تاریخ انتشار :شنبه ۴ میزان ۱۳۹۴ ساعت ۱۹:۱۰
کد مطلب : 116793
خاطرات به یادماندنی ی یک قهرمان ملی (16)
سفر آقای خلیلی به مزارشریف شب در منزل غلام محمد ییلاقی دعوت شدم. رفتم که از کابل چند نفر مهمان آمده بود در رأس شان آقای اعتمادی گیزابی قرار داشت. همه موسفیدان و شخصیت‌های قوم حضور داشتند. بعد از صرف غذا یادآور شدند که محترم آقای خلیلی معاون صاحب ریاست جمهوری اسلامی افغانستان، روز خاکسپاری مرحوم شهید عبدالعلی مزاری را تجلیل می‌کند و به مزارشریف تشریف می‌آورند. بعد از روشن شدن مطلب، کمیسیون‌ها تشکیل یافت. من در آخر سوال نمودم جنای آقای محقق همراه خلیلی صاحب است یا خیر؟ جواب شنیدم که خود خلیلی صاحب تنها و چند نفر از محاسن سفیدان همراه شان خواهد آمد. از این که تجلیل از یک ابرمرد تاریخ قوم هزاره بود، نظر من این بود که باید تجلیل خوب و با شکوه صورت گیرد و هم کمی نزاکت بین دو نفر از بزرگان دیده می‌شد، خواستم در همین موقع توسط بزرگان تشیع حل نمایم تا در آینده ما هم به قطار ملت‌های ساکن در افغانستان زنده‌گی با غرور داشته باشیم. تحت یک رهبری واحد قرار بگیریم، کدام حرف دیگر نداشتم. دیدم جناب محترم آقای ییلاقی یکی از روشنفکران ملت ما سید مصعب معاون مقام ولایت بلخ با جمعی از دوستان هیئت و نماینده جناب آقای خلیلی مخالفت می‌کردند. به راستی من بسیار ناراحت شدم و زمانی که مردم را به یک هوتل دعوت نمودند و از مردم خواهش نمودند تا هرکدام وظیفه بگیرند، مردم خود را در جریان قرار بدهند تا جلسه باشکوه شود، در ختم مجلس آقای ییلاقی یادآور می‌شود که: یکی از دوستان پیشنهاد دارد تا محقق هم در مراسم اشتراک کند؛ ولی وقت کم است. من عاجل عقب میکروفون رفتم از آقای حسینی خواهش نمودم مرا وقت داد. از طریق مایک بعد از ادای احترام برای مردم گفتم: جناب آقای خلیلی و آقای استاد محقق از کابل یکجا در مراسم مزارشریف تشریف بیاورند و شرکت نمایند، ما و شما با هم برویم از ایشان استقبال گرم نمائیم تا با هم اشتراک کنند، شرکت‌کنندگان خوشحال شدند، پیشنهاد مرا تائید نمودند. ولی با آن هم محترم ییلاقی قبول نکرد. برداشت من این است که یک عده انسان‌های بی‌تفاوت که به مردم هزاره که مظلوم‌ترین انسان‌های اقوام افغانستان است، ترحم ندارند، وجدان خود را زیر پا می‌گذارند مرتکب گناه می‌شوند. من دیگر چاره ئی ندارم، برای مردم خود از خداوند(ج) عزت، سربلندی و موفقیت آرزومندم و دشمن‌های مردم ما از آزار و اذیت مردم مظلوم دست بکشند. این یک خاطره بود که در یادداشت نوشتم. خاطره از بیت الله شریف به تاریخ 3/9/1385 از مزارشریف به سوی مدینۀ منوره با طیارۀ «کام ایر» حرکت کردیم. بعد از دو ساعت و نیم پرواز در رسول خیمه غرض سوخت‌گیری به زمین نشست و بعد از یک توقف کوتاه و سوخت‌گیری دو باره طرف مدینه منوره پرواز نمود و بعد از دو ساعت در فرودگاه مدینه نشست کرد. وارد ترمینال شدم که بعد از یک تلاشی مختصر و اجرای پاسپورت‌های دخولی بیرون رفتیم، برای همه حجاج هدایت داده شد به موتری که آماده شده است، سوار شویم و به جای معین که از طرف مسئولین حج و اوقاف تهیه دیده شده بود و هوتل دارالندوه نام داشت، همه حجاج محترم را راهنمایی کردند. حجاج محترم در هر یکی ازاتاق‌ها که ظرفیت آنان 4 نفر، 5 نفر و 6 نفر بود، جابجا شدیم و هرکدام رفیق دلخواه خود را انتخاب کردند. البته عصر روز جمعه بود، شب را در همان جا خوابیدیم. صبح وقت همه حجاج محترم از خواب بیدار شدند، غسل نمودند و روانه مسجدالنبی(ص) شدیم و بعد از نماز، دو رکعت نماز تحیت مسجد را ادا نمودیم و شکرگزاری خداوند را به جا آوردیم. بعداً به طرف مزار ائمه بقیععلیهم السلام رفتیم. بعد از احترام و ادای سلام‌نامه، نگاه کردیم طرف راست قبر فاطمه بنت اسد مادر امیرالمومنین علیعلیه السلام، به طرف جنوب آن چهار قبر امامان، هریک امام حسن(ع)، امام زین‌العابدین(ع)، امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادقعلیهم السلام و پیش روی آن‌ها قبر عموی پیغمبر، حضرت عباس قرار داشت که همه حجاج بعد از سلام‌نامه خواندند و اشک می‌ریختند. همچنان پائین‌تر از این‌ها، قبر دختر زاده‌گان پیغمبر اکرم(ص) به نام‌های زینب، ‌ام‌گلثوم و رقیه قرارداشت وپائین‌تر این قبرها، قبر دیگر زوجه‌های پیغمبر(ص) به نام‌های ‌ام‌سلمه، عایشه، سوده، جویره، ماریه، قبطیه، حفصه، صفیه قرار دارد. از آن‌ها که بگذریم، قبرهای عقیل برادر حضرت علی(ع) و عبدالله برادر زاده و داماد علی(ع) و از آن‌جا که بگذری قبر مالک بن انس و قبر نافع شیخ القرا است. از آن‌جا که بگذریم قبر ابراهیم فرزند پیغمبر(ص) است و از انجا که بگذریم در یک چهار دیواری تخمین به طول 15 و عرض 3 متر قبور شهدای حمزه و غزوه حنین و احد که در مدینه شهید شده بودند قرار داشت. از آن‌جا که بگذریم در دست راست در بلندی وسط قبرستان بقیع قبر عثمان بن عفان قرار دارد که یکی از صحابه با وفای پیغمبر اسلام بوده است. از آنجا که بگذریم قبر اسماعیل فرزند امام جعفر صادق(ع) است. از آنجا که بگذریم در آخر قبر سعدیه مادر رضاعی پیغمبر(ص) بود. از آن جا گذشتیم در یک گودی قبر دو عمه پیامبر اکرم(ص) به نام‌های عاتکه و صفیه و قبر ام‌البنین مادر حضرت عباس قمر بنی هاشم بود. برای همه ائمه بقیع سلام‌نامه خوانده دعای خیر و نیک نمودیم. بعداً طرف مسجدها به داخل شهر مدینه رفتیم. مسجد بلال رفته دو رکعت نماز تحیت مسجد خواندیم. مسجد عمامه رفته، دو رکعت نماز تحیت مسجد خواندیم. در مسجد حضرت علی(ع) که دروازۀ آن بسته بود، دو رکعت نماز خواندیم. در کوه اُحُد رفته دو رکعت نماز خواندیم و در حق شهدا دعا کردیم. بعدا بالای کوه اُحُد معلم ما غلام حسن وحدت چند دقیقه صحبت کردند و از شهدای احد و حضرت حمزه سیدالشهدا نام برد و همه را معرفی کردند، در حق همه شان دعا نمودیم. از آن‌جا در مسجد ذوالقبلتین یا مسجدی که دارای دو قبله بوده است، نماز تحیت ادا نمودیم. از آن‌جا به مسجد قبا، اولین مسجدی که توسط پیامبر اکرم(ص) و یاران با وفایش ساخته شده بود رفتیم که نقشه آن توسط گام‌های شتری که حضرت علی(ع) سوار بود کشیده شده بود. نماز ادا کردیم. روز دیگر به خندق، مسجد فتح، مسجد سلمان و مسجد حضرت زهرا(س) که دروازه آن بسته بود، نماز ادا نمودیم و در حق همه دعا کردیم. بعد از سپری شدن ده روز در مدینه منوره به تاریخ 13/9/1385 ساعت 2 بجه بعد از ظهر روز دوشنبه، تعداد 92 نفر حاجی، به وسیله سه عراده موتر سرلچ (سرباز) که از طرف مسئولین حج تهیه شده بود به طرف مکه معظمه و به صوب مسجد شجره حرکت کردیم. مسجد شجره در بیست کیلومتری مدینه در عرض مدینه و مکه قرار دارد. حجاج در مسجد پیاده شدند، بعد از غسل و دو رکعت نماز تحیت را ادا کردند و احرام خود را با نیت عمره برتن کردند، لبیک گویان، داخل موترهای سرلچ شدیم، لبیک گویان به مکه معظمه رسیدیم. در جای معین که آدرس آن به نام جرول بود، ساعت 2 بجه شب سه شنبه رسیدیم. نام اعماره علی رضا مصطفی بود. داخل اتاق‌های خود شدیم، ساکهای خود را گذاشتیم عاجل به طرف مسجدالحرام روان شدیم. ساعت سه بجه شب داخل مسجدالحرام شدم. بعد از ادای نماز تحیت و شکرگزاری زیاد داخل حرم شدم. از رکن حجرالاسود نیت طواف نمودم، البته نیت عمره تمتع را. بعد از هفت بار طواف، همه حجاج پشت مقام حضرت ابراهیم(ع) دو رکعت نماز به جا آوردیم. بعداً طرف آب زمزم رفته از آب زمزم استفاده کردیم، به روی، گردن، شکم و دست خود آب زمزم را مالیدیم و صورت خود را شستشو کردیم. بعداً به صوب کوه صفا و مروه به خاطر سعی نمودن، رفتم و حجاج تکبیر گویان هفت مرتبه بین صفا و مروه، سعی نمودند. بعد از آن تقصیر به جا آوردیم که قبل از نماز صبح تمام شده بود. بعداً نماز صبح را خواندیم از احرام خلاص شدیم، طرف اتاق‌های خود رفتیم. روز جمعه حجاج به شعب ابوطالب رفتند که فعلاً ایستگاه سرویس‌هایی می‌باشد و در کنار آن قرارگاه پیامبر اکرم(ص) بوده که فعلاً مکتبه المکرمه است و کتابخانه ایجاد شده، سلام‌نامه خواندیم. از آن‌جا به مسجد راید رفته و بعداً به مسجد جن رفته دو رکعت نماز خواندیم. از آن‌جا به جنت المعلا رفته سلام‌نامه خواندیم به قبور هریک عبدالمناف، عبدالمطلب، ابوطالب و قاسم پسر پیامبر(ص) سلام‌نامه خواندیم. و جمعه دیگر صبح به طرف کوه حرا رفتیم که معروف به جبل النور است. بالای کوه غاری بود که محل عبادت و بعثت پیامبر اکرم(ص) است، دو رکعت نماز خواندیم. هشتم ذی الحجه به طرف عرفات رفتیم، به موترهای سرباز سوار شدیم، رفتیم شب را در آن‌جا ماندیم. صبح بعد از ادای نماز و دعای عرفات و زیارت را خواندیم. بعد از وقف در عرفات نیت کردیم تا غروب در عرفات ماندیم. بعد از غروب به طرف مشعرالحرام حرکت نمودیم نماز مغرب و عشا را در مشعرالحرام خواندیم. وقت فجر و طلوع، نیت طلوعین را نمودیم بعد از طلوع آفتاب از مشعرالحرام به طرف منا حرکت کردیم، در منی جمره عقبه را سنگ زدیم و بعداً به قربانگاه رفته قربانی را ذبح نمودیم. بعداً به منی آمده سر را حلق نمودیم. شب را در منی نیت ماندن نمودیم و شب را به صبح رساندیم. بعد از طلوع آفتاب رمی جمره اولی، وسطی و عقبه را نموده تا شب در منی ماندیم. شب دوازدهم را نیز بیتوته کرده و به صبح رساندیم. صبح بعد از طلوع آفتاب رمی جمره اولا، وسطا و عقبه نموده تا ظهر در مینا ماندیم. بعد از ظهر به طرف مکه حرکت نموده در اتاق‌ها رسیدیم و دستکول‌های خود را در آن‌جا مانده و ساعت 11 شب به طرف مسجدالحرام به نیت طواف حرکت نمودیم. از قسمت رکن حجرالاسود هفت دور طواف حج تمتع را نیت و تمام کردم بعد از ختم پشت مقام حضرت ابراهیم(ع) دو رکعت نماز ادا نمودیم. بعد از آن‌جا آب زمزم خورده، سر و صورت خود را شستشو نمودیم، طرف صفا و مروه حرکت کردیم. به کوی صفا رفته نیت سعی نمودیم، هفت بار سعی بین صفا و مروه را تمام نمودیم، در مروه ختم شد. بعد از آن هفت بار طواف النساء را از رکن حجر الاسود نیت نمودم، بعد از ختم هفت بار طواف، دو رکعت نماز طواف النساء را ادا کردم. پشت مقام ابراهیم(ع) نماز ادا کردم. حج تمتع الحمدلله به اتمام رسید به حق تمام مسلمین جهان دعای خیر انجام دادم به امیدی که باز همراه با خانواده عزیزم به این مکان مقدس مشرف شوم. ان‌شاءالله سفرنامه مکه مکرمه ز شــهر بلــخ بــرفتـــم به مـکـه و مقــصـود در آن دیــــار مــقــدس خــانه خــدا دیــــدم طــواف عــشق نـمودیـم به دور بیـت شـریف بـه چشم خـویـش عـزیزان، مـروه و منــا دیـدم چه شــور و ولــوله ای بود بی‌گمان به صحرائی چــه رمــز و راز و نیـازی در آن فضــا دیـــــدم یـــکی صـــدای بلـنــدش بــه ذکــر یـا ربا یـکی خـمــوش و سـکوت برلبـش دعـا دیـدم عــجب فضــای دل انــگیز دوستــان آن‌جـا کنــار بیــت الــحرام ، زمــزم و صفا دیــدم هــمــه سفیــد جــامــــه و هــمه یــکـسان نشــان امـــت واحــــد بـرمــــــلا دیـــــدم خـــــلوص و نیــت و پاکــــی از هــمه پیــــدا نــظر افگــندم هـــر سو، خــداخــدا دیــدم پــس از مــراســم حـــج و تمـــــام اعــمالش بـــه راه یثــرب و بــطــحا چه نخــل‌ها دیــدم یـــقیــن بـهشت بریــن بـــود مسجد النبوی بـــر قفس مـرغک دل را به آن هـوا دیــدم در ضمن یادآور شوم که در مدینه منوره در جمع حجاج محترم که در سفر با ما بودند، فیصله به عمل آمد که در برگشت به وطن، جانماز به نام تبرک توزیع نگردد. به خاطر اینکه اولاً جانماز تبرک نیست، هر حاجی محترم که بعد از زیارت به خانواده خود بازگشت می‌کند، صرف تبرک واقعی آب زمزم است که حاجی محترم از مکه معظمه به خود می‌آورد و خرما و جانمازها را از ولایت خود می‌خرد و به نام تبرک توزیع می‌کند. لهذا تمام حاجیان فیصله کردند در آینده سهم تبرک صرف آب زمزم باشد و بس. ناگفته نماند که بعضی از برادران شوق زیاد دارند در مکه معظمه مشرف شوند از اینکه اقتصادشان تقاضا نمی‌کند، پول حج را دارند ولی پول بازگشت که جانماز و تحفه بگیرند ندارند، لذا از حج رفتن باز می‌مانند. در پایان این فیصله نامه، همه حاجیان محترم امضا کردند. وظایف رسمی و دولتی از مهاجرت بازگشت کردم جنرال صاحب دوستم تشکیل یک لواء را به من داد چون علاقمند نبودم کار نکردم. یکروز در منزل جنرال صاحب دوستم همراه دوستان یکجا نشسته بودیم، ستار درزآبی در آن وقت شهردار مزار شریف بود. جناب رهبر جنبش به ستارخان هدایت داد که ماما ابراهیم را به صفت معاون ملکیت‌های شهرداری پیشنهاد نمائید، فردا پیشنهاد را خدمت جنرال صاحب تقدیم کرد و احکام گرفت، سید نورالله آقا که سمت معاونیت جنبش را داشت مخالفت کرد، والی بلخ اسحق رهگذر بود. سید نورالله خان از والی صاحب خواهش کرده بود که با ماما ابراهیم موافقه نکنید. من واقف شدم خدمت الحاج کاکا نور محمد قبله‌گاه استاد عطامحمد نور که از دوستان سابقه دار ما بود رفتم و جریان را گفتم پیشنهاد کردم برای والی صاحب رهگذر تلفون نمائید که با من موافقه بدارد، کاکا نورمحمد درجواب گفت شما صبر کنید استاد عطا محمد جان امشب از دبی در کابل می‌آید و فردا مزارشریف می‌رسد برایش یادآور شوم، از رهگذر موافقه شما را بگیرد. فردا قاری قدرت برایم تلفن کرد شما ماما ابراهیم هستید؟ گفتم: بلی. گفت: یک مرتبه در مهمان‌خانه نمبر یک نزد عطا محمد نور بیائید. خوب رفتیم از من پذیرایی بسیار گرم نمودند، در مورد مشکلات من سوال کردند جریان را گفتم. عاجل با جناب والی صاحب رهگذر تلفن کرد و برا یش گفت: ماما از جمله دوستان نزدیک ما است موافقه خود را در مورد تقررش ابراز نمائید. رهگذر در همان ساعت در کابل بود عازم سفر مکه معظمه بود و گفت که برای حاجی عبدو هدایت می‌دهم که موافقه بدارد. خوب فردا موافقه از نزد معاون صاحب ولایت حاجی عبدو گرفتم و به وظیفه معرفی شدم. فردای همان روز مکتوب دیگر از طرف رهبر جنبش ملی اسلامی افغانستان آمد و در آن هدایت داده شده بود که ماما ابراهیم به صفت معاون سرسبزی و تنظیفات ایفای وظیفه بدارد و معاون ملکیت‌ها کمافی‌السابق به وظیفه خود ادامه بدهد. واقعیت، زمانی که این مکتوب رامطالعه کردم بسیار ناراحت شدم از شعبه برآمدم طرف خانه رفتم. جناب محترم استاد عطامحمد خان نور واقف شد مرا تلفونی پیش خود خواست گفت: بروید وظیفه‌یی را که معرفی شدید اشغال نمائید. چرا قهر نمودید؟ من از نزدش سپاس و تشکر نموده و گفتم از وظیفه قهر نکردم؛ ولی از جناب جنرال دوستم خفه شدم، در عالم مهاجرت برای جنرال صاحب دوستم منحیث یک برادر بزرگ احترام و خدمت نموده بودم. شما قضاوت کنید امروز مقرر شوم فردا پس و به جای دیگر معرفی شوم نزد پرسونل شاروالی و دوستانم بسیار احساس کمی نمودم و بهتر است در خانه خود باشم. همین را گفتم و اجازه گرفتم و برآمدم. یاد آوری از توجه و لطف جناب استاد عطا محمد نور تقرر بعدی در پست ریاست تانکری در حیرتان مدتی بعد در یکی از ختم های قرآن مجید با جناب محترم شخصت ملی و چهره شناخته شده سید مصطفی کاظمی وزیرتجارت دولت اسلامی افغانستان باهم نزدیک شدیم از من سوال کردند: ماما در چی کارها مصروف می‌باشید؟ من در جواب گفتم فعلا بیکار هستم و مصروف کدام کار مشخص نمی‌باشم. جناب کاظمی صاحب از من دعوت نمودند یک مراتب فردا در وزارت تجارت به دفتر من تشریف بیاورید. فردا ساعت 9 قبل از ظهر خدمت شان به وزارت رفتم از طریق سکرترش پیام خود را به جناب آقا صاحب روان کردم عاجل مرا پذیرفت. بعد از عرض سلام و احترام و پذیرایی گرم مرا گفت: ماما شما سابقه کاری رسمی دارید؟ گفتم جناب آقا صاحب! بلی به ماموریت ملکی ایفای وظیفه می‌کردم. به من هدایت دادند از ولایت بلخ شریف پیشنهادی عنوانی وزارت بگیرید و در پست ریاست تصدی تانکری حیرتان شما را معرفی نمایم؟ خوب در این موقع در کابل بودم و جناب استاد عطا محمد خان نور هم در کابل تشریف داشتند در کارته پروان در منزل ایشان رفتم جریان را خدمتش یادآور شدم و جناب استاد عطا محمد نور احساس خرسندی کردهمان لحظه به قاری قدرت سکرتر خود هدایت داد که جناب رهگذر والی بلخ را پیدا نمایید ذریعه تلفن با رهگذر صاحب روابط اش برقرار شد و خواهش نمود که محترم ماما ابراهیم را در پست ریاست تانکری حیرتان به صفت رییس عنوانی مقام محترم وزارت تجارت غرض تقررش پیشنهاد نمایید. تلفن را قطع کرد. به من نگاه کرد گفت: کسی از دوستان را وظیفه بدهید ولایت برود از نزد والی صاحب رهگذر پیشنهاد را بگیرد و از جناب استاد عطا محمد خان نور سپاس و تشکر نمودم برآمدم. برای برادرزاده‌ام فرید خان در مزارشریف تماس گرفتم موضوع را یادآوری کردم و گفتم پیشنهاد را از ولایت بلخ بگیرید دست کسی عاجل برای من کابل بفرستید. همان بود که از اثر لطف و توجه جناب استاد عطا محمد خان نور که در همان تاریخ ایشان مسولیت قومندانی قول اردوی شاهین را عهده دار بود، موفق به دریافت پیشنهاد شدم و برای جناب آقای بزرگوار کاظمی صاحب تقدیم نمودم. ایشان مرا به حیث رییس تصدی تانکری مکتوب دادند. در سال 1382 ﻫ . ش بود که بعد از اشغال وظیفه از طریق شورای محترم وزیران تصدی‌ها انحلال‌اش اعلان شد تا زمانی کمیسون‌های موظف غرض تسویه حسابات تصدی‌ها به حیرتان آمدند و حسابات و تفتیش صورت گرفت. من از مسولیت خلاص گردیدم مدتی بی‌کار ماندم. به حیث مدیر عمومی ترانسپورت در حیرتان مدتی از بیکاری‌ام گذشت بود که جناب قاسمی صاحب وزیر محترم ترانسپورت در مزار شریف تشریف آوردند و از طرف برادر عزیز ما اشرف رمضان با جمعی از معزیزین در عرض راه خلم الی مزارشریف مورد پذیرایی گرم قرار گرفتند. در منزل اشرف جان رمضان با ایشان معرفی شدیم و یک صوب چپن را به رسم عنعنه اشرف جان رمضان برای من داد در شانه جناب وزیر صاحب بیاندازم. چند روز بعد از اثر یک توطیه اشرف جان به شهادت رسید زمانی بود که اشرف شهید خود را در پست ولسی جرگه کاندید نموده بود بعد از شهادت مرحومی مردم ولایت بلخ برادرش احمدشاه را به صفت نماینده ولایت بلخ شریف از مقام محترم ریاست جمهور خواست قسم انتصابی در سناء شامل شود که پذیرفته شد. از این‌که من اشرف جان شهید را بسیار دوست داشتم و برادرش احمدشاه بیش از ده سال که در افغانستان زنده‌گی نداشت و با همشهری‌های خود شناخت عمیق نداشت خواستم که در کنارش قرار داشته باشم شب و روز در مزار و در کابل همیشه با احمدشاه سناتور یکجا بودم. یک شب مشترکاً باسناتور نزد وزیر صاحب ترانسپورت قاسمي صاحب رفتيم جناب سوال كرد كه جناب ماما صاحب در چی کارها مشغول می‌باشی؟ گفتم قبلاً وظیفه ریاست تصدی تانکری را در حیرتان داشتم مدت کمی می‌شود که تصدی‌ها منحل شده بی‌کار هستم یک تبسم کوتاه نمود و گفت: شما از سوابق خود یادآور شده یک قطعه عریضه عنوانی وزارت ترانسپورت تقدیم نمایید؛ دیده شود چه کار خواهم کرد. خوب من همان کار را طبق هدایت جناب قاسمی صاحب انجام دادم عریضه را خدمتش تقدیم کردم مدتی بعد احوال داد برایم که یک مراتب وزارت تشریف بیاورید زمانی که خدمت جناب وزیر صاحب رفتم. واقعاً چهار مدیر ترانسپورت را تغییر و تبدیل کرده و در حیرتان مرا به صفت مدیر عمومی معرفی کردند. مکتوب را به من تسلیم کرد و ممنون احسان قاسمی صاحب می‌باشم. زمانی که وظیفه را در حیرتان اشغال نمودم عواید ماهوار قبل از من بیش از دو میلیون افغانی نبود و من از تاریخ اشغال وظیفه تا سه ماه بعد عواید را به پنج میلیون بیشتر تزیید نشان دادم و بالاخره به هشت میلیون و چهار صد هزار افغانی عواید ماهوار رسیده بود که مرا جناب محترم وزیر ترانسپورت همان وقت حمیدالله فاروقی تبدیل به مرکز نمودند. به عوض من یکی از قومی‌های خود را در جای من معرفی کرد. دو ماه بعد برایم معلومات حاصل شد که در دو ماه گذشته بعد از شما عواید ماهوار دو میلیون و نه صد و چند هزار کسر کرده. بسیار ناراحت شدم که چرا مرا تبدیل کرده‌اند. یک قطعه عریضه عنوانی معاونیت ریاست محترم جمهوری نمودم که جناب خلیلی صاحب مسئول بود. در عریضه نوشتم که چرا بدون علت مرا تبدیل کرده اند، شاید لازم دیده‌اند. ولی یک روشنی انداختم که در هنگام تقررم عواید بیش از دومیلیون افغانی نبود؛ لیکن در زمانی که من کار کردم عواید به هشت میلیون و چهار صد هزار افغانی رسیده بود. حالا که شخص دیگر آمده است در دو ماه عواید دولت، سه میلیون افغانی کسر کرده است. جناب شما از حیث مسئولیت از مقام وزارت ترانسپورت سوال نمائید که من روی چه سبب تبدیل شده ام. همچنان از این مامور سوال شود که چرا عواید سه میلیون افغانی کسر شده است. به خداوند(ج) سوگند که پرسان نکرد و در قسمت من هم توجه نکرد و شما قضاوت کنید که یک رهبر و یک آمر و یک معاون ریاست جمهوری، همین قسم شخص می‌باشد. این یادداشت که تحریر شد، سندهایش نزد خودم و دفترهای دولت، ریاست عمومی ترانسپورت، مقام محترم وزارت ترانسپورت و در وزارت محترم مالیه و مقام محترم ولایت بلخ و مستوفیت ولایت بلخ موجود می‌باشد. زمانی که رهبر وحدت اسلامی افغانستان عبدالعلی مزاری به شهادت رسیدند. خداوند روحش راشاد داشته باشد، جناب خلیلی صاحب غرض خاک سپاری شهید زنده یاد با مسؤلین شورای مرکزی و مربوطین شان تشریف آورده بودند در منزل من قرارگاه گرفتند. من منزلم را تخلیه و مدت پنجاه و سه روز باتمام وابسته‌گان خود در خدمت شان قرار داشتم که در همان جا به حیث دبیرکل حزب وحدت اسلامی افغانستان قبول شدند. شما قضاوت کنید که رهبری یک حزب از یک قوم و ملت بزرگ در یک منزل تشریف داشته باشد چقدر مسؤلیت‌های زیاد متوجه صاحب منزل می‌باشد در چندین موارد: 1ـ تشریف‌آوری سیاسیون 2ـ شرایط امنیتی 3ـ شخصیت‌های مردمی 4ـ عزت مردم 5ـ توده‌های که به صدها نفر روزانه رفت وآمد می‌کرده‌اند 6ـ مصارف ایشان همه را این‌جانب ازروی احساس قومی و مردم دوستی همه مسؤلیت‌ها را به دوش داشتم. بفرمایند کدام حبه و دیناری اگر توقع کرده باشند و یا کسی به من داده باشد همه ما و مسؤلین حزب به لطف خداوند در قید حیات می‌باشیم. در غیر این موضوع، خدماتی که به حزب وحدت انجام داده‌ام به وجدان رهبری شان و مربوطین شان معلوم و روشن است. در تحول اول پیروزی مجاهدین و سقوط دولت داكتر نجیب‌الله كه در صفحات قبل یاد آور شدم همراه جناب محقق و شیخ باقر سلطانی كدام معرفت و ارتباط نداشتم نظر به لزوم دید و ضرورت فی مابین جناب ایشان و مسئولین جنبش ملی اسلامی افغانستان با جنرال سید حسام‌الدین حق‌بین من ارتباط‌های‌شان را تامین كردم و نماینده‌های خود را روان می‌كردند. محترم هر یك حاجی سید مصعب و جنرال مسعود و دیگر نماینده‌های‌شان را همكاری كرده هماهنگ می‌ساختم. روزی‌كه دولت نجیب سقوط كرد جناب استاد محقق، شیخ باقر سلطانی با جمعی از سران جهادی شان در منزل من تشریف آوردند. مدتی بیش از یك ماه شب و روز در خدمت خودشان و پرسونل شان بودم. اعضای رهبری حزب شان در منزلم بودند و پرسونل نیروهای نظامی شان عقب منزلم در مسجد نوآباد قرار داشتند كه سه وقت اعاشه گرم شان را اكمال و مهمان‌نوازی كردم. بعد با هم كه از مناطق مركزی و كابل اعضای شوراهای مركزی شان تشریف می آوردند، خانه من مهمانخانه شان بود. من از طرف خود در خدمت و عزت شان بودم. همین طور حزب حركت اسلامی را در زمان تحول که موقعیت قلعه قل‌محمد قرارگاه ایجاد كرده بودند روزانه تعداد پنج‌صد نفر نیروهای شان را اعاشه خشكه توزیع می‌كردم. محترم مدیر صاحب لوژستیك این جانب عبدالعلی خان كه سابقه حركتی داشته مامایش به نام جنرال مختار كه او هم سابقه حركتی داشت، فعلاً در خارج از كشور به سرمی برند، به لطف خداوند(ج) در قید حیا ت می‌باشند؛ شاهد است، ولی متاسفانه پاداشی كه من از حزب وحدت وحركت گرفته باشم به خودم، جامعه و مردم ما معلوم و هویدا است. جزكم لطفی در حق من و احسان فراموشی از خود نشان دادند. این را یاد و تحریر میدارم كه ملت و جامعه قضاوت نمایند؛ فكر نكنند كه ماما ابراهیم چرا در برابر قوم و بزرگان خود اعتراض دارد چون واقعیت‌هاست غرض آگاهی خواننده‌های نهایت عزیز و محترم یادآور شدم . اخلاقاً به تمام ملت و اقوام وطن و دوستان احترام خاص دارم، خصوصاً مردم غیور و رنج‌كشیده خود را دوست دارم صرف قضاوت می‌خواهم از شما در این موردها و بس. چشم امید به فرزندان این وطن داشته باشیم چشم امید به قشر جوان و فرزندان این وطن دوخته‌ایم، ناامید نباشیم، یأس و ناامیدی را خدا(ج) دوست ندارد. خداوند انسان را آزاد آفریده تا سرنوشت خود را خودش تعین نماید. حالا که فرزندان این مرز و بوم، شب و روز تلاش دارند تا علم و دانش بیاموزند و در آینده‌های نزدیک، سرنوشت خود و وطن را تغییر دهند، مصدر خدمت به این ملت رنج‌دیده و ستم‌کشیده خواهند شد. چون شرایط برای شان مساعد می‌باشد؛ باید امیدوار باشیم که تمام جوانان این وطن با توجه به امیدواری‌های مردم خود و با وحدت ملی و تشریک مساعی، دست به دست هم داده، با خدمات شایان خویش رضایت و قناعت جامعه خود را به دست خواهند آورد. ان‌شاءالله. به امید روزی که به لطف خداوند(ج) در وطن ما، در این دیار مرد پرور و مجاهد پرور، قانون حکومت کند و عدالت و مساوات به وجود بیاید و ما نشانه‌های وحدت و اخوت اسلامی را تماشا نمائیم. به نسبت الطاف خداوندی و دیانتی که من دارم خداج را شکرگذارم که خودم و وابسته‌گانم در کنده و ریشه یک خانواده بزرگ را تشکیل می‌دهیم، حاصل ازدواج بنده نه فرزند است که از جمله دو فرزندم تعیین سرنوشت و صاحب خانواده‌های خویش هستند. به عنوان والدین با مسئولیت تا حد توان تلاش نموده‌ایم تا آنان را در عرصه خداشناسی، تعلیم و ادامه تحصیل یاری نموده و در هر گام مشوق آنان باشیم که به لطف خداوند تا جایی‌که انجام وظیفه شده است همه فرزندانم پابند به فرایض دینی، اخلاقی و در مسیر سالم و آموزش و پرورش در جای‌گاه‌های مناسب و شایسته‌ئی قرار گرفته‌اند که انتظار شان را داشتم، در این خصوص از خداوند بزرگ ج عمیقاً شکرگذار هستم. احساس داشتن افتخار و امیدواری دیگری که دارم و می‌خواهم آن را تذکر بدهم: همانا داشتن برادر بزرگوارم جناب فنا صاحب و فرزندان عزیزشان و خانواده‌های محترم وابسته به فرزندان شان، همشیره‌ها و همشیره‌زاده‌های دوست‌داشتنی شان و خانواده‌های وابسته به فرزندان شان است و نیز سایر اقارب دور و نزدیک که آنان به من منصوب و من به آنان خویش را منصوب می‌دانم می‌باشند. خداوند(ج) را سپاسگذار هستیم که اینک در این خانواده بزرگ و عمیقاً به هم وابسته مسمی می‌باشم که از حیث داشتن فرزندان متعهد، نخبه، تحصیل‌کرده، صاحب اندیشه و هنر خویش، اینک نه تنها افتخار ولایت بلخ است بلکه افتخار کشور عزیز ما افغانستان می‌باشند، یقین دارم امروز و یا فردا همین نو نهالان‌اند که در کنار سایر جوانان تحصیل کرده و کدرهای با افتخار این سرزمین امید فردای این کشور را تشکیل می‌دهند، خداوند(ج) همه جوانان عزیز، متعهد و وطن‌دوست این سرزمین را از بلاهای ارضی و سماوی خویش در امان داشته باشد. خوانندگان نهایت محترم و عزیز! مجموعه‌یی از خاطرات خویش را که در سینه کاغذ تحریر نموده‌ام، منظور از این بوده است تا بخش بزرگ پیش آمدهایی که در زندگی‌ام روبرو شدم را که همه یک واقعیت می‌باشد منحیث یادگار و تحفه به فرزندانم، وابسته‌گانم، دوستانم و همه خوانندگان عزیز وهم‌وطنم تقدیم نمایم تا به شخصیت حقیقی‌ام به شکل بهتر و خوبتر آشنا شوند. در اخیر التماس دعا دارم چون من یک نویسنده نیستم خاطره و داستان زنده‌گی‌ام را به زبان خویش در قید تحریر آورده‌ام. یقین دارم از نظر دستور زبان کمی و کاستی‌هایی دارد که خواهان چشم پوشی بزرگان اهل علم و قلم می‌باشم، در اخیر از جناب آقای سید علی صادقی فرزند بزرگ مرحوم سید صادقی آقا که در نوشتن مقدمه و اصلاحات املای متن‌ها راهنمائی و کمکم فرموده است عمیقاً قدردانی می نمایم. خداوند گذشتگان را بیامرزد و آنانی‌که در قید حیات‌اند همه را در پناهش داشته باشد، به امید یک افغانستان آباد، آزاد و شگوفا به دور از وحشت، تفرقه، فقر و تنگدستی. قابل یاد آوری می‌دانم كه از مسئولیت، صداقت و راستی و وفاداری یكی از سربازانی كه هفده سال داشته در1367ﻫ. ش در تشكیل غند 574 جذب گردیده تا الحال كه دارای فرزندان جوان شده و ریش خود را سفید نموده در تمام عرصه‌های زنده‌گی‌ام مرا تنها نگذاشته و زندگی مرا شما خواننده‌های محترم و عزیز مطالعه دارید كه تمامش پر ماجرا گذشته. این انسان كه نامش سرباز یا محافظ بالای آن گذاشته شده در تمام امورات یومیه بامن یار و مددگار بود ه و هست. اینك اسم مبارک این یاروفادار را خدمت شما عزیزان معرفی می‌نمایم: سید اكبر فرزند سید نادرشاه كه پدر بزرگوارش زنده‌گی خود را با زحمت و روزگار بخور و نمیر سپری كرده و با عرق جبین لقمه نانی را به دست آورده و فرزندان خود را بزرگ و به كمال رسانده از اثر همان لقمه نان حلال بوده كه چنین فرزندی به وجود آمده كه صادق، وفادار و فداكار باشد. من و خانوادۀ ما تا زنده باشیم؛ خدمت‌هایی راكه سید اكبر آقا انجام داده و عمر عزیز خویش را با صداقت وفاداری، فداكاری و امانت‌داری با من و خانواده ما صرف نموده فراموش نمی‌نمائیم و از طرف من و خانواده ما همیشه دعای نیك و خیر در حق خودش و والدینش و فرزندان سید اكبر آقا نثار می نمائیم. به خاطری كه خوبتر و بهتر سید اكبر آقا را برای شما عزیزان و دوستان معرفی گردد اینك دو قطعه فوتوی آن كه از ایام جوانی تا ایام فعلی سیداكبر آقا نشان می‌دهد، می گذارم. (والسلام ). پایان
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - کابل
https://avapress.com/vdceop8zxjh8zfi.b9bj.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مطالب مرتبط