کنند اما عده اي با ايجاد سر و صدا و داد و فرياد، مجلس را بر هم زدند و نگذاشتند که سخنان آن حضرت به گوش مردم برسد. احمد بن حنبل در المسند و ابي داوود در صحيح خود از جابربن سمره نقل مي کنند که گفت: پيامبر اکرم (ص) فرمودند: «لايزال هذا الدين عزيزا الي اثني عشر خليفه فکبر الناس و ضجوا ثم قال کلمه خفيه ...» در آن جا، عده اي از مردم تکبير گفتند و ضجه زدند و نگذاشتند که سخن پيامبر اکرم (ص) به گوش ديگران برسد23 راوي در ضمن روايت ديگري، مي گويد: نه تنها مردم داد و فرياد و ضجه کردند، بلکه با قيام و قعود خود مجلس را به کلي بر هم زدند.24
بنابر نقل صحيح مسلم و مسند احمد بن حنبل و برخي ديگر، راوي مي گويد: مردم آن قدر سر و صدا کردند که نزديک بود ما کر کنند.25 نکته قابل توجه اين که بعيد نيست، «الناس» که در اين روايات و روايت هاي ديگر آمده است و مانع از رسيدن سخن پيامبر اکرم (ص) به گوش مردم شدند همان کساني باشند که در غدير خم خداوند با معجزه، دهان آنها را بست و به پيغمبر خود (ص) فرمود: «تو رسالت خودت را انجام بده، اگر اين کار را نکني رسالت خود را به انجام نرسانده اي. و به خدا تو را از شر مردم (الناس) حفظ مي کند.» (مائده. 67)
اينان همان کساني بودند که وقتي پيامبر اکرم (ص) در روزهاي آخر عمر شريفشان دوات و قلم خواستند تا وصيتي مکتوب به يادگار بگذارند با آن حضرت مخالفت کردند. و نهايتاً پس از ارتحال پيامبر (ص) با وجود واقعه غدير خم بين امت بر سر جانشيني آن حضرت اختلاف ايجاد شد و سرانجام ماجراي سقيفه بني ساعده صورت گرفت.
3- تخلف از لشکر اسامه
روند مخالفت ها در برابر رسول اکرم (ص) در اواخر عمر شريف آن حضرت بيشتر و جدي تر شده بود. رسول اکرم (ص) در روزهاي آخر عمر شريف خود، به اسامه بن زيد فرمان دادند که «لشگر انبوهي جمع آوري کن و به سوي موته محل کشته شدن پدرت روان شو.»26 با اين دستور، سمت فرماندهي را به اسامه دادند و با اصرار، اسامه و لشکريانش را به بيرون رفتن از مدينه امر کردند. تمام افراد، حتي پيرمردان، همانند ابوبکر و عمر، از سوي پيامبر اکرم (ص) اکيداً مأمور شده بودند که از فرمان اسامه پيروي کنند.27 اما عده اي، به بهانه جوان بودن اسامه، به مخالفت با پيامبر اکرم (ص) برخاستند. هنگامي که اين اعتراض و مخالفت به گوش حضرت رسول اکرم (ص) رسيد بسيار ناراحت شدند و در حال بيماري، به سرعت از منزل بيرون آمدند و بالاي منبر رفتند و در حضور معترضان فرمودند: «اين چه اعتراضي است که درباره اسامه مي شنوم؟ شما همان کساني بوديد که به فرماندهي پدر او طعنه زديد. به خدا قسم، او براي امور لشکري سزاوار بود و فرزندش اسامه نيز براي اين کار شايسته است.»28 پس از آن، مکرر مي فرمودند: «جهزوا جيش اسامه»، سپاه اسامه را تجهيز کنيد. حتي در يک فرسخي مدينه، منادي رسول اکرم (ص) با صداي بلند اعلام کرد که مبادا احدي از لشگريان اسامه از فرمان او سرپيچي کند. با اين حال، عده اي از فرمان آن حضرت سرپيچي کردند و به مدينه باز گشتند. اين سير مخالفت و سرپيچي از دستورات پيامبر اکرم (ص) به صورت هاي گوناگون وجود داشت و به تدريج، با سياست بازي حادي نيز آميخته شد.
4- حادثه روز پنج شنبه
از قضاياي مهم تاريخ اسلام، که به اتفاق از سوي شيعه و سني نقل شده، حادثه معروف «روز پنج شنبه» است. پس از مراجعت رسول اکرم (ص) از حجه الوداع، در همان روزهايي که آن حضرت در بستر بيماري به سر مي بردند در روز پنج شنبه اي که عده فراواني گرد آن حضرت اجتماع کرده بودند، فرمودند: «اِئتوني بالکتف والدواه اکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده ابداً»؛ براي من لوح و قلم بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد. در اين وقت، عمر گفت: «مرض بر اين مرد غلبه کرده است و هذيان مي گويد، کتاب خدا براي ما کافي است». عده اي سخن او را تأييد کردند و عده اي هم گفتند: آن چه را مي فرمايد اطاعت کنيد. در نتيجه، مخالفت و سر و صدا بين اين دو گروه بالا گرفت و به زد و خورد نزديک شد. حضرت رسول (ص) با ديدن اين صحنه فرمودند: «برخيزيد و از اينجا برويد و در پيش من با يکديگر نزاع نکنيد».29
از سعد بن جبير نقل شده است که مي گفت: ابن عباس پيوسته گريه مي کرد. گاه به حدي گريه مي کرد که زمين زير پايش خيس مي شد و مکرر مي گفت: «يوم الخميس! يوم الخميس!» از او پرسيدم: «وما يوم الخميس؟» روز پنج شنبه چيست؟ گفت روز پنج شنبه اي که نزد حضرت رسول اکرم (ص) نزاع کردند در حالي که شايسته نبود در حضور آن حضرت چنان کنند.30
همچنين از ابن عباس نقل شده است که مي گفت: «مصيبت، آن هم تمام مصيبت، از آن جا شروع شد که بين پيامبر و نگارش نامه فاصله انداختند.»31
اين که حضرت رسول (ص) مي خواستند چه مطلب مهمي را در آن شرايط حساس از خود به صورت مکتوب باقي بگذارند از مخالفت عمر و دوستان او کاملاً پيداست که ولايت و خلافت حضرت علي (ع) بوده است؛ زيرا مخالفت از سوي اينان بود و همين ها بودند که احساس خطر مي کردند؛ وگرنه بيان قوانين کلي و احکام براي آنان صدمه اي نداشت تا جار و جنجال به راه بيندازند و پيامبر خدا (ص) را ناراحت سازند. عجيب اين که داستان لوح و قلم در لحظات آخر عمر ابوبکر نيز تکرار شد و با اين که ابوبکر در حالت بيهوشي بود و هنوز چيزي نگفته بود، عثمان از طرف او نوشت که خليفه بعدي عمر باشد.32 در اينجا، عمر نگفت که ابوبکر هذيان مي گويد؛ زيرا مطلوب او تحقق يافته بود.!
پيامبر اکرم (ص) بنابر روايات اماميه و بعضي از عامه، در بيست و هشتم صفر سال دهم هجري دار فاني را وداع گفت. با رفتن آن حضرت، مدينه يکپارچه غم و اندوه گشت و مسلمانان هيچ روزي غم انگيزتر از آن روز نديده بودند. بدين دليل، پس از آن حادثه، هر روز پربلا و مصيبت را به روز وفات پيامبر اکرم (ص) تشبيه مي کردند. در آن زمان که مردم ماتم زده، حيران و سرگشته بودند عمر با صداي بلند فرياد زد که: «واي بر شما، محمد نمرده، بلکه مانند عيسي بن مريم به ملاقات پروردگار رفته است .... هر کس بگويد او مرده است، دست و پاي او را قطع خواهم کرد.»33 اين که عمر چه مصلحتي در اين عمل مي ديد؛ آيا منظورش تخدير اعصاب عمومي بود تا ابوبکر، که به اطراف مدينه رفته بود،34 باز گردد و با هم بتوانند به اهداف از پيش طراحي شده خود برسند، جاي بحث دارد.
از مجموع مخالفت هاي بعضي از صحابه، بخصوص در اواخر عمر شريف پيامبر اکرم (ص) با ايشان و از تأکيد مکرر پيامبر اکرم (ص) بر خلافت حضرت علي (ع)، استفاده مي شود که در عصر آن حضرت، دو گروه با روحيات و علايق کاملاً متفاوت وجود داشته اند: گروهي که با تمام وجود، تسليم و تابع پيامبر اکرم (ص) بودند و در اين راه از هيچ کوششي دريغ نمي کردند. در رأس اين گروه حضرت علي (ع) بود. در مقابل، گروه ديگري نيز بودند که به راحتي و آشکارا، با آن حضرت نزاع و مخالفت مي کردند. اين مخالفت ها در اواخر عمر حضرت رسول اکرم (ص) بسيار حساب شده و با برنامه صورت مي گرفت که در نهايت، به حادثه سقيفه منجر شد و در آن جا، اين دو گروه کاملاً از يکديگر متمايز شدند. به علاوه، با اين که آيات متعددي از قرآن کريم در مورد منافقان و حتي سوره اي به همين نام در قرآن وجود دارد، اما پس از حادثه سقفيه و به خلافت رسيدن ابوبکر، هيچ مخالفتي با منافقان ديده نمي شود! با اين وجود، تا زماني که پيامبر اکرم (ص) در قيد حيات بودند امت اسلامي از يک وحدت خاصي برخوردار بود؛ اما اختلافها و خودسري هاي اواخر عمر آن حضرت زمينه ساز اختلاف ها و افتراق هاي به مراتب عميق تر شد.
ب) علل و عوامل پيدايش فرق اسلامي
1- حب رياست همراه با تعصبات قبيله اي
تعصبات قبيله اي نوع خاصي از تعصب بود که در ميان اعراب به شدت رايج بود و همين مسأله قبل از اسلام نيز همواره باعث جنگ و خونريزي مي گشت.
پيامبر اکرم (ص) فرمودند: «کسي که تعصب بورزد يا نسبت به وي تعصب بورزند، حلقه ايمان را از گردن خويش باز کرده است».35
اين روايت حاوي نکات بسياري است که تقديم حضور مي کنم:
1- تعصب يعني اصرار و پافشاري بدون دليل و استدلال براي انجام يا ترک موضوعي که منشأ آن جهل و ناداني است.
2- کسي که متعصب است و به عقل و استدلال توجه نمي کند در واقع ايمان ندارد. زيرا ايمان ريشه در عقلانيت و آگاهي دارد. مسلمان تا زماني که در دايره تعصب و جهل گرفتار است مزه و حقيقت ايمان را نخواهد چشيد.
مسلمان و مؤمن مکلف به حرکت و تلاشي است که ريشه در عقلانيت و تدبير دارد و از همه راه هاي رسيدن به علم و پژوهش استفاده مي کند و بدون پشتوانه علمي حرکتي را آغاز نمي کند.
3- تعصب؛ آغاز تفرقه و پايان همدلي و اتحاد است. اگر به حرف و استدلال اهل نظر توجه نشود و در تصميم گيري ها از آنان و فکرشان استفاده نشود، قطعاً وحدت و همدلي حاصل نخواهد شد و اين ضايعه بزرگي خواهد بود.
در تاريخ افرادي که به وسيله اطرافيان منحرف شدند کم نيستند. اگر آناني که ادعاي مهدويت کردند، افراد جاهل تر از خودشان آنان را تصديق نمي کردند، به گمراهي هاي بزرگ نمي افتادند.
پس تعصب يعني اصرار بر جهل و عدم توجه به منطق و استدلال. که مايل سقوط فرد و جامعه خواهد بود. خواه اين تعصب مذهبي باشد يا قومي، سياسي، حزبي و ...
امام علي (ع) در اين زمينه مي فرمايد: «هيچ کس را نيافتم که بدون علت درباره چيزي تعصب بورزد، جز با دليلي که با آن ناآگاهان را بفريبد ... جز شما! زيرا درباره چيزي تعصب مي ورزيد که نه علتي دارد و نه سببي ... پس اگر در تعصب ورزيدن ناچاريد براي اخلاق پسنديده .... تعصب داشته باشيد ...»36
در اين روايت چند نکته حائز اهميت است:
1- عده اي خود را به تعصب مي زنند تا بتوانند آدم هاي جاهل و نادان را بفريبند و از اين طريق افکار شيطاني خود را عملي کنند.
2- عده اي بي دليل متعصب اند. که اينان بي هدف، بلکه بازيچه ديگران قرار مي گيرند. اما اميد نجات دارند، زيرا بر تعصب خود آگاه نيستند و قصد انحراف ديگران را هم ندارند.
3- تعصب در امور خير و اخلاق پسنديده، خوب و جايز است. در واقع همان مطلبي که به عنوان عرق ديني و ملي از آن ياد مي کنيم.
بنابراين، تعصب در نوع سوم به معني غيرت است که پسنديده و شايسته است و همراه با شعور و آگاهي است. در تاريخ اسلام نيز همين تعصبات قبيله اي از عوامل شکل گيري تفرق در بين امت اسلامي شد هنگامي که رسول اکرم (ص) رحلت کرد، حضرت علي (ع)، ابن عباس و بني هاشم در خانه آن حضرت مشغول انجام وظيفه و غسل و کفن آن حضرت بودند. در اين ميان، عده اي از انصار و سقيفه بني ساعده جمع شدند و مسأله خلافت را مطرح کردند. انصار از دو طايفه بزرگ اوس و خزرج بودند و بين اين دو قبيله ساليان متمادي، رقابت شديدي وجود داشت و جنگ و خونريزي از بين آنها برداشته نمي شد. زماني که رسول اکرم (ص) به مدينه هجرت کردند اين دو طايفه به استقبال ايشان آمدند و اسلام آوردند رسول اکرم (ص) نيز بين آنها صلح برقرار نمود. در آن روزها، که مسلمانان از نظر عده و عُده ضعيف بودند، آنها اسلام را با جان و مال خود ياري نمودند و در راه اعتلاي آن، زحمات بسياري متحمل شدند. رسول اکرم (ص) نيز در روزهاي آخر عمر خويش، درباره انصار سفارش نمودند.37 انصار، به دليل آن که تعداد زيادي از کفار مکه و ساير بلاد را به قتل رسانده بودند، وحشت داشتند که مبادا کساني به عنوان خليفه پيامبر اکرم (ص) روي کار بيايند و بخواهند از خون هاي ريخته شده انتقام بگيرند. بدين دليل، اوس و خزرج از ترس دشمن مشترک، در سقيفه جمع شده بودند و به رهبري سعد بن عباده اتفاق کرده بودند. طايفه اوس، به حسب ظاهر، رياست سعد بن عباده رئيس خزرج ـ را پذيرفته بودند ولي به او اطمينان کامل نداشتند و گمان مي کردند که اگر خلافت به دست خزرجي ها بيفتد ممکن است کينه هاي ديرينه آنها مجدداً زنده شود. گذاشته او موضوع ترس، مسأله حسادت نيز در بين آنها بسيار ريشه دار بود. اين موضوع کار را به جايي رسانيد که طايفه اوس پس از ورود مهاجران و رد و بدل شدن چند جمله، از خزرج جدا شدند و به پيروي از بشير بن سعد با ابوبکر بيعت کردند.
علاوه بر رقابت طايفه اي، رقابت فردي نيز در بين آنها وجود داشت. از اين رو بود که بشير بن سعد ـ پسر عموي سعد بن عباده ـ براي کارشکني ضد سعد بن عباده، با عمر و ابوعبيده جراح همراه شد و با ابوبکر بيعت کرد و با اين عمل، بزرگترين ضربه را بر پيکر انصار وارد آورد، چنان که حباب بن منذر صريحاً اين مطلب را به بشير بن سعد يادآوري کرد.38
ابوبکر، نماينده مهاجران، با آن که از انصار تعريف و تمجيد مي کرد، ولي خلافت را حق مسلم مهاجران دانست و در ضمن گفتارش، اشاره کرد که موقعيت سياسي اعراب اجازه نمي دهد که انصار بر مردم حکومت کنند؛ زيرا مردم در مقابل قريش، به دليل خويشاوندي آنان با رسول خدا (ص) و وابستگي با تمام قبايل عرب، حاضر به خضوع و احترام اند ولي هرگز زير بار انصار نخواهند رفت.39
شيوه استدلال هر دو گروه نشان مي دهد که آنان از خلافت و جانشيني پيامبر (ص) جز حکومت ظاهري و فرمانروايي بر مردم هدف ديگري نداشتند، در حالي که رسول اکرم (ص) علاوه بر رياست عامه از شؤون ديگري نيز برخوردار بود. که لازم بود جانشين او نيز از آن شؤون برخوردار باشد. يکي از آنها مرجعيت ديني و ديگري ولايت بر مردم بود. اين مقامات و فضايل در نمايندگان مهاجر و انصار وجود نداشت. آيا شايسته و لازم نبود که اين افراد به جاي اين که بر قوميت و ديگر ملاک هاي واهي تکيه کنند، به اين مقامات و شؤوني که رسول اکرم (ص) از آن برخوردار بودند تکيه نمايند و در ميان ياران رسول اکرم (ص) باشد، براي زعامت انتخاب کنند.
درست است که مهاجران نخستين کساني بودند که به پيامبر اکرم (ص) ايمان آوردند و يا با آن حضرت پيوند خويشاوندي داشتند ولي اين دليل نمي شود که مقام رهبري نيز از آن آنان باشد. به علاوه، آيا فرد ديگري وجود نداشت که از همه مهاجران در ايمان مقدم و در عين حال، خويشاوند پيامبر اکرم (ص) نيز بوده و شايستگي او براي تصدي چنين مقامي از ديگران بيشتر باشد؟ بنابراين، حتي براساس ملاک هايي که آنان وضع کرده بودند نيز بايد علي (ع) را براي زعامت انتخاب مي کردند. اين انتقاد بر انصار نيز وارد است؛ به فرض آن که اسلام با خون و ايثارگري آنها انتشار يافت، ولي اين دليل کافي نيست که مقام رهبري از آن آنها باشد. حتي اگر ملاک رهبري را ايثارگري بدانيم باز بايد سراغ ايثارگرترين فرد مي رفتند.
2- جمود فکري در فهم شريعت
ابوالحسن اشعري و ديگران40 نقل مي کنند که پس از اولين انشقاقي که به دنبال حادثه سقيفه در بين امت اسلامي پديد آمد، مسائلي مطرح شد ولي فرقه سازي صورت نگرفت. دوران خلافت ابوبکر و عمر نيز به آرامي سپري گشت؛ اما در واپسين روزهاي خلافت عثمان، گروهي بر او شوريدند و در نهايت، او را به قتل رسانيدند. درباره انگيزه قتل او، اختلاف نظر وجود دارد.
پس از عثمان، مردم با علي (ع) پيمان خلافت بستند؛ اما در زمان خلافت علي (ع)، برخي بناي ناسازگاري گذاشتند، از جمله آنها طلحه و زبير و معاويه بودند که بر ضد ايشان، جنگ جمل و صفين را به راه انداختند. در جنگ صفين، ياران علي (ع) دليرانه نبرد کردند و پس از نبردي سنگين، که ماه ها به طول انجاميد، شکست دشمن قطعي گرديد. به پيشنهاد عمروعاص، معاويه دستور داد که قرآنها را بر نيزه کنند و خواستار حکومت قرآن ميان دو گروه شدند. حيله معاويه کارگر افتاد و طوفاني از اختلاف در ميان سپاه امام علي (ع) برانگيخت، گروهي از سپاه آن حضرت نبرد با داعيان حکومت کتاب خدا را تحريم کردند و خواستار توقف جنگ شدند امام علي (ع) و ياران خردمند او به ادامه جنگ اصرار ورزيدند و چنين عملي را فريبي بيش ندانستند. حضرت علي (ع) به متمردان از سپاه خود فرمودند: «معاويه و عمروعاص حيله کرده اند؛ واي بر شما، اين کلمه حقي است که از آن اراده باطل مي کند. تنها ساعتي به من فرصت دهيد تات ريشه ظالمان را قطع کنم» اما در جواب آن حضرت، گفتند: اگر حکميت را نپذيري تو را همانند عثمان خواهيم کشت. نه تنها خود حاضر به ادامه جنگ نشدند، بلکه گفتند: اگر مالک اشتر را بر نگرداني تو را تسليم دشمن خواهيم کرد. حضرت علي (ع) مجبور شدند که مالک اشتر را باز گردانند. در اينجا، فريب خوردگان فرياد زدند که علي (ع) صلح را قبول کرده است و در نهايت، صلح موقت را بر آن حضرت تحميل کردند و گفتند: حکمي انتخاب کن. بنابراين، قرار شد هر دو طرف به جايگاه اصلي خود بازگردند و نمايندگاني از دو گروه به عنوان «حکم» در نقطه اي بي طرف اختلاف را برکتاب خدا و سنت پيامبر عرضه دارند و نتيجه را اعلام کنند. در اين زمينه، قراردادي ميان امام علي (ع) و معاويه تنظيم گرديد و شخصيت هايي از هر دو طرف آن را امضاء کردند.
هنوز مرکب قرارداد خشک نشده بود که گروهي که بر ترک نبرد اصرار ورزيده بودند از نظر خود برگشتند و آن را مخال اصل «ان الحکم الا لله» (انعام. 57 و ...) دانستند و خواستار نقض عهد و پيمان شدند. اين گروه پس از بازگشت امام به کوفه، وارد مرکز خلافت اسلامي نشدند و براي خود در منطقه اي به نام «حروراء» پايگاهي برگزيدند. اين عده آزار امام (ع) و ياران او و سرداران شعار ضد آن حضرت را آغاز کردند و به کشتن افراد بي گناه به جرم علاقه به حضرت علي (ع) پرداختند. حضرت پس از بردباري هاي فراوان، نصيحت هاي بسيار و ارسال پيام هاي متعدد، وقتي سماجت آنان را در پيروي از باطل ديد، ناچار شد که با قدرت با آنها برخورد کند. در نتيجه، در منطقه اي به نام «نهروان» درگيري سختي ميان سپاه حضرت (ع) و ياغيگران رخ داد که به جنگ «خوارج» معروف است. اما پيش از آغاز نبرد، آن حضرت مخالفان را اين گونه مورد خطاب قرار داد41: «من شما را بيم مي دهم از اين که در کنار اين نهر و در اين سرزمين گود و پست کشته شويد، در حالي که در نزد پروردگار خود دليلي بر مخالفت با من نداشته باشيد. دنيا شما را در گمراهي پرتاب کرده و تقدير شما را براي مرگ آماده ساخته است. من شما را از اين حکميت نهي کردم ولي با سرسختي، مخالفت نموديد و فرمان مرا پشت سر انداختيد تا به دلخواه شما تن دادم. اي گروه کم عقل و اي کم فکرها، من کار خلافي انجام نداده ام و نمي خواستم به شما زياني برسانم.» به هر حال، آن چه موجب به وجود آمدن فرقه خوارج شد نيرنگ عمروعاص و معاويه به همراه جهالت و سوء برداشت عده اي از ياران حضرت علي (ع) بود.
3- بي تفاوتي و راحت طلبي
پس از قتل عثمان، معاويه پيراهن عثمان، خليفه سوم، را علم کرد و به خونخواهي او با علي (ع) اعلان جنگ داد. در اين ميان، عده اي جانب علي (ع) و عده اي جانب معاويه را گرفتند. عده اي نيز مانند خوارج هر دو دسته را تفسيق و تکفير کردند.
در اين اوضاع، گروهي بهترين راه را در اين ديدند که درباره اين دو شخصيت قضاوت نکنند؛ خليفه اول و دوم را مقدم داشتند و قضاوت درباره خليفه سوم و چهارم را به تأخير انداختند. اين گروه را «مرجئه» ناميدند. تا مدتي محور گفتار مرجئه همين بود ولي چيزي نگذشت که مسأله عثمان و علي (ع) به دست فراموشي سپرده شد و به دلايل خاصي، مسأله ارتکاب گناه کبيره را مطرح کردند. برخي مرتکب گناه کبيره را مؤمن و برخي ديگر، مانند خوارج، کافر مي دانستند. در چنين وضعي، عقيده مرجئه، به شکل ديگري تکامل يافت؛ آنان موجب نجات را همان ايمان قلبي و شهادت لفظي دانستند و گفتند: عمل به وظايف ارتباطي به ايمان آدمي ندارد. بنابراين، از اين جهت که ايمان را مقدم داشتند و عمل را به تأخير انداختند، مرجئه ناميده شدند. اين گروه در بي ارزش جلوه دادن عمل تا جايي پيش رفتند که گفتند ايمان يک فرد گنهکار با ايمان فرشتگان و پيامبران برابري مي کند. اينان، در نهايت طرفدار ـ به اصطلاح ـ صلح کلي شدند و گفتند: بايد قلب انسان پاک باشد، عمل چندان مهم نيست و اميد است که خداوند ببخشايد! علت پيدايش اين گروه، راحت طلبي و بي تفاوتي است؛ زيرا اينان به صدر اسلام نزديک بودند و هنوز بسياري از صحابه رسول اکرم (ص) در قيد حيات بودند و ايشان مي توانستند تحقيق کنند و راه را از بيراهه تشخيص دهند. براي شناخت راه صحيح، شواهد و قراين فراواني وجود داشت که عمار ياسر از آن جمله بود.
ابن ابي الحديد گفتگوي شنيدني و جالب ذوالکلاع، از لشکر معاويه، را با ابونوح، از لشکر حضرت امير (ع) بيش از جنگ صفين نقل مي کند که چگونه تلاش مي کردند با تمسک به اين نشانه از جنگ و خونريزي جلوگيري کنند. اينان گفتگويي بين عمار و عمروعاص ترتيب داد. در آن جا، عمروعاص اعتراف کرد که عمار هميشه با حق هماهنگي داشته است. با وجود اين، هرگز از اين نشانه استفاده نکردند. ابن ابي الحديد معتزلي از مردماني که در جنگ با علي (ع) با وجود عمار، به شک و ترديد افتادند ولکن خود امام (ع) را که شاخص هدايت بود، ناديده گرفتند، تعجب مي کند. ابن ابي الحديد مي گويد: «سر اين مطلب آن است که قريش در گمنام کردن علي (ع) و پنهان نمودن فضايل او کشيدند، تا آن جا که امتيازات او را محو نمودند و مردم بي خبر شدند و موقعيت او در دلها کم شد.» از داستان ملاقات عمار و عمروعاص استفاده مي شود که اگر کسي واقعاً به دنبال تشخيص حق از باطل باشد مي تواند به هدايت دست يابد. از اين نمونه ها در تاريخ بسيار وجود دارد. شخصي نزد ابن مسعود، صحابي و کاتب وحي پيامبر (ص) آمد و از او پرسيد که در مواردي که حق با باطل مشتبه است، چه بايد کرد؟ ابن مسعود مي گويد: «به کتاب خدا ملتزم باش.» او مي گويد: اگر هر کدام خود را داعي قرآن دانستند چه؟ پاسخ مي دهد: «عمار با حق است.»42 همچنين ابن ابي الحديد از زيد بن ارقم از پيامبر اکرم (ص) نقل مي کند که فرمودند: «الا ادلکم علي ما ان تسالمتم عليه لم تهلکوا؟ ان وليکم الله و ان امامکم علي بن ابي طالب فناصحوه و صدقوه فان جبرئيل اخبرني بذلک.»43
ابن ابي الحديد، مي گويد: قريش از ابتدا در صدد پنهان ساختن فضايل علي (ع) بودند.44 ولي تاريخ نشان داد که خلفا بيش از هر کس ديگري در اين امر دست داشتند و از نقل فضايل علي (ع) از زبان مبارک پيامبر اکرم (ص) منع مي کردند.
4- منع نقل روايت از رسول اکرم (ص)
يکي ديگر از حوادث مهمي که در صدر اسلام اتفاق افتاد و منشأ پيدايش فرقه هاي متعددي گرديد منع نقل حديث از رسول اکرم (ص) است. طبق نقل مسند احمد بن حنبل و بعضي ديگر، عمر در زمان خلافت خود، بخشنامه کرده بود که «ان من کتب حديثاً فليمحه».45 منع تدوين و نشر احاديث پيامبر اکرم (ص) پس از فوت دو خليفه نخست، به صورت محدودي تعقيب شد؛ در عصر عثمان، تنها به رواياتي اجازه نشر داده شد که در عصر دو خليفه نخست شنيده شده بود.46 معاويه نيز به نشر احاديثي اجازه داد که در عصر خليفه دوم شنيده شده بود. اين ممانعت تا عصر عمر بن عبدالعزيز (99-101) به صورتي جدي ادامه داشت و نشانه تقدس و احترام به قرآن بود.
گذشت زمان ثابت کرد که منع تدوين آثار رسالت به نابودي دين مي انجامد. بدين دليل، عمربن عبدالعزيز به ابوبکر بن حزم، فقيه مدينه، نوشت: «به حديث پيامبر بنگر و آن را بنويس. من از فرسودگي دانش و از بين رفتن دانشمندان ترسناکم. جز احاديث پيامبر، حديث کسي را نپذير. از دانش حديث تحقيق کنيد و بنشينيد تا ناآگاهان را آگاه سازيد. علم نابود نمي شود، مگر اين که حالت خفا و سر به خود بگيرد.»47با وجود اين اصرار، باز هم نهضت چشمگيري براي تدوين حديث شکل نگرفت، جز آن که برخي به نوشتن چند دفتر نامنظم دست زدند. وقتي دولت اموي سقوط کرد و عباسيان امور را به دست گرفتند در سال 143 هجري، در دوران خلافت منصور، نهضتي عظيم براي تدوين و نشر حديث پي ريزي گرديد. در اين زمان، جز يک رشته دفاتر نامنظم چيزي در اختيار نبود.
به علاوه، علاقه مردم و حکومت به شنيدن آثار رسالت سبب شد که رندان دنياپرست از طريق جعل حديث براي خود مقام و موقعيتي کسب کنند و به کرسي استادي تکيه زنند. کتب رجالي، کذابان و وضاعان بسياري را معرفي مي کند که به دليل نيل به مقام و منصب يا ثروت و اعمال تعصب و لجاجت بر ضد گروهي، دست به جعل حديث مي زده اند. تنها علامه اميني (رحمه الله) اسامي هفتصد نفر را به ترتيب حروف الفبا در کتاب الغدير گردآورده است. بدون شک، آمار وضاعان حديث بيش از اينها است. هر کدام از اين افراد هزاران حديث جعل کرده اند.
حديث نبوي در قرن دوم و سوم، به صورت مخروطي است که رأس آن در عصر پيامبر اکرم (ص) و قاعده آن را اعصار بعدي مي سازد. هر چه به عصر پيامبر (ص) نزديکتر مي شديم تعداد احاديث کمتر است و هر چه از عصر آن حضرت دور مي شويم اين تعداد رو به افزايش است، تا آن جا که احمد بن حنبل (242 هـ) متجاوز از هفتصد هزار حديث صحيح را شمارش کرده است و بخاري، محدث معاصر وي، احاديث صحيح خود را حدود چهار هزار از ششصد هزار حديث موجود برگزيده است. ابوداود صحيح خود را از ميان پانصد هزار حديث برگزيده و فقط چهار هزار و هشتصد حديث را صحيح دانسته است.48 همين احاديث گلچين شده از ميان احاديث بي شمار از سوي محققان بعدي مورد نظر قرار گرفت و بسياري از آنها مشکوک و يا مردود تلقي شد.
اين آشفته بازار احاديث، که بيش از يک قرن در محاق منع تدوين و مذاکره بود، به دست افراد فرصت طلب و دنياپرست و احياناً زاهدان نادان افتاد و چنان در معارف اسلامي، از اصول عقايد، تفسير، تاريخ و مناقب و فضايل، آشفتگي پديد آورد که همه اصحاب مذاهب براي عقايد و اصول آراي خود، مدارکي از احاديث پيامبر (ص) به دست آوردند. زيربناي عقايد تمام فرق اسلامي را احاديثي مي سازد که محدثان آنها را در کتاب هاي خود آورده اند. احاديث مربوط به تجسيم، تشبيه، جبر، رؤيت خدا با ديدگان مادي در روز رستاخيز و مانند آن، که در صحيح بخاري نقل شده از اين مقوله است.
5- احبار و راهبان
پيامبر اکرم (ص) وقتي از دنيا رفت دو امانت گرانبها در بين مردم گذاشتند: قرآن و عترت49 و تأکيد کردند که اين دو مکمل يکديگرند و از هم جدايي ناپذيرند. اما انديشه «حسبنا کتاب الله» بين اين دو جدايي انداخت و منع تدوين آثار رسالت و دور افتادن از دامان عترت و وارثان علوم پيامبر (ص) يکي از اين دو ثقل عظيم را ضايع کرد و امت اسلامي را از آن محروم ساخت. از سوي ديگر، حس کنجکاوي بشر هرگ ساکت و آرام نمي نشيند و پيوسته به دنبال کشف مجهولات است و اگر از طريق صحيح ارضا نگردد از راه ديگري به جبران آن مي پردازد. مردم به مرجع ديني و مفسر قرآن نياز داشتند و گذشته از آن، از شنيدن سرگذشت انبياي سلف نيز لذت مي بردند. در چنين وضعيتي، براي عالم نماهاي بديل به خوبي جا باز شد. در زماني که شخصيت هايي همانند ابوذر و عبدالله بن مسعود توبيخ مي شدند، به تميم اوس داري، که عمر خود را در مسيحيت سپري کرده و در سال نهم هجري اسلام آورده بود، اجازه داده مي شود که در مسجد پيامبر (ص) داستان سرايي کند! از عصر خليفه دوم به بعد، احبار يهودي و راهبان مسيحي با کسب مجوز قانوني، به بيان تاريخ و قصص انبياء اقدام کردند. از جمله کساني که در فرقه سازي نقش اساسي داشتند کعب الاحبار، وهب بن منبهوتميم اوس داري هستند. اولي و دومي در اصل يهودي بودند ولي سومي مسيحي بود.
کعب الاحبار بنابر قولي، در زمان خلافت ابوبکر و بنابر قولي، در عصر خلافت عمر اسلام آورد. در مدت کوتاهي، توانست افکار مسلمانان را به خود جلب کند، تا آن جا که ذهبي درباره او مي گويد: «او ظرف علم از بزرگان علماي اهل کتاب است. جماعتي از تابعين از او روايت نقل کرده اند.»50 و با عنوان «عالم به عهدين» توانست عقايد يهود را در بين مسلمانان ترويج کند. در روايات او، جسم داشتن و مرئي بودن خدا کاملاً مشهود است. اين دو مسأله بعدها در شمار عقايد اهل حديث درآمد. وي با انواع مکر و حيله توانست علاقه خليفه دوم را به خود جلب کند و پس از قتل خليفه دوم، توانست در قلب خليفه بعدي جا باز کند و حتي مقام مرجعيت ديني پيدا کند! خليفه سوم مشکلات فقهي خود را با او در ميان مي گذارد و از اين نظر، مورد اعتراض ابوذر بود.51 کعب الاحبار، در صدد زمينه سازي حکومت معاويه نيز بود؛ اما اجل بيش از اين به او مهلت نداد. از او نقل شده که مي گفت: «زادگاه پيامبر (ص) در مکه و هجرت او به طيبه (مدينه) و سلطنت او در شام خواهد بود.»52 اين مطالب بعدها در روايات ابوهريره و ديگران تکرار شد.
وهب بن منبه شخصيت ديگري است که در اواخر خلافت عثمان به دنيا آمد و در سال 114 از دنيا رفت. او نيز به عنوان «عالم به عهدين» معروف شد و کتابي به نام قصص الابرار و قصص الاخيار درباره زندگي انبياء نوشت. وي در اواخر قرن اول هجري، که مسأله جبر و اختيار مطرح بود، از طرفداران نظريه جبر به شمار مي آمد و در بر افروختن آتش اين نزاع اساسي داشت. اعتقادات علماي يهودي و مسيحي به اين شکل وارد معارف اسلامي شد، تا آن جا که داستان خلقت آدم و حوا در تفسير طبري عيناً همانند تورات است که وهب بن منبه آن را نقل کرده است.
6- آشنايي با فرهنگ هاي بيگانه
وقتي قلمرو حکومت اسلامي گسترش يافت، مسلمانان يا پيروان اديان ديگر آشنا شدند. در اين بين، يهوديت و مسيحيت با تمسک به منطق ارسطويي و فرهنگ يوناني توانسته بودند مباني عقيدتي خود را با دلايل عقلي استحکام بخشند. مسلمانان در برخورد با آنها، خود را در نوعي خلاء فکري و عقيدتي مي ديدند و در نتيجه، ضربه پذيرتر بودند. با توجه به سعه صدري که روحيه اسلامي به مسلمانان داده بود به سرعت دست به کار ترجمه آثار فلاسفه يوناني و ايراني شدند و از اين سلاح ضد دشمن خود استفاده کردند. اين مسائل با پاسخ هاي مختلفي که بدان ها داده مي شد موجب پيدايش فرقه هاي متعدد گشت.
7- رسوبات عقيدتي پيش از اسلام
اقوامي که اسلام مي آوردند در آيين قبلي خود، درباره عقايدي مانند خدا، صفات او، قضا و قدر، ثواب و عقاب و امثال تصورات خاصي داشتند. از اين موارد، آن چه آشکارا، بر خلاف اعتقادات اسلامي بود، مانند تعدد آلهه و بت پرستي، البته از دل هاي آنها رخت بر مي بست. ولي در مواردي که اعتقادات اسلامي داراي چند وجه بود، طبعاً آنان به سمتي که با اعتقادات سابق شان سازگار بود متمايل مي شدند؛ مثلاً، خداي يهود به شکل انسان توصيف شده بود، چشمان او درد مي گرفت، با حضرت آدم (ع) قدم مي زد، پشت درختي پنهان مي شد، با حضرت يعقوب (ع) کشتي مي گرفت و شکست مي خورد و امثال آن. معتقدان به اين مسائل وقتي اسلام را مي پذيرفتند به آياتي که در آنها درباره خدا، لفظ گوش، چشم و دست به کار برده شده بود متمايل مي گشتند. بنابراين، آنها در مورد اين الفاظ همين معناي ظاهري را در نظر مي گرفتند و مي گفتند که خدا واقعاً جسم يا گوش يا چشم دارد.53
8- اختلاف ذهنيت آدميان
انسان ها همواره طرز تفکرهاي مختلفي دارند؛ ممکن است کسي خداوند را به اين صورت تصور کند: مالک الملک، فرمانرواي مطلق که کسي را ياراي فرمان دادن به او نيست؛ فعال ما يشاء، کسي که در احکامش مجال چون و چرا نيست؛ مختار است تا گناهکاران را ببخشد و نيکوکاران را پاداش دهد، آن که اگر قدرت کامله خود را ظاهر سازد سنگيريزه کوه مي شود، شب روز مي گردد و گرمي آتش به سردي مبدل مي شود؛ علت همه چيز است و انسان در افعال خود مختار نيست و آن چه مي کند همه فعل خداست. اينها تصورات و افکار «اشاعره» است.
در مقابل، ممکن است ديگري اين گونه در مورد خداوند بينديشد: تمامي احکام و کارهاي خداوند مبتني بر مصلحت است، ذره اي خالي از حکمت نيست، او نظام عالم را براساس و قاعده اي استوار ساخته است که هيچ خللي در آن راه ندارد، در اشياء خواص و تأثيري گذارده است که هيچ گاه از آنها منفک نمي شود، انسان را مختار آفريده و تمام افعال و احکام او براساس عدل و انصاف است. اينها افکار و تصوراتي است که اعتقادات «معتزله» را شکل مي دهد. گاهي نيز ممکن است اختلاف طبايع آدمي به صورت ديگري تصوير شود: بعضي عقل را به هر امري دخالت مي دهند و تا وقتي چيزي مستدل نشود آن را باور نمي کنند، اما ديگري ممکن است به هيچ وجه، اهل چون و چرا نباشد و هر حرفي را که از بزرگي مي شنود باور کند. اين طرز تفکرات در همه اعصار و قرون وجود داشته اند.54
9- طريقه معاشرت علما و محدثان
از عوامل عمده اختلاف، روش معاشرت علما و محدثان بود. غالباً محدثان و علما جز با همکيشان خود با اهل هيچ کيش و مذهبي معاشرت نمي کردند؛ گاهي به دليل اين که معاشرت با غير را روا نمي دانستند و گاهي در تلاش و جستجوي احاديث و تفحص و تحقيق بودند و اين مجال را نداشتند که به امر ديگري بپردازند. علاوه بر اين، بعد مسافت و کمبود امکانات موجب مي شد تا صداي مخالف به گوش آنها نرسد. به عنوان نمونه، شيخ ما تريديه در اطراف خراسان با شيخ ابوالحسن اشعري در بصره معاصر بوده است. هر دو ضد نارسايي هاي «اهل حديث» قيام کردند و هر دو ريشه در اهل حديث دارند، هر چند ماترديدي به معتزله نزديک تر بود ولي هر دو مخالف معتزله بودند. با وجود اين، به دليل اين که از کار همديگر خبر نداشتند، اختلافات اين دو به اختلافات بين اشاعره و ماتريديه منجر شد.55
10- حکومت ها و سلطه ها
حکومت ها، در طول تاريخ، گاهي براي رسيدن به مقاصد خود از هيچ امري فروگذار نمي کردند و از هر موقعيتي، کمال بهره برداري را مي نمودند. لذا، به دليل اين که معارف بلند اسلامي در ميان توده مردم از اهميت فوق العاده اي برخوردار بوده، از دستبرد حکام در امان نبوده است. موارد فراواني وجود دارد که نشان مي دهد حکومت ها براي رسيدن به مقصود خود، تفسير خاصي از متون ديني ارائه مي دادند و از آن با قدرت حمايت مي کردند. از سوي ديگر، درباره همان متن مقدس، تفسيرهاي ديگري نيز مطرح بود. در اين اوضاع و احوال، هر تفسيري طرفدار خاص خود را داشت و اين آغاز تشتت و تفرقه بود. به عنوان نمونه، به سير تاريخي بحث «قضا و قدر» و «جبر و اختيار» مي پردازيم:
براساس آيات قرآن کريم، عقيده به جبر عقيده اي شرک آلود است که عرب جاهلي از آن پيروي مي کرده: «افراد مشرک مي گويند اگر خدا نمي خواست ما و پدرانمان شرک نمي ورزيد يموچيزي را تحريم نمي کرديم.» (انعام. 148) اين عقيده جاهلي تا مدت ها در ميان مسلمانان رايج بود. واقدي از زني به نام «ام حارث» نقل مي کند که گفت: «در جنگ حنين ديدم که عمر بن خطاب پا به فرار گذارده است. به او گفتم اين چه کاري است؟ گفت تقدير است.»56 ديگراني هم بودند که چنين اعتقادي داشتند: سيوطي از عبدالله بن عمر نقل مي کند که «مردي نزد ابوبکر آمد و گفت: آيا زنا به تقدير الهي صورت مي گيرد؟ وي در پاسخ گفت: آري. آن مرد گفت: چگونه مي توان گفت که خدا عملي را بر من تقدير نموده است. آن گاه مرا کيفر مي دهد؟ ابوبکر در پاسخ گفت: چنين است، اي فرزند زن بدبو! به خدا سوگند، اگر کسي پيش من بود مي گفتم با مشت بر بيني تو بکوبد (دماغت را به خاک بمالد.)»57
حکومت اموي، نيز در ترويج مسأله قضا و قدر کوشيد. ابوهلال عسکري مي گويد: معاويه نخستين کسي است که مي گفت تمام کارهاي بندگان با اراده خدا انجام مي گيرد.58 وقتي عايشه، همسر پيامبر اکرم (ص)، از معاويه باز خواست کرد که چرا بيعت فرزند خود، يزيد، را بر مردم تحميل مي کني در پاسخ گفت قضا و قدر الهي است و بندگان درباره آن از خود اختيار و اراده اي ندارند.59 عبدالله بن عمر نيز وقتي در مورد يزيد به معاويه اعتراض کرد معاويه به او گفت: «من تو را از اين که وحدت مسلمانان را بر هم بزني و خونريزي در ميان آنان به راه اندازي باز مي دارم. خلافت فرزندم يزيد، قضاي الهي است و بندگان در آن اختياري ندارند».60 اين طرز تفکر به تدريج، به ديگران نيز سرايت کرد. وقتي عبدالله بن مطيع عدوي به عمر بن سعد وقاص اعتراض کرد که چرا حکومت همدان و ري را بر قتل حسين (عليه السلام) ترجيح دادي او در پاسخ گفت: «اينها اموري است که در علم الهي مقدر شده بود.»61
دستگاه اموي درکنار اين ترويج، دست به جعل حديث در اين باره زد. صحاح سته پر از اين احاديث مي باشد. اصول اعتقادات اهل حديث بر چنين احاديثي بنا شده است. احمد بن حنبل، پيشواي اهل حديث، چنين مي گويد: «القدر خيره و شرهو قليله و کثيره و ظاهره و باطنه و حلوه و مره و محبوبه و مکروهه، حسنه و سيئه و اوله و آخره من الله قضاء قضاه و قدر قدره.»62
شيخ ابوالحسن اشعري در اين باره، مي گويد: «خداوند مؤمنان را بر اطاعت موفق گردانيده و آنها را هدايت نموده و کافران را گمراه کرده و هدايت ننموده است ... خير و شر، قضا و تقدير الهي است و ما به خير و شر، شيرين و تلخ تقدير ايمان داريم و مي دانيم که آن چه به ما نرسيده امکان نداشته است که برسد و آن چه بر سر ما آمده امکان نداشته از ما باز گردد. بندگان براي خود سود و زياني را مالک نمي شوند، مگر چيزي را که خدا بخواهد.»63
11- واکنش هاي اجتماعي، عقلي و ديني
پس از اختلاف بر سر امانت و مسأله ايمان و کفر، اختلاف پيرامون جبر و اختيار انسان پديد آمد و اين ماجرا به پديد آمدن دو فرقه جبريه، يعني پيروان اعتقاد به جبر و مختار نبودن انسان، قدريه، يعني پيروان تفويض و اختيار مطلق انسان، انجاميد. نخستين کساني که اعتقاد به آزادي مطلق انسان و نفي قضا و قدر الهي را مطرح کرده اند معبد جهني (م. 80ق)، غيلان دمشقي (م.1045ق) بوده اند و در مقابل، جهم بن صفوان (م.128 ق) و استادش جعد بن درهم (م.124ق) افرادي بودند که نخستين بار به جبر مطلق معتقد شدند. جهميه يعني پروان جهم بن صفوان، که جبريه هستند جزء مرجئه جبريه و غيلائيه، پيروان غيلان دمشقي قدري، جزء مرجئه قدريه محسوب مي شوند.
مقصود از قدريه گروهي است که براي انسان نوعي اختيار و آزادي قايل بودند. پيدايش مذهب قدريه، واکنش هاي اجتماعي و عقلي در برابر اعتقاد به جبر بود که محدثان دستگاه حاکم آن را ترويج مي کردند. گروه قدريه، که جرمي جزء نشر عقيده اختيار و آزادي نداشتند، به عنوان نافيان قضا و قدر مواخذه، تنبيه و به دار آويخته مي شدند. معبد جهني، که يکي از مؤسسان فرقه قدريه است، به حسن بصري گفت: «فرزندان اميه خون ها مي ريزند و مي گويند که کارهاي ما بر طبق تقدير الهي است. حسن بصري در پاسخ گفت: آنان دشمنان خدا هستند و دروغ مي گويند.»64 هر چند خلفا بي وقت در عيان اختيار و اراده انسان را از بين بردند ولي اين نوع طرز تفکر تکون پيدا کرده بود و بعدها به صورت يک فرقه اساسي به نام معتزله درآمد.
12- فاصله از اسلام اصيل و انشقاق در حوزه رهبري
از ديدگاه سيد جمال الدين اسدآبادي تمايلات و گرايشات فرقه اي و فرقه سازي ها از اول قرن سوم هجري دنباله انشقاق اساسي در دستگاه رهبري يعني خلافت بعد از خلفاي راشدين و تبديل آن به سلطنت و تقسيم سلطنت يا خلافت واحد به چند خلافت بود که پس از آن هجوم مغولان و تيموريان و حکومت زور داشت آنها در ميان مسلمانان سبب تشديد اختلاف ميان آنان شد و باعث شد که رابطه اقدام مسلمان با هم قطع شود و از حال يکديگر غافل شوند و وحدت اسلامي به کلي از هم بپاشد و در پي آن حوادث تاريخي جامعه مستحکم اسلامي تجزيه گشت و هر کدام از آنها داراي فرقه شدند و هر فرقه به دنبال خواست ها و تمايلات خود رفت عده اي به سوي حکومت و عده اي ديگر به طرف مذهب روي آوردند و به تدريج آثار آنان و عقايد و ايماني که مسلمانان قرون اوليه را به سمت وحدت و يگانگي دعوت مي کرد از مسلمانان زايل شد که نتيجه فاصله گرفتن از اسلام اصيل و جدائي مقام ديني و معنوي از مقام سياسي و تبديل خلافت به سلطنت بود.65
نتيجه گيري و ارائه راهکارها
با بررسي علل و عوامل فرقه گرائي در جهان اسلام و با نگاهي اجمالي به تاريخ صدر اسلام مشاهده مي شود که روند مخالفت ها از زمان پيامبر بزرگ اسلام (ص) و در مقابل آن حضرت شروع مي شود و به تدريج قوي تر شده در اواخر عمر شريف آن حضرت به صورت يک جريان سياسي در مي آيد که در نهايت در سقيقه بني ساعده حکومت را به دست مي گيرد و امت اسلامي بدين شکل متشت و متفرق مي شود و همين تشتت موجبات انشقاق جامعه يکپارچه اسلامي و امت واحده اي که پيامبر گرامي اسلام (ص) در دوران رسالت خود با مصائب فراوان آن را در قالب حکومت ديني تأسيس کرده بودند، گرديد حال به هر ميزان که کشورهاي اسلامي و امت اسلامي همگرائي و اتحاد ميان خود را تقويت کنند احياء مجدد وحدت اسلامي ممکن خواهد شد از جمله مهمترين راه کارهايي که در راستاي تقويت وحدت و اتحاد امت اسلامي مي توان بر شمرد به شرح زير است:
1- تکيه بر اشتراکات مذهبي
مسلمانان داراي يک کتاب آسماني، يک پيامبر و يک قبله گاه هستند و اعتقادات ديني آنان يکسان است. عقل و شرع اقتضا مي کنند که بر مشترکات فراوان تکيه شود و از برجسته کردن اختلافات جزيي پرهيز گردد. مسلمانان از هر فرقه و مذهبي با شعار توحيد و زير پرچم «لا اله الا الله» گرد هم آيند و در عين کثرت و تعدد، وحدتي مثال زدني خلق نمايند.
2- پرهيز از دامن زدن به اختلافات
وجود اختلاف بين پيروان مذاهب گوناگون امري طبيعي است، بحث و تبادل نظر علمي درباره آنها هم مسأله اي عادي است، اما اختلافات بيش از آن که در اصول باشد، در فروع است و نمي تواند و نبايد مانع وحدت امت اسلامي شود. مطرح کردن مسائل اختلافي و دامن زدن به آنها در بين پيروان مذاهب و در فضاهاي غير علمي، نه تنها مشکلي از مشکلات امروز مسلمانان را حل نخواهد کرد، بلکه روز به روز فاصله آنها را از يکديگر بيشتر خواهد نمود.
3- حفظ حرمت يکديگر
افزون بر مقدسات مشترکي که همه مسلمانان از آن برخوردارند، يکسري اعتقادات هم از مختصات هر مذهب است. نبايد پيروان مذاهب اسلامي مقدسات يکديگر را مورد هتک و اهانت قرار دهند و به تحريک يکديگر بپردازند به راستي چرا در دو دهه اخير دامنه اهانت به مقدسات مسلمانان گسترش يافته؟ چرا هر از چند گاهي در گوشه اي از دنيا مقدسات مسلمانان مورد هتک قرار مي گيرد؟ و پس از مدتي تعدادي از مسلمانان از خود حساسيت نشان داده و مسائل به فراموشي سپرده مي شود؟ آيا جز اين است که راه هتک حرمت مسلمانان گشوده شده و مسلمانان حساسيت لازم را از خود نشان نمي دهند؟ اگر در نخستين حلقه از اين حلقات عکس العمل مناسب نشان داده مي شد، حلقات ديگر اين زنجيره ادامه نمي يافت.
4- گفتگوي رهبران مذاهب اسلامي
تفاهم و همدلي علماي برجسته مذاهب اسلامي و کاستن از سوء تفاهمات و تشويق پيروان مذاهب به همدلي و وحدت و وادار کردن دولتمردان خود به اتحاد با کشورهاي اسلامي به جاي اعتماد به دشمنان اسلام، اصل مهم ديگري است که در اين عرصه قابل توجه است. اين امر بدون گفتگوي مستمر و ارتباط سالم علمي و فرهنگي مداوم امکان پذير نيست. قطعاً براي جهان اسلام «گفتگوي بين مذاهب اسلامي» بر «گفتگوي بين اديان و تمدن ها» تقدم دارد. اگر دنياي اسلام در مرحله نخست قدم هايي بردارد، در عرصه گفتگوي بين اديان و فرهنگ ها و تمدن ها نيز توفيقات بيشتري کسب خواهد کرد.
5- تعميق روابط کشورهاي اسلامي
تعميق روابط دولت هاي اسلامي و کاهش اختلافات و تنش ها يکي ديگر از اصول لازم الرعايه در اين عرصه است. هر چند وابستگي بسياري از دولت هاي اسلامي به قدرت هاي بزرگ، روابط حسنه بين کشورهاي اسلامي را با مشکل رو به رو ساخته، اما نزديک تر شدن دولت هاي اسلامي به يکديگر تأکيد بر منافع مشترک بر محور تعاليم اسلامي، زمينه سوء استفاده ي دشمنان اسلام را از جدايي بين کشورهاي اسلامي کاهش خواهد داد. اين مهم مي تواند با فعال تر شدن عالمان و نخبگان کشورهاي اسلامي و دعوت توده هاي مردم به وحدت و همدلي و در نتيجه واداشتن دولت هاي اسلامي به تعميق روابط با يکديگر تحقق يابد. اميد است که در پرتو رعايت اصول ياد شده مسلمانان حرکت به سمت ايجاد امت اسلامي و تشکيل جبهه متحد کشورهاي اسلامي را آغاز کنند. آن چه در دنياي امروز متداول است که با تشکيل اتحاديه ها، اهداف مشترک خود را پيش مي برند، مي توانند ميان کشورهاي اسلامي نيز تحقق يابد. مسلمانان با جمعيتي يک و نيم ميلياردي و برخورداري از امکانات کم نظير، توانايي تبديل شدن به يک قطب نيرومند بين المللي را دارند. با تشکيل قطب نيرومند دنياي اسلام، همه اجزاي اين پيکره احساس قدرت نموده و از تعارض بيگانگان در امان خواهند بود. امام خميني با طرح «دولت اسلامي با جمهوري هاي آزاد و مستقل» آرمان خود را در عصر کنوني در ارتباط با کشورهاي اسلامي ترسيم کردند. حرکت به اين سمت و سو قطعاً موازنه قدرت را در جهان به نفع مسلمانان و مستضعفان تغيير خواهد داد.
نویسنده: محمد فاضل صدري
عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي شاهرود ایران
مقاله ی مربوط به بیست وسومین کنفرانس بین المللی تقریب مذاهب- تهران- 15تا17 ربیع الاول سال جاری
----------------------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت ها
1. دهخدا، علي اکبر، فرهنگ دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج دهم، ص 15077.
2. نک به فرهنگ معين، نوشته دکتر محمد معين، ج 2 و فرهنگ فارسي عميد، نوشته حسن عميد، ج 2.
3. نک فرهنگ نفيسي، نوشته دکتر علي اکبر نفيسي، ج 4.
4. آقابخشي، علي، فرهنگ علوم سياسي، تهران، نشر چاپار، 1383، ص61.
5. عليزاده، حسن، فرهنگ خاص، تهران، نشر روزنه، 1381، ص 259.
6. رباني گلپايگاني، علي، فرق و مذاهب کلامي، ص 13.
7. بغدادي، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، مقدمه محمد محي الدين، ص 6.
8. سبحاني، جعفر، بحوث في الملل و النحل، ج 1، ص 23.
9. جعفر سبحاني، همان، ج 1، ص 35.
10. مقدمه الفرق بين الفرق، ص 7.
11. چنانکه شهرستاني جماعت را به اتفاق مردم بر شريعت و سنت تفسير کرده است. (ملل و نحل، ج 1، ص 38-39).
12. المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 151.
13. سبحاني، جعفر، همان، ج 1، ص 32.
14. نک به حلبي، علي اصغر، تاريخ انديشه هاي سياسي در ايران و جهان اسلام، تهران، بهبهاني، 1372، صص 2-16 و 51.
15. نک به حلبي، همان، بخش دوم، ص 35.
16. «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و ...» (نساء. 59) / «اطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا ...» (انفال. 46).
17. بغدادي مي گويد: «کان المسلمون عند وفاه رسول الله (ص) علي منهاج واحد في اصول الدين و فروعه، غير من اظهر وفاقاً واضمر نفاقاً.» (الفرق بين الفرق، ص 35، بيروت) شهرستاني نيز در کتاب الملل و النحل، ص 21، نظير همين عبارت را دارد.
18. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 861.
19. ابن هشام، السيره النبويه، ج 3، ص 331، بيروت / ابن ابي الحديد، همان، ج 2، ص 861.
20. در آغاز ابلاغ رسالت، وقتي آيه شريفه «وانذر عشيرتک الاقربين» نازل شد علي (ع) به فرمان پيامبر اکرم (ص) چهل تن از خويشاوندان خود، از جمله ابولهب، عباس و حمزه را ميهمان کرد. ابولهب جلسه اول را بر هم زد. ناگزير، در روز ديگري، به همان ترتيب، از آنان دعوت به عمل آمد و پس از صرف غذا، آنها را به دين اسلام دعوت فرمودند: چه کسي مي خواهد برادر و وزير من باشد تا او را پس از خود وصي و خليفه قرار دهم؟ اين دعوت سه بار تکرار شد و در هر بار، تنها علي (ع) برخاست و به ايشان پاسخ مثبت داد. آن گاه پيامبر اکرم (ص) درباره علي (ع) فرمود: او برادر، وصي و جانشين من است، سخنش را بشنويد و از او اطاعت کنيد (طبري، تاريخ طبري، ج 3، صص 1171-1174).
21. اشاره اي است به حديث منزلت که پيامبر اکرم (ص) به علي (ع) فرمودند: «يا علي، تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي، جز آن که پس از من پيامبري نخواهد بود.» (ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 2، ص 278).
22. عن جابر بن سمره قال: خطبنا رسول الله (ص) بعرفات «قال المقدمي في حديثه: سمعت رسول الله (ص) يخطب بمني و هذا لفظ حديث ابن الربيع، فسمعته يقول: لن يزال هذا الامر عزيزاً ظاهراً يملک اثناعشر کلهم ثم لغط القوم و تکلموا فلم افهم قوله بعد کلهم ...» (احمد بن حنبل، المسند، بيروت، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالفکر، 1414، ج 7، ص 428، حديث 2981.
23. احمد بن حنبل، همان، ج 7، ص 428، حديث 20981 / منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، ص 11 به نقل از صحيح ابي داوود، ج 2، کتاب المهدي، ص 207.
24. ان النبي (ص) قال: لايزال اهل هذا الدين ينصرون علي ناوأهم عليه الي اثني عشر خليفه فجعل الناس يقومون و يقعدون و تکلم بکلمه لم افهمها ... »، همان، ص 20، به نقل از شيخ طوسي، کتاب الغيبه / احمد بن حنبل، همان، ج 7، حديث 20993.
25. صحيح مسلم، چاپ چهارم، بيروت، 1412 ق، ج 3، ص 1453، کتاب الاماره، حديث 9/ احمد بن حنبل، همان، ج 7، ص 435، حديث 2120 (در اين حديث لفظ «اصمينها الناس» دوبار تکرار شده است) و ص 428، حديث 20980؛ راوي اين روايات فقط جابربن سمره نيست، بلکه از هشام بن يزيد و حفصه بنت سيرين، از طريق ابي العاليه از انس بن مالک نيز اين روايت نقل شده است. ر.ک. به: منتخب الاثر به نقل از کفايه الاثر و حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحن.
26. ابن ابي الحديد، همان، ج 1، ص 77 و ج 2، ص 21.
27. طبري، همان، ج 2، ص 445و ج 4، ص 1794.
28. پيشين، ج 4، ص 1311-1313 و ج 2، ص 431 از چاپ بيروت.
29. صحيح مسلم، ج 3، کتاب الوصيه ص 1259 / ابن اثير، همان، ج 2، ص 122/ طبري، همان، ج 2، ص 426/ بخاري، صحيح بخاري، بيروت، 1987، باب مرض النبي ، ج 3، احمد بن حنبل، همان، ج 3، ص 246.
30. صحيح مسلم، ج 3، کتاب الوصيه ص 1257.
31. صحيح مسلم، ج 3، کتاب الوصيه ص 1259.
32. ابن ابي الحديد، همان، ج 1، ص 165.
33. شهرستاني، همان، ج 1، ص 36.
34. طبري، همان، ج 2، ص442 / ابن اثير، همان، ص 219.
35. کليني، اصول کافي، ج 2، ص 3.
36. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 192، مؤسسه اميرالمؤمنين.
37. ابن ابي الحديد، همان، ج 2، ص 20.
38. پيشين، ج 6، ص 10؛ «و اله ما اضطرک الي هذا الامر الحسد لابن عمک» / طبري، همان، ج 3، ص 109 و ج 2، ص 446.
40. براي توضيح بيشتر مراجعه کنيد به ابوالحسن اشعري، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ص 10 و ابن ابي الحديد، همان، ج 2، ص 212.
41. پيشين، ج 2، ص 271.
42 و 43 و 44، همان، ج 3، ص 98 و ج 8، ص 17 و ص 271.
45. احمد بن حنبل، همان، ج 3، ص 12-13 / سنن دارمي، ج 1، ص 119.
46. کنز العمال، ج 10، ص 295، حديث 29490.
47. بخاري، همان، باب 77، ج 1، ص 114.
48. سبحاني، همان، چاپ دوم، 1408، ج 1، ص 64.
49. به اين مضمون حديث ثقلين، در کتاب غايه المرام 39 حديث از اهل تسنن و 82 حديث از شيعه نقل شده است. (ص 211-235).
50. سبحاني، همان، ج 1، ص 72، به نقل از محمد بن احمد ذهبي، تذکره الحفاظ، ج 1، ص 52.
51. سبحاني، همان، ج 1، ص 76، به نقل از مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 339-340.
52. سبحاني، همان، ص 77، به نقل از سنن دارمي، ج 1، ص 5.
53. شبلي نعماني، تاريخ علم کلام، ص 8-9.
54. همان، ص 10-9.
55. درباره اختلاف بين اين دو مراجعه کنيد به جعفر سبحاني، همان، ج 3، ص 7.
56. واقدي، مغازي، ترجمه مهدوي دامغاني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1366، ج 3، ص 690.
57. السيوطي، تاريخ الخلفاء، بيروت، دارالقلم، 1406، ص 106و 107.
58. محمد تقي الشيخ التستري، الاوائل، ج 2، ص 125.
59. ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه و هو المعروف به تاريخ الخفاء، ج 1، قم، منشورات الرضي، 1363، ص 183.
60. پيشين، ج 1، ص 171.
61. ابن سعد، طبقات الصحابه، چاپ بيروت، ص 148.
62. احمد بن حنبل، طبقات الحنابله، ج 1، ص 15، کتاب السنه، ص 44-50.
63. ابوالحسن اشعري، همان، ص 325 و 320.
64. سبحاني، همان، ج 3، ص 103، به نقل از الخطط المغريزيه، ج 2، ص 356.
65. موثقي سيد احمد، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمين در انديشه سيد جمال الدين اسدآبادي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378، ص 96-97
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- سرویس بین الملل