تاریخ انتشار :جمعه ۲۹ جدی ۱۳۹۱ ساعت ۲۳:۰۴
کد مطلب : 56688
نقدي بر قطعه اي از بهشت (قسمت دوم و پاياني)
قطعه چهارم
«علی پیام» از جمله کسانی است که «ادبیات اقلیمی» یا بومینگاری» ما را از مرحلهی سطحی و کلیشهای ارباب بازی و رعیتنوازیِ رایج در رئالیسم کارگری نجات داده. و آن را چندین پله فراتر نشانده است. آنچه او در قطعهای از بهشت تجربه کرده؛ از نظر سبک ادبی به مدرنیسم نمادگرا نزدیک است و از نظر روایت به فضای رئالیسم جادویی و سوررئال میماند. یکی از ابداعات سبکی او در این داستانها «پازلنگاری» یا «اپیزود نگاری» است. 

این تکنیک البته بعدها توسط دوستان دیگر در داستان نویسی افغانستان ادامه و تکامل یافت و یکی از کسانی که با توجه به سبک و شیوهی خود آقای پیام آن را گسترش داد؛ دوست مشترک من و آقای پیام؛ استاد محمد جواد خاوری است که در مجموعه داستان «گل سرخ دلافگار» آن را در شکل منسجمتر ارایه داده است. و دوست مشترک دیگرمان محمد حسین محمدی دو داستان بلند خودش، «تو هیچ گپ نزن» و «ناشاد» را در این شیوه آزموده است. در این شیوه هرکدام از داستانها استقلال خودشان را دارند اما در «زمینه»، «فضا» و «کاراکترها» اشتراک دارند و نویسنده از بدنهی داستان قبلی داستان بعدی اش را جدا میکند. چنانکه گفتم پیام در این تکنیک در حوزه نویسندگان افغانی پیشگام بوده است.
 
از این هشت داستان که در مجموعهی قطعهای از بهشت گرد آمده فقط زمینه و فضای داستانهای دوچرخه و دیوژن و عریضه نویس پیر متفاوت است اما باقی داستانها در یک ده فرضی اتفاق میافتد و کارکترها همانهایی هستند که در هرداستانی به یکی یا دوتای از آنها مجال هنرنمایی داده میشود.
. پیام داستان نویس فطری است او به خیالش خوب فرصت جولان میدهد و این مزیت داستانهای اوست. در دنیای داستانهای پیام مرز واقعیت و خیال بسیار باریک است و یا اصلا میانشان مرزی وجود ندارد. و جالب اینکه این خصوصیت، چنانکه گفتم با منطق داستانهای ایشان میخواند. منطق داستانهای ایشان منطق دنیای مدرن نیست که بتوان از آن مطالبه علت و دلیل کرد. منطق سنت است و جالب اینکه عنصر زمان و نمادهایی که زمان را نیز نشان بدهد در این داستانها گم است. در این داستان منطق افسانه حاکم است. در افسانهها زمان کشته میشود برای همین است که پیام در اول داستان قطعهای از بهشت مینویسد: « «نازل» نام کتابیاش ناظر بود و مردم از ریز و کلان نازلش میگفتند. 

چون به مردم گفته بوده ـ یک روزی گفته بوده ـ که در خوابش کربلایی شده» این جمله یک روزی گفته بود همان منطق بی زمان افسانه است. یا در داستان دال وقتی ایشان مینویسد:« به خیالش به آرزوهای دیرینهاش رسید. از آن سالها، او و... سالیان پیش که خوب هم یادش نمانده بود و همیشه سال دقیانوس میگفت، آرزو کرده بود که یک گاو داشته باشد» در ذهنیت مردم این روستا تقویم و ساعت معنی درستی ندارد. همینگونه است حکایت مکان. باز در همین داستان آورده است: «این گاو را از ملمهای؟؟ دور، عینم از سراندیل آوردهام. آوردهام که برای دال بفروشمش. من میدانم که دال قدر گاو را میداند». وقتی قهرمان قصه ما هنوز باور دارد که : «این زمین را که میبینید، با همهی این سنگینی، بر روی شاخ گاو استوار است، هر وقت که سر خود را شور بدهد زلزله پیش میآید» چرا باور نکند که این گاو از سراندیل آمده است. منطق روستا و سنت به منطق افسانه نزدیک است و در منطق افسانه زمان و مکان اهمیت درجه دو دارند. 

قطعه ی پنجم
از همهی اینها که بگذریم، علی پیام هم در پرداخت و هم نثر، شلختگیهایي دارد که هدف این نقد پرداختن به آنها نیست. نثر ایشان اگر از شّر بعضی سهل انگاریها و اهمالها بدر آید نثر کارآمدی است. نثری است که به کار داستان میآید و تودل برو است. خیلی راحت کلمات ادبی و گفتاری باهم میآمیزند و تکیه کلامها و هنجارهای بیان عامه خیلی شیرین به مدد بیان مفهوم و فضای داستان میرسند. اما گاهی برخوردهای عامیانه با زبان میکند که جالب نیست. با دادن چند نمونه از این برخوردها کار این نقد را به پایان میبریم. نمونهها همگی از داستان باغ انتخاب شده. 

«تصمیم گرفت راست برود و در گوشهی دامان مادر پنا ببردش و چنگ به پیچهی مادر بزندش، یا برود و روی بازوان استخوانی پدرش اشک بریزد تا کمی آرام شود.»
«مستقيم آمد وسط پیشانی سلمان را بوسید»
«سلمان رأسا طرف آبادی رفت و گم شد»
«مادر کاغذها را وسط گودالی ریخت و پدر خاک پاش داد و پسان که مطمئن شدند کاغذها در ته خاک پنهان شده است ...»
«خلاصه عین فنر چرخید آن قدر چرخید که عین فنر..»
«مردم آبادی یک کلاغ را چهل کلاغ درست کرد و از کوه کاه ساخت»
«مردم ترسیدند و چشم زدند که نشود بهش نزدیک شوند تا دچار قهر و غضب الهی قرار بگیرند»
و...
اوج داستان نویسی ایشان هم از لحاظ نثر و هم پرداخت به گمان من داستان قطعهای از بهشت است.

نویسنده: سيد ابوطالب مظفري
https://avapress.com/vdcc4eqp.2bqe48laa2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مه نمیدانم قطعه ای از بهشت چی هست. داستانه؟؟ کتابه؟؟ چیه؟؟ که شما اینقدر در موردش نقد میکنید چیز های مهم تری هم هست